دوشنبه 06 می 13 | 13:16

کسانی که با التماس به نمایشگاه کتاب می‌آیند

یک نظافت‌چی، نظافت‌چی است؛ فرقی ندارد در جای دیگری کار کند یا در نمایشگاه کتاب. این‌طور نیست که با کار کردن در جایی که پر است از کتاب، بتواند حتا برای لحظاتی مطالعه کند، به کتاب‌ها نگاهی بیندازد یا کتابی هدیه بگیرد.


چندصد کیلومتر راه را طی کرده‌اند تا به نمایشگاه کتاب تهران برسند، اما به مطالعه و کتاب علاقه‌ای ندارند. بعضی از آن‌ها حتا از توانایی خواندن اسم خود نیز بی‌بهره‌اند، چه رسد به مطالعه.

آن‌چه آن‌ها را به این‌جا کشانده، نیاز مالی بوده؛ نه شور و شوق مطالعه و دیدن تازه‌های نشر. آن‌ها در جست‌وجوی یک شغل وارد نمایشگاه شده‌اند، آن هم به قول خودشان با التماس و اصرار.

این نظافت‌چی‌های سبزپوش که هر روز از ۸ صبح تا ۱۰ شب جارو به دست زیر پای بازدیدکنندگان نمایشگاه را تمیز می‌کنند، نه قراردادی امضا کرده‌اند و نه بیمه‌ای دارند. یکی از آن‌ها می‌گوید: هر سال به نمایشگاه کتاب می‌آییم. دیگر خودمان وقت نمایشگاه را می‌دانیم. تلویزیون که اعلام می‌کند، از شهرستان می‌آییم و التماس می‌کنیم تا به ما کار بدهند. بعد از نمایشگاه هم به شهرهای خودمان می‌رویم و کارهای ساختمانی می‌کنیم. دیگری به واسطه‌ی پیمانکارش به نمایشگاه آمده، قرارداد ندارد و تنها با وعده‌ی دستمزد روزانه‌ی ۳۰ هزار تومانی سر می‌کند که قرار است بعد از نمایشگاه بگیرد.

بیش‌تر این نظافت‌چی‌ها از شهرهای دور به تهران آمده‌اند، آن‌ها فقط مسؤول جمع کردن زباله‌ها از روی زمین هستند. افغان‌ها هم کار تفکیک زباله‌ها را بر عهده دارند. یکی از این کارگران افغان می‌گوید: آشغال‌ها را جدا می‌کنم و برای خودم می‌فروشم. او دوست دارد روز‌ها زود‌تر بگذرند: ساعت کاری ما از ۸ صبح شروع می‌شود تا ۱۰ شب؛ کارمان خیلی زیاد است، دوست داریم زود‌تر روز تمام شود.

یک نظافت‌چی، نظافت‌چی است؛ فرقی ندارد در جای دیگری کار کند یا در نمایشگاه کتاب. این‌طور نیست که با کار کردن در جایی که پر است از کتاب، بتواند حتا برای لحظاتی مطالعه کند، به کتاب‌ها نگاهی بیندازد یا کتابی هدیه بگیرد. هرچند در میان نظافت‌چی‌های نمایشگاه کسی هست مثل یک پسرک افغان که بگوید من اصلا سواد ندارم که دوست داشته باشم کتاب بخوانم، تعداد بیش‌تری از آن‌ها به کتاب علاقه دارند. یکی از آن‌ها با حسرت می‌گوید: به ما نه کتاب می‌دهند، نه بن خرید کتاب. دیگری که از لرستان آمده، تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و دوست دارد به غرفه‌های نمایشگاه سری بزند، اما فکر می‌کند او را به داخل راه نمی‌دهند. چند نفر دیگر از نظافت‌چی‌های محوطه‌ی بیرونی مصلا هم می‌گویند: به ما اجازه نمی‌دهند وارد سالن‌ها بشویم، اما مأمور انتظامات ورودی یکی از سالن‌ها با قاطعیت می‌گوید: دروغ می‌گویند، ما با آن‌ها کاری نداریم. جلوی ورودشان را نمی‌گیریم. بعضی از این‌ها مسؤول نظافت محوطه‌ی بیرون هستند، بعضی مسؤول نظافت داخل. می‌روند و می‌آیند. ما کاری به کارشان نداریم، فقط وقتی داخل می‌آیند، مواظب هستیم که یک موقع دزدی نکنند؛ کتاب یا وسیله‌ای را برندارند. گویا این کارگران به‌جای هدیه گرفتن کتاب باید پذیرای نگاه‌های سنگین و کاونده‌ی مأموران انتظامات نمایشگاه باشند.

وقتی که خسته از نگاه‌های سنگین دیگران و ساعت‌ها کار می‌خواهند برای لحظاتی استراحت کنند، به گوشه‌ای می‌خزند و برای دقایقی در کنج دنجی زیر سایه‌ی یک دیوار دراز می‌کشند یا لم می‌دهند، با هم شوخی می‌کنند و گپ می‌زنند که ناگهان سرکارگری از دور با اشاره به آن‌ها می‌فهماند که زمان این استراحت کوتاه به سر آمده است. سبزپوشان نمایشگاه دوباره از جای خود برمی خیزند و جارو‌های‌شان را به دست می‌گیرند.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.