مرور تاریخ، مملو از عبرت های درس آموزی است که تامل در آن برای آیندگان راهگشاست و می توان بسیاری از حوادث گذشته را بگونه ای مورد بازخوانی قرار داد که در حوادث مشابه، درست ترین رفتار را به نمایش گذارد.
این ایام سالروز شهادت شیخ فضل الله نوری است. عالمی که بیش از هر چیز شهرتش را بواسطه نقش تاریخی اش در ایستادگی مقابل انحراف جنبش مشروطه بدست آورده است؛ روحانی بلند مرتبه ای که در برهه حساس مشروطه خواهی، همرنگ جماعت عمل نکرد و بر خلاف بسیاری از روحانیون برجسته آن زمان؛ در برابر انحرافات مشروطه خواهان ایستاد و در نهایت جان خود را در این مسیر تقدیم کرد.
شیخ فضل الله را باید شهید مقابله با “التقاط و انحراف” دانست. وی از اینکه با صراحت اعلام کند انقلاب مشروطه ای که قرار بود به تاسیس عدالتخانه برسد، از مسیر خود منحرف شده و عده ای با پوستین مشروطه خواهی، در صدد ضربه زدن به اصل شریعت بر آمده اند، ابایی نداشت. حتی در آن برهه به شدت مورد سرزنش برخی علمای دیگر قرار گرفت، عده ای دیگر از هم لباسان شیخ فضل الله هشدارهای او را جدی نگرفتند و با دفاع از مشروطه خواهان غرب گرا، مسیری را رفتند که در نهایت به ندامت رسیدند و در نهایت حتی رساله ی خویش در حمایت از مشروطه خواهی را جمع آوری کردند.
اما جرم شیخ آن بود که آن چه را در خشت خام می دید، دیگران در آینه هم نمی دیدند. شیخ هم بصیر بود و هم تیزبین؛ هم آینده را به خوبی می دید و هم از فریاد برای رسوایی انحراف و التقاط بیم نداشت، وی فقط به یک موضوع فکر می کرد و آن هم ادای تکلیف شرعی خود بود؛ شیخ فضل الله به آنچه دیگران در مدح و ذمش می گفتند کار نداشت، آنچه را تشخیص می داد و از آن احساس خطر می کرد بیان می کرد و نه ناملایمات روزگار بر او تاثیر منفی داشت و نه خوش آمد و مدح دیگران نسبت به وی، او را غره می کرد. او به معنای واقعی کلمه به تکلیف خود متعهد بود و به جای نتیجه گرایی، انجام به وظیفه را برای خود در اولویت می دانست.
اما روزگار به گونه ای پیش رفت که او را هم ترور شخصیت کردند و هم ترور فیزیکی. شیخ فضل الله ابتدا انواع برچسب ها و دشنام ها را به جان خرید، در برابر سکولارهای تازه از فرنگ برگشته و غرب گرایان مشروطه خواه، به ارتجاع و عقب ماندگی متهم می شد. او می شد که چرا همچنان دغدغه اسلام و شریعت دارد و از مشروطه مشروعه و در چارچوب شریعت عقب نشینی نمی کند؟ مشروطه خواهانی که در صدد بودند تا مدل پارلمان انگلیسی را در ایران احیا کنند و دوره دینمدارای را پایان یافته تلقی کنند، تنها راه عبور از سد شیخ را تهاجم به شخصیت او می دیدند، نشر اکاذیب و نسبت دادن اوهام خویش به شخصیت شیخ فضل الله، قدم اول بود و قدم آخر نیز آنجایی بود که بعد از به مثر نشاندن مشروطه، شیخ را به بالای دار آویختند تا در عمل نشان دهند مشروطه ای که برای ایجاد عدالت، شنیدن صدای مخالف و برداشتن گام های اولیه دموکراسی در ایران آغاز شده بود، در عمل منتقد خود را نیز تحمل نمی کند و پاسخ صدای مخالف را با طناب دار می دهد؛ این سرانچام مشروطه بیماری بود که از شریعت انحراف پیدا کرده بود و به جای دین، بر مبنای افکار و اوهام غرب گرایان سکولار بر پا شده بود؛ هر چند پایان تلخ تری نیز در انتظار این جنبش بود و آن هم کودتای رضاخان میرپنج و روی کار آمدن فصل نوینی از دیکتاتوری در کشور بود؛ به عبارت دیگر نه تنها مشروطه خواهی به هدف ناقص خود نیز که همان آزادی در چاچوب اندیشه غرب گرایان بود، نرسید بلکه مقدمه ای برای ده ها سال استبداد جدید در تاریخ معاصر بود.
مشروطه خواهان دیگر علما را نیز مورد انتقام قرار دادند، آیت الله طباطبایی خانه نشین شد و آیت الله بهبهانی نیز بطور فجیعی به شهادت رسید تا پژواک صدای شیخ همچنان در گوش تاریخ بماند: “این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.”
Sorry. No data so far.