سهیل کریمی، روزنامهنگار و مستندساز برجسته انقلابی پاسخش به پرسش چرایی عقبماندگی سینمای ایران در عرصه جهانی را به سالها قبل برمیگرداند.روزگاری که «جنگ جنگ تا رفع کل فتنه از عالم» جای خودش را به «جنگ جنگ تا پیروزی» داد.
چند سال پیش سهیلی کریمی به همراه یارغار مستندسازش در عراق توسط نیروهای آمریکایی دستگیر شد و چند ماهی را در زندان آمریکاییها گذارند و حالا در حالی که زیر بیلبوردهای تبلیغاتی یک برنامه تفریحی؛ مسابقه رالی بازیگران چشم آبی و خوش رنگ و آب سینمای ایران نام یار قدیمیاش به چشم میخورد، سهیل کریمی مشغول سروکله زدن با مدیریت انواع و اقسام نهادهای فرهنگی دولتی و غیردولتی است تا کمک مالی بگیرد تا جنگ سوریه بدون مستندساز ایرانی طی نشود، در حالی که هنوز هزینه شخصی 50 میلیونی مستند مذاکرات هستهای ایران با 5+1 روی دستش باقی مانده است.
اگر امروز لفظ «پاراچنار» مثل یک واژه ژاپنی بیمعنا برای ما نمیماند مدیون سهیل کریمی و سهیل کریمیهاست نه مدیریت و مدیریتها.
اسم سهیل کریمی با حضور در کانون های بحران مختلف دنیا گره خورده است. شما در مناطق مختلفی از دنیا کار کردهاید و تم همه آثار مستندتان هم نشان میدهد که پیگیری خط آرمان امام خمینی در مناطق مختلف دنیا و در موقعیت های مختلف جغرافیایی در صدر اولویتهای محتوایی کار بوده است. آقای کریمی صریح میپرسم.پیام انقلاب امام خمینی تا کجا می تواند برود؟ مرز جغرافیایی محدودکننده حرف امام کجاست؟
اگر براساس همان شناختی که بچه ها از مسیر پیدا کردهاند و البته فراهم شدن لوجستیکی که خوب از ما حمایت کند، پیش برویم حتی می توانیم پیام انقلاب امام خمینی را روی یک صفحه طلایی بنویسیم و در سفینه «ویجر2» بگذاریم و آن را حتی به خارج از کهکشهان راه شیری بفرستیم.این قصه غمانگیزی است که ما خیلی ساده فقط به صرف رساندن حرفمان به آنها می توانستیم در این سالها انقلاب ایران را به همه جای دنیا، تاکید میکنم همه جای دنیا، صادر کنیم و نتیجهاش را هم در همین سالها ببینیم.
من نسبت به حضورم در کشورهای مختلف، همین صرف سلام و علیک به عنوان یک ایرانی مذهبی و دوربین به دست برخوردهای به شدت جالبی دیدهام. به شکلی کاملا محسوس نوع برخورد افراد با من وقتی میفهمیدند که من یک ایرانی مذهبیام که دوربین روی دستش است و دارد فیلم میگیرد کاملا تفاوت میکرد.
من همیشه به دوستان میگویم که در بین این اردوهای پرتعداد راهیان نور، یک اردوی راهیان نور هم برای همین بچهها در ترکیه بگذارند، یکی در افغانستان بگذارند. همه انقلاب ما و حضورمان در دنیا به لبنان خلاصه شده است. بچه های لبنان، دیگر مثل بچه های خود ما مسیر را شناختهاند و دیگر نیازی به ما ندارند.الان وضع جوری شده است که ما در قسمت هایی می توانیم انقلاب خودمان را دوباره از حزبالله لبنان وام بگیریم. اما الان ما به حضور در ترکیه، افغانستان، پاکستان و بسیاری از جاهای دیگر نیاز داریم. در آفریقا مردم تشنه انقلاب اسلامی هستند و حرف امام خمینی هستند. اما نمیدانم ما در کجای این جریان قرار میگیریم و قدم میزنیم؟ دورنمای بین بچههای حزب اللهی اصلا این هست؟
من واقعا به این معتقدم که صرف حضور در یک نقطه نشان دهنده حضور انقلاب است و تأثیرات خودش را میگذارد. مجموع نوع برخوردها، حتی احوال پرسیهای ایرانیهای فرهنگی و البته معتقد به این آرمانها کار خودش را میکند.
صرف حضور؟ تکیلف کار تشکیلاتی چه میشود؟ کار فرهنگی؟ هفته فیلم ایران، نمایشگاه کتاب ایرانی و…؟30 سال است بچههای بینالملل دارند با تعریف خودشان کار فرهنگی میکنند.
اصلا و ابدا نیازی نیست. ما این همه در دنیا مجموعه رایزنی فرهنگی داریم، جز اینکه مانع حرکت فرهنگی انقلاب شوند؛ هیچ کار دیگری انجام نمی دهند. اگر بنا به گرفتن نتیجه از این جور کارها بود باید خیلی زودتر از اینها اتفاق میافتاد. مثلا امروز باید حداقل درغرب آسیا، آفریقا و اروپا حکومت انقلاب اسلامی برقرار بود.
من در بسیاری از کشورها کار کردهام و اتفاقا همینها مانع انجام کارم شده اند. خیلی از جاها من مجبور میشدم پنهانی کار کنم چون اگر می دیدند سماجت بیشتری به خرج میدهم، زنگ می زدند و لینکهای ما را قطع میکردند و به هر نحوی جلوی کار ما را میگرفتند. من در قزاقستان روستایی را در آلمآتی پیدا کردم که کل آنها شیعه بودند در وسط یک جامعه دینزده. محله کسانی که قسمتی از این جماعت در آن آمیخته بود نام ایرانسکی یا محله ایرانیها را داشت. این افراد از 80 سال پیش آنجا بودند و هنوز هم به اعتقادات شیعی خود سفت و سخت پایبند هستند و اعتقاد شدیدی هم به جمهوری اسلامی دارند. عاشق این هستند که بتوانند یکبار به جمهوری اسلامی بیایند. این مجموعه رایزنی فرهنگی ما نه تنها از ما برای به تصویر کشیدن آنها دستگیری نکرد، بلکه مانع کارمان شد. این زنگ می زدند و می گفتند که با من همکاری نکنند، چون من به ادعای این دوستان تحت تعقیب سیستم امنیتی ایران هستم. این نتیجه سیستم رایزنی فرهنگی ماست.
فکر میکنم اصلا مشکل از اینجا باشد که اساسا مجموعه سیستم فرهنگی بین المللی و برون مرزی دولتی ایران اعتقادی به جهانی بودن آرمان انقلاب امام خمینی ندارند. اعتقادی به این حرفها ندارند. استدلالشان هم یک چیزی در مایههای «ما باید کلاهمان را نگه داریم تا باد نبرد ما را چه به این حرفها»ست.
من فکر میکنم اصلا جبهه جدیدی در انقلاب اسلامی باز شده است که وظیفه آنها منع حرکت بسوی جهانی شدن انقلاب است. ما امروز به معنای واقعی کلمه داریم همین را میبینم. نمی خواهم بگویم تیپی از آدم های تکنوکراتی که قبلا دولت را داشتند و دنبال به قول خودشان تنشزدایی بودند، مانع شدند بلکه اتفاقا آنهایی که به اسم انقلاب به کشورهای دیگر رفتند، الان جبهه جدیدی باز کردهاند که مانع صدور انقلاب شوند.آدم کجا باید فریاد بکشد که این چه اتفاقی است که می افتد؟
مصاحبه ما دائما یک مسیر سینوسی ناامیدی و امیدواری را طی میکند آقای کریمی، حالا منتظر امیدوار شدن هستیم. به قول شما اگر سیستم دولتی قرار بود کاری کند تا حالا آن کار شده بود. اما بچهها تازه شروع کردهاند.این حرفها ممکن است باعث شود همین بچهها هم دست بکشند. این جهانی شدن آرمان انقلاب چه قدر از ما دور شده است؟
اول و آخر آینده خوب است. ما به جهانی کردن آرمان انقلاب می رسیم. شک نکنید. همین که این دغدغه در من و شما برای آسیب شناسی و تشخیص خوب و بد این مسیر وجود دارد، کافی است. بچههای انقلابی ما مسیر را شناختهاند و براساس همین راه حرکتشان را شروع کردهاند. ناهمواری و بداخلاقی هم هست. حتما هست اما سعی میکنند ناهمواریها را هموار کنند. نسبت به مسئولان غیرمتخصص هم اعتراض میکنند و میجنگند تا به نقطه آرمانشان برسند. این خودش نشان دهنده یک آینده خوب است. شاید سخت و طولانی باشد اما حتما ثمر دارد.مثل آن قطرهای که 100 سال روی سنگی بچکد و شما آثار این قطره را نهایتا به صورت یک ترکی می بینید که همان ترک نشانه شکسته شدن سنگ است و سنگ بالاخره میشکند.
اما بسیاری از بچههای مستندساز به دلیل همین سختیهای کاری که میگویید کلا قید کار رسانهای و فرهنگی را زدهاند. طرف 20 میلیون سرمایه کل زندگیاش را بر روی مستندی گذاشته است که فلان مدیر به او قول خرید و حمایتش را داده است و بعد آن مدیر عوض میشود یا نظرش عوض میشود و مستندساز قصه ما هم زندگیاش نابود میشود. شما دیگر بهتر از ما این قصهها را میدانید؛ دوست دارم آخر قصه خودتان را برای ما بگویید.نتیجه نهایی این ناملایمات شکست مدیریت غیرانقلابی و ناکارآمد در جمهوری اسلامی است ویا ناامیدی و رها شدن موج جدید کار فرهنگی بچههای حزباللهی در جمهوری اسلامی. شما کی قرار است کم بیاورید آقای کریمی؟
من آنقدر می جنگم تا کشته شوم. دوست ندارم در این مسیر اسیر سلاح و امکانات شوم. من تا جایی که خودم پول داشته باشم کار میسازم. اگر هم نداشته باشم خودم را به آب و آتش می زنم تا از این ور و آن ور پول جور کنم.مطمئن باشید من این جبهه را خالی نمیکنم. اما اگر من کم آوردم، شخصیت و روح من کم آورده است آن را به حساب آرمان من نگذارید. چیزی که ما از امام حسین(ع) دیدیم قبول شکست نبود و طبیعتا اگر بخواهیم تابع آن امام باشیم باید در تمام عرصهها به شیوه جنگیدن تا رسیدن به فنا جلو برویم. مدل دفاع مقدسی ما باید در تمام عرصه ها جاری باشد. به فرمایش امام- ره- انقلاب ما نعمتی بود که آیندگان وجوه متفاوت آن را برداشت میکنند و هنوز برای ما بسیاری از وجوه آن مشخص نیست. اما همین قدر که انقلاب را می شناسیم باید فرهنگمان را براساس آن منطبق کنیم و با همان سیاست پیش برویم.
دوستانی که کم آورده اند، بهتر است رجوع دوبارهای هم به شخصیت و هم به آرمان خود در این کار داشته باشند. بسیاری از دوستان از من می پرسند چه کنیم که مستندساز موفقی شویم. من قبل از هر چیز هدفشان را می پرسم. اگر هدفشان از ساخت مستند، ساخت یک فیلم خوب بود، بهشان میگویم که کار را رها کنید، فایدهای ندارد. حتی الیور استون و مایکل مورش هم با وجود این حجم عظیم امکانات، در بسیاری مواقع که حرفی برای گفتن نداشتهاند شکست خوردهاند. نمی دانم این افراد حالا با وجود این امکانات محدود ما چطور حرفی ندارند و میخواهند بیایند مستندسازی.
مستند وسیله حرف زدن است به خودی خود موضوعیتی ندارد. ما یا می خواهیم به عدالت علوی و پرچم حضرت حجت برسیم و یا اینکه می خواهیم صرفا به آن قسمتی که خودمان برای خودمان شخصا ترسیم کرده ایم برسیم. این دو مسیر کاملا متفاوت از یکدیگرست. وقتی هدف مشخص باشد، مستندسازی برایمان وسیله محسوب می شود. من قبلا روزنامهنگاری می کردم اما وقتی متوجه شدم تأثیر مستندسازی بیشتر است، جذب این حوزه شدم. اگر فردا متوجه شوم تأثیر کشاورزی بیشتر از مستندسازی است، کشاورزی خواهم کرد. اگر دوستان در اصل رسیدن به هدف دچار مشکل شوند، جای تأسف دارد.
ما قبلا ًبه موضوع افغانستان و وجوه فرهنگی خاص آن برای کشور خودمان زیاد پرداختهایم و دوست داریم این موضوع را در مورد ویژه پاکستان پیگیری کنیم. چون فکر میکنیم وجود این دو کشور یک مسأله استراتژیک برای جمهوری اسلامی است.جهت اطلاع مدیریت فرهنگیمان صریح میپرسم آقای کریمی: پاکستان و افغانستان چرا برای جمهوری اسلامی ایران اهمیت ویژهای دارند؟ و چرا شما به سراغش رفتید؟
این دو کشورهایی هستند که مردمشان مثل لوح نانوشته هستند و به خصوص با توجه به بحث اممروز بیداری اسلامی شدیدا تشنه فرهنگ و نوع نگاه جمهوری اسلامی هستند. این دو کشور آماده این هستند که یک عامل خارجی جرقهای را در انبار باروتشان به وجود آورد. زمینهها برایشان مهیاست.من اعتقاد قوی دارم که اگر بناست انقلابمان جهانی شود و زمینهای برای ظهور امام زمان داشته باشیم، زمینههای لازم آن کاملا مهیاست. اما ما باید انتخاب عاقلانهای داشته باشیم. ما امروز کلی در آمریکای لاتین مشغول کار هستیم اما واقعا اگر بخواهیم برای انتشار فرهنگ و انقلاب اسلامی برویم، روی ونزوئلا کار کنیم کارمان سختتر است یا افغانستان؟
اینها کشورهای اسلامی هستند، کنارمان هستند، هم فرهنگمان هستند، اکثرا هم زبان یانزدیک به زبانمان هستند و کاملا آمادهاند تا سربازان انقلاب ایران شوند. این عاقلانه نیست که ما این کشورها را رها کنیم و بخواهیم مثلا در ونزوئلا و یا کشورهایی که صرفا یک جبهه مشترک در مبارزه با امپریالیسم به ما دارند به دنبال ترویج باورمان باشیم.
فکر کنم تنها اثر رسانهای این سالهای ایران از پاکستان همان مستند پاراچنار شماست. مطلب ناگفتهای از پاراچنار باقی مانده است؟
سعی کردم تمام حرفم را در مستند بزنم. متأسفانه این جماعت در مظلومیت مضاعفی قرار گرفتند چون چوب حمایت از جمهوری اسلامی را می خورند و از طرف دیگر بخش دولتی مدیریت فرهنگی برونمرزی هم به آنها چوب می زند. متأسفانه در این زمینه مدیران فرهنگی ما حتی به صحبت های رهبر انقلاب هم اهمیتی نمیدهند.سیستم های بینالمللی ما علی رغم گفته های رهبر از مظلومیت این جماعت دفاع نمی کنند.
کمیسیون امنیت ملی مجلس دوبار از بنده دعوت کرد. فیلمهایم را نشان دادم و یکساعت صحبت کردم. یک نماینده دولتی با یک ربع ساعت وقت، دقیقا عکس من صحبت کرد. تعبیر ایشان این بود که دستهای شیعه جاهل با سنیها مواجه می شوند و میجنگند و آنها را میکشند. این تعبیر دوستان ما در ارتباط با موضوع پاراچنار است.
وقتی آقای ابراهیمی به عنوان نماینده ایران در افغانستان از ایشان میپرسند که شما در مدت 15 سالی که در پاکستان بودید، چندبار به پاراچنار رفتید، پاسخشان این بود که تابهحال توفیق نداشتهایم. ایشان با وجود اینکه به قول خودشان توفیق رفتن به پاکستان و دیدن این شرایط را نداشته است، می تواند به راحتی این نظرات را ارائه بدهد و کسی حرف ما را با این همه عکس و فیلم باور نمیکند.
خود آقای ابراهیمی گفتند در مدتی که نماینده رهبر در افغانستان بودم قاچاقی بین مرز افغانستان و پاکستان رفتم و 700 کیلومتر روستا به روستا پیاده رفتم؛ چون می خواستم بدانم مردم پاراچنار چه می خواهند و چه اتفاقی برایشان افتاده است.متأسفانه برای این مردم هیچ کار رسانهای انجام نمیشود. نمیدانم چرا فقط من منبع پاراچنار شده ام؟ چند هفته پیش دوباره بمبی در آنجا منفجر شد و یک نفر شهید و سه نفر زخمی شدند، اما هیچ خبری در رسانههای ما دیده نشد. چون منبع خبر فقط من هستم، بازتابی ندارد، در صورتی که مثلا در بوستون آمریکا بمب منفجر می شود و صدای جهان بلند می شود و رسانه های ما هم اینجوری عکسالعمل نشان میدهند.
برداشت بسیاری از دوستان ما این گونه است و می گویند چرا برای 4 نفر که الکی کشته میشوند، مانور رسانهای بدهیم؟ ما این دغدغه را در رسانههای نزدیک به خودمان هم نمیبینیم. ما در قبال آن مردمی که سرمزار مردمشان پرچم ایران به جای پاکستان است و در دعاهای خود رهبر و مسئولان ایران را، وزیران ایرانی را به اسم یاد می کنند، احساس مسئولیت نمیکنیم. آنها برای شهدای ما برای بهشتی و باهنر دعا می کنند و خودشان را برای ما تکه تکه می کنند.
اشاره جالبی به رسانههای انقلابی داشتید. یک ضلع دیگر مدیریت فرهنگی که در گفتگو مستیقما سراغش نرفتیم و فکر میکنم حالا دیگر وقتش است رسانه های جریان انقلاب هستند. نقدهای بسیاری متوجه بچه های رسانهای انقلاب است.
ما در حوزه رسانه چیزهایی را بیش از حد برای خودمان تکرار کردهایم و ملکه ذهنمان شده است. ما برای مردم در رسانه ها به شیوه ای صحبت میکنیم که انگار همه متوجه می شوند که ما درباره چه چیزی صحبت می کنیم. بدون مقدمه حرفهای نهاییمان که برای خودمان کاملا توجیه شده است را دوباره تکرار می:کنیم.چون زیاد غرق یک موضوع شدیم، مردم آن طور که باید متوجه صحبت های ما نمیشوند و عملکرد و حضور فیزیکی مردم را به گونه ای دیگر از جریان رسانهای انقلاب می بینیم.
این آفت متأسفانه به جان بچه های مسلمان ما افتاده است و نوع نگاه تخصصی آنها به مخاطب شان باز نمیگردد. در بسیاری از موضوعات رسانهای مشاهده میکنم که اتفاقا وبلاگهای ما موفقتر از خبرگزاریها عمل میکنند اگر سعی کنیم سطح صحبت کردنمان در حد سطح فهم مردم قرار دهیم، نتیجه مطلوب تری در حوزه رسانه به دست می آوریم.
و دوست داریم قسمت پایانی گفتگویمان با سهیل کریمی قصه پرماجرای مستندهای اخیرش باشد.ظاهرا ماجرای طولانی و تاسفباری برای مدیریت فرهنگی است.
من برای دوستان مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی درباره مستند «غربتستان» متأسفم. تا روزی که حسین خورشیدی در سمت قائم مقامی و معاونت مرکز بود، از بسیاری از ما دستگیری می شد. در این چند سال اخیر هر چند وقت یکبار ایشان زنگ می زد و می گفت سوژه هایت را معرفی کن و بیا در فلان مناطق بحرانزا فیلم بساز. یمن و مصر را خورشیدی به من پیشنهاد کرد و از پاراچناری که در آن هر کار میکردم به نتیجه نمیرسیدم هم او استقبال کرد.آقای خورشیدی به دلایلی که نمی دانم در جشنواره فجر متوجه شدم استعفا داده و از مرکز گسترش رفته است.
با وجود اینکه چندین مرکز برای تولید مستند داریم، احساس میکنم مستندمان با رفتن آقای خورشیدی یتیم شده است. شب عید بعد از بازگشت از قزاقستان کار مستند من درباره مذاکرات 5+1 نیمه کاره مانده بود. چیزی حدود 40 الی 50 میلیون به صورت شخصی هزینه کرده بودم و برای ادامه آن شاید به بیش از 1.5 برابر این بودجه احتیاج داشته باشم. در این شرایط و در این بحبوحه نرخ ارز این مبلغ هزینه زیادی محسوب نمی شد. ما با دلار 3500 تومان می توانیم یک کار فاخر سینمایی و دوساعته را با تجهیزات پیشرفته حدود 200 میلیون تومان تمام کنیم.قبل از نوروز به دنبال صحبت با شفیع آقامحمدیان بودم که در مورد کم وکیف کارهایم او را آگاه کنم.اما نتوانستم پیدایش کنم.
من همین الان چند کار نیمهتمام و تدوین نشده کاری را در دیماه به نام مستند «راه» که واگویه ای برای بیان انتفاضه 91 شیعیان انجام دادیم و الان آماده است و روی میز تدوین من خاک می خورد. دومین کارم هم که همین « 5+1 کوچتر از 1» در قزاقستان است و سومی هم مستند «غربتستان» در کوه های آلماتی بود که آن هم الان روی میز تدوین است. تمام تماس هایی که با ایشان می گرفتم و یا پیام می دادم بی جواب می ماند تا اینکه شب چهارشنبه سوری ایشان به من زنگ زد و من در مورد کارهایم برایش توضیح دادم و گفت من در ایام نوروز در مرکز هستم مراجعه کن تا کارت را حل کنیم و طبیعی است که حتی یک روز هم در دفترش نبود. دفترش میگفت برای انجام کار و ساخت فیلمی بیرون رفته است. فکر می:کنم احتمالا درگیر پروژه لاله بود. خلاصهاش کنم که بعد از رفتن خورشیدی دیگر روی مرکز گسترش برای حمایت از این نوع مستندها نمیشود حساب کرد.چون مرکز خودش را درگیر کارهای سینمایی مثل «لاله» کرده است و وظیفه اصلی اش را متأسفانه فراموش کرده است.
ظاهرا کاری هم در مورد سوریه دارید که به همین قصهها برخورد کرده است
من فقط حس وظیفهام در سوریه وادارم کرد که به سوریه بروم. اتفاقات مهمی در سوریه در حال افتادن بود و ما یک ایرانی آنجا نداشتیم که اینها را ثبت و ضبط کند. با چه مصیبتی بلند شدم و نهایتا نامه ای از شمقدری گرفتم و به وزارت خارجه فرستادم تا اجازه دهند. بعد از پیگیری متوجه شدم جواب نامه تازه اردیبهشت ماه می آمد و آن موقع اواخر اسفند بود. درنگ نکردم و چهارم عید رفتم سوریه و همه را از جیب خودم خرج کردم . پیش خودم گفتم تا یک جایی می سازم و بعد راش ها را به ایران نشان می دهم و آنها متوجه کار میشوند و برای ساختن ادامه اش به ما کمک می کنند. پولمان در لبنان به پایان رسید با ایران تماس گرفتیم و قول مساعد دادند. بعد از چند روز کسی با من تماس گرفت و گفت فقط میتوانیم 2 میلیون به شما برای بازگشت به ایران بدهیم. این حرف نزدیک بود مرا به سکته بکشاند تا اینکه وزارت ارشاد متوجه جریان من شد و معاون مالی وزیر آقای فداکار به تدریج کمکم کرد تا بتوانم مستند سوریه را بسازم.
البته خیلی خوشحالم که در همین روزها، وزیر ارشاد شخصا به سراغ من آمد و پیگیری دقیقی از کارهای من داشت و قرار قول مساعدی برای پیگیری داده است. اما قصه ما ظاهرا ادامه دار است…
Sorry. No data so far.