چهارشنبه 29 می 13 | 10:25

غفلت مسلمانان موتور جنگ‌هاي نيابتي

سعدالله زارعی

تجربه امریکایی ها در عراق و افغانستان سیاست های جدیدی را در پی داشت تا با بهره گیری از روش های نوین بدون دخالت مستقیم در کشورهای مسلمان سیاست های استکباری خود را اعمال کنند.لذا با تغییر استراتژی نظامی امریکایی ها در مقابله با مسلمانان به گونه غیر رسمی این امر در سیاست خارجی آمریکایی ها نمایان گردید.


جنگسعدالله زارعی- آمريکايي‌ها بعد از شکست نظامي در افغانستان و عراق به اين جمعبندي رسيدند که امکان موفقيت مداخله پرحجم و مستقيم نظامي در کشورهاي منطقه وجود ندارد و اگر هم مداخله‌اي صورت پذيرد هزينه‌هاي مادي و معنوي آن آنقدر زياد است که دستاوردهاي آن را بسيار کوچک مي‌کند. از اين رو، استراتژي‌ نظامي آمريکا از اواخر سال 2006 ميلادي دوره‌اي از تجديدنظر را تجربه کرد و در نهايت جرج بوش رئيس‌جمهور تندخوي آمريکا از سال 2007 تغيير استراتژي‌ را به طور غيررسمي اعلام کرد.

اولين نشانه‌هاي اين تغيير مسير مذاکراتي بود که در اين دوران ميان آمريکا و کشورهاي ديگر بطور رسمي و مستقيم يا غيررسمي و غيرمستقيم آغاز گرديد. از اين سال کشورهاي غربي هم‌پيمان آمريکا شروع به کاستن از شمار نيروهاي نظامي‌شان در عراق و افغانستان کردند و چندي بعد آمريکا مذاکره با ايران را براي بررسي امکان واگذاري امور امنيتي عراق به عراقي‌ها پذيرفت. اين مذاکرات در سه دور انجام شد و در نهايت و پس از آنکه راهکارهاي ديگر به نتيجه‌اي نرسيد، آمريکايي‌ها سند موسوم به «توافقنامه امنيتي بغداد-واشنگتن» را امضا کرده و خروج تدريجي از عراق را آغاز کردند.

جرج بوش در زماني که خروج از عراق و کاستن از مداخلات در اين کشور را امضا مي‌کرد، يک مسئله کليدي ذهن او و ساير دولتمردان آمريکايي را بخود مشغول کرده و آن روند رو به رشد نفرت از آمريکا در خاورميانه بود. در سال 2006 موسسه نظرسنجي «زاگبي» آمريکا فاش کرد که نفرت از آمريکا که در دهه 1980 در کشورهاي اسلامي حدود 15درصد بوده است اينک به ميزان 60 درصد نزديک شده و اين در حالي است که به طور ميانگين 88درصد مردم در کشورهاي اسلامي ديدگاه مثبتي نسبت به آمريکا ندارند. گزارش موسسه نظرسنجي زاگبي از آن جهت نگران‌کننده بود که آمريکايي‌ها هزينه نفرت از خود را در افغانستان، پاکستان، عراق، لبنان و … به شکل دادن تلفات انساني پرداخت کرده بودند. براي آمريکايي‌ها سال 2007، پرتلفات‌ترين سال حضور نظامي در افغانستان و عراق بود. از اين سال‌ آمريکايي‌ها موضوع تلاش براي جهاني کردن ارزش‌هاي آمريکايي را که توصيه جدي نئوکان‌هايي نظير هانتينگتن، فوکوياما، پل ولفوويتز و … بود متوقف کردند و پروژه تلاش براي بهبود چهره آمريکا در خاورميانه را شروع کردند.

براساس اين پروژه تا زماني که شرايط آن فراهم نشده و مردم منطقه در برابر آن واکنش خشمگينانه نشان مي‌دهند، حمله به يک کشور را کنار گذاشته و از رهبري يک ائتلاف نظامي عليه يک کشور نيز اجتناب نمايند. دقيقا بر همين اساس بود که آمريکايي‌ها رهبري عمليات مداخله در ليبي را به فرانسه سپرده و خود گاه و بيگاه به نقد اين مداخله مي‌پرداختند.

علاوه بر اين آمريکايي‌ها تصميم گرفتند نظريه حفظ رژيم‌هاي همگرا را بار ديگر جايگزين «دمکراتيزه کردن کشورهاي اقماري» نمايند. پيش از اين براساس نظريه «خاورميانه جديد» روي اين موضوع تاکيد مي‌شد که تامين منافع درازمدت ايالات متحده در گرو بازسازي و نوسازي رژيم‌هاي وابسته مي‌باشد. در عين حال اين نکته هم حائز اهميت بود که طرح خاورميانه جديد يا بزرگ که ورد زبان دستگاه ديپلماسي آمريکا بود، رژيم‌هاي پادشاهي و فاسد وابسته به آمريکا را نگران کرده و آنان را در معرض فشار بيشتر از سوي شهروندان خود قرار داده بود. در واقع طرح جديد آمريکا که از سال 2007 به اجرا درآمد از يک سو آب پاکي روي دست مردمي که گمان مي‌کردند آمريکا و غرب آنان را در نوسازي سياسي کمک مي‌کنند، ريخت و از سوي ديگر به امثال ملک عبدالله در عربستان، حسني مبارک در مصر و زين‌العابدين بن علي در تونس اطمينان دادند که حفظ اين رژيم‌ها در اولويت بيشتر است.

البته رژيم‌هاي وابسته به آمريکا عليرغم آنکه بار ديگر در کانون پشتيباني غرب قرار گرفتند اما اکثر آنان نتوانستند در مقابل موج مردمي مقاومت نمايند. رژيم مبارک اگرچه از سوي آمريکا و طرح خاورميانه بزرگ خيالي آسوده پيدا کرد اما از آماج خروش مردم نتوانست گريزگاهي بيابد. اين به آن معنا بود که طرح آمريکا تا آنجا که به رژيم‌هاي اقماري باز مي‌گشت چندان به جايي نرسيد ولي موج آمريکا ستيزي مردم اندکي تخفيف پيدا کرد. سياست‌هاي مبتني بر «تغيير» اوباما اگرچه يک دروغ بزرگ و فريب انتخاباتي بود اما توانست وجهه آمريکا را در فاصله 2008 تا 2011 کمي بهبود ببخشد. بعنوان مثال گزارش مؤسسه «گالوپ» که اخيراً خبرگزاري فرانسه منتشر کرده است نشان مي‌دهد که از ميزان کساني که در جهان اسلام معتقد بودند هر کدام از بوش و اوباما براي انتخاب شدن در دور دوم رياست جمهوري شايستگي ندارند 10 درصد کاسته شده است. گالوپ مي‌گويد ميزان عدم تمايل در جهان اسلام براي انتخاب شدن دوباره اوباما 70 درصد بوده است و حال آنکه اين نسبت در زمان نزديک به انتخابات دور دوم رياست جمهوري بوش (2004) 85 درصد بوده است.
آمريکايي‌ها پس از آنکه متوجه شکست فاحش برنامه مداخله نظامي در جهان اسلام شدند به دو شيوه روي آوردند؛ شيوه اول «چابک‌سازي نظامي» بود. آمريکايي‌ها تصميم گرفتند به مداخله مستقيم در امور نظامي-امنيتي افغانستان خاتمه دهند و کاري به «تروريزم» نداشته باشند و با امضاي يک توافقنامه امنيتي، بخشي از نيروهاي نظامي خود را در حدود 12 پايگاه در افغانستان نگه دارند تعداد اين نيروها بين 12 تا 18 هزار نفر برآورد شده است.

آمريکا در اين روزها سرگرم امضاي يک توافقنامه امنيتي با دولت کرزاي از يک سو و مذاکره امنيتي با سران اصلي طالبان است. به گمان آنان طالبان براي حکومت بر افغانستان از شانس بيشتري نسبت به حکومت فعلي برخوردار است. اين در حالي است که هم آمريکايي‌ها و هم طالبان در مواجهه با رسانه‌ها «ژست مخالف مذاکره» به خود مي‌گيرند. آمريکا وجود پايگاههاي استراتژيک در ايالت‌هاي مختلف بخصوص ايالت‌هاي شمالي و غربي افغانستان بمنظور کنترل سه قدرت آسيايي يعني روسيه، چين و هند را براي خود يک ضرورت استراتژيک دانسته و تداوم ابرقدرتي خود در دهه‌هاي آينده را منوط به حفظ اين پايگاهها مي‌داند.

شيوه دوم آمريکا «نيابتي کردن درگيري‌ها» است. آمريکايي‌ها در سال 2002 زماني که طراحي عمليات نظامي عليه رژيم صدام حسين را در دستور کار داشتند با صراحت از پذيرش نقش گروه‌هاي اپوزيسيون عراقي اعلام بي‌نيازي مي‌کردند آنان در اجلاس اربيل که حدود سه ماه قبل از آغاز حمله به عراق برگزار کرده و در آن گروه‌هاي کرد، شيعه و سني را هم دعوت کرده بودند با صراحت گفته بودند: «نيازي به مداخله و مشارکت شما نيست ولي مي‌توانيد نظرات خود را به ما بگوئيد.» البته براساس خاطراتي که بعضي از شخصيت‌هاي امروزي عراق منتشر کرده‌اند تعدادي از رهبران احزاب عراقي از جمله رهبران شيعه اعلام کرده بودند که اداره عراق ربطي به آمريکا ندارد و خود عراقي‌ها بايد زمام امور را به دست گيرند.»

اما اين برنامه يعني دخالت مستقيم و به حاشيه راندن نيروهاي داخلي توسط آمريکايي‌ها نتيجه مناسبي براي غرب دربر نداشت و کنار گذاشته شد. اولين بار انگليسي‌ها در افغانستان طرحي را در «اجلاس 2008 کابل» ارائه کردند که براساس آن بايد «لويه جرگه» با حضور سران طوايف مختلف افغاني- از جمله حزب اسلامي حکمتيار- با همراهي مسئولين دستگاه‌هاي انگليسي و آمريکايي در افغانستان شکل مي‌گرفت و اداره امور محلي سياسي و امنيتي به رهبران افغاني واگذار مي‌شد. لويه جرگه با اين ايده و با حضور 1000 نفر شکل گرفت. آمريکايي‌ها تا آن موقع اين ايده انگليسي‌ها را قبول نداشتند و بگومگوي آمريکايي‌ها بر سر ايده انگليسي‌ها به درگيري و برکناري سرفرماندهي آمريکا در افغانستان منجر شد و پس از آن «ديويد پترائوس» راهي افغانستان گرديد و به محض ورود اعلام کرد که امنيت افغانستان راه‌حل نظامي ندارد.

آمريکا در فاصله 2009 تا 2011 درگيري نيابتي را در افغانستان و پاکستان تجربه کرد نتيجه آن مصونيت بيشتر نيروهاي غربي و افزايش تعداد کشته‌هاي افغاني بود و از اين رو وزارت دفاع آمريکا در ارزيابي شرايط سال 2010 و مقايسه آن با 2007 اعلام کرد که استراتژي جديد به ثمر نشسته است.

آمريکا در سوريه درگيري نيابتي را به جنگ نيابتي تبديل کرده است. يعني سازماندهي مخفي يک درگيري طالبان- کرزاي را به سازماندهي مخفي يا نيمه‌مخفي يک جبهه فراگير منطقه‌اي عليه دولت سوريه تبديل کرده است. آمريکا از يک‌سو پشتيباني قاطعي از گروه‌هاي تروريستي دارد و در همان حال از «راه‌حل سياسي» هم در ظاهر حمايت مي‌کند تا وقتي تروريزم به بن‌بست رسيد، راهي براي مشارکت در روند جديد داشته باشد.

جنگ نيابتي يک چاشني و لازمه مهم دارد و آن هم «غفلت» است. اگر مسلمانان بدانند که در جنگ نيابتي به جاي نظاميان متجاوز آمريکا کشته شده و در خدمت يک طرح اطلاعاتي آمريکايي عليه خود و کشور خويش قرار گرفته‌اند، از ميانه راه بازمي‌گردند.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.