حاج حسینعلی عظیمی، از پیشکسوتان جهادی، مهندس سالخوردهای است که هنوز حال و هوای سال ۵۸ را در خود حفظ کرده است؛ وی متولد ۱۳۲۶ اصفهان است که پس از فراغت از فوق لیسانس مهندسی عمران – آب، از دانشگاه شیراز وارد پروژه های مهم ملی شد، و همان موقع که فرمان امام بر تشکیل جهادسازندگی، او را برانگیخت تا شرکت مهندسی درآمدزای خود را رها کند و همراه با سایر جهادیها راهی روستاها شود تا تخصص خود را برای رفع ویرانیهای کشور بکار گیرند. متن زیر گفتوگویی با اوست:
دکتر سعید جلیلی در سخنرانی در جمع هوادارانشان در حسینیه دوکوهه مبحثی را مطرح کردند که «ساختار دولت در تراز ماموریت انقلاب اسلامی نیست». شما به عنوان آشنا به مباحث جهاد سازندگی به عنوان سازمانی پویا و برآمده از انقلاب اسلامی فکر می کنید ایشان چه منظوری از این حرفشان داشته اند؟
یکی از اساتید دانشگاه الزهرا در یک همایشی دربارهی جهاد سخنرانیش را با این بیت آغاز کرد: «هرکجا عشق آید و ساکن شود / آنچه ناممکن بود ممکن شود» تقریبا تمام ماجرا همین است. ما برای پیشرفت خودمان، باید ابزارهای مخصوص خودمان را بهکار بگیریم. این ابزار که مخصوص ماست چیست؟ عشق و ایمان! این که بگوییم رمز موفقیت کار زیاد و فرهنگ کار جمعی و… بوده، اینها فقط نیست. اینها را که آمریکاییها، ژاپنیها خیلی بیشتر از ما دارند!
اما همهاش هم افراد نیستند. بچههای جهادی وارد ساختارهای دولتی میشوند اما به سختی میتوانند در ساختارهای دولتی دوام بیاورند. بدنهی دولتی با تفکرات تکنوکرات نمیتواند رویکردهای جهادی را درک کند. مدیریت جهادی دو بعد دارد هم بعد متدانی دارد، مثل همهی مدیریتها. اما یک بعد متعالی هم دارد که این آن تفاوت و آن ابزار و فرمول ویژهی ماست. این را دنیا نمیتواند بفهمد. بعد ما میخواهیم این را بگذاریم کنار و با ابزار آنها، با فرمولهای غربی، با پول، با ساختارهای تکنوکرات کار کنیم و بدیهیست که ابزارهای آنها را خودشان بهتر و بیشتر از ما دارند، اینطوری هیچوقت به گرد آنها نخواهیم رسید و مأیوس هم میشویم که یأس از جنود شیطان است… باید با ابزار ویژهی خودمان برویم.
حالا وقتی کاندیداها یا مسئولین حرف از مشارکت مردم و به صحنه آوردن مردم میزنند این یعنی چه؟ در کشورهای کاپیتالیستی، حکومتها مردم را با فرمول «واگذاری همه چیز به شرکتهای خصوصی» به صحنه میآورند. ما هم همین کار را بکنیم؟! اینطوری که آخر کار ما هم میشویم یکی مثل آنها؛ نقض غرض است! ما در جهادسازندگی، و در بسیج، مردم را با فرمولهای خاص خودمان به صحنه آوردیم. ما اگر میگوییم بخش خصوصی، بخش خصوصی جهادی مد نظرمان است نه بخش خصوصی کاپیتالیستی، با فروپاشی شوروی هم دیدیم که دولت نمیتواند متولی همهچیز باشد. باید امور اقتصادی را به دست مردم بدهیم. اما چطوری؟ با چه فرمولی؟ خصوصیسازی فلسفهی خاص خودش را دارد: یعنی مالکیت را بدهد به دست شرکتهای سهامی خاص. که در این شرکتها هم هرکسی «سهم بیشتری» دارد، حق رای بیشتری دارد. این سیستم در اوج خودش میرسد به وضعیت ۱ درصد و ۹۹درصد آمریکا!
وقتی مطرح شود که دولت ها در قالبهای اجتماعی موفق نیستند، یا ما ایرانیها کار جمعی بلد نیستیم یا فرهنگ کار جمعی نداریم، دلیلش آن است که فرمول غربی گذاشتیم جلوی مردم. آیا فعالیت هیأتهای مذهبی در ایران، کار جمعی نیست؟! بسیج، هشت سال رفتن مردم به جبهه کار جمعی نیست؟ ۵۰۰هزار نفر از جهادسازندگی رفتهاند جبهه، این کار جمعی نیست؟ کار مردمی نیست؟ «پشتیبانی»ِ اینها هم کار جمعی بزرگیست. شما چه سازمانی را میشناسید که بتواند پیرزن ۷۰ سالهی یک روستا در یک نقطه کشور را نیز در یک مسئله ملی مثل جنگ به کار بگیرد و به مشارکت بیاورد؟ این بالاخره شخص و سازمانی میخواهد که کمکهای مردم را از اقصی نقاط دور و نزدیک جمع کند، نیازها را تعریف کند و… این چطور فرمولی است؟ فوتبال را بعنوان یک کار جمعی خوب بلد نیستیم، بله، چون فوتبال مال ما نیست. کسان دیگری برای ما تعریف کردهاند.
این که امام میگویند «دانشگاه واقعی، جبهه است» را ببینید. یک بچه ۱۷ساله روستایی میآید جبهه، ۲۰روز دوره آموزشی میدید؛ میشد راننده بولدزر. یک ماشین چندمیلیونی را میدادید دستش، تازه بلد هم میشد که چطور بولدزر را وسط میدان جنگ به کار بگیرد. بعد همین آدم جلوی تمام دنیا ایستاده بود! این آدم وقتی برمیگشت به روستای خودش نماز بلد بود، قرآن بلد بود، دعا بلد بود، مسائل سیاسی دنیا را میفهمید، میدانست چرا با ایران وارد جنگ شدهاند؟ انواع سلاح و ماشینها و… را میشناخت و… یک رهبر میشد در روستای خودش. من قبل از انقلاب فوق لیسانس مهندسی عمران داشتم و کتابهای مدیریت هم میخواندم. وقتی آمدم به جهاد، میدیدم در جهاد دیپلمههایی داریم که به من درسهای مهندسی و مدیریتی میدهند که در هیچ کتابی نخوانده بودم!
فرمولهای سازماندهی و مدیریتی موفق نیستند، بعد ما تا اعماق روستاهامان هم میرویم و به زور آموزش میدهیم که بیایید تعاون روستایی تشکیل بدهید. تعاونیها سلولهای اولیهی سوسیالیسم اند و شرکتهای خصوصی سلول اولیهی سرمایهداری. ما یک مقدار الگوی تعاونی را اصلاح کردیم. اما باز هم آن الگویی که با اطمینان بگوییم دینی است و از فقه منشاء گرفته نیست. مثلا در فقه، «مسئلهی حمامیها» را امام مطرح میکنند که کیسهکشهایی که به هرکسی سرویس میدهند، هزینهاش را مستقیما میگیرند، اگر اینها مثلا آخر هر روز بیایند درآمدشان را روی هم بگذارند، و بعد بطور مساوی تقسیم کنند میان خودشان، این معامله حرام است! اساس تعاونیها همین سنخ معاملات است!
این که میگوییم یک ساختار در تراز انقلاب است یعنی هم «اصول و مبانیاش را از دین گرفته» و هم «انگیزهی حضور در ان انگیزهی دینی یاشد». همان انگیزهای که مردم را با پیامبر به جنگ بدر برد و… یعنی ما آدمهایی را بیاوریم در سیستم که اگر میخواهند چیزی بسازند، به خاطر خدا میخواهند بسازند.
جهاد که میگوییم فقط به معنی «زیاد کار کردن» نیست! جهاد معنای خودش را دارد: «تلاش» و سختکوشی هم هست؛ اما فقط این نیست. با «نیت» و انگیزهی پیروزی دین خدا هم هست. با انگیزهی شخصی و تامین معاش و… نیست. در برابر یک «دشمن» هم هست. با فرمان و «اذن رهبر» هم هست. قرار نیست هرکسی برای خودش یک تفنگ بردارد برود برای خدا بجنگد! (که میشود شبیه سلفیها در سوریه فعلی!) قرار نیست من بهعنوان مثلا مدیر یا فرمانده، نیروهایم را بردارم هرجا خودم دلم خواست تشخیص دادم ببرم. جهاد بدون ولایت معنا ندارد. باید دید هر حرکتی هر کاری، چگونه به رهبر وصل میشود؟ اینجاست صحبت کردن در مورد «ساختار» معنا پیدا میکند.
بحث ساختار بحث پیچیدهایست که اینجا به شدت مغفول واقع شده. در کشور ما هربار که رهبر انقلاب میگویند «جهاد» فقط دنبال نیروی جهادی، «آدم» جهادی میرویم! بعضی مسئولین تصور میکنند که فقط با زیاد کار کردن میشوند جهادی!!! به این دلیل که جهادیها را از بیرون دیدهاند! دیدهاند اینها زیاد کار میکنند، گفتهاند حتما همین است. جهاد همان فرهنگ کار است لابد!
وقتی میخواهی یک قله را فتح کنی، مثلا در جنگ، تمام نیروها متوجه به آن سمت میشوند. معطوف فتح آن قله. جادهها را به سمت آن قله میسازی، توپخانه را به آن سمت تشکیل میدهی و… حالا اگر بنا شد بهجای قلهی سمت شرق، مثلا قلهی سمت غربی را بگیرید، دیگر این ساختاری که برای فتح قلهی سمت شرق ایجاد کرده بودید، بدردتان نمیخورد. یعنی هیچکدام از جادهها و سنگربندیها و ساماندهی نظامی نیروها و… که ایجاد کردهای، کمکی نخواهند کرد. ساختار یعنی این.
قبل از انقلاب ساختار اداری و دولتی ما به سمت غرب طراحی شده و شکل گرفته بود. توسط آمریکاییها ساختار اداری ما چیده شده بود. «هدف» آن، قلهی آن این بود که قرارداد ببندد با شرکتهای خارجی! پول نفت را طی سازوکار مشخصی بدهد و کالا و اسلحه بخرد .چون کارخانجات اسلحهسازی بیشترین سوددهی را دارند. وزارت نیرو تشکیل شده بود برای قرارداد بستن با خارجیها که بیایند طراحی کنند؛ اجرا هم بکنند. ما قبل از انقلاب حتی یک سد هم نداریم که ایرانیها ساخته باشند! ایرانیها در آن پروژهها در کنار خارجیها یا پیمانکار دسته دوم بودند یا کارگر. حالا شما میخواهید این سازمان وزارت نیرو را به کار بگیری برای خودکفایی ایران؟! این ساختار اصلا ذاتش این نیست. برای این ساخته نشده. پول نفت که بود؛ دستگاهها هم که بودند پس چرا برق و آب به روستاهای ما نرسیده بود؟! چرا تضاد طبقاتی و حاشیهنشینی و… داشتیم؟ چون سیستم دولتی برای رفع محرومیت طراحی نشده بود. وزارت صنایع ما هم همین بود مأموریتش فقط این بود که به هرکسی میخواهد کالا وارد کند از خارج، مجوز بدهد! چند تا کارخانه مونتاژ هم بود. مثلا کارخانه آبمیوه که کاغذش، ماده اولیهاش، اسانسش و رنگش و… و حتی دستگاهی که اینها را سر هم کند همه را وارد کردیم. بعد به ما میگفتند جای خودتان را در صنعت دنیا تعیین کنید! جای ما فقط «کارگر ارزان» بود!
جهاد سازندگی را چگونه میتوان الگو کرد؟
ما اگر بخواهیم یک چیزی را الگو بکنیم باید قابلیت فراگیر شدن داشته باشد. وقتی اصالت الگوی جهاد را میدهید به انگیزههای نیروها. به انگیزههای افراد که مثلا تکلیف محورمند و نه لذت محور. این را آیا میشود فراگیر کرد؟ یا همیشه یک استثنا و یک امر درونی میماند؟
البته ما نمیگوییم تمام مردم جهادی شوند! میگوییم جهادیها هم وجود داشته باشند. مردم هم بهره میبرند از کار جهادیها. و وقتی میبینند اینها نه برای سود خوشان، بلکه بخاطر خدا، بخاطر حل مشکل مردم دارند کار میکنند، کمک هم میکنند به آنها. یک مثال بزنم روشن بشود:
بچههای جهاد دیده یودند که «جدا کردن گندم از کاه و علف» برای کشاورزها معضلی شده است و چندین روز طول میکشد و کار دشواری هم است. بچههای جهاد این نیاز مردم را از نزدیک دیدند و چیزی ابداع کردند که بسته میشد روی همان دیفرانسیل ماشین درو، اینطوری کار کشاورز چند روز جلو میافتاد و بازده بالاتر میرفت. این را بعدتر دادند به صنعت که ترویج و تولید انبوهش کنند. حالا آدمهایی که از این ماشین استفاده میکردند که دیگر «جهادی» نبودند! صنعتکار هم جهادی نبود. بعد مثلا آن جوشکار هم میآید چون میبیند این افراد بیچشمداشت برای خدا کار میکنند، کمکشان میکند در ساختن قطعات و… این «همه با هم» که شعار جهادسازندگی بود، یعنی بچههای جهادی اینجا دیگر نمیرفتند دنبال ثبت پتنت و… میرفتند مشکل بعدی را حل کنند. مثلا «دستگاه نشاکار» ابداع کردند که دیگر زنهای شمالی مجبور نباشند صبح تا شب تا زانو در آب بمانند و نشا بکارند.
ما اصلا نمیگوییم جهاد را الگو کن. جهاد همان حالت استثناء را داشته باشد. اما آیا ما نیروی داوطلب در ایران نداریم؟! چطور نیروی داوطلب که برود روی مین داریم اما نیرویی که بیاید در صنعت و برای خدا کارهایی انجام دهد که دیگرانی جرات ورود به ان را نداریم؟!
طرف نخبهی دانشگاه شریف بود. گفتیم چرا نرفتی در کار ثبت اختراع و…؟ گفت من در تمام عمرم فوقش ۲۰تا اختراع داشته باشم، خب این عمر را می گذارم ۲۰نفر نیرو تربیت میکنم هرکدام بیست تا اختراع..!بعد دولت ها در کشور ما به نخبه میگویند بیا برو «شرکت خصوصی» بزن! ۱ اختراع کردی، حالا برو دنبال صنعتی کردنش، باقی عمرت را بگذار از همان ۱ اختراع امرار معاش کن. پول در بیار. نه! آدم نخبهی جهادی را بگذار برود چندتا اختراع دیگر چند تا مشکل دیگر را حل کند، «مردم» بروند از این اختراع بهره ببرند.
ما دو نوع ساختار را در جهاد سازندگی تجربه کردیم. یک نهاد جهاد سازندگی که تا سال ۶۲ ادامه یافت و دو، وزرات جهاد سازندگی که بعد از ۶۲ در مجلس تصویب شد. شما کدام یک از این دو نوع ساختار را موفق تر می دانید؟
امام علی میفرمایند«العقل حفظ التجارب» ما باید تجاربمان را حفظ کنیم. سال ۶۲ دو تا نگاه بود: یکی میگفت جهاد در همان شکل مردمی که داشت حفظ شود. دیگری میگفت نه جهاد نباید اینطوری مثل آچار فرانسه همه کاری بکند و باید وزارت خانه بشود. که این دیدگاه نهایتا غالب شد. البته جهاد درمورد جنگ، تا آخر کارش را به خوبی انجام داد؛ اما بجز جنگ، دیگر این جهاد، جهاد روز اول نبود.
جهاد قبل از وزارت شدن۸ تا خصوصیت داشت:
- کارمندی نبود. یعنی مسئولیتهای کلاسیک سازمانی نداشت.برای مثال در یک وزرات خانه عوض کردن دستور کار یک کارمند مدت زیادی طول میکشد.
- نظامی نبود و سیستم دستور از بالا نداشت.
- شرکت سهامی خاص نبود. جایی نبود که بر اساس منافع و پول در آوردن جمع شده باشند.
- شرکت تعاونی هم نبود که بر اساس تعدادشان تصمیم بگیرند.
- مردم در آن حضور پیدا میکردند. هر آدمی یک ماه میآمد و پروژه ای را داوطلبانه انجام میداد و میرفت. مثل اردوهای جهادی ای که شماها الان میروید. اما هرکی متناسب با تخصص خودش.
- میتوانست کارهای بزرگ انجام دهد حتی پروژههای تحقیقاتی! سیلو و سد و موشک و… را برای بار اول در ایران ساخت.
- نیروهایش بطور مداوم آنجا بودند. نه مثل اردوهای جهادی. آیین نامه داشتند و حقوق داشتند و…
- نمایندهی امام در جهاد بود. حق رای هم داشت، حق وتو هم داشت. بعد از وزارت شدن، نمایندهی امام دیگر فقط نماز جماعت میخواند! چون دیگر «وزیر» همه کاره و مسئول بود.
۸٫۱٫ تصمیمگیری شورایی بود. همان آدمهایی که دست اندرکار بودند تصمیم میگرفتند با مشورت هم. نه مثل شرکتهای سهامی که سهامدارها که هیچ دستی در کار واقعی ندارند میآیند و مدیرعامل تعیین میکنند.
۸٫۲٫ موازیکاری نمیشد. جهادگران مأموریتهای کلیدی را پیدا میکرند و بر حل آن متمرکز می شدند.
از وقتی وزارت خانه شد دردسر شروع شد! نه وقتی که در وزارت کشاورزی ادغام شد، بعد از وزارتخانه شدن، ادغام دیگر سرنوشت محتومش بود! همین الان هم چون بچه های جهاد را در کشاورزی نگه داشته اند در این حوزه موفقتریم. تحریم میشویم، دلار گران میشود، قیمت خودرو ۳برابر میشود قیمت پرتقال همان ۱۵۰۰تومان که بود میماند!یعنی نیازی بهوارد کردنش نیست. در کشاورزی تقریبا خودکفاییم ام در صنعت این طور نیست.
مانعی ندارد که نیروهای جهادی بروند در دولت جذب بشوند، اما نه به این معنا که جهاد را ببندیم. مگر شما وقتی از محصول یک کارخانه استفاده میکنید، بعدش آن کارخانه را میبندید؟! بله، طرف چند ماه میآمد جهاد، در جبهه مثلا، ساخته میشد، مثل دانشگاه. بعد برمیگشت شهر خودش اگر مثلا میشد رئیس اداره صنایع شهرش، رئیس خوبی بود، متعهد، کاربلد، جهادی،..اما این ادارهی صنایع ابدا نمیشد «جهاد سازندگی»! ریلگذاری سازمانهای دولتی به سمت دیگری است. الان از مردم گرفته، تا بالاترین نهاد کشور همه میگویند حیف شد جهاد تعطیل شد… ما ملت داوطلب داریم. روز عاشورا ببینید. روز۲۲ بهمن ببینید. منتها «مأموریت» به آن ها ندادهایم. حالا این جهاد را دوباره لازم داریم. منتها آن وقت با محوریت محرومیتزدایی و جنگ بود، حالا با محوریت اقتصاد مقاومتی.
بحث دیگری هم که آقای دکتر جلیلی مطرح کردند این بود که مقاومت در مقام قدرت های سطلطه گر برای ما پیشرفت می آورد؟ حالا بفرمایید این «مقاومت»ی که بعد از انقلاب داشتیم چطور باعث پیشرفت شد؟ با ذکر مثال لطفا.
کشوری که نیازهای اولیهاش از خارج تأمین میشود، با تصمیمات خارجیها هم دچار مشکل میشود و ثبات نخواهد داشت. بله البته تا وقتی نیازها تأمین است، ملت احساس امنیت دارند،کسی متوجه معضل عمیق وابستگی نیست عربستان را ببینید. ما هم قبل از انقلاب اینطور بودیم: «نفت بده! نیازهایت را از خارج بیاور! » وقتی نیازها از خارج تأمین میشود، مردم احساس امنیت کاذب دارند و حرکتی برای رفع وابستگی شکل نمیگیرد. البته شاید چند تا نخبه تلاشی بکنند ولی حرکت عمومی شکل نمی گیرد. اما همین که تحریم میشود، مردم درد را احساس میکنند و مشخص می شود که در چه بخش هایی و در چه نواحی ساختاری ضعف و نقص داریم. وقتی درد احساس بشود انگیزه ای صورت می گرد که بخواهیم درد را درمان کنیم. از ان زمانی که نفت ما تحریم شده است مسئولین و نخبگان به طور جدی وارد عمل شده اند که کشور را از اقتصاد تک محصولی در بیاورند. البته رهبر انقلاب از سال ها پیش مسئله اقتصاد تک محصولی نفت و خام فروشی را مطرح کردند ولی تکنوکرات ها توجهی به این مسئله نداشتند.
قبل از رسیدن به مرزهای خود کفایی در حوزه گندم کشتی در تمام طول سال دائما در بندر امام و ماهشهر گندم تخلیه میکرد! با تسخیر لانه جاسوسی تحریم شروع شد. بعد با جنگ تشدید هم شد. دیدیم ای وای! شدیدا کمبود گندم داریم! امام فرمان دادند که مردم گندم بکارید! مردم رفتند به سمت تولید انبوه گندم و تامین نیاز. حالا دیدیم گندم ۳ ماه درو میشود، در حالی که ما تمام ۱۲ ماه به گندم نیاز داریم! کجا انبارش کنیم؟! سیلو نداریم!! جهاد شروع کرد به سیلوسازی. مهندسین را جمع کرد، اول از تکمیل سیلوهایی که خارجیها داشتند میساختند و بعد از انقلاب رها کرده و رفته بودند شروع کردند، تکنولوژی قالب لغزنده را پیدا کردند و همینها شدند مهندسین سیلوساز. ولی خود بچههای جهاد رفتند سراغ تکنولوژیهای بعدی اش. با تغییر قطر قالب لغزنده ، دودکشهای ۱۰۰متری و برج خنک کننده ساختند. برج بتونی خنککنندهی نیروگاه اصفهان را بچههای جهاد ساختند. بعد هم رفتند «برج میلاد» ساختند!!! ببینید درد گندم ، کار را به کجاها رساند!
البته برج میلاد ماهیتش جهادی و متناسب با انقلاب نیست…
خب بله، چون «مدیریت» الان جهادی نیست که به نیازهای اساسی توجه کند. مأموریتهای کلیدی تعریف کند. این برج را شهرداری میخواست بههرحال بسازد. ما نمیساختیم میداد به خارجیها. لااقل توان مهندسین داخلی را که نشان دادیم! همان بچههای جهادی را هم آورده در یک شرکت خصوصی، که دیگر نماینده ولی فقیه در آن نیست و…
وقتی ما را تحریم کردند چون تمام احتیاجاتمان باید بطور مستمر از خارج میآمد ۲ راه داشتیم:
یکی اینکه بگوییم غلط کردیم انقلاب کردیم! بیایید دوباره گندم بدهید که مردم سیر بشوند.
یک راه هم اینکه عزتمان را حفظ کنیم . آنچه بخاطرش انقلاب کرده بودیم را حفظ کنیم. هزینههایش را هم بپذیریم و البته از همین طریق پیشرفت کنیم.
یک مثال دیگر بزنم:
ما وقتی در سال ۶۲ در عملیات خیبر وارد جنگ آبی شدیم، نیاز به پل شناور داشتیم. نمونههای خارجی را داشتیم. منتها کم بود و بیش از چند صد متر هم جا نداشت. بچههای پشتیبانی جهاد ۱۴ کیلومتر پل شناور ساختند برای این عملیات. کجا؟ در کارخانههای دولتی و خصوصی کشور! هر جا توانستند! یک قطعاتش را در مبلسازیها! یک قطعاتی را در یخچالسازیها! مردم پل را ساختند برادران سپاه هم در تدارکات و حمل و نقلش کمک کردند، اما مدیریت جهادسازندگی بود. «ملت پل را ساختند» بدون اینکه هرکسی که داشت کمکی در ساخت این پلها میکرد، بداند که این قطعه برای چیست؟! عملیات خیبر از سریترین برنامههای کشور بود! ولی برای این کار بزرگ و سری، با مدیریت جهادسازندگی توانستیم از ظرفیت خود مردم کمک بگیریم!
خب بعد از عملیات این پل خیبر را دادند به بچههای سپاه و صنایع دفاعی و… که نمونههای بیشتری از آن بسازند و عیب و نقصهایش را ترمیم کنند. اما خود جهادیها رفتند سراغ گامهای بعدی: گفتند:” این پل ۶تن ظرفیت دارد، حالا ما ۶۰ تنیاش را بسازیم. حالا که توانستیم، خودرو زرهی هم حتما میتوانیم بسازیم.” بعد وقتی دیدیم «میتوانیم کار تحقیقاتی بکنیم» رفتیم سراغ ساختن موشک که دیگر ۱ تکنولوژی نیست. چندین تکنولوژی با هم در ساخت یک موشک دخالت دارد رفتیم سراغ ساختن زیردریایی و…
بعد از جنگ، رفتیم سراغ اینکه «کجاها وابستگی داریم؟» دیدیم در صنعت برق، در وزارت نیرو، حتی «مقرّه»های روی دکل برق را هم داریم وارد میکنیم! خب مقره که چیز پیچیدهای نبود! سرامیک است با یک شکل و قالب خاص. حالا این را بگویم که در حال حاضر ما در کشورهای دیگر نیروگاه می سازیم!! پیچیده ترین بخش نیروگاه که پرههای توربین است را می سازیم. پرههای توربین چون در تماس با گاز یا بخار با حرارت خیلی بالا هستند باید دائما تعویض شوند. جهادگران بعد از ساختن پره رفتند سراغ خود توربین و…شرکت «مپنا» را که امروز [از صفر تا صد] نیروگاه میسازد، بچههای جهاد راه انداختند. که البته بعد واگذار شد به دولت.
حالا بچههای جهاد برای کشورهای منطقه، نیروگاه میسازند؛ سیلو میسازند. بجای اینکه به غربیها بدهد برایشان بسازند میدهد به ما. ما در مناقصههای بین المللی میتوانیم شرکت کنیم و ببریم. همین چند وقت اخیر یک شرکت به اسم هیربدان بین چند شرکت انگلیسی و آمریکایی مناقصه ساخت نیروگاهی را برد. درآمدی که یکروز فقط از طریق خام فروشی نفت بود، حالا از «صدور خدمات مهندسی» محقق میشود!
بله بچههای جهاد در همان سیستم کندِ دولتی وزارت نیرو هم توانستند مپنا را راه بیندازند و تا اینجاها جلو ببرند، اما فردا که اینها پیر شدند و مردند، ما دیگر نیروی این چنینی داریم که این راه را ادامه دهد؟! جهاد باید میبود تا اینچنین نیروهایی بسازد.
مقاومت باعث مرگ ملت نمیشود، باعث زندهتر شدن او میشود. (مگر اینکه ملت از ترس مرگ بمیرند!)
یک مثل دیگر بزنم. تحریم که شدیم دیدیم «شیر» هم نداریم! گاوهایی که در روستاها آزاد میچریدند کفاف شیر همان روستا را میدادند. به اندازهی نیاز کشور شیر تولید نمیشد. فقط یکی دو تا گاوداری در تهران داشتیم متعلق به سرمایهدارهای زمان شاه، آن هم با گاوهای هلندی و تاسیسات خارجی.
جهاد سازندگی از استان فارس شروع کرد. با خودِ مردم! با کمک خود مردم روستایی از همان گاوهای محلی که مردم در روستاها داشتند، توانستیم نیاز شیر کشور را تأمین کنیم. بعدتر، بعد از جنگ رفتیم سراغ ساختن «کارخانههای شیر». بعدتر از آن هم کارخانههای شیر خشک تکنولوژی اتمیزه کردن را بدست آوردند. این تکنولوژی را ما در جای دیگر، در ساخت موشک به آن رسیده بودیم که نیاز به پودر کردن آلومینیوم داشت!
الآن گرفتاری درمورد شیر دیگر کمبود شیر نیست! یا مسئله خوراک دام است، یا مسئله ی اینکه دولت خوب نمیخرد از گاودار که مسائل جزئی و قابل حلیاند.
در بحث دام، بحث مرغ و تخم مرغ هم همینطور بود. اول انقلاب یعنی قبل از انقلاب، صددرصد وابسته بودیم. اینها را، بحث مقاومت و خودکفایی را از مهندس رضوی بپرسید. اول مسئولیت کمیتهی کشاورزی جهاد فارس را داشت، بعد از آن رفت کردستان. و…
یک مثال دیگر بحث شیلات است: بعد از وزارتخانه شدن جهاد، اولین جایی که رسما بهعهدهی جهاد گذاشتند بحث شیلات بود، قبل از آن، جهاد سازندگی کار رسمی اش را فقط لایروبی قناتها تعریف کرده بود، باقی مقولاتی که جهاد واردشان میشد هرکدام، تحت پوشش یکی از وزارتخانهها بود و باید از آن وزارتخانه اجازه میگرفتیم. یکی از بزرگترین پیشرفتها را ما در زمینهی شیلات داشتیم. ما قبل از انقلاب، پرورش ماهی در آبهای داخل «صفر» بود! یک ماهی هم در آبهای داخل پرورش داده نمیشد. ماهی اصلا جزء غذای ایرانی نبود یا خیلی کم و به ندرت بود. اما امروز ما حتی این فن را به لبنان هم برده ایم. در چشمههاشان قزلآلا پرورش میدهند. جهادی هم نیستند! «مردم»اند! زندگیشان را حالا اینطور میگذرانند. بعد از موفقیت بزرگ شیلات، دام را هم کلا دادند به جهاد. بعدتر هم کشاورزی را.
حالا باید جهاد سازندگی را تعطیل میکردیم؟ نباید آن دانشگاهی را که چنین نیروهایی بسازد و تازه مردم را هم بیاورد به کمک این نیروها و مأموریت بدهد به اینها، داشته باشیم؟! این همین مردمند که دارند تحریمها را تحمل میکنند. ما امروز آن جوهرهی جهاد، آن ۸ خصلت، را نیاز داریم. نیروی داوطلبش هم هست. منتها با مأموریت امروزی. که اقتصاد مقاومتی است. یک اساس اقتصاد مقاومتی هم «فناوری» است. ما با سیستم R&D به سبک غربی که نمیتوانیم به غرب برسیم! نه پولِ R&D های آن ها را داریم نه نیرو و سازمان آن ها را. اما با فرمول تجربه شدهی جهادی توانستیم رشدهای «جهشی» در تکنولوژی داشته باشیم و میتوانیم. اما در ساختارهایی که بر مبانی اسلامی بنا شده و نه مبانی سرمایه داری یا سوسیالیستی. این «دانشگاه صنعتی شریف» نبود که رشد جهشی داشت. بلکه این «مرکز تحقیقات جهادِ الشریف» بود که آن جهشها را به رخ همه کشید! که جاب است امروز ناشناخته است. هدف جهاد پول درآوردن نیست. جهاد به تکنولوژی برای حل مشکل میرسد و بعد میسپارد به دیگران تا از آن پول در بیاورند، البته برای خودش باید یک مقداری پول داشته باشد. دولت که اینهمه پول خرج میکند، یک بودجهای هم بگذارد برای تشکیل چنین ساختاری. اینکه همین طوری هرکسی راه بیفتد برای خودش برود اردو جهادی، مثل این است که در میدان جنگ، هرکسی از راه برسد یک تفنگ بردارد برود هرجا دلش خواست بجنگد!
الان یک مسئله و دغدغهای که در نهادهای انقلابی (حتی فرهنگی مثل بسیج و..) هست، «آسیبهای سیستم مدیریتی از بالا به پایین» است. مدیریت از پایین به بالایی که اصلا معنی ندارد، اما در این سیستم هم عملا افراد میشوند عملهی آن کسانی که از بالا دارند تصمیم میگیرند. جهاد چطور این مشکل را حل کرده بود؟ مثلا چه کسی، چه اتاق فکری، بود که تشخیص میداد الان مسئله شیر است یا سیلو است یا…؟
ما وقتی گفتیم «نه شرقی نه غربی» این در یک معنا یعنی نه افراط نه تفریط. نه سرمایهداری نه سوسیالیستی. در جهاد سیستم مشورتی جا افتاده بود. عیب و ایرادهای این سیستم هم البته پیدا شده بود. میدیدیم هرجا از بالا از شورای مرکزی در تهران زیاد فشار میآمد، بچهها احساس میکردند که دستشان بسته است نمیتوانند کارهای لازم را در منطقهی خود انجام بدهند. از طرفی وقتی هم تصمیمات یکسره به خود پایین آنها که مستقیما درگیر کارها هستند واگذار میشد، میدیدیم «دید ملی» در تصمیمات وجود ندارد. جهاد راه کاری پیدا کرد. مثلا موقع تقسیم بودجه که میشد، از هر استان مسئول جهاد میآمد، نمایندهی امام هم بود. مینشستند بحث میکردند: آقا مگر اصل جهاد بر محور محرومیتزدایی نیست؟ بله هست. پس هرجا محرومتر است بودجهی بیشتری لازم دارد. پس یک شاخص در تخصیص بودجه این شد که کجا محرومتر است. بعد میدیدیم این کافی نیست، شما که محرومتر هستی یا نیروی متخصص کافی داری، میتوانی مقدار بیشتری از این بودجه را خرج کنی. پس شاخص دوم مثلا تعداد متخصصین شد. اینطور نبود که حالا وزیر بنشیند برای خودش، بیاطلاع از واقعیتهای در عرصهی کار، تخصیص بودجه کند. اینهایی که داشتند تصمیم میگرفتند، همان آدمهایی بودند که درگیر کار بودند. بعد «نظارت» هم جدی گرفته میشد در جهاد. چه کسی نظارت میکرد؟ باز همین بچههای جهاد، یک کسی که خودش دستش در کار بود، درک میکرد، چندین استان دیگر را هم دیده بود و تجربه کرده بود. جهاد حتی شکستهایش هم درسهای بزرگی دارد. اگر جهاد را نگه داشته بودیم حالا معضل بیکاری نداشتیم، بلکه از کشورهای دیگر هم باید به این بازار بزرگ کار میآمدند.
Sorry. No data so far.