در ادبیات فارسی هرجا شاعران و ادیبان از خود اثری به یادگار گذاشتهاند، ابتدای آن را با مناجات توحیدی آغاز کرده و با نعت رسول خدا حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ادامه دادهاند. در شعر فارسی کمتر شاعری را میتوان سراغ گرفت که در شعر خویش، پیامبر اکرم صلوات اللّه و سلامه علیه را نستوده باشد. علاوه بر ولادت و وفات آن حضرت، معراج و مبعث نیز از جمله پرکاربردترین مباحث زندگی آن بزرگوار در شعر فارسی بهشمار میروند.
شاعران شیعی پس از انقلاب نیز تلاش کردند تا علاوه بر نعت و ستایش آن حضرت نگاهی عمقیتر داشته باشندف، بنابراین شعر نبوی بیش از بیش درخشیدن گرفت و بهعنوان گونهای تأثیرگزار در ادبیات آیینی مورد استفاده شاعران قرار گرفت.
محمدرضا آقاسی از جمله شاعران شیعی شعر سرودن درباره ائمه علیهم السّلام را وظیفه خود میدانست، این شاعر فقید اشعار بسیاری درباره ائمه دارد و به شاعر شیعی معروف شده است، شعر زیر یکی از زیباترین سرودههای آقاسی است که به توصیف حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرداخته است.
متن شعر به شرح ذیل است:
در عدم بودیم مستور وجود
تا محبت پرده ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببیند آشکار
آفرید آیینهای در خرد خویش
داد او را سینهای در خورد خویش
سینهای سیناتر از طور کلیم
نام آن آیینه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد
کرد آنگه سینهاش را صیقلی
تاشود طور تجل منجلی
دید در آیینه ذات کبریا
فاش کنت کنزا مخفیا
گفت این عین تجلای من است
جام او سر مست صهبای من است
چشم احمدباده گردان من است
رهنمای رهنوردان من است
خاک را با خون دل گل ساختیم
خون دل خوردیم زگل دل ساختیم
زین سبب دل محرم راز من است
پرده عشاق دمساز من است
عاشقان را بی خیالی خوشتر است
نغمه از نیهای خالی خوشتر است
عشق بازان لاابالیتر به پیش
تا جواب آید، آید سوالیتر به پیش
زخمهام در جستجوی تارهاست
زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست
تار گر بینم شور بر پا میکنم
موسی آید طور بر پا میکنم
آب اتشناک دارم در صبو
بادهای سوزان ولی بی رنگ و بو
هرکسی نوشد دگرگون میشود
لیلی اینجا همچو مجنون میشود
هر کسی نوشد چنان آتش شود
اهل دل گردد ولی سرکش شود
هر کسی نوشد سلیمانی کند
آنچه میدانیم و میدانی کند
میتراود اسم اعظم از لبش
میرسد با اذن ما بر مطلبش
باده ما باده انگور نیست
شهد ما در لانه زنبور نیست
بیخود از خود شو خداوندی مکن
با خداوند جهان رندی مکن
محرم ما را پریشانی مباد
مهر ما محتاج پیشانی مباد
ای نمازآگین پس از هفتادسال
کو تحول کو طرب کو شور و حال
کس سزد خاموش و بی وجد و طرب
بر لب دریا بمیری تشنه لب
آستین شوق را بالا بزن
دست دل بر دامن دریا بزن
جرعهای از جام آگاهی بزن
مست شو فریاد انا الحقی بزن
دست ساقی چون سر خم را گشود
جز محمد هیچ کس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب کرد
وز جمالش خویش را بیتاب کرد
موج زلف مصطفی را تاب داد
ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید
در کف اوبود میزان و حدید
بولعجب بین روح حق را در دو جسم
هر دو یک معنا ولیکن در دو اسم
در حقیقت هر دو یک آیینهاند
یک زبان و یک دل و یک سینهاند
یک نظر بر پرده نقاش کن
تاب گیسوی قلم را فاش کن
آفرین گو پنجهی معمار را
تا نماید فاش بر تو این اسرار را
فاش میگوید به ما لوح و قلم
از وجود چهارده بی بیش و کم
چهارده گیسوی در هم ریخته
چهارده طبل فلک آویخته
چهارده ماه ِ فلک پرواز کن
چهارده خورشیدِ هستی ساز کن
چهارده پرواز در هفت آسمان
هر یکی رنگینتر از رنگین کمان
چهارده الیاس در باد آمده
چهارده خضر به امداد آمده
چهارده کنعانیه یوسف جمال
چهارده موسی به سینای کمال
چهارده روح به دریا متصل
چهارده روح جدا از آب و گل
چهارده دریای مروارید جوش
چهارده سیل سراپا در خروش
چهارده گنجینه علم َلدُن
چهارده شمشیر فولاد آب کن
چهارده سر، چهارده سردار دین
چهارده تفصیر قرآن مبین
چهارده پروانهی افروخته
چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده شیر شکر آمیخته
چهارده شهدِ به ساغر ریخته
چهارده سرمست بی جام و سبو،
جرعه نوش از بادهی اسرار هو
چهارده میخانهی ساقی شده
وجهُ َربک گشته و باقیشده
چهارده منظور ِمنظور آمده
ُکُلهم نورٌ علی نور آمده
آفرینش بر مدار عشق بود
مصطفی آیینهدار عشق بود
میم او شد مرکز پرگار عشق
بر تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقهی صادش رسید
شد الم نشرح لک صدرک پدید
طا طریق عشق بازی را نوشت
تا فروغ سر فرازی را نوشت
یا یقین عشق بازان را نگاشت
خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد
بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش
نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم بهآوای جلی
اکفیانی یا محمد یا علی!
Sorry. No data so far.