دکتر حسین سوزنچی – انتخابات امسال از انتخاباتهايي است که حدود يک هفته به برگزاريش مانده اما هنوز بحثها درباره نامزدها جدي است و بسياري هنوز تصميم قطعي خود را نگرفتهاند. همه مايلند به کسي رأي دهند که با اخلاق باشد و براي خدا به ميدان آمده باشد، نه به طمع قدرت؛ نسبت به اوضاع نابسامان داخلي، و بهويژه مشکلات اقتصادي درکي صحيح و راه حلي منطقي داشته باشد؛ از عهده مکر مکاران خارجي و دشمنان نظام برآيد و با تعامل عزتمندانه در عرصه بينالملل بر تحريمها فائق آيد؛ سابقه خود را در مديريت به خوبي نشان داده باشد؛ در تحليل مسائل جامعه صاحبنظر باشد و گفتمان انقلاب را يک گام به جلو ببرد؛ و… . اما آيا کسي با همه اين ويژگيها يافت ميشود؟
اينجاست که اولويتگذاري ضرورت پيدا ميکند و بحث درباره تطبيق معيارهاي انتخاب اصلح بر افراد داغ ميشود. ظاهر بسياري از بحثها درباره اشخاص است، اما حقيقت اين است که بازار استدلال درباره اولويت معيارها گرم شده است. درواقع اختلاف اصلي بر سر اين است که سابقه مديريت مهمتر است يا دغدغه سياست خارجي يا… . درواقع، يکي از عللي که عدهاي شخصي را بر شخص ديگر ترجيح ميدهند اين است که بهنظرشان، معياري که مهمتر ميدانند در شخص مورد نظرشان يافت ميشود؛ و حقيقت اين است که اصل اين مسأله يک ارتقا در فرهنگ سياسي جامعه است که روز به روز، از فضاي شخصمداري به فضاي معيارمداري نزديک ميشويم.
اينجاست که بايد مواظب استدلالهاي نادرست بود. در اينکه معيارهايي همچون تقوا و تعهد، توان مديريت کلان، تحليل صحيح از وضعيت جامعه و… لازم است، بحثي نيست، بلکه بحث بر سر اولويت و ماهيت اينها و از آن مهمتر بحث بر سر اموري است که واقعا اولويت ندارد يا اشتباه فهميده ميشود. در يادداشت حاضر قرار نيست معيارهاي کاملي براي تشخيص اصلح ارائه شود، بلکه فقط برخي از نکاتي که در استدلالها و تصميمگيريها ميتواند رهزن باشد، تذکر داده ميشود.
1. مدير بودن يا قالتاق بودن؟
برخي مدير بودن را در قالتاق بودن ميدانند و با اين معيار برخي را کنار ميگذارند. قالتاق بودن واژهاي است که بسيار در تحليلهاي عادي مردم ميشنويم، اما کمتر مورد تحليل قرار گرفته است. شايد نزديکترين کلمه در فرهنگ عمومي به اين کلمه، واژه «زرنگي» است، که البته با مايههايي از مديريت توام شده باشد. شخص قالتاق شخصي است که در روابط عمومياش از طرفي هوش بالايي دارد که ميتواند خواسته خود را پيش ببرد اما براي پيش بردن خواستهاش مقيد به تقوا و اخلاق نميماند، بلکه از هر راهي اقدام ميکند. براي اينکه تفاوت دو واژه بهتر معلوم شود، شايد اشاره به نمونههاي تاريخياي از مصاديق آن مفيد باشد: يادمان باشد که به علي اعتراض کردند که معاويه از تو زرنگتر است و او هم فرمود، او زرنگتر نيست، بلکه تقوا ندارد و به تعبير ما او زرنگتر نيست، بلکه قالتاقتر است. اگر ما شيعه علي هستيم، بالأخره بايد تقوا را بر قالتاقگري ترجيح دهيم ولو که تقوا دست و پايمان را ببندد. خلاصه اينکه «قالتاق» بودن، ولو که در مقام ظاهر «کار راهانداز» است، نميتواند يک معيار براي ترجيح ما باشد.
ضمنا در تشخيص مفهوم «مدير و مدبر» که شرط رئيسجمهوري است بايد بيشتر دقت شود. اگرچه سابقه مديريت اجرايي ميتواند علامتي براي شناخت مدير و مدبر بودن يک نفر قلمداد شود، اما تنها علامت نيست، بلکه مجموع سوابق يک فرد و تدبيرهايي که در مسئوليتهاي قبلي خود داشته نيز تا حدود زيادي ميتواند ميزان مدير و مدبر بودن وي را نشان دهد؛ و يادمان باشد که ملاک موفقيت در مديريت را «کار راهاندازي به هر نحو ممکن» ندانيم.
2. معناي درست «برنامه داشتن»
قطعا برنامه داشتن براي يک نامزد انتخابات، ويژگي خوبي است، اما در مقام رأي دادن، چگونه ميتوانيم روي برنامه داشتن اشخاص حساب کنيم؟ حقيقت اين است که «برنامه» داشتن، زماني براي مقامي همچون رياستجمهوري ميتواند برنامه حساب شود که حداقل عرصههاي سياسي (اعم از سياست داخلي و خارجي)، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، تعليم و تربيتي را شامل شود، و حقيقت ديگر اين است که هيچ يک از ما که قرار است رأي بدهيم، در همه اين عرصهها صاحبنظر نيستيم. اين امر زمينه فريب خوردن ما را بالا ميبرد، يعني چهبسا سخنهايي که از نظر ما بهعنوان افراد غيرمتخصص برنامه خوبي قلمداد شود، اما يک متخصص کاملا آن را بياعتبار بداند. مثلا همه ما دلمان ميخواهد که هم تورم پايين بيايد و هم اشتغال زياد شود، اما از دوستان اقتصاددانم شنيدهاند که رابطه اين دو معکوس است؛ يعني سياستها اشتغالزايي تورمزاست و بالعکس. پس تأکيد بر برنامه عملياتي داشتن، اگرچه بهخوديخود امر درستي است، اما راه معتبري براي سنجش بين دو نامزد براي منِ غيرمتخصص نيست؛ و در واقع، اگر بر اين مؤلفه بهعنوان يک پارامتر اصلي تأکيد شود، چربزباني نقش بيشتري از برنامه داشتن بازي خواهد کرد، زيرا او قرار است مرا نسبت به داشتن برنامه قانع کند، نه اينکه برنامهاش از منظر تخصصي بهتر باشد.
اما اهميت برنامه قابل انکار نيست، پس چه بايد کرد؟ بهنظر ميرسد بهترين راه شناسايي برنامه داشتن يک نامزد براي منِ غيرمتخصص، اين است که ببينم اولا آيا متخصصاني از او حمايت ميکنند؟ و اگر بله، اينها کدام طيف از متخصصان هستند؟ همانطور که من در همه زمينهها متخصص نيستم، رئيسجمهوري هم همينطور است، پس اگر انسان خودرأيي نباشد، احتمالا در درجه اول، به متخصصان مشاور خود مراجعه خواهد کرد، و اينکه آن متخصصان چه جهتگيريهاي کلاني دارند، ميتواند دورنماي عينياي از برنامه او در اختيار من قرار دهد، ولو که نامزد مربوطه فعلا خلاف آن سخنان را در برنامههايش مطرح کند.
البته راه ديگر براي شناسايي برنامههاي وي، توجه به دغدغههاي کلان وي در سخنانش است. کسي که وقتي سخن از فرهنگ به ميان ميآيد فقط سراغ مولفههاي اقتصادي ميرود، معلوم است که چه درکي از فرهنگ دارد و کسي که در عرصه مشکلات سياسي، فقط بر مؤلفه آزادي اصرار ميورزد، و سخني از مسئوليت به ميان نميآورد، معلوم است که کشور را به کدام جهت خواهد برد؛ ولو که در برنامههاي رسمياش چيز ديگري اعلام کند.
3. جايگاه و اولويت «سادهزيستي»
قطعا سادهزيستي يک مؤلفه مثبت براي رييسجمهوري است، اما جايگاه اين مؤلفه کجاست و چه اولويتي دارد؟ به تعبير ديگر، اگر همه مولفهها جمع باشد، قطعا سادهزيستي عاملي براي ترجيح است، اما وقتي همه ويژگيها در يک نفر جمع نيست و در مقام اولويتگذاري هستيم، اين سؤال پيش ميآيد که سادهزيستي چه اندازه اولويت دارد؟
براي درک اولويت داشتن يا نداشتن اين مؤلفه يکبار ديگر بايد صورت مسأله را مرور کنيم: کشور در طوفان حوادث و «مشکلات» به سر ميبرد و کسي که رئيسجمهوري ميشود، بالاترين قدرت اجرايي کشور را در اختيار ميگيرد، پس اينکه او چهکسي باشد، در اينکه چقدر از مشکلات ما حل خواهد شد بسيار مؤثر است. پس بايد کسي را انتخاب کنيم که (1) مسائل و مشکلات جامعه را بهنحو درست بشناسد، (2) راهبرد کلاني براي حل آن مشکلات و توان انجام آن راه حل را داشته باشد، (3) با در اختيار گرفتن اينقدرت، واقعا درصدد حل کردن آنها برآيد، نه درصدد تأمين منافع خود. هر ويژگياي که در رئيسجمهوري ميخواهيم طلب کنيم بايد ناظر به اين سه مطلب باشد؛ ساير مولفهها زماني در اولويت قرار ميگيرند که نسبت معنيداري با اين مولفهها پيدا کنند. اکنون جايگاه سادهزيستي نيز معلوم ميشود. سادهزيستي زماني يک اولويت است که بتواند علامتي بر برخورداري نامزد از بند 1 يا بند 3 بشود؛ يعني يا بهعنوان شاهدي براي اينکه نامزد مربوطه مشکلات جامعه را از نزديک لمس ميکند، بهکار آيد يا بهعنوان دليلي بر اينکه او قصد سوءاستفاده از بيتالمال را ندارد.
ضمنا يادآوري ميکنم که اگر کسي اهل اشرافيت بود، قطعا نامزد مناسبي نيست، اما بين اشرافيت و سادهزيستي فاصله است، و اگر کسي در اين فاصله قرار داشت، و با شواهد ديگر «شناخت او از مشکلات جامعه» و «تقواي ماليِ» او احراز شد، در اينجا ساده زيستي اولويت خاصي پيدا نميکند؛ مگر اينکه در بقيه شرايط اصلي يکسان باشند، که البته در اين صورت يک عامل ترجيح خواهد بود.
4. صالح مقبول يا اصلح نامقبول؟
اينکه ما شخصي را برتر ميدانيم اما رأي نميآورد، پس ما هم به او رأي نميدهيم، آيا استدلال قابل قبولي است؟ بهنظر ميرسد اين استدلال ميتواند استدلال صحيحي باشد، اگر دو شرط را داشته باشد (و چون غالبا اين دو شرط را ندارد، بهنظر من غالبا استدلال معتبري نيست).
شرط اول اين است که بهقدري به زمان انتخابات نزديک شده باشيم که احتمال تغيير آراء را ندهيم. انتخابات واقعهاي است که آراء افراد تا روز انتخابات عوض ميشود؛ مخصوصا در انتخاباتي مثل امسال که فضاي تحليل و عقلانيت بر فضاي دوقطبي و احساسي غلبه دارد و بسياري از افراد هنوز تصميمشان نهايي نشده است. لذا تا زماني که وضعيت اينگونه است، بايد همان اصلح را مطرح کرد و از او دفاع نمود؛ خصوصا که گاه در همان روزهاي آخر چرخشهاي شديدي در آراء ممکن است پديدآيد.
شرط دوم اين است که آمار ما آمار مطمئني باشد؛ که غالبا نيست. بسياري از آمارهايي که اين ايام منتشر ميشود آمارهاي جانبدارانه است، نه حاکي از وضعيت واقعي جامعه. البته گاه بهخاطر دوقطبي شدن فضا يا مولفههاي ديگر، وضعيت بهگونهاي درميآيد که آدمي يقين ميکند نامزد مورد نظرش رأيي ندارد. اينجاست که مدل تصميمگيري به مدل دفع افسد به فاسد تبديل ميشود، يعني به کسي رأي ميدهد که با رأي آوردن وي، لااقل کسي که ضررش را بيشتر ميداند روي کار نيايد. اما چنانکه اشاره شد، رسيدن به چنين يقيني بسيار بعيد است و انسان بايد دقت کند که فريب جو اجتماعي را نخورد، چراکه بسيار ميشود که افراد مختلفي (از طرفداران فرد «صالح» گرفته تا مخالفان فرد «اصلح») درصدد برميآيند که به لحاظ اجتماعي القا کنند که فرد «اصلح» رأي نميآورد تا با همين تلقي حاميان وي را بپراکنند.
5. چگونه مطرح کردن مسائل و مشکلات
در يک نگاه گذرا، انسان مشکلات فراواني را در کشور مشاهده ميکند که در يک رتبه نيستند و اولويتهايي که نامزد در مسائل مختلف مطرح ميکند، در درک شايستگيهاي وي مؤثر است. مثلا دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا در درجه اول، از نوع نگاهشان به مهمترين مسائل شناسايي ميشوند. يعني نبايد واژهها رهزن ما شود: هر دو جناح به اصولي پايبندند و البته هر دو درصدد اصلاح جامعه بر اساس نظر خود هستند؛ اينها ملاک تفاوت اين دو نيست؛ بلکه از منظر اجتماعي و در اصطلاح امروزي، اصلاحطلب کسي است که مهمترين مسائل و مشکلات را مسائل مربوط به حقوق مدني و آزاديها بهويژه آزاديهاي سياسي ميداند و مهمترين هدفش توسعه سياسي است؛ اما اصولگرا کسي است که مهمترين مسائل و مشکلات را در ميزان دوري و نزديکي ما به اصول و شاخصهاي زندگي اسلامي ميبيند و مهمترين هدفش تقويت ابعاد اسلامي زندگي در جامعه است. واضح است که اينکه ما کدام مسائل و مشکلات را اولويت ميدهيم اولين معيار ما خواهد بود. در مقام خردتر نيز تشخيص مسائل و مشکلات براي شناسايي نامزد مورد نظر مهم است. مثلا سياهنمايي با واقعبيني متفاوت است. البته در واقعيت ابعاد سياهي وجود دارد اما کسي که فقط سياهيهاي جامعه را ميبيند و بهگونهاي سخن ميگويد که گويي فقط با آمدن او همه مشکلات حل خواهد شد، قطعا واقعبين نيست. يا بهعنوان نمونهاي ديگر، اگر يکي از مشکلات کشور را تحريمها بدانيم، نوع ادبيات نامزد نشان ميدهد که او چه درکي از مسأله دارد. کسي که ادبياتش درباره تحريمها اين است که من با رفاقت و نرمش تنشها را کم ميکنم يک درکي از ماهيت تحريمها دارد و کسي که ريشه تحريمها را در دشمني دشمنان با اصل نظام ميداند و بر ايستادگي و مقاومت تأکيد ميکند درک ديگري دارد.
نکته پاياني: تذکري درباره مديريت جهل خويش
آخرين نکتهاي که هشدارش در مقام تصميمگيري ضرورت دارد، اين است که «نميدانم«هاي خود را به خوبي بشناسيم و «ميدانم» بهجاي آن نگذاريم. در مورد برخي از نامزدها برخي از نکات را نميدانيم، اما فراوان ديده ميشود که عدهاي نديدن موارد خلاف را دليل بر دارا بودن آن مؤلفه قلمداد ميکنند؛ و عده ديگر، ندانستن خود را دليل بر عدم آن مؤلفه در شخص مورد نظر. مثلا ممکن است شخصي بهدليل موقعيتهاي قبلي خود، وضعيتي داشته که مديريتش محل بحث است، عدهاي همان ابهام را دليل بر توان مديريتي وي قلمداد ميکنند، و عدهاي از همان ابهام عدم توان مديريتي وي را نتيجه ميگيرند؛ که هر دو نارواست. در اينگونه موارد که نسبت به مؤلفه مورد نظر ترديد داريم، مهمترين کار اين است که نقش آن مؤلفه را در ميان اولويتهاي خود شناسايي کنيم، سپس يکبار در ميان نامزدهايي که اولويت اجمالي آنها معلوم شده، يکبار با فرض عدم آن مؤلفه و يکبار با فرض وجود آن مؤلفه وضعيت را تحليل کنيم و دو وضعيت را با هم مقايسه کنيم و ببينيم ضرر کدام کمتر است و در نهايت با فرض عدم علم خود، به قضاوت برسيم.
در پايان تذکر اين نکته لازم است که براي يک انسان مؤمن در هر کاري از همه مهمتر اين است که از خدا کمک بخواهد که قلبش را به آنچه خير و صلاح خويش است راهنمايي کند. ختم کلام خود را اين جمله از آيتالله بهجت قرار ميدهم که:
«کساني که متحير و مرددند، به آنها دستور داده شده و ميشود، ملاحظه کنيد: کداميک از دو حزب، با ولايت علي (عليهالسلام) موافق يا موافقتر است؛ و کدام، اعتقاد او عملا انتظار مهدي (عليهالسلام) را دارد يا متأکدتر است؛ کدام، تغييري در امور دينيه، داده يا نميدهد؛ کدام، معتدل در فکر، يا متلون است در اعتقاد يا عمل؛ کدام، ملکه تقوي و صدق و ائتمان [= امانتداري] دارد، يا قويتر است؛ کدام، در صفات، شبيه به کفر يا نفاق و کدام، دورتر است؛ و بالجمله، کدام، به خداي متعال و خاتمالأنبياء و خاتمالاوصياء «صلوات الله عليهم و عجل فرجهم» نزديکتر است.» (بياينه آيتالله بهجت در 11 محرمالحرام 1418؛ به نقل از سايت شوراي نگهبان
Sorry. No data so far.