پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید: سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.
شنبه 18 سپتامبر 10 | 13:00
وعدهی لباس گرم
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد…
اخرین اخبار
- افزایش محدودیتهای متا بر انتشار اطلاعات پیش از انتخابات آمریکا
- معرفی ۵ بازی آنلاین موبایل در سال ۲۰۱۹
- معرفی ۵ بازی برتر در زمینهی دعوای دسته جمعی برای موبایل
- تنوع هتل و هتل آپارتمان برای رزرو در مشهد مقدس
- باورهای غلط درباره دندانپزشکی زیبایی
- یک هدیه تبلیغاتی از جنس آرامش و لذت !!
- ترفندهای کاربردی برای تعمیر یخچال و فریزر
- چرا خرید نهال به صورت آنلاین شامل تخفیف می شود ؟
- ۱۰ توصیه برای بهینه سازی مطالب سایت مانند یک سئوکار حرفهای
- زیباکنار به سمت ویلاهای پیش ساخته میرود
- تو رو خدا لختتر نشو!
- جعبه پیتزا و درآمد خوب فعالان این حوزه
- در مورد لکسوس NX چه میدانید؟
- سویق خوب از کجا بخریم؟
- بررسی چند بانک برتر تست ریاضی تجربی
- معرفی انواع لایت باکس تبلیغاتی
- چرا باید شارژ آپارتمان پرداخت کنیم؟
- ۸ مزیت خرید هاست حرفه ای برای کسب و کار شما
- اهمیت استفاده از تریلی تراکتور
- مجتمع فنی تهران نمایندگی انقلاب
پربازدیدترین
Sorry. No data so far.
Sorry. No data so far.