علی اللهیاری – چرا سالیان دراز شعار آزادی، گفتگو، تحمل مخالف سر میدادند، اما هر کس نظر مخالف ایشان داشته باشد، جوات موات، بیسواد، میمون و عنتر4 است؟ مگر یادمان رفته آقای خاتمی سال 83 دستور میدهد دانشجویان مخالف ایشان را در دانشگاه تهران با خشونت بیرون بیندازند؟ و البته خود همینها در سال 84 در دانشگاه امیرکبیر عکس آقای احمدینژاد را آتش میزدند و کسی کاری باهاشان نداشت؟ همین روحیه است که هر کس مخالف ایشان باشد را نمیبینند. چه 25 ملیون باشند چه یک نفر! همین روحیه است که ادعای دیالوگ میکند و همه جا منولوگ را اعمال میکند
یادداشتی است که برای ویژهنامهی انعکاس برای کرسیهای آزادفکری نوشته شد
تجربهای آشناست. به خصوص اگر دورانی –هرچند کوتاه- را در تشکلهای دانشجویی گذرانده باشی. وقتی تماس میگیری با فردی از جریان سیاسی دومخرداد دیروز و سبز امروز برای دعوت به مناظره، و او با هزاران بهانه سعی در گریز از مناظره دارد. و تو تا آنجا حاضری که زمان، شیوه و نفر مقابل را مطابق میل ایشان تغییر دهی، تا شاید بیاید. اما دریغ؛ و این سنتی دیرپاست در این جریان. و با آنکه میدانی در هر حضورشان بحث را منطقی و عقلانی دنبال نمیکنند و تنها با شیوههای روانشناختی، تبلیغاتی و شانتاژگرانه، بی وقفه ادعاهایی را “پرت” میکنند بدون آنکه حتی به صحبتها و سوالهای طرف مقابل توجهی داشته باشند. اما با این همه اصرار داری که بیایند. چرا که به فهم مخاطب احترام میگذاری و میدانی که بعد از جلسه آنچه میماند نه کف و سوت و احساسات که منطق و حقیقت است.
و این تجربهای است که صدا و سیما در دوران پس از انتخابات به خوبی حس کرده است. چه آن اوایل که از آقای موسوی دعوت کردند تا با حضور کارشناسان ادعاهای خود را طرح کند. اما ایشان قبول نمیکرد و ترجیح میداد اگر به سیما هم میآید، متکلم وحده باشد و تئوری فخیمهی «داماد لرستان»۱ را افاضه نماید. چه آنکه در مناظرههای قبلی نشان داده بود که تنها قوتش کوبیدن بر دهان مخالف در نبودش است و گرنه …؛ و چه اواخر سال ۸۸ که سلسله مناظرههای سیما تجربهای از نزدیکتر بود برای آنکه حضرات از هر گونه مناظره طفره بروند و آنها هم که میآیند، فقط ادعاهای خود را بگویند بدون توجه به موضوع بحث و کلام مخاطب.
و این رفتار غیرعقلانی، نه استثنایی مخصوص چندنفر از سران آن جریان که رویهای است که در تمام سطوح جریان سیاسی و فکری آنها برقرار است. چه سابقهی گریز متفکرانشان (سازگارا، گنجی و سروش۲) و پیادهنظام دانشجویی این گروهک از مناظره فراوان است. نمونههای عینی بسیاری را در سطح دانشجویی در دانشگاهمان دیدهایم. که شبیهاش در باقی دانشگاهها نیز موجود است. چقدر اصرار کردیم که به جای آتش زدن سطل زباله و شکستن درب و شیشهی۳ دانشگاه، بیایید پای کلام و مناظره. اما گویا ترجیحشان این بود که چند نفری جمع شوند وسط صحن دانشگاه و کف و سوت راه بیندازند و هر توهینی میخواهند بکنند و بعد با لباس زنانه بگریزند.
اما چرا اینگونه است؟ چرا سالیان دراز شعار آزادی، گفتگو، تحمل مخالف سر میدادند، اما هر کس نظر مخالف ایشان داشته باشد، جوات موات، بیسواد، میمون و عنتر۴ است؟ مگر یادمان رفته آقای خاتمی سال ۸۳ دستور میدهد دانشجویان مخالف ایشان را در دانشگاه تهران با خشونت بیرون بیندازند؟ و البته خود همینها در سال ۸۴ در دانشگاه امیرکبیر عکس آقای احمدینژاد را آتش میزدند و کسی کاری باهاشان نداشت؟ همین روحیه است که هر کس مخالف ایشان باشد را نمیبینند. چه ۲۵ ملیون باشند چه یک نفر! همین روحیه است که ادعای دیالوگ میکند و همه جا منولوگ را اعمال میکند.
ریشههای چنین خصیصهای را باید در نوع زیستِ فکری و سیاسی این جریان دنبال کرد. عمق فکری و پشتوانه نظری این جریان را حداکثر بتوان تا حوالی دوران مشروطه به عقب برد. روزگاری که غربزدگی در جمعی از افراد مشهور به منورالفکران نضج میگیرد. و از اینجا است که یک انقطاع جدی تاریخی-فرهنگی برای این جمع رخ میدهد. جنبش منورالفکری که تا امروز فاقد بدنهی اجتماعی بوده است۵؛ شکل گیریاش بر اساس احساسات و فریبخوردگی و خاماندیشی بوده است. حرکت و جوششی از درون نبوده است که نشان پیشرفت باشد. تحمیلی خارجی برای نوکیسهها بوده است. همین عامل باعث شده است تا نه تنها در پاسخ به پرسش از “عقبماندگی در کجا و در چه موضعی، چرایی و شیوهی حل آن”، بلکه در فهم اصل عقبماندگی وابسته به القاء بیرونی بوده باشند. این از خودبیگانگی عمیق این جریان را عقیم و ناکارامد کرده است. با آنکه تا به امروز سعی کرده است با لباسهای مختلف ظاهر شوند، ولی همواره بیحاصل و ناتوان بودهاند.
مشکل دوم گروه متفکرین این جریان، سطحیزدگی مبتذل آنهاست. بروز اصلی این سطحیزدگی این است که این جریان همواره در پی جنجالهای ژورنالیستی و عجلهی خاماندیشانه برای رسیدن به نتایج بوده است. و این جریان به جای تولید کتاب، نشریه تولید کردهاند۶٫ و اکثر کتابهایشان نیز مجموعه نوشتههای ژورنالیستیشان است. این جریان علیرغم علاقه و مدعایش برای غربی شدن به دلیل عمیقنبودن تنها دچار غربزدگی خام شده است. مواجههی آنها با غرب نه مواجهه و احیانا فهم فرهنگ و تمدن غرب که تنها سطحیترین رویهی مبتذل تمدن غربی است. این شیفتگی بیعقبه فکری، آنها را تنها به وارد کردن لوکسیات و زندگی اشرافی کشاند. چیزی که غرب نیز میپسندید. و ترجیحاش بر ورود همینها بود تا فکر و اندیشه. این سطحیزدگی همچنان خود را در تاریخنویسی و ترجمههای مخدوش از متون فلسفی و عمیق غربی نشان میدهد. و اتفاقا همین سطحیزدگی است که آنها را وا میدارد تا تمام آثار کسی را نشر و توزیع کنند که اگر خرده حرفی در فلسفه علم داشته باشد، بیشک در فلسفه سیاسی در خود غرب نیز آدم پرت و بیاهمیت شناخته میشود. همین سطحیزدگی است که شاگرد ایرانی همین فیلسوف وقتی حتی در حوزه علم و فلسفه قلم میزند، حاصلش میشود ملغمهای از نظریات پوپر، کوهن و کواین و نفراتی دیگر. وصله پینهای بین نظریات مختلف از خاستگاههای گوناگون و البته متضاد۷٫ و برای پنهان کردن این سطحینگری، فقدان انسجام منطقی و عقلانی و نداشتن ژرفاندیشی را با استفاده از سبک نوشتاری ادیبانه جبران کنند. لیست کردن مغالطات منطقی-عقلانی فراوان موجود در این آثار جزء تفریحات سالم محسوب میشود. همین روحیه است که باعث میشود فهماندن مبانی حرفهاشان به خودشان بسیار مشکل شود. حال آنکه غربیها خود تا حدی بر این مبانی آگاهند.
موارد مذکور باعث ایجاد خصیصهای سوم در گروه متفکرین این جریان شده است. و آن تقلید و ترجمه محض از آثار تاریخ گذشتهی غرب است. سطحی بودن آنها از یک سو، و انقطاع تاریخی- فرهنگی آنها با جامعه خودمان از سوی دیگر آنها را مجبور کرده است تا هر چه به دستشان میرسد را ترجمه کرده بدون فهم از متن اصلی و نیز مقصد ترجمه، از آن بهره بگیرند. این گونه است که هر بستهی سیاسی، فلسفی و کلامی در غرب را که گمان میکنند به درد مقاصدشان در اینجا میخورد، مورد استفاده قرار میدهند. مسیحیت و اسلام را به نام دین یکی میکنند! و هر چه در متن اصلی مسیحیت بوده است و کشیش، در متن بازنویسیشدهشان اسلام و روحانیت میکنند. و کاش حداقل امانتدار بودند و متن اصلی را درست فهمیده بودند یا در نوشتارشان اشاره میکردند که از چه منبعی کپی میکنند.
حال وقتی این روحیهها در نوع نظام اندیشهایشان به ساحت سیاست وارد میشود، اثرات مهمی دارد که این جریان کاملا آنرا در همین تاریخ کوتاهش به نمایش گذاشته است.
انقطاع تاریخی-فرهنگی آنها را دچار خطا در تعیین سوال و انتخاب مساله میکند. در دوران استبداد رضاخانی که مشکل را دین و حجاب تشخیص میدهند و لذا همراستا با بیگانگان و رضاخان حرکت میکنند. و همین ویژگی است که همیشه این حلقهی منورالفکری را، عُمّال بیگانگان و مستبدین داخلی قرار داده است. پس از انقلاب اسلامی نیز همین خطا را تکرار میکنند. چه باز در تعیین مساله دچار اشتباه میشوند و دین و استبداد را مشکل اصلی میدانند. حال آنکه اتفاقا دین اصلیترین عامل پیشرفت و حیات جامعهی ماست. و استبدادی نیز وجود ندارد. اتفاقا به عکس به مدد انقلاب اسلامی ایران به مستقلترین، آزادترین و مردمسالارترین نظام جهان است. خلاف تصور این جریان مردم کاملا آزادی و جمهوریت را در نظام لمس میکنند.
اما این جریان مجبور است این خطای فهمی را یک جوری واقعنمایی کند. لذا تمام سعیاش این است که علیرغم نبود استبداد، برای هوادارانش حس استبداد را ایجاد کند. لذا به انواع روشها متوسل میشوند. اگر کسی را به دلیل نپرداختن مهریه هم زندانی کنند آنرا به نبود آزادی ربط میدهند. اگر کسی از آنها را به دلیل اختلاس و یا جاسوسی برای بیگانگان بگیرند به نبود آزادی ربط میدهند. خلاصه هر برخورد قانونی با قانونشکنان از جناح سیاسیشان را به نبود آزادی ربط میدهند. لذا مجبورند رسانه هاشان را با اخبار راست و دروغ بازداشت و تهدید پر کنند تا این حس استبداد را زنده نگهدارند. و همین روحیه باعث میشود سناریوی خودربایی و شهید سازی دروغین و بدتر شرکت در ختم آدم زنده را در سال ۸۸ پیاده کنند۸٫ و حتی برای واقعیتر شدن ایجاد این “حسِ خفقان” به اندک نفوذیهای خود در نهادهای امنیتی متوسل میشوند. تا بتوانند چند وقت موج احساسات راه بیندازند. که هر بار با روشن شدن واقعیات فروکش میکند.
این اشتباه در فهم مساله خود را درباره مسائل زنان نشان میدهد. آنچه اینها به عنوان مشکلات زنان ما مطرح میکنند تنها مشکل همان جمع اندک خودشان است. وجود خانواده و نبود آزادی جنسی اصلا برای زنان جامعه ما مشکل نیست. بلکه اتفاقا حسن است! و تبعیضهایی که آنها مدعی هستند، برای زنان ما تبعیض محسوب نمیشود تنها تفاوتهایی به دلیل تفاوتهای واقعی مرد و زن است.
همین انقطاع و فهم اشتباه درباره مسائل جامعه، آنها را به شدت متوهم میکند. آنچنان سالیان دراز با این توهم زیست کردهاند که هر کس عین آنها فکر نکند نخبه نیست؛ هر کس در دانشگاه عین آنها فکر نکند، دانشجو نیست؛ در سال ۸۸ این توهمشان را تعمیم داده و مدعی شدند هر کس به ما رای نداده، اصلا وجود ندارد!! آنچه در فتنهی گذشته رخ داد بروز توهمهای سالیان دراز این جریان در محیطهای کوچکتر خود بود که با کار روانشناسی و رسانهای توانستند برای مدت خیلی کوتاهی اجتماعی کنند. که خیلی سریع واقعیت خود را نشان داد.
و اتفاقا این جریان با تمام قوا علیه جمهوریت و آزادی رای، شورش کردند. و هنگامی که توهمشان را برای طرفدارانشان نیز نمیتوانستند واقعی نشان بدهند، دست به تحقیر مخالفان زدند. حتی اگر مخالفانشان اکثریت مطلق جامعه باشد. تئوری کیفی بودن آرایشان از سویی و ساندیسخور و مزدور نامیدن و توهم انتقال اتوبوسی تلاشهایی برای تحقیر مخالفانشان است. که قبلا این تحقیرها را در محیط دانشگاه با عنوان “سهمیهای” بودن مطرح میکردند۹٫
اما سطحیبودن این جریان خود را در دو نوع کنش سیاسی بروز میدهد. این جریان همیشه خود را اپوزیسیون میداند. چارهای ندارد. چیزی برای عرضه ندارد. لذا مجبورند فقط نفی کنند. فقط غر بزنند. با آنکه خود به صورت رسمی ۱۶ سال در قدرت بودهاند و همچنان در ردهی میانی نیروهاشان در عرصهی قدرت حضور دارند، اما همواره سعی کردهاند پز “اپوزیسیونی” خود را حفظ کنند. حتی در دوران ۸سالهی دوم خرداد که افراطیترین جریانات اصلیترین کارها را انجام میدادند و حتی دومخردادیهای میانهرو را نیز در حلقهی بستهی خود راه نمیدادند، باز خود را اپوزیسیون نشان میدادند. لذا هرگز خود را برای کارهایش پاسخگو نمیداند. و همیشه سعی میکند نقش طلبکار را بازیکند. آیا برای اقداماتی که در اوایل انقلاب انجام میداده اند پاسخگو بودهاند؟ آیا برای این همه سال در قدرت بودن پاسخگو بودهاند؟ هرگز! و جالب آنکه خودشان قوانین اسلامی را اجرا نکردهاند، کارها را درست انجام ندادهاند، مشکلات را ایجاد کردهاند، بعد همهی اینها را به پای اسلام و نظام مینویسند و خودشان را مدعی نشان میدهند.
از سوی دیگر برای پوشاندن این ضعف بنیه، علاقهی عجیبی به ایجاد جنجال رسانهای و هوچیگریهای حزبی دارند. به شدت از ایجاد فضای آرام و گفتگو احراز میکنند. به کوچکترین بهانهای به دنبال آنند تا یک سر و صدایی راه بیفتد و با کارهای سطحی و ژورنالیستی (پخش شایعات، زدن حرفهای غیرقابل بررسی، نقل قول از منابعی که نخواستند نامش فاش شود و …) فضا را داغ کنند. نوع مسالهسازیهایی که رسانهها و سیاسیون این جریان انجام میدهند ، قریب به اتفاق از همین نوع است. و اساسا نوع زیست سیاسی این جریان بسته به همین نوع رفتار جنجالی است. گویا اصلا این جریان تصور کار سیاسی در فضای منطقی و آرام به عنوان مرگ تلقی میشود.
اتفاقا اینها شیوهای است که در همان اندک مناظراتی نیز که شرکت میکنند پیاده میکنند. بدون آنکه موضعی روشن اتخاذ کنند تنها خود را در موضع انتقاد و طلبکاری قرار میدهند. بدون آنکه به سوالهایی که ازشان پرسیده میشود کوچکترین پاسخی بدهند، سعی میکنند با پرت کردن سوالات و ادعاهای سطحی و ژورنالیستی فضا مشوش شود. لذا همواره به دنبال ایجاد فضای کف و سوت در مناظرهها هستند. و صحبتهای آرام، مستدل که لازمهی یک بحث منطقی و عمیق است، برای اینان به شدت ناپسند است.
عقبهی دانشجویی این جریان نیز کاملا گرفتار همین معضلات است. لذا از هرگونه مناظره و گفتگوی منطقی-عقلانی گریزان است. به شدت به دنبال تجمع، شعار دادن، کف و سوت زدن است. تمام داشتهی خود را در مبارزه با استبداد توهمی میبیند. هر چیزی که آزادی واقعا موجود را نمایش دهد برای آنها مضر است. گویا هویت خود را در اقدامات احساسی و جنجالی تعریف کرده است. لذا بقای سیاسی خود را در دوری از گفتگو و مناظرههای عقلانی و در عوض ایجاد جنجال، هوچیگری و فضای کف و سوت میداند. پس به شدت از شرکت در مناظرههای دانشجویی (کرسیهای آزادفکری و یا هر نام دیگر) پرهیز میکنند. واضح است که حضور در چنین برنامههای اولا ادعای کاملا دروغین نبود آزادی را از آنها میگیرد و در ثانی بالاخره مجبور میشوند تن به بحثهای عقلانی و منطقی بدهند، چیزی که دستهای تهی آنها را نمایان میکند.
کمدیترین بخش ماجرا، دلایل این جریان برای گریز از بحث منطقی است. اصلیترین ادعایی که مطرح میکنند، نبود آزادی بیان یا آزادی پس از بیان است. مدعیاند که اگر در این بحثها شرکت کنند بعد دچار مشکل میشوند. نکتهی طنز ماجرا اینجاست که همینها در تجمعات غیرقانونی در همین دانشگاه شرکت میکنند، تندترین شعارها و توهینها را میکنند، بزرگترین دروغها و تهمتها را وارد میکنند، به مقدسات مردم بیاحترامی میکنند، مخالفان خود را تحقیر میکنند و… اما هیچ باکی از عواقب آن ندارند، اما برای شرکت در بحث منطقی که مسلما حاوی تهمت و دروغ نیست (یا نباید باشد) و برای ادعاها دلیل و سند آورده میشود –فارغ از اینکه این اسناد چقدر معتبر باشند- نگران برخور پس از آن هستند؟ واقعا این دلیل عاقلانه و منطقی است؟ به واقع آیا دلیل اصلی نیامدن آنها، نداشتن حرفی برای گفتن و باطل شدن ادعای دروغ استبداد نیست؟
پاورقی:
۱- مهمترین مدرک تقلب که توسط روشنفکرترین زن ایران (ز. هـ.) در همان ساعت اولیه به تلویزیون دولتی انگلستان (بیبیسی فارسی) گفته شد!
۲- آخرینش برخورد غیر علمی و توهین آمیز سروش در جواب پاسخهای مکتوب آیتالله سبحانی درباره ادعاهای پیرامون وحی الهی بود.
۳- نمونهاش ۱۶ آذر ۸۸ بود که با شکستن درب ولیعصر دانشگاه امیرکبیر و شیشههای دانشکدههای آن محوطه سعی داشتند ادب و منطق خود را نمایان کنند. جالب آنکه خودشان فیلم شکستن درب، کف و سوت و شادیشان و نیز دعوت از ورود سبزهایی که بیرون در جمع شده بودند، را در اینترنت گذاشته بودند. و از چند زاویه این شکستن درب و ورود حجم زیادی سبز با شعار «بیا تو، بیا تو» به عنوان افتخارات خود منتشر کرده اند. که در سایت بسیج دانشجویی امیرکبیر این فیلمها موجود است.
۴- تعابیر سرشار از ادب پیشاانتخاباتی جریان سبز به هواداران احمدینژاد!!
۵- همین فقدان بدنهی اجتماعی آنها را همیشه وابسته به بیگانگان و حامی شاهها کرده بود. چه حمایت آنها از برنامههای رضاخان چه خاندان پهلوی. که این حمایتها همچنان از این طاغوتیان ادامه دارد.
۶- که البته باعث شده است حداقل در ژورنالیسم تجربه و تبحر بیشتری نسبت به ما داشته باشند. هر چند ژورنالیسمشان زرد و بیمایه باشد.
۷- آثار مربوط به علم و فلسفه دکتر سروش. «علم چیست؟ فلسفه چیست؟»، «دانش و ارزش» و …
۸- ماجرای خودربایی عاطفهی امام که به صورت تاسف باری به رسانههاشان به آن پوشش میدادند. و نیز لیست دروغین ۷۲ تن که در نهایت بیشرمی منتشر کردند. و جالب آنکه مدعیان صداقت حتی برای این دروغهای آشکار عذرخواهی هم از ملت نکردند.
۹- متوجه تناقض جالب شعارهای «دانشجوی سهمیه همینه همینه» (که به مخالفانشان میگویند و تحقیر شهدا توسط این شعار) و «بسیجی واقعی همت بود و باکری» که در سال گذشته توسط اینها سر داده میشد که هستید؟
Sorry. No data so far.