یکشنبه 30 ژوئن 13 | 16:32
گپ خواندنی با ناصر نقویان

موبایل و تسبیح و یاد یار

روحانی خوشبیانی که خطابه ها و گفتگوهایش، خاصه آنها که از پنجره تلویزیون دیده شده اند، مورد استقبال خوب مردم علاقمند قرار گرفته است.


نقویان«ناصر نقويان هستم. طلبه بيسوادي از قم؛ که هم اكنون در تهران زندگي ميكنم. سال 65 از بابل خودمان به قم آمدم. بين سالهاي 60 تا 65 در بابل بودم و تا سال 71- 72 هم در قم؛ و از آن به بعد هم در تهران روزگار ميگذرانم.» این معرفی خودمانی و متواضعانه حجت الاسلام ناصر نقویان است از خودش. روحانی خوشبیانی که خطابهها و گفتگوهایش، خاصه آنها که از پنجره تلویزیون دیده شده اند، مورد استقبال خوب مردم علاقمند قرار گرفته است.

ناصر نقویان به سال 1343 در بابل به دنیا آمده است. تحصیلات حوزوی را در بابل آغاز کرده و در قم تا دوره خارج فقه و اصول ادامه داده و از محضر آیات عظام هاشمی شاهرودی و محقق داماد نیز استفادهها برده است. نقویان این روزها عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی است.

نام؟

ناصر.

نام خانوادگی؟

نقویان.

تحصیلات؟

چیز‎هایی در زمان دبیرستان آموختم، کوره‎سوادی هم در حوزه اندوختم.

شغل؟

معلم دانشگاه شهید بهشتی.

شغل پدر؟

خدا رحمت‎شان کند؛ قبل از انقلاب کارگر ذوب‎آهن اصفهان بودند. بعدتر نجار شدند و این اواخر هم مدیر مسافرخانه‎ای بودند در بابل.

شما اصفهان به دنیا آمدید؟

در بابل به دنیا آمدم. اما از پیش از مدرسه تا کلاس پنجم ابتدایی در اصفهان بودیم.

همه مشاغلی که تا امروز داشته‎اید؟

بعد از دوره تحصیل در قم، آمدم تهران و از اوایل دهه 70 در دفتر نهاد رهبری دانشگاه علم و صنعت مشغول شدم، که در آن روزگار مرحوم حاج‎آقای قدوسی اداره‎اش می‎کردند. سال 73 به دفتر نهاد رهبری در دانشگاه تهران رفتم و معاون نهاد شدم. مدتی مسئول نهاد رهبری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی بودم و بعدتر عضو هیئت علمی همان دانشگاه شدم. یک سالی هم به اشتباه مشاور فرهنگی وزیر وقت ارتباطات شدم که بحمدالله توبه کردم و هنوز هم توبه نشکسته‎ام!

دورترین خاطره که از کودکی در ذهن‎تان مانده است؟

کودکی همه‎اش خاطره است. شاید یک تصویر واضح و برجسته در خاطرم نباشد. اما روز‎هایی که تازه از اصفهان برگشته بودیم و من و برادرم کاملا با لهجه اصفهانی با هم صحبت می‎کردیم، که برای همسالان‎مان و معلم‎های‎مان جالب بود، خوب در ذهنم مانده است.

شغل مورد علاقه‎تان در کودکی؟

رشته تجربی خواندم که دکتر شوم. درسم هم بد نبود. اما:
اندر آن‎جا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است.

تجربه کار در کودکی و نوجوانی؟

در اصفهان به‎خاطر مشکلات معیشتی که داشتیم، مادرم مرا به قالیبافی تشویق کرد. یاد گرفتم و کار هم می‎کردم. در دوره راهنمایی و دبیرستان هم در بابل تابستان‎‎ها با مرحوم پدربزرگم و بستگان دیگر کار‎های کشاورزی می‎کردم. مدتی هم در نانوایی کار ‎کردم.

اولین کتابی که خودتان برای خواندن انتخاب کردید؟

فکر می‎کنم «داستان راستان» شهید مطهری بود. البته پیش‎تر کتاب‎‎هایی مثل «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد بهرنگی را هم خوانده بودم. بچه بودیم و حالی‎مان نبود چی به چی است دیگر!

فکر تحصیل در حوزه کی و چطور پیش آمد؟

من در خانواده‎ای روحانی متولد شدم. پدربزرگم، عمو و پسرعموی پدرم همه روحانی بودند. در خانواده مادری هم روحانی بسیار داشتیم. من نیز سال آخر دبیرستان همین تصمیم راگرفتم، اما خاطرم نیست جرقه‎اش کجا زده شد، خاطرم نیست. گفت: من نه خود می‎روم، او مرا می‎کشد.

کوتاه، درباره قم؟

شهر علم و اجتهاد و گاهی هم جهاد.

تهران؟

کوره آزمایش‎‎های سخت و سنگین.

بابل؟

شهر بهارنارنج.

منبر؟

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‎کنند
چون به خلوت می‎روند آن کار دیگر می‎کنند!

میکروفن؟

از لوازم امروزی منبر.

اذان مؤذن‎زاده اردبیلی؟

نغمه‎ای از نای ملکوت.

ربنای شجریان؟

یاد عهد شباب.

عبا؟

خرقه‎پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده‎ای بر سر صد عیب نهان می‎پوشم!

دادگاه ویژه روحانیت؟

برای من که دو بار به آن‎جا احضار شدم یادآور این بیت خواجه است که:
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.

قبح عقاب بلابیان؟

از همان واژه‎‎های لسان قم است و البته قانون هستی. اما گفت:
نصیب ماست بهشت‎ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند.

امتثال امر مولا؟

به قول حضرت امام: ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است!

تکلیف مالایطاق؟

گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو
مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو

ماهواره؟

عکس ماهپاره‎‎ها و اخبار درهم.

اینترنت؟

شمشیر دولبه.

مجسمه آزادی؟

همان «مجسمه» آزادی است!

صلوات‎شمار؟

زاهد برو که فرق من و تو زیاد نیست
تو قانعی به نان جو و ما به آب جو

شله‎زرد؟

مناسب برای ایام بیکاری خانم‎جلسه‎ای‎ها!

خرمشهر؟

این‎بار که رفتم، مردم شهر خیلی خرم نبودند…

پنجره فولاد؟

جایی که می‎شود دل را گره زد و باز نکرد.

سه چیز که همیشه همراه‎تان است؟

موبایل و تسبیح و یاد یار.

چند وقت یک‎بار اسم خودتان را در موتور‎های جست‎وجو سرچ می‎کنید؟

گاهی که سر و صدایی می‎شود یا سخنرانی تنش‎زایی می‎کنم یا اتفاق خاص سیاسی یا علمی‎ای می‎افتد.

با چند انگشت تایپ می‎کنید؟

با یک انگشت. البته اگر لازم شود با همه‎شان!

رؤیای معهود؟

آن خیال دست‎نیافتنی، که‎ ای کاش روزی به دست بیاید.

چیست آن خیال؟
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن‎گه بگویمت که دو پیمانه در کشم.

کابوس مرسوم؟

همان آیه که از لقاء رب می‎گوید. ترس از این‎که در روز ملاقات، با آلودگی این آینه‎ای که روز اول صاف و شفاف بوده، چه کنیم:
دل دادمش به مژده و خجلت همی‎ برم/ زین نقد کم‎عیار که کردم نثار دوست.

تفاوت زبان قم و زبان قوم؟

در لحظه‎ای که مردم وقتی یک روحانی را بر صفحه تلویزیون می‎بینند کانال را عوض می‎کنند، این تفاوت کاملا پیداست.

نمره‎تان به برنامه‎‎های مذهبی تلویزیون در کیفیت ترویج دین؟

حدودِ ده.

این نمره کم به محدودیت‎‎های رسانه برمی‎گردد یا ناتوانی‎‎های اهل رسانه در استفاده از آن؟

به دو چیز برمی‎گردد. یکی عدم توانایی کامل کسانی که در این ابزار سحرآمیز ظاهر می‎شوند و دوم بد استفاده کردن مسئولینی که بر اریکه رسانه تکیه زده‎اند.

شما از آن دسته نیستید که قائل به محدودیت ذاتی رسانه در تبلیغ دین هستند؟

خیر. باری به رهبر معظم انقلاب هم عرض کردم که این ابزار عصای حضرت موساست. می‎تواند معجزه کند. اما فعلا به‎عنوان چوب‎دستی از آن استفاده می‎شود!

از میان دستگاه‎‎های فرهنگی متولی ترویج دین به کدام‎یک نمره بهتری می‎دهید؟

حوزه‎ها. مجموعه مبارکی که با وجود همه مشکلات، انسان‎‎های نازنینی در گوشه و کنارش پیدا می‎شوند که با انگیزه‎‎های معنوی و درونی کار می‎کنند و خوب هم کار می‎کنند.

بهترین تصویر از روحانی، در سینمای ایران؟

از میان فیلم‎‎هایی که دیده‎ام، بخشی از فیلم زیر نور ماه، و لحظاتی از فیلم مارمولک. البته ای‎کاش فیلم مارمولک نام دیگری می‎داشت.

لباس روحانیت مصونیت یا محدودیت؟

محدودیتی است که باعث مصونیت می‎شود.

کاری بوده که به‎خاطر ملبس بودن انجامش نداده باشید؟

فراوان. اگر ملبس نبودم مثلا می‎دویدم، می‎پریدم، سوار موتور می‎شدم، ورود ممنوع می‎رفتم، در محل دور زدن ممنوع دور می‎زدم و… !

اگر مجبور شوید با جماعتی که از آخوند‎ها بدشان می‎آید همراه و همسفر شوید؟

زیاد اتفاق افتاده و اتفاقا کم‎کم علاقه‎مند هم شده‎اند! هنر همین است. هنر انبیا هم همین بوده است. مردم که متقاضی آمدن انبیا نبودند. آن‎ها خودشان را تحمیل می‎کردند و آرام آرام این تحمیل به تحبیب می‎کشید.

کلید تبدیل تحمیل به تحبیب؟

مهربانی. همان‎که قرآن گفته است: لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک. که حافظ گویا همین آیه را ترجمه کرده است که می‎گوید:
صد ملک دل به نیم‎نظر می‎توان خرید/خوبان در این معامله تقصیر می‎کنند.

نظرتان درباره این گزاره که «مداح‎‎ها جای وعاظ را گرفته‎اند»؟

اگر واعظ واقعا واعظ باشد، هیچ‎کس نمی‎تواند جای او را بگیرد.

«زی طلبگی» یعنی چه؟

یعنی زندگی مرحوم صفایی حائری.

زندگی مرحوم صفایی حائری چگونه بود؟

زندگی سهل و ممتنع. در میان جمع بودن و دل در جای دیگر داشتن. آخوند باید جوری زندگی کند که وقتی مردم او را می‎بینند احساس کنند نسخه گمشده‎شان را در واقعیت وجود او پیدا کرده‎اند. این‎جا نمره‎ای که مردم می‎دهند مهم است. البته مردم واقع‎بین و حقیقت‎اندیش، نه اشخاص کوته‎بین و بی‎بصیرت.

پاسخ‎تان به کسی که از شما می‎پرسد: «حاج آقا، به شما بنز نرسید؟!»

این چیز‎ها مال اوایل بود. حالا که پیشانی‎سفید شده‎ایم از این چیز‎ها نمی‎شنویم!

اگر سه‎هزار میلیارد تومان پول داشته باشید با آن‎چه می‎کنید؟

قرار نبود سؤال‎‎های سخت بپرسید! با بخشی اندکی‎ از آن مشکلات زندگی خودم را حل می‎کنم و بقیه را سعی می‎کنم برای حل مشکلات اجتماعی صرف کنم.

مهم‎ترین کلید ارائه یک خطابه تأثیرگذار؟

تناسب با حال گوینده و تناسب با زبان قوم. و البته محتوایی گره‎گشا.

مهم‎ترین ویژگی یک آخوند خوب؟

ظاهر و باطنش یکی باشد، زبان مردم را بشناسد و دنبال راه‎‎های کاربردی برای رفع مشکلات مردم باشد.

بهترین دوست شاعرتان؟

جناب امیری اسفندقه.

بهترین دوست سینماگر؟

در میان سینماگران دوست به آن معنا ندارم، اما اخیرا با آقای کمال تبریزی گفت‎وگو‎های حضوری و تلفنی‎ای داشته‎ام.

بهترین دوست روحانی؟

از روز اول طلبگی با آقای دکتر گرجیان که الان در قم مشغول تدریس دروس عالیه هستند دوست و رفیق بودم. با حجت‎الاسلام آقای رنجبر هم 10سالی هست که رفیق گرمابه و گلستانیم.

بهترین دوست سیاستمدار؟

سعی می‎کنم با سیاستمدار‎ها خیلی قاطی نشوم!

برخوردتان با آدم حراف؟

سکوت.

با آدم متملق؟

گاهی اخم. گاهی لبخند.

با آدم لاف‎زن؟

تشر.

با آدمی که در برخورد اول شما را تو خطاب می‎کند؟

سعی می‎کنم با لبخندی ملیحانه رد شوم.

اهل گوش کردن موسیقی هم هستید؟

اگر چاپ نمی‎کنید، بله!

موسیقی مورد علاقه‎تان؟

موسیقی سنتی.

آخرین فیلمی که در سینما دیدید؟

رسوایی را که با رسوایی دیدم!

نظرتان درباره‎اش چه بود؟

اثر هنری‎ای درش ندیدم. یک فیلم معمولی بود بر اساس سبک و سیاق فیلم‎‎های ‎آن‎طرف انقلاب، منتها در لباسی از این‎طرفِ انقلاب!

از کدام شاعر بیشتر شعر حفظید؟

خیلی شعر حفظ نیستم، اما به حافظ علاقه بسیاری دارم.

در سخنرانی‎‎ها از شعر در مقام استدلال استفاده می‎کنید یا در مقام مثال؟

بیشتر مثال است و البته گهگاهی هم استدلال.

از میان شاعران معاصر به کدام‎یک بیشتر علاقه دارید؟

سهراب، به‎خصوص در چهار کتاب آخرش. اشعار آقای ابتهاج را هم خیلی می‎پسندم و در منبر‎ها و گفت‎وگو‎ها استفاده می‎کنم.

قشنگ‎ترین لطیفه‎ای که با سوژه یک آخوند شنیده‎اید؟

آخوندی با الاغش می‎رفت. راهزنان حمله کردند و وقتی دیدند آخوند است، با تهدید قمه و خنجر وادارش کردند شراب بنوشد. همین که آمد بنوشد، الاغش تکانی خورد و شراب ریخت. آخوند به الاغ گفت: خیلی خری. یک پیاله شراب حلال هم آمدیم بخوریم، تو حرامش کردی!

شیر، چای یا قهوه؟

گفت چای که در خانه خودمان هم هست. قهوه هم برای رمانتیک شدن بدک نیست! شیر هم اگر محلی باشد.

کوه، دریا یا کویر؟

هرچیز به‎جای خویش.

استقلال یا پرسپولیس؟

تیم ملی.

جاودانگی یا تأثیرگذاری؟

این دو ملازمند و از هم انفکاک ندارند. کسی که جاودانه می‎شود، حتما تأثیرگذار بوده و کسی که تأثیرگذار باشد از اقبال جاودانگی برخوردار می‎شود.

تأثیرگذارترین شخصیت در زندگی شما؟

بعد از استادم آیت‎الله محمدی، که درس را در بابل خدمت ایشان شروع کردم، مرحوم صفایی حائری و منش خاصش، آیت‎الله جوادی آملی و ظرافت‎‎های بیانی‎اش و البته شخصیت بی‎نظیر و بی‎بدیل امام روح‎الله.

نظرتان درباره مرحوم آیت‎الله بهجت؟

نازنینی که آبروی حوزه بود.

مرحوم آقامجتبی تهرانی؟

مرد نیک.

مرحوم حاج‎اسماعیل دولابی؟

خدا به او حکمت‎‎هایی داده بود.

مرحوم فلسفی؟

زبان گویای دین در روزگار غربت.

مرحوم کافی؟

شعله‎ای از آتش‎‎های نهفته در دل عاشقان امام زمان.

آیت‎الله فاطمی‎نیا؟

لطیفی که می‎تواند گمشده‎‎ها را به راه بیاورد.

آیت‎الله امجد؟

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده‎فروش از کجا شنید.

امام خمینی؟

فراتر از همه.

مهم‎ترین کلمه عالم؟

الهی… !

بارزترین صفت فرهنگ ایرانی؟

سردرگمی.

اگر ممنوع‎المنبر شوید چه‎کار می‎کنید؟

سعی می‎کنم لااقل ممنوع‎القلم نشوم!

اگر بخواهید بین منبر و رسانه یکی را انتخاب کنید؟

رسانه هم منبر است؛ منبری چند میلیونی. اما اگر مجبور به انتخاب شوم منبر را انتخاب می‎کنم. نفس به نفس و به قول امروزی‎‎ها فیس تو فیس بودن اثر دیگری دارد.

اگر بدانید 24 ساعت بیشتر زنده نیستید چه می‎کنید؟

می‎گویم الهی، الهی، الهی، تا تمام شود.

سیاسی‎ترین بخش زندگی‎تان؟

هر روز بعد از انقلاب. امام فرمود مردم ایران بعد از انقلاب همه سیاسی‎اند و هر لحظه دیانت‎شان با سیاست گره خورده است. و اتفاقا آن‎ها که می‎گویند سیاسی نیستند و فحش و بد و بیراه به سیاسیون می‎دهند، از همه سیاسی‎ترند!

اگر پاک‎کن جادویی داشتید کدام بخش از زندگی‎تان را پاک می‎کردید؟

همه‎اش را…
نه طراوتی نه برگی نه گلی نه سایه دارم
متحیرم که دهقان به چه‎کار کشت ما را.

مهم‎ترین کار نکرده؟

کار‎های خوب!

دوست دارید چند سال عمر کنید؟

طولش برایم مهم‎ نیست. کاش عمق و عرضی داشته باشد.

دوست دارید مدفن‎تان کجا باشد؟

هرکجا که مزاحمتی برای کسی فراهم نکند.

بزرگ‎ترین واقعیتی که به آن رسیدید؟

این‎که فهمیدم ته دل این مردم با دین و روحانیت اصیل گره خورده است.

مهم‎ترین چیزی که از دست دادید؟

مسلمانان، مرا وقتی دلی بود…

اگر مجبور شوید در کشوری غیر از ایران زندگی کنید، کجا را انتخاب می‎کنید؟

هرکجا که بشود مختصر دینی حفظ کرد.

بهترین شهر برای زندگی؟

مایه خوشدلی آن‎جاست که دلدار آن‎جاست
می‎کنم جهد که خود را مگر آن‎جا فکنم.

زیباترین نقطه ایران؟

پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان.

بهترین خیابان تهران؟
خیابان شهید ناطق نوری.

یک پرسش بی‎جواب؟

چرا چنین شد؟!

ناصر نقویان در یک عبارت؟

آیین تقوی ما نیز دانیم

لیکن چه چاره با بخت گمراه.

حرف آخر؟

اگر حرفی برای گفتن داشته باشی، هیچ‎وقت حرف آخر نداری!

برچسب‌ها: ،

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.