تریبون مستضعفین- سیدمحمد سجادی
انتخابات رياست جمهوري سال 1392 نقطهي عطفي ديگر در تاريخ انقلاب اسلامي بود. اما اين نقطهي عطق تنها به منظر مديريت کلان نظام اسلامي محدود نميشود، بلکه در جريانهاي درون گفتمان انقلاب اسلامي نيز ميتوان اين انتخابات را يک نقطهي عطف دانست. از يک سو به جرأت ميتوان گفت که آقاي سعيد جليلي توانست نزديکترين گزينهي اين گفتمان به رياست جمهوري ايدهآل را در طول دوران پس از امام به نمايش گذارد. از سوي ديگر ايجاد رقابت طيفي، توانست به شکل قابل توجهي ابعاد حضور اين جريان در جامعهی اسلامي را واقعي کند، چرا که حجم رأي سلبي ريخته شده به نام اين جريان در اين انتخابات نزديک به صفر بود، هم شرايط کشور و روش تبليغات ايجاب ميکرد که خالصترين رأيهاي ممکن به آقاي جليلي اختصاص يابد. (البته در اين ميان نوعي رقابت درون گفتماني با آقاي قاليباف درگرفت، که البته بررسي آن مجالي ديگر ميطلبد). همچنين انتخابات بار ديگر به اين جريان و ديگر جريانات سياسي کشور نشان داد که عموم مردم «با هيچ کس عهد اخوت نبستهاند» و هر بار انتخاب خود را از ابتدا و بر اساس ملاکهايي متفاوت از جريانهاي سياسي فعال، طرح مي ريزند.
اجماع فعالان گفتمان انقلاب در حوزههاي مختلف بر اصلح بودن آقاي جليلي – گرچه بعضي به دلايل مختلفي به اين «اصلح» رأي ندادند – فرصتي است که در اين انتخابات خود را به ما نمايانده است. اگر اين اولين بار نباشد که ما همه با هم در يک عمل اجتماعي در کنار هم فعاليت کرده، و غيرمنفعلانه حضور يافتهايم، قطعاً خالصانهترين آنها بوده است. حال که ابعاد خود را در بين جريانهاي مختلف انقلاب اسلامي يافتهايم و دوستان ناديدهي خود را ديدهايم، بايد فرصت را غنيمت شمريم: همراهي خود را ادامه دهيم و از جزايري دورافتاده و کم جمعيت، به شبکهاي متحد و نيرومند تبديل شويم. اما در اين راه، اولين گام شناخت ضعفها و آسيبهاي فعاليتمان است. علت نگارش اين مقاله، که نويسندهی آن خود را نه يک «شيعه»ي اين جريان بلکه تنها از دوستداران اين گفتمان ميداند، بررسي اين نقاط ضعف و ضرورتهاي ديگر همراهي متشکل اين جريان در ادامهي راه انقلاب اسلامي به سوي تعالي از ديد شخصي است که – لااقل تا کنون – به کناره نشسته و نظارهگر بوده است. اميد است که از اشتباهات احتمالي گذرکرده، به اصلاح ضعفهاي موجود بپردازيم.
تقريباً همهي فعالان اصولگرا متفقالقولند که شکست آنها در اين انتخابات به دليل روگرداندن قسمت قابل توجهي از عموم مردم از آنها است. همچنين اجماعي تقريبي وجود دارد در اين مورد که علت اين شکست نوشته شدن مسائل حاد اقتصادي کنوني – چه از بعد داخلي و چه خارجي – به پاي اين جريان است. اما مگر طيفها و کانديداهاي مختلف اصولگرايي، پاسخي درخور به اين تصور نداشتند؟ به جرأت ميتوان گفت که داشتند، ولي مسموع نيفتاد. و جالب اين که عمدتاً تصور ميکردند که مردم اين پاسخها را شنيده و پذيرفتهاند و آمادهاند تا با رأي دادن مجدد به آنها، طومار اصلاحطلبان و بعضي جريانهاي ديگر را به شکل کامل در هم بپيچند.
ارتباط، کليد مشکلات جريان گفتمان انقلاب اسلامي
فاصلهي اصول گرايان با مردم شايد در مورد بسياري از اصولگرايان سنتي تعجببرانگيز نباشد، اما چرا «گفتمان انقلاب اسلامي» که در هيچ سخني نيست که از مستضعفان نام نبرد و بر درد مظلومان ناله نکند، به اين شکل از مردم فاصله گرفته است؟ بسياري از افراد درون اين جريان، پاسخهاي روشن يا گنگي به سوالات مردم را در چنته داشتند. بسياري از ما حتي در مواقعي که پاسخهايمان قدري ميلنگيد، با خود فکر ميکرديم که «خوب اشکال ندارد. بالاخره اين پاسخ مردم است و مردم که تحليلهايشان تماماً منطقي نيست»! در واقع ما فکر ميکرديم که عين مردميم، و تنها تفاوت در آن است که به واسطهی سرعت – و لابد قدرت يا هوش يا استقامت بيشتر – در صف جلو قرار گرفتهايم! در حالي که مدتها بود پشت سرمان را فراموش کرده بوديم و تنها با افراد کنار خود سخن ميگفتيم.
اين حادثه چرا براي ما اتفاق افتاد؟ مايي که قطعاً با خلوص نيت به مردم و انقلاب ميانديشيديم؟ ما که واقعاً جز پيشبرد اهداف امام و خدمت به مردم به چيزي فکر نميکرديم؟ ما چرا در اين گرداب «خودهمهپنداري» گرفتار شديم؟
به نظر من، مهمترين دليل اين آسيب، عدم تشکل و ارتباط بين ما است. عدم تشکل و ارتباط بين فعالان گفتمان انقلاب باعث شد که در اقصي نقاط کشور، افراد در حلقههاي کوچک و متوسط دور هم جمع شوند، در حالي که از ديگر همراهان فکري و عمليشان منقطع هستند. مگر در چنين محيطي چقدر ميتوان خارج از روزمرگيها حضور يافت و فعاليت کرد؟ در اين گونه تجمعات، عمدهي فعاليتها «درونگروهي» يا حداکثر «درونگفتماني» تعريف ميشوند و کمکم گفتمان و سپس گروه، جايگزين «همهی مردم» ميشوند. حتي برداشت من از شرايط فرهنگي و سياسي مساجد نيز اين گونه است که پايگاههاي بسيج تنها به خود ميانديشند و با مؤمنيني که به شکل مداوم در مسجد حضور مييابند، ارتباط شايستهاي برقرار نميکنند.
همراهي مردم در سالهاي 84 و 88، و به ويژه 9 دي، باعث شد که بسياري از ما اطمينان يابيم که مردم همراه ما هستند و اخبار و تحليلهاي ما را خود پيگيري کرده، بر اساس آن نظريات خود را شکل ميدهند. اين در حالي بود که در واقع رسانهي مشخص و فراگيري نيز اين گفتمان را نمايندگي نميکرد و عمدهي رسانههاي کشور به جاي پيگيري اين گفتمان، به مسائل اقتصادي روزمرهي کشور – که البته در حال حاضر دغدغهي اصلي عموم مردم نيز هستند – ميپرداختند، و البته بيشتر آنها کاسه و کوزه را در اين حوزه بر سر مجلس يا دولت و اطرافيان اين دو ميشکستند.
عدم تشکل ما باعث شده بود که حضورمان در جامعه قابل مشاهده نباشد. در واقع هدف گروهها و تشکلهاي ما توليد خروجيهايي مناسب خود بود، چرا که مخاطبي جز خود نداشتيم. حجم توليد نيز آن قدر پايين بود که هيچ يک از مردم عادي کوچه و بازار حتي به تصادف نيز به آنها بر نميخورد!
عدم تشکل ما باعث شده بود که هيچ آمادگياي براي اين انتخابات نداشته باشيم. وقتي مقابل مردم قرار گرفتيم و خواستيم آنها را «اقناع» کنيم، ديديم که پاسخهايمان براي خودمان نيز قانع کننده نيستند، چه برسد به مردم! ديديم که بعضي از چيزهايي که پذيرفتهايم براي خودمان هم گنگ هستند، چه برسد به مردم. ديديم که بعضي از مرزبنديها براي خودمان هم روشن نيستند، چه برسد به مردم. همهي اينها از اينجا ناشي ميشد که قبل از اين حتي به چنين فعاليتي، با مردم و براي مردم، فکر هم نکرده بوديم. در نتيجه پذيرفتههايمان در ذهنمان رسوب کرده بودند و به هيچ نقدي کشيده نشده بودند.
عدم تشکل ما باعث شد که وقتي ضعفي را حس ميکرديم، جايي نباشد که به آن انتقال دهيم. نتيجه آن بود که جبران ضعف به کندي رخ ميداد و شايد هرگز رخ نميداد. ستادها فعال شده بودند، ولي ارتباطات مستحکم نبودند و روالهاي مشخص و کارآمدي براي تبادل اطلاعات وجود نداشت.
عدم تشکل ما باعث شد که بسياري از صحبتها و برنامهها معطل بمانند و زده نشوند و هرگز نوبت به آنها نرسد. همچنين عدم تشکل باعث شد ناگهان بحثهايي در ميان ما دربگيرند که ما را از هدف اصلي دور نگهداشتند؛ بحثهايي که در صورت وجود ارتباطات مناسب، پيش از اين جمعبندي و بسته شده بودند و ابهامي براي کسي باقي نميماند، و در صورت ورود افراد جديد هم ميتوانستيم با استدلال قوي و مدون پاسخ آنها را بدهيم.
به نظر میرسد در تمامي جنبههاي ضعف اين جريان، به اين نقص اساسي برميخوريم که با هم ارتباط ساختارمند، منظم و دائمي نداشتيم – شايد تشکلي مبتني بر گفتمان انقلاب اسلامي کليد حل مشکلات اين جريان باشد.
تحزب اسلام ناب
آقاي جليلي در اين مدت بارها تأکيد کردند که اگر منظور از تيم، باند است، من ندارم و مخالفم.
تقريباً در همهجاي جريان گفتمان انقلاب ميتوان اين نگاه را ديد، که البته با مشاهدهي رفتار انواع گروههاي سياسي در کشور حاصل شده است. بسياري از تشکلهاي سياسي با محوريت افرادي خالص و با هدفي والا شکل گرفتهاند، اما کمکم تشکل، چه در شکل افراد آن و چه در شکل سران آن، بر اهداف غلبه پيدا کرده است و چه بسا تشکلهايي بودهاند که به تغيير 180 درجهاي اهداف خود براي حفظ تشکل يا سرانش نيز دست يازيدهاند.
يک نقطهي کليدي ديگر، که البته قبلاً نيز گفته شده است، آن است که هرگز تحزب در جامعهي ما به درستي شکل نگرفته است. اما آيا اساساً تحزب به مفهوم بومي، يعني تحزب منطبق بر اسلام ناب، اساساً تعريف شده است؟ آيا اساساً اصول، مباني، اخلاق و ساز و کارهاي يک تحزب اسلامي را ميشناسيم؟ نه، و به همين دليل است که از آن فراري هستيم. با ديدن عاقبت تشکلهاي مشابه و سوء رفتارهاي سازماني و ساختاري که در آنها مشاهده ميشود، همهی ما خطرات اين راه را ميشناسيم و از خطر گمراهي در اين ظلمات ميترسيم.
اما با ضعفهاي موجود، بايد بپذيريم که تنها راه موفقيتمان در گسترش و رشد گفتمان انقلاب اسلامي، از مسير تشکل ميگذرد. پس نيازمند يک «جنبش نرمافزاري» در عرصهي سياسي نيز هستيم، تا پاسخ سوالات ما را بدهد. بعضي از سوالهايي که نيازمند پاسخ هستند عبارتند از:
– تقواي جمعي و تقواي کلامي که از ضروريات سياستورزي اسلامي است، لغزشگاه بسياري در فعاليت سياسي بوده و هست. از سوي ديگر «بصيرتافزايي»، «روشنگري»، «مطالبهگري»، «شفافيت» و «دفاع از انقلاب اسلامي» نيز از وظايف عمومي در حوزهي سياسي است. در عمل مشاهده ميکنيم که مرز بين اين دو روشن نيست، چه گاهي به بهانهی تقوا از روشنگري دوري ميشود، و گاهي بالعکس وقتي هدف روشنگري است، به نظر تقوا زير پا قرار ميگيرد. مرزبندي مشخص اين دو چگونه است و روش جلوگيري از افراط و تفريط چيست؟
– پذيرش رهبري در يک فعاليت جمعي ضروري است؛ همچنين بهرهگيري از نخبگان ميتواند به حرکات قوام و عمق دهد. در عين حال، نميتوان از لغزشها، محافظهکاريها و تندرويهاي بزرگان نيز چشمپوشي کرد، چه بسياري از حرکات به همين علت به انحراف کشيدند و سقوط کردند. از سوي ديگر آزادانديشي و حقطلبي در گفتمان انقلاب اسلامي از اصول غير قابل حذف است و هر گونه ترجيح حرکت گروهي بر حق، بايد رد شود؛ اما در تشخيص حق هم نقش «نخبگان مقبول و باسابقه» قابل نفي نيست. بنابراين ساختار يک تشکل مبتني بر اين گفتمان، بايد به شکلي باشد که هم آزادگي تکتک افراد حفظ شود، و هم از تجربه، دانش، بينش و بصيرت نخبگان محروم نشود. روش اين کار چيست؟
– در همين راستا بايد فرآيند ريزش و رويش در تشکل نيز به شکل مناسبي ديده شود. در همهی افرادي که به نوعي با اين تشکل همراهي ميکنند، ميتوان امکان لغزش، وادادگي يا فريبخوردگي را داد. از سوي ديگر نبايد ساختار تشکل به شکلي باشد که افراد تازهوارد را دفع کند يا اجازهی بالندگي و شکوفا شدن ظرفيتهاي آنها را ندهد. چگونه ميتوان پويايي تشکل را بر اين مبنا، بدون ايجاد تنش، دودستگي و تفرقه، و انحراف، تضمين کرد؟
– اين مسأله از جنبهي ديگري نيز قابل بررسي است، و آن حملات دشمن در جنگ نرم نامتقارني است که عليه انقلاب اسلامي در جريان است. تشکل، به گفتمان انقلاب يک قدرت رسانهاي خواهد داد، اما در عين حال، آن را در معرض تهاجم بسيار سنگينتري نيز قرار خواهد داد. در اين شرايط، دو نکتهي قبلي اهميت دوچندان مييابند: رسانهي قويتر و وسيعتري که در اختيار قرار ميگيرد، هم محملي براي بينشزايي و همچنين نمايش تقوا خواهد بود، و هم مجالي براي بروز و طنين لغزشهاي مختلف. از سوي ديگر چنين شرايطي از سويي قدرت دفاع را به خاطر افزودن به «برد رسانهاي» جريان، زياد ميکند و از سويي به علت تجمع گفتمان جريان در يک تشکل، ضربهپذيري آن را افزايش ميدهد. ضمن آن که بارها ديدهايم که چگونه لغزشهايي درون يک جريان، باعث دست رد زدن جامعه بر تمام آن جريان و سوختن رطب و يابس با هم ميشود. انعطاف در عين استقامت، پاکسازي در عين عدم بروز درگيري بين اعضا، پذيرش اشتباه در عين بازنگشتن از اصول و اهداف انقلاب اسلامي، همگي در چنين شرايطي دوچندان سخت ميشوند. در مقابل اين جنگ نرم چه بايد کرد؟
– دنبال کردن اهداف انقلاب اسلامي طبيعتاً مبناي اين تشکل خواهد بود. اما مردم محور انقلاب اسلامي هستند و امام امت جدايي از مردم را همواره از خطرناکترين لغزشگاههاي سياسيون دانستهاند. لذا صرف تشکيل تشکل اگر باعث جدايي از مردم شود، ناقض اهداف خود خواهد بود. اينجا نيز بايد در اصول تشکيل و ساز و کارهاي عملکرد آن، همراهي با مردم در متن فعاليتها قرار داشته باشد و همواره يک چشم رهبري و اعضاي تشکل بر اين نزديکي و همراهي باشد. تشکل در قبال مردم چگونه بايد شکب بگيرد؟
– نميتوان انکار کرد که يک تشکل بزرگ نياز به منابع مالي دارد، و نميتوان ناديده گرفت که چقدر انواع فساد غير قانوني و قانوني! در اين شرايط ايجاد ميگردد. لذا بايد به راهکاري حصول منابع مالي، به شکل جديدي نگريست: شکلي که در آن از همان ابتدا پاکي، عدم وابستگي و عدم اسراف ديده شده باشد. منابع مالي يک حزب اسلامي را چگونه بايد جذب و مديريت کرد؟
به نظر براي رسيدن به پاسخ اين سوالها، نياز به يک جنبش نرمافزاري است. يک جنبش نرمافزاري که با نظريهپردازي نخبگان شروع ميشود، با فعاليت و بحث آزادانه و حقطلبانهي دوستداران گفتمان انقلاب ادامه يابد، و با شنيدن نقدهاي داخلي و خارجي با گوش باز و سينهي گشاده منقح گردد. ميخواستيم ساز و کارهاي دولت اسلامي را اصلاح کنيم، اما به نظر بايد ابتدا به ساز و کارهاي تحزب اسلامي بپردازيم.
بايد تأکيد کرد که در صورتي که مسائل فوق از ابتدا ديده نشوند، همان سرنوشتي در انتظار اين جريان سياسي است که در انتظار بقيهی فعاليتهاي سياسي پيش از اين. ما نيز تافتهاي جدابافته از اين ملت نيستيم، و چه بسا بسياري پيش از اين با نيت خالصتر، و با درک انقلاب، امام و رهبري در فاصلهاي کمتر از ما، به پاياني بهتر از انحراف، اضمحلال يا تفرقه دست نيافتند.
نکتهي ديگري که بايد لحاظ شود، آن است که از ابتداي انقلاب، افراد مختلفي تلاش کردهاند تا به شکل خالصانه و متقيانه وارد جرگه سياست شوند. اگرچه شايد نتوان يک جريان پايدار کاملاً موفق را در طول اين دوران نام برد، اما توفيقهاي نسبي در دورههاي مختلف به دست آمدهاند. قطعاً بسياري از اين حرکات با فکر، برنامهريزي و با نوعي فعاليت نرمافزاري شروع شدهاند، که اگرچه شايد امروز به علت نشر نشدن مناسب آن تفکرات يا قصورات امثال بنده مطالعه نشده باشند، هنوز امکان دسترسي به آنها هست. بي اغراق، اکثر مواردي که تا کنون به ذهن فرزندان خالص اين انقلاب رسيده است، قبلاً در ذهن پدرانشان جرقه خورده بوده است. تلاش براي دستيابي به خروجيهاي نسل اول و دوم انقلاب در اين جهت، بيشک هم باعث ماندگاري ميراث انقلاب اسلامي خواهد شد، و هم به کاهش اشتباهات و رفع مشکلات نسل سوم نيز ياري خواهد رساند.
شبکهي اجتماعي اسلامي
به نظر ميرسد مهمترين محور اين فعاليت نوين، بايد يک زيرساخت ارتباطي مناسب باشد. منظورم از اين زيرساخت، «اينترنت»، «شبکههاي اجتماعي»، يا نظاير آن نيست، بلکه در سطحي بالاتر و نرمتر، منظور ساختاري است که در آن نيروهاي انقلابي بتوانند با هم تعامل کنند. اين شبکه بايد ويژگيهاي زير را داشته باشد:
– تنها به فضاي مجازي يا حقيقي محدود نباشد، و به شکل مناسبي اين دو را به هم مربوط کند.
– شبکه بايد توانايي انتقال اطلاعات را با سرعت و دقت، منتقل کند.
– شبکه بايد مقاوم باشد و بتواند خود را ترميم کند، يعني در صورت بروز مشکل بتواند مسيرهاي جايگزين بيابد.
– شبکه بايد بتواند مديريت شود، و در عين حال توزيعشده باشد.
و در يک کلام اين شبکه بايد بتواند الزامات «تشکل مبتني بر اسلام ناب» را فراهم کند.
از نکات کليدي ديگر لازم در اين شبکه، حسگري جامعه است. رئوس اين شبکه بايد دائماً در حال پايش اجتماع از جنبههاي مختلف باشند؛ پايشي واقعي و حتيالامکان بدون يکجانبهنگري و تعميم. تعميم و تصميمگيري بايد بعداً در متن شبکه و با استفاده از حداکثر مشاهدات رخ دهد.
از ديگر مسائل کليدي در اين شبکه آن است که بايد بتواند بحثهاي مختلف را درون خود جاري کند، و از نتايج آنها نيز خروجي مناسب را شکل دهد. در واقع بايد سعي شود شبکه چيزي را به بيرون از خود بازخورد دهد که همهجانبه و «اقناعي» باشد، ضمن آن که در درون خود هيچ محدوديتي براي نقد و بررسي ديدگاهها ايجاد نکند.
يک نکتهي ديگر ديده شدن جايگاه «مسجد» در اين شبکه است. شايد مسجد بهترين مکان براي سنجش جامعه، تحليل مسائل، نقد شرايط و مباحث، و ارتباط با مردم باشد. در واقع ميتوان مسجد را به عنوان سرپل ارتباطي اين شبکه با جامعه تعريف کرد و با دادن نقشي فعال به آن، تلاش کرد که حرکت تشکل در متن مردم و با همراهي خودشان صورت گيرد. در چنين زمينهاي، و در صورت رفتار غيرمنفعلانه، غيرخودخواهانه و غيرتوجيهگرانه، خواهيم توانست زيربناي حرکت مستحکمتر گفتمان انقلاب اسلامي را فراهم کنيم.
اميدوارم که اين بار، فرصت به دستآمده را با واگذاري مسؤوليتها به «غير»ي که وجود ندارد، از بين نبريم و هرچه سريعتر و بهتر از فضاي حاصلشده در جهت پيشبرد گفتمان انقلاب اسلامي بهره ببريم.
تحزب اسلامی نداریم. در اسلام دو حزب بیشتر نداریم. حزب الله و حزب الشیطان.
حزب الله هم کسانی هستند که حرکتشان ذرعه ای برای دنیا پپرستی نیست و لحظه ای از تقوا دور نمی شوند.
این اشتباه را شهید بهشتی هم مرتکب شد. آمد حزب درست کرد. اما اولا هم یک سیبل آماده بر ترور ایجاد کرد و هم اینکه چون معصوم نبود افرادی نظیر میرحسین موسوی را بدان حزب راه داد و سر انجام کار به جایی رسید که این حزب دچار اغتشاش شد و سرانجام امام خمینی دستور انحلال آن را صادر کرد.
ما باید گفتمان اسلامی داشته باشیم نه حزب اسلامی. این تنها راه مصون ماندن از انحرافات است. و گفتمان هم باید طوری باشد که اشخاص را شاخص خود قرار ندهد ولو بسیار عزیز باشند.