روز گذشته مراسم «عصر تجربه» با هدف انتقال تجربیات داستان نویسی با حضور رضا امیرخانی نویسنده جوان در بنیاد ادبیات داستانی برگزار شد.
رضا امیرخانی در ابتدای این نشست در تعریف خود از داستان گفت : سختترین سوال همین تعریف داستان است. تعریف من یک تعریف اصیل است و از جایی نگرفتهام شاید تعریف منطقی هم نباشد من داستان را به گونهای مینویسم که مخاطب نتواند از آن جدا شود. داستان باید شخصیت و خط داستانی داشته باشد و آینده و پایان داستان برای مخاطب مشخص نباشد.
نویسنده رمان محبوب “من او” در پاسخ به این پرسش که آنچه که در داستانهایش گزارش میکند واقعیت است یا فرا واقعیت، عرضه داشت: شاید این را باید مدرس داستاننویسی بگوید ولی من داستان را جزو علوم گزارهای نمیدانم بلکه مهارتی میدانم. من به عنوان یک راننده هیچ نیازی ندارم بدانم دنده چگونه عوض میشود و داستان را از جنس رانندگی میدانم. شما باید بلد باشید چگونه بنویسید حالا این چگونه نوشتن به چه صورت باشد، مهم نیست.
وی ادامه داد: قسمتهای ذوقی که در متن ریخته میشود بین داستان واقعی و فراواقعی فرقی ندارد. بنده سفرنامه نوشتهام که نمیشود فراواقعی بشود اما مواجهه مخاطب با واقعیت و فراواقعیت نباید تفاوتی داشته باشد و باید به دنبال المانهای زیبایی شناختی باشد و آنها را از دیدههای خود خارج کند و بیابد.
او در واکنش به این مطلب که حجم اطلاعات در داستانهای او زیاد است و مخاطب با مطالعه آثار او در کنار رمان خواندن مطالب زیادی را هم به دست میآورد، گفت: من بیست و چند سال است که نویسندگی میکنم و چند عادت دارم. یکی از عادات من این است که نوت بر میدارم حالا شاید یک درصد از این نوتها به درد من بخورد و بازده پایینی داشته باشد. بگذارید یک مثال بزنم من به همراه همسرم 7،8 سال پیش در خیابانهای دمشق راه میرفتیم و قدم میزدیم مسئلهای توجه من را به خودش جلب کرد. در آنجا یک نانوایی دیدیم که 3 سوراخ داشت اما در کشورهای اسلامی منجمله کشور ما نانواییها دو سوراخ دارند و دقت کردم دیدم یک صف برای خانمها و یک صف برای آقایان و یک صف برای نظامیها است و من از آن نوتی که آن روز برداشتم امروز برای نوشتن مقاله در مورد کشور سوریه استفاده میکنم و یکی دیگر از عادات من این است که در روز 6،7 ساعت وقت برای نوشتن میگذارم و هیچ کار دیگری نمیکنم.
او در نقل خاطره دیگری از خود گفت: ما رفته بودیم به چند روستا که کتاب پخش کنیم و راه را بلد نبودیم و یک فرد روستایی را به عنوان راهبلد به همراه خود بردیم. روستایی به رانندگی بسیار دقت میکرد و یک مرتبه گفت پیچ بعدی پیچ زشتی است. این به نظر من جمله اشتباهی بود بعدا که داشتم بیوطن را مینوشتم خیلی برای من مهم بود که از عبارات جدید استفاده کنم و جای موصوف و صفت را جابجا کنم. فکر نکنید که ما داریم کار شاقی انجام میدهیم. «مک کالو» در کتابی که مینویسید در تمام فصول آن از توصیف طلوع و غروب خورشید استفاده میکند. زمانی که من میخواستم قیدار را بنویسم همه فتوتنامهها را خوانده بودم. اینها را که گفتم کار خیلی سختی نیست و نمیخواهم کسی را مرعوب کنم بلکه اینها عادتهای من در نویسندگی است.
او درباره پایانی باز یا بسته برای داستان حتی با درونمایه روانشناختی و فلسفی گفت: همه جور داستان وجود دارد. داستان پایان باز مثل فیلمهای فرهادی، مثل جدایی نادر از سیمین. هیچ داستانی وجود ندارد که پایان آن کاملا بسته باشد. داستانهایی هم که نویسنده قصد بسته کردن داستان را داشته، باز در پایان سوالاتی در خود دارد. بگذارید مثالی عرض کنم. در گذشته عالمان بر بلندی مینشستند و انبانی پر از جواب به همراه داشتند ولی در قرن بیستم عالمان تبدیل به انبانی پر از سوال شدند. همه ما تقریبا داستان عاشورا را شنیدهایم ولی راجع به این داستان هزاران سوال داریم. به نظر من هرچه نوشته عمیق تر باشد سوالات بیشتری ایجاد میکند شما باید در داستان نویسی عمق ایجاد کنید.
نویسنده رمان “بیوتن” در پاسخ به یان سؤال که از میان شخصیت درون مایه و خط داستان کدامیک را ترجیح میدهد، گفت: من در بیشتر داستانهایم با شخصیت درگیر بودم تا با ماجرا. معمولا باید شخصیت به ذهنم بیاید و مهم این است که هر چه شخصیت پیچیده تر باشد بیشتر فکر مرا به خود مشغول میکند در بعضی از داستانها نویسنده تلاش میکند که پوشش و طبقه اجتماعی شخصیت را به مخاطب نشان دهد اما برای من مهم لحن شخصیت است.
وی گفت: تا پایان عمر نویسندگیام 3 یا 4 رمان دیگر میتوانم بنویسم. نویسندگی دری است که برای همیشه باز نمیماند و فقط بعضی وقتها این در به روی شما باز میشود.
او که در رمان بیوتن خود از آمریکا نوشته بود، در واکنش به این پرسش که آیا یک ایرانی میتواند از یک آمریکایی بنویسد، گفت: به طور کلی اگر شما بخواهید راجع به یک فرد بنویسید باید یک تجربه منحصر به فرد داشته باشید تا برای مخاطب جدید باشد. شما اگر بخواهید در خصوص یک تجربه بنویسید باید شبیه آن تجربه را داشته باشید. نویسندگی سه حالت دارد شما دیده باشید و مخاطب ندیده باشد، شما نه خودتان دیده باشید و نه مخاطب و حالت سوم هر دو طرف تجربه را داشته باشند. حالت سوم خطرناکترین حالت است و به نظر من بهترین کار این است که شما خودتان یک واقعیت را ایجاد کنید.
امیرخانی همچنین در مورد حاشیههای سیاسی سالهای اخیرش هم گفت:من حزباللهی و مدافع انقلاب اسلامی هستم اما عدهای به من بیبصیرت گفتند و اعتقاد داشتند که در برخی شرایط مواضع درستی نداشتهام اما من معتقدم که لازم نیست همیشه مواضعام را بطور مستقیم فریاد بزنم. ما در جنگ نرم هستیم. چیزی که من معتقدم تجربه مشترک 70 میلیون نفر ایرانی است، اما باید از زاویههای جدیدی به آن نگاه کرد.
او درباره روزهایی که وارد عرصه نویسندگی شد، گفت: من رمان اولم را نوشتم و چاپ شد. اما از نزدیکان کسی اطلاعی نداشت. کتاب اول من در 3 هزار نسخه چاپ شد و 6 سال طول کشید که به فروش برسد. ناشر 300 جلد کتاب را به عنوان حقالزحمه به من داد و من به زحمت آنها را به فروش رساندم به نظر من رمز موفقیت نسبی من استمرار بوده و لازمه پیشرفت نویسنده استمرار در نویسندگی است.
امیرخانی درباره نظر خود درخصوص زاویه دید مطلوبش برای نویسندگی گفت: نوشتههای خود را از زوایای مختلف بررسی میکنم و میبینم که چه ایراداتی دارد. در “من او” یک فصل از زبان راوی و یک فصل از زبان شخصیت داستان است و حالتهای مختلف را امتحان میکنم.
“داستانهای شما درونمایه آرمانی دارد. چطور هم حقالرسم داستان را حفظ میکنید و هم شعاری نمینویسید؟” این پرسش آخری بود که امیرخانی در پاسخ به آن گفت: هیچ کس بلد نیست نسخه کلی بدهد. یک نویسنده باید در مرحله اول تمام نقدهای اثر خود را بداند. مثلا اگر شما در خصوص انقلاب اسلامی کتابی مینویسید باید تمام نقدهای آن را بدانید.
Sorry. No data so far.