- سردار حاج سعید قاسمی
اعوذبالله من الشیطان اللعین الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد للَّه الذی یؤمن الخائفین و ینجی الصادقین و یرفَع المستَضعفین و یضع المتَکَبِرین و یهلک مُلوکا و یستَخلف آخرین و الحمدللَّه قاصم الجبارین، مبیر الظالمین، مُدرک الهاربین، صریخ المستَصرخین
باز هم شکر و سپاس خداوند متعال که ما را در این طریق هدایت کرد و اگر نبود عنایت و توفیق الهی، بسا در این طریق، در این لباس سربازی و در این اماکن مقدس نبودیم. باز هم شادی روح امام عزیزمان شادی روح همه شهدای انقلاب و همه شهدای 10 سال دفاع مقدس همه شهدای استشهادی از حسین فهمیده، عباس دوران این مرز و بوم گرفته تا شهدای استشهادی لبنانی و فلسطینی که این روزها با اشتیاق پنجه در پنجه می جنگند. شادی روح همه شهدای این دانشگاه که منتسب به آقا جعفربن محمد الصادق و همه شهدای مظلوم و عزیز فتنه اخیر صلوات دیگری عنایت بفرمایید.
فیلم آژانس شیشه ای گفت میدانی یک لشکر برود خط، یک گردان برگردد، یعنی چه؟ یک گردان به خط برود، دسته برگردد یعنی چه؟ الآن این را می خواهم بگویم که میدانید یک نفر 3 ساعت در دانشگاه سرپا باشد، دو ساعت هم در ترافیک رانندگی کند، یعنی چه؟ (خنده حضار) ان شاءالله همیشه لبتان خندان باشد و سینهاتان مفتوح و مالامال از عشق ولایت. صلوات دیگری عنایت بفرمایید.
پیشاپیش خودم هم تشکر می کنم از همه دوستانی که این محفل را برقرار کردند. قاعده اش این است که در هفته دفاع مقدس همه به همدیگر پیامک می فرستند و تبریک می گویند. سالروز تجاوز آشکاری را در چنین روزی می گویند تبریک عرض می کنیم! در چنین روزی تجاوز بزرگی به عرض و ناموس ما آغاز شد اما میگویند تبریک عرض می کنیم! این یک مقداری ساختارشکنی شد در اول سخن. علی الاظاهر نباید بدین گونه باشد اما می خواهیم نوار همیشگی را که برای جنگ می گذارند، اینبار نگذاریم و با یک مدل دیگری به قصه نگاه کنیم.
جنگ تحمیلی که شما 8 ساله می دانید و ما 10 ساله، از این روز و از این هفته آغاز نشد. همه می گویند کتابها نوشتند اما اشتباه می گویند. دخترم، پسرم! جنگ در چنین روزی که شما به عنوان 31 شهریور ماه 59 می دانید، آغاز نشد. این، یک دروغ بزرگ است، یک اشتباه تاریخی است.
این سرفه هایی که می شنوید، مال کسی است که آوردم اینجا تا شما با این چهره آشنا شوید. خدا انشاءالله به حق امام زمان سایه اش را از سرخانواده اش و رزمنده ها و شما کم نکند. این سرفه های خشک مال کسی است که به گواه او را به 2 دلیل اینجا آوردم. اول اینکه همه می خواهند آنهایی که جانبازند و اسمشان شیمیایی است، در بیمارستان ساسان و یا در خانههایشان این درد را تحمل کنند. در صورتی که اگر نظام توجیه باشد، من همه اینها را از بیمارستان به دانشگاه ها و کف جامعه می کشانم. هر یک تخت اینها را با امکاناتش در دانشگاه می کشانم، یک اتاق می گذارم که اگر قرار باشد جان بدهند، کف اینجا جان بدهند. مادام که تو این را نمی بینی و این جدا جان می دهد و بعد او را می اندازند کف یک وانت از بیمارستان ساسان می برند و اطلاعیه او را می زنند در روزنامه ها و رادیو و تلویزیون تو هم مشغولی و مسئولین ما گرفتارتر از این حرفها که فاتحه ای برای او بخوانند. اما امروز ناصر افشاری عزیز را به دو دلیل آوردم، یکی اینکه او را بشناسید. برای من نوشتید که صحبت کنم، من هم مطالب را آماده کردم ولی ناصر یک دنیا حرف دارد. قبل از اینکه خدای نکرده یک اتفاقی برایش بیافتد، شما حداقل او را بشناسید. دوم اینکه ناصر یک نیروی استشهادی است که آخرین بار که با شما در جلسه غزه جلوی فرودگاه جمع شدیم، یادتان هست، آنجا برای شما صحبت کرد و قبلش هم رفت پیش آقا، آقا گفت: آقا ناصر چیزی نمی خواهی؟ یک شیمیایی باید چه بخواهد؟ آقا ناصر ببخشید، حرف شما به رهبر را شاید راضی نباشید ولی من اینجا دوست دارم که بزنم. این حرفها نباید مخفی بماند. گفت که آقا جان من دوست ندارم در رختخواب جان بدهم، می شود یک اذنی بدهی و ما را برای یک عملیات استشهادی خرج کنی، اذن دست شماست. عملیات در این قد و قواره اذن شما را می خواهد، آقا جان نگذار در رختخواب بمیرم.
اما به یک خاطر دیگر هم او را آوردم. آقا ناصر ببخشید. برای اینکه ثابت بکنم برادر! دفاع مقدس، 8 سال نبود. هنوز نه محاسن من درآمده بود، محاسن آقا ناصر هم فکر نمی کنم در آمده بود. فتنه ای که کلیدش را در کنفرانس طائف در عربستان سعودی خائن زده بودند، برانگیختن قومیت ها و غائله جنگ نرم یک اتفاقی نیست که الآن اصطلاحش را می شنوید، این کلیدش همان چند ماه بعد از انقلاب خورد. گنبد جواب نداد، خلق شمال جواب نداد، خلق آذربایجان و خلق مسلمان که پشتوانه های آیت اللهی هم داشتند و پولش از بیرون می آمد، جواب نداد، خلق خوزستان و خلق عرب باز نگرفت تا خلق کرد که گرفت، بنا به دلایلی که جای آن اینجا نیست و داستان خاص خودش را دارد که باشد در یک جلسه دیگر. تا همین امروز هم درگیر این مسئله هستیم. یعنی حداقل در 2 هفته گذشته، 3 شهید دیگر در کردستان از دست دادیم.
پس جنگ در چنین روزی که شما آن را روز شروع جنگ میدانید، شروع نشد، ما بچه رزمندهها چنین روزی را روز شروع جنگ نمی دانیم. جنگ قبلاً شروع شده بود. مقطع 22 بهمن 57 تا 31 شهریور 59 حدود 20 ماه است که ما نمی دانیم این 20 ماه در تاریخ ما چرا محو شده است. هر چه می گوییم، ما در این مقطع بودیم و جنگیدیم، توجه نمیکنند. اتفاقاً بخشی از جنگ نرم در اینجا اتفاق افتاد. پیچیده ترین مدل جنگ در دنیا، جنگ چریک ضد چریک است. ما هنوز اسلحه دست گرفتن هم بلد نبودیم، تاره ریخته بودیم پادگانها را گرفته بودیم و یک مقدار بشین پاشو بلد بودیم، یک دفعه دیدیم در وسط معرکه جنگ بزرگی قرار گرفتیم. کمین ضد کمین جنگی که مردم هم هستند. ضد انقلاب هم لباس مردمی پوشیده، تو هم شدی یک نیروی با پشتوانه حکومت مرکزی، وارد یک چنین صحنه ای شده ای. حالا می خواهی بجنگی، باید شلیک کنی. اینجا اما یک فرمانده داری مثل محمد بروجردی، مثل ناصر کاظمی، می گوید پسرم شلیک نکن. رزمنده میگفت به ما از طرف روستا شلیک شد، ما باید پاسخ بدهیم، خمپاره را بگذاریم، روستا را شخم بزند. فرمانده میگفت نه! حق نداری تو اینجا شلیک کنی. اولین خون به ناحق که اینجا بریزد، دیگر نمی شود جمعش کرد.
خدایا در کردستان اینها چگونه جنگدیدند که توانستند این صحنه را خالی کنند و تحویل خود مردم دهند؟ مدل جنگیدن این برو بچه ها چطور بود؟ چه طور مظلومانه خونشان ریخته شد ولی کشتوکشتار از مردم نکردند. جنگی به مراتب بسیار سخت و پیچیده که هیچ از آن نمی دانی. بنا نیست اصلاً مستند باشد. بنا نیست برای تو گفته شود. پسرم، دخترم! جنگ در چنین روزی آغاز نشد. در این مقطعی که گفتم الی ماشاءالله بحران داریم. نیروهای مسعود و مریم به خودشان بمب می بندند و حداقل 4 امام جمعه را به شهادت رساندند. رئیس جمهور و نخست وزیر را زدند، بهشتی و مجلس را با 72 تن زدند. هر جای دنیا این اتفاق می افتاد، عمود خیمه را که می زدند، کل خیمه می خوابید. درگیری در خیابانها الی ماشاءالله ادامه دارد، جرأت نمی کنی یک ته ریش داشته باشی و یا یک عکس حضرت روح الله را در مغازه بزنی وگرنه به عنوان بچه حزب اللهی 32 فشنگ یوزی را به طرفت خالی می کنند، آبکش می شوی.
اینکه چرا تو اینها را نمی دانی، چون بنا نیست که اصلاً بدانی! بنا نیست که این تاریخ با شکوه را برای تو بازگو کنند، برای اینکه به تعبیر مولا امیرالمؤمنین بتوانند از همین سوراخ، بارها و بارها تورا بگزند. بنا نیست این واقعه تاریخی را به عنوان تجربیات مثبت و حتی اگر منفی است، تو داشته باشی. یک بار دیگر از اینجا به بعد اینگونه باید بگویی که حمله عراق به ایران به عنوان تیر خلاص بعد از این اتفاقاتی که افتاد و نگرفت، کودتای نوژه و درگیریهای چپ و راست و توده ای ها و فرقان و زدن رئیس جمهور، باهنر تمام این اتفاقات که هرکدام آن یک داستان است نشد و نگرفت، از اینجا به بعد ورود یک سری نیروی جدید به جبهه است، نه شروع یک اتفاق که از امروز شما آن را حساب میکنی. در 31 شهریور 59 هجمه به این شکل اتفاق افتاد و الا 16 شهریور است که به جبهه قصر شیرین تهاجم شروع می شود، از پاسگاه خان لیلی بالای نفت شهر تا زیر آبداغ قریب 250 کیلومتر مربع توسط عراقیها اشغال می شود. آتش پیوسته روی سر قصر شیرین هست. قریب 15 الی 20 روز مقاومت مردمی قصر شیرین را داریم، عین این چیزی که در خرمشهر 31 روزه میگویی اما الآن محو است که این مردم زیر آتش مقاومت کردند ولی صدایشان جایی نرسید. اگرچه به فرماندهی کل قوا بنیصدر هم مسئله را گفتند و او را در این جبهه بردند. قبل از آن، به او گفته بودند که این تحرکات و مانورهای اینها یک فرایند عملیات است. بوی عملیات دارد، می آید. مسخره می کرد می گفت شما پاسدارها همه چیز را از لوله تفنگ می بینید. آنها غلط می کنند به ما هجمه کنند.
پسرم دخترم! جنگی در آن مقطع اتفاق افتاد که فرماندهی کل من یک عنصر خائن و جاسوس و هماهنگ با جبهه دشمن بود. مگر می شود؟ بله! شده است. او در آن واحد، 3 مسئولیت دارد هم رئیس جمهور محبوب با 11 میلیون رأی قانونی که ما به وی دادیم. رئیس شورای عالی انقلاب و فرماندهی کل قوا. در چنین شرایطی که او منظور آقای سپهسالار! بنیصدر می باشد دستور داده که کسی حق ندارد یک فشنگ و مهمات به نیروهای مردمی کمک کند.همین قدر هم که کار انجام شد، توسط عناصر مؤمن و انقلابی مثل سرگرد صیاد شیرازیها بود که در پادگانها را باز کردند و مهمات را منتقل کردند. این اتفاق برای ماه های اول جنگ است. تا کی؟ خیلی اتفاق عجیبی است، جنگی شروع شده است که هیچ جای دنیا نداریم، فرماندهی کل قوای یک جبهه با جبهه مقابل کاملاً هماهنگ است. درباره بنیصدر صحبت می کنیم. اتفاقاتی افتاد که بسیار به حوادث الآن ربط دارد. البته از این بابت بسیار متأسفم، جلوی آقا هم عرض کردم وقتی بچه من وارد دانشگاه می شود این عکس را که به او نشان می دهم می گویم این کیست که کنار چمران در این جیپ نشسته است، می گوید نمی شناسم. می گویم تو که الآن داری از دانشگاه فارغ التحصیل می شوی، چطور این بنیصدر را نمی شناسی؟ تاریخ محمدعلی میرزا نیست، مال همین دو دهه گذشته مااست. پسرم! دخترم! الان در جریان این بحرانها مجبور شدند این تصویر را نشان دهند. به نظر شما چرا؟ به نظر شما چرا نباید یک چنین مطلب مهمی را بازگو کرد؟ نوار جنگ را دائماً تکراری می گذارند.
12 لشکر در چنین روزی در 3 جبهه شمالی، میانی و جنوبی با تیپهای زرهی هجمه کردند. قصد فتح 3 روزه تا یک هفته ای تهران را داشتند. همیشه این نوار را گذاشتند. چرا از اینطرف نمی گذاریم. پارسال متأسفانه این بحثهایی که پیش آمد اصلاً برخی از عزیزان ما و فرماندهان ما گویا آلزایمر گرفتهاند. فرماندهی وقت کل قوا بنیصدر را نوعی تبرئه کردند، گفتند ما فکر نمی کنیم خیانتی چیزی از جانب او در کار بوده است. قاطی کردی آقا؟!
من در این جریانهای اخیر متوجه شدم که چرا اسناد و مدارک و کتابها و رادیو و تلویزیون ما سعی دارد یک چنین استحماری را عمداً انجام دهند. باز دو مرتبه می گویند که جنگ ایران و عراق. این یک دروغ بزرگ است که شما 8 سال با عراقیها جنگیدید و بعضی جاها هم حالا دنیای غرب و شرق یک کمکهایی به عراق کردند. نه! فقط و فقط برای خوار کردن تو و نسل و آبا و اجداد تو با آن مدل جنگیدن که در طول تاریخ دنیا سابقه ندارد، این دروغ بزرگ گفته میشود. در این نبرد از شرقیترین ینگه دنیا تا غربیترین آن، با همدیگر متحدالشکل برای محروم کردن یک جریان آزادی خواه صف در صف ایستادند که سابقه نداشت. یعنی از بنگلادش تولید کننده گونی ما را تحریم می کند تا روسیه همسایه شمالی با موشکهای اسکاد تا فرانسه با موشکهای اگزوست و هواپیماهای میراژ و رادار انگلیسی و برزیلی و قس علی هذا. چطور جبهه ای است که میگویند عراق در این جبهه با ما جنگید اما رسماً بیش از سی و چند کشور سینه به سینه ما حضور داشتند؟ اگر جنگ فقط با عراق بود که باید در طول این 8 سال فقط باید از یک ملیت اسیر داشته باشید؟ میپرسید مگر از ملیت های مختلف اسیر گرفتید؟ بله! چرا بر آن تأکید نمی کنند؟ اگر بگویم از 5 ملیت اسیر گرفتیم، باور میکنی؟ اگر بیشتر باشد قبول می کنی پسرم؟ یعنی چند تا پدر؟ مثلاً 8 تا 10 تا؟ مگر میشود؟ پسرم اگر بگویم از 15 ملیت اسیر گرفتیم قبول می کنید؟ نه بابا اینها را می گویید که خودتان را بزرگ نشان دهید. دخترم از 18 ملیت سند دارم ثبت شده است که اسیر در خط گرفتیم. پاکستانی در خط چهکار می کند؟ افغانی چه کار می کند؟ عمانی؟ اماراتی؟ کویتی؟ قطری؟ بحرینی؟ سودانی؟ سومالیایی؟ یمنی؟ قوات یرموک؟ یوگسلاو چه کار میکند؟ صرب چه کار می کند در این خط؟ بوسنیایی چه می کند؟ اینها را برای تو گفتند؟ نه! بنا نیست بگویند. اصلاً بنا نیست با این حرارت بگویند برای اینکه در این باور بیفتی که 8 سال با این عراقیهایی که نمی توانند خودشان را جمع و جور کنند، هر روز 500 تا 500 تا بمب می گذارند زیر آنها مثل گوسفند قربانی می شوند، تو با داشتن یلهایی مثل چمران، بروجردی، همت، باکری، خرازی نتوانستید جمعشان کنید، 8 سال طولش دادی آخرش هم که قطعنامه امضا کردی اما دیدی آمریکاییها آمدند 25 روزه جمع کردند. پس چرا کری می خوانی برای امریکاییها؟ این استتناج سئوالی است که از منِ استاد در دانشگاه پرسیده می شود. چرا؟ برای اینکه بازخوانی این جنگ به دروغ و به اشتباه افتاده است؟ خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج. حق دارد بچه امروزه از تو سئوال کند استاد شما با داشتن آن یلها، مگر حسن باقری طراح عملیاتتان نبود، مگر صیاد شیرازی نداشتید، مگر امام نداشتید، نتوانستید الآن می توانید؟ حق دارد بچه قاطی کند. برای اینکه خیانت شده است، آن بخشی را که باید در آن می بودید، مستند می کردید، فیلم می گرفتید از لحظه های شکستن خط، نه از پاتک ها. یک تکه فیلم بیاورید که عملیات شب و خط شکستن را نشان بدهد. 27 کیلومتر بچهها در ماسه و رمل با بار و بندیل روی دوش دارند حرکت می کنند، فیلم این کجاست؟ بهانه میآورند امکاناتش نبوده، در خط شکنی که فیلم نمی شود گرفت. فیلمهای خمپاره هایی که روی سر بچه ها فرود می آید، کجاست؟ نهایتاً جواب پاتکها را می بینی، خط شکنی که نمی بینی. آن موقع که نبود، الآن هم بخواهی بازگو کنی، چه بشود که یک هفته دفاع مقدس شود و اینقدر “ممد نبوی…” می گذارد که خستهات کند. 7 تا کانال تلویزیون ممد نبودی می زند و آهنگران ای لشکر صاحب زمان آهسته ران آهسته ران! پشت بند آن کرکره پایین تا دوم فروردین که همه حال و هواها گوگوری مگوری دارند، بله یک مضرابی زده می شود که در چنین روزی فتح المبین شد. برادر! فتح الفتوحی که امام گفت دست و بازوی شما را می بوسم همان عملیاتی را که احمد متوسلیان شما و فرمانده های شیری در قد وقواره های کاظمی و باکری و 11 هزار اسیر گرفتند، نباید اینجوری برایت بگویند. این 11هزار اسیر، اصلاً نه در مستندات ما است نه در کتاب ها و دانشگاهها و مدارس ما.
خدمت “آقا” هم عرض کردم که هر سال در دبیرستان و دانشگاه بررسی کردند متوسط بین دو خط تا دو صفحه دارند مطلب از انقلاب و دفاع مقدس به خورد بچههای ما میدهند و در برابر این موج تهاجم فرهنگی از بچههایمان میخواهیم که با این آموخته ها پدافند کنند. بقیه را می خواهد از صدا و سیما بگیرد؟ وقتی هم که این رزمنده و جانباز را می برند در صدا و سیما و می خواهد حرف بزند می گویند 2 دقیقه وقت داری، زودتر بگو؟ 2 دقیقهای که دارند به تو سوبسید می دهند! میدانی 2 دقیقه تبلیغ آدامس و پفک چقدر با ارزش است؟! ضمن اینکه دیگر مردم از دست تو و امثال تو خسته شدند که سرفه های تو را می خواهند پخش کنند تو را بگذارند اضافه صحبت کنی؟ روی ویلچر آوردند گفتند زودتر یک خاطره شیرین تعریف کن، وقت تمام است.
راست هم می گویند، چون ما مال یک جریان و یک نسلی بودیم. الآن ما باید برای همه کار کنیم، یک کانال برنامهاش باید جوادی آملی باشد و موسیقی در آن حرام است، و یک کانال دیگر وقتی که لحن این زن گوینده را گوش میدهی، خاصه در رادیو جوان، اگر اذیت نشوی، تو مریض هستی! خانمت کنارت نشسته می گوید خاموش کن. می گویی جمهوری اسلامی است، حلال و شرعی است.
با چنین آموزه هایی معلوم است که ذائقه های مختلف باید درست بکنند. اما خوب از اینجا به بعد اتفاقات پشت سر اتفاقات می افتد. یک مقطع دیگر از جنگ فتح آبادان و عملیات ثامن الائمه است. با فرار سپهسالار! سپهسالار کجا بود؟ 11 میلیون رأی قانونی که ما به وی داده بودیم، چرا به او رأی داده بودیم؟ چرا همچنین خطای بزرگی را انجام داده بودیم؟ کار خودمان بود. چرا؟ چند دلیل داشتیم؟ 1- سید بود 2- بچه آیت الله بود. 3- دکترای اقتصاد نوین داشت. روزی که برای مصاحبه به تلویزیون آمده بود، توده ای ها و چپی ها را له می کرد. قدرت کاریزمای مناظره ای داشت و از آن طرف هم روحانیت معزز پشت سرش بود و لذا صد در صد. از بیش از 12 میلیون رأی قانونی، 11 میلیون رأی آورد. فرماندهی کل قوا را هم داشت. بعدش چه شد؟ اینها را برای ما نگفتند. درگیری و مناقشه است. نه اینکه فقط امروز در کف دانشگاه و در خانه ات، این اتفاق افتاده باشد، سابقه داریم. ما به عنوان سپاه 2 مجموعه شدیم. بنیصدریون و بهشتیون. بنیصدریها عکس بهشتی را پاره می کنند و آن طرف برعکس. چه کسانی؟ روحاللهیها. هر دو گروه هم به حسب آموزه های روح الله که وجود دارد و حی و حاضر است و صحبت می کند، اعتقاد دارند حضرت آقا این کلیدواژه هایی که میاندازد، مال اینهاست و آنها می گویند مال اینهاست. پیچش مو را چه کسانی تشخیص میدهند؟ امثال احمد متوسلیانها که در مریوان است. وقتی که بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا می خواهد به مریوان بیاید، پیش قراول می فرستند. احمد به پیشقراول می گوید که به او بگو، فرمانده کل قوا، رئیس جمهور، هلی کوپتر تو بالای سر مریوان پیدا شود، اولین کسی که با تیربار می زندت، من هستم. ما که دور و بر احمد بودیم، گفتیم احمد چه میگوید؟ مگر می شود؟ رئیس جمهور و فرمانده کل قواست. بر ما ولایت دارد. اما احمد گفت نه بچه ها، او عدالت ندارد، پس بر ما ولایت ندارد! ما باز تشخیص نمی دهیم، تا کی؟ تا موقعی که دانشجویان پیرو خط امام، مثل محسن وزوایی بخشی از خاک آمریکا را گرفتند و 52 امریکایی را 444 روز در مشتشان نگه داشتند. آن شیرمردها وقتی تکه کاغذها را به همدیگر چسباندند، این سند از لانه جاسوسی در آمد که این آقا با کد S.D.lor.1 زمانی که دانشجو بوده است، با ماهی اینقدر دلار به عضویت نیروهای جاسوسی دشمن درآمده است. فوراً این را خدمت امام(ره)رساندند. امام چه کار کرد؟ آیا سریع گفت امشب به رادیو و تلویزیون بدهید اعلام کند؟ باید اینکار را می کرد؟ عراق هم راهش را گرفته دارد می آید، عملیات و خونریزی است، مسببش هم همین است، این هم سندش. ولی امام نامه را گذاشت و فرمود باشد تا وقتش برسد. بارک الله به امام. باید همه از امام آموزش سیاسی ببینند که در چنین روزهای فتنه ای سره را از ناسره تشخیص دهند.
گذشت و گذشت یک هفته، دو هفته بین دانشجوهای پیرو خط امام اتفاقاتی افتاد که آقا چرا اعلام نمی کند؟ از این سند بالاتر چه میخواهد؟ امام چرا چنین خیانت و جنایتی را اعلام نمی کند؟ باز تحلیلها در خودیها شروع شد. نکند امام کهولت پیدا کرده است. نکند دور و بریهای امام رینگ بسته حلقه اطلاع رسانی شدند. حزب الله دارد اذیت میشود، دچار انشقاق می شود. از این واقعه دارد چند ماه می گذرد و همه دارند اذیت میشوند اما میوه باید برسد. طوری شد که آن اتفاقات و درگیری کف خیابانها، آخر قصه اینطور شد که مسعود و سپهسالار با همدیگر لباس زنانه و ماتیک به لب زده، با دامن فرار می کنند. تا همین الآن که سپهسالار نطق فرمودند حمایت از جبهه موسوم به سبز و اینها هنوز عنایاتشان برسر نیروهای مقاوم! این جبهه مستدام است! فردای آن روز آمدیم بیرون و مرگ بر فلان و درود بر فلان سردادیم اما شب بخیر! فایده ندارد خواص! شما باید زودتر این اتفاق را می فهمیدید. امروز مرگ بر فلان دیگر فایده ای ندارد. اگرچه باز هم خون رسوا کرد وگرنه اگر قرار بود این اتفاق کش پیدا کند، خدا می داند چه اتفاقی می خواست بیافتد. خدا می داند چه قدر بیشتر خون ریخته می شد.
پس تا اینجا وارث یک چنین اتفاقاتی هستیم. از این به بعد، یک سری باید حواسشان باشد. مادرم و پدرم رأی دادی به بنیصدر اشکال ندارد، خدا فردا ازتو نمیپرسد چرا رأی دادی به این آدم جاسوس و خائن و ملعون، همین که رأی دادی مأجور هستی، برای اینکه همه شواهد و قرائن حاکی از این بود که او یک آدم مؤمن است اما از این به بعد اگر بخواهی پافشاری کنی روی رأیی که دادی، درست نیست.
یک مقدار جلوتر برویم و برگردیم و یک تلنگری بزنیم. نیروهای مسعود نیروهایی نیستند که همه آنها تخم حرام باشند، ولدالزنا باشند، نه خیلی از آنها را می شناسم، رفیقهای من بودند، بچه محل و بچه مسجدی بودند، در دانشگاه با هم بزرگ شدیم. اما یکدفعه وقتی میگفتنی حسین جان این حرفها چیست تو می زنی عزیزم؟ میگفت نه ما باید برای مبارزه با امپریالیسم متحد شویم و نمی شود با نیروهای مرتجع همدم شد… این حرفهای گنده را برای این بچهها زدند و بعد با یک عنوان رئیس جنبش جوانان فلان منطقه، مسئول پخش روزنامه چهارراه سلسبیل، مسئول فلان… اغفال میکردند، مسئولیت میدادند و بچه هم فکر می کرد خبری است. تا اینکه داستان کردستان پیش آمد و بعد این جماعت آنجا رفتند و زندگی و خط تشکیل دادند و بعد هم راهی عراق و چکمه لیسی صدام شدند تا امروز که در خدمت شما هستیم دنبال جلسه با نتانیاهو و باراک و عبدالله اردنی ننه انگلیسی هستند که یا اینجا بروند و یا آنجا. کار به کجا می رسد؟ انحراف یکدفعه چنین زاوایه ای نمی گیرد، اول فاصله کم است، بچه مسلمان است، همسایه ات است. عناد می کند و روی تفکرات باطلش لجاجت می کند. ناراحتی امروز برای پسر شهید و یا همسر شهیدی که در جبهه مخالف تو قرار گرفته چیز جدیدی نیست، از چه ناراحتی؟ این، یک جریان تاریخی است. اگرچه از این بابت که امروز در روزنامه اعتماد پسر عزیزم، پسر دلبندم حاج همت این مطالب را نوشت و یا از قولش نوشتند و آن حرفها زده شد باید بروم چندین شب خون گریه کنم. به هرحال یک بخشی از آن را هم من مقصرم که بچه رفیقم را رها کردم اما چهکار می توانستم بکنم؟ وقتی که در دانشگاه به بچه مطالب نادرست یاد میدهند، تا کجا دنبال او باشم؟ ندیدی دیشب آن 3 تفنگدار را در تلویزیون آوردند، صحبت می کردند. می دانید که چه کسانی بودند؟ وقتی نشانشان می داد گفت ما باور نمی کنیم آقای حجاریان و آقای عطریانفر شما بهعنوان علمداران این جبهه یک دفعه در طول 20 روز برگشتید، چه اتفاقی افتاد؟ راست می گویند آنجا چیزخورتان کردند؟! این چیزهایی که کروبی می گوید؟ این اتفاقها که افتاده؟ براساس این چیزها نظر شما برگشت. گفتند نه، تفکرات وارداتی ما ناشی از ماکس وبر و کوپر و امثالهم بود که خودشان مسموم هستند. با این تفکرات نمی شود یک خم این انقلاب را گرفت و آن را زمین زد. کتب درسی دانشگاه های ما مسموم، اساتیدی که خود ما باشیم مسموم، این کتابها را به خورد دانشجوان خودمان در طول سالها دادیم، نتیجه آن هم کف خیابان، درگیری است. اگر دولت و نظام این تقصیر و پوزش ما را بپذیرد، می گوییم برای شما که این اتفاق برای چه چیزی افتاد؟
پریروز به جاسبی گفتم این حرفهایی که اینها می زنند مشخصاً به جنابعالی و آموزه ها و این کتب درسی مریض و مسموم و اساتید سکولار برمی گردد. اینها بنا داشتند جمهوری اسلامی اسمش جمهوری باشد اما از درون پوچ و بی محتوا باشد. پیش از آنکه برای پسر حاج ابراهیم همت ناراحت باشیم، باید مرکز فساد را که این فساد را پمپاژ می کند، خشکاند. مگر دیوانه ایم برویم کف خیابان و شروع کنم با چوب و چماق دنبال اینها بیفتیم؟ البته وقتی امنیت نظام به مخاطره بیفتد، با کسی شوخی نداریم، جزء آموزه های دینی علیابنابیطالب است. آقا اینها که در برابر ما قرار گرفتهاند، همه پسرخاله و پسرعموی ما هستند، مگر می شود به جنگ اینها رفت؟ بله باید برویم. نبرد اول با ناکثین. یک مأموریت برون مرزی به من بده تا در این نبرد نباشم. این طلحه است، این زبیر است، این ام المؤمنین است، تا دیروز با همدیگر شمشیر می زدید، اینها حافظان قرآنند. همه گیج شدند که کدام درست می گوید؟ فرمود “اعرف الحق، تعرف اهله”، برو حق را بشناس سپس به اهلش ایمان بیاور. اگر هم نتوانستی تشخیص بدهی، برو تا این وضعیت را نبینی. این صحنه مال تو نیست، این صحنه مال اهل بصیرت است. فرمود: “لا یحمل هذا العلم، الا اهل البصر و الصبر”، در زیر بیرق من نمی مانند الا انسانهای بصیر و صابر.
نبرد دوم اتفاق افتاد، دو مرتبه سینه به سینه همدیگر که داستان را بهتر از من می دانید. فقط یک مرور کوچک؛ دقیقه 90 قرآنها سر نیزه رفت. باز جبهه اسلام گیج شد، فرمود قرآن را با همه قداستی که دارد پاره کنید، قرآنها را بزنید، هیچ ایرادی ندارد، اینها ورق پاره هایی هستند که عنقریب در زیر پوتین های شما و سم اسبان شما می روند. قرآن ناطق من امیرالمؤمنین هستم. سپاه اسلام کم آورد و شد آن فتنه ای که نباید می شد.
نبرد سوم، نبرد با مارقین که به مراتب سخت تر، پیچیده تر و بغرنج تر است. نبردی که وقتی امیرالمؤمنین ابن عباس را فرستاد، فرمود برو با اینها صحبت کن، بشارت بده و نصیحتشان کن اما حواست باشد با اینها از در قرآن محاجه نکن، فقط راجع به سیره وسنت نبوی با آنها صحبت کن. ابن عباس رفت و برگشت، آقا دید که پای ابن عباس می لرزد. گفت آقا اینها چه کسانی بودند مرا نزدشان برای مذاکره فرستادی؟ یک آیه قرآن می آوردی، ده تا جواب می دادند، از اثرات سجده های طولانی، پیشانی آنها کبره بسته بود. مع الوصف 4هزار نفر از اینها جدا شدند، 4هزار نفر ماندند. زمانی که به مصاف امیرالمؤمنین و سپاه اسلام آمدند می گویند که الیوم یوم دهر الجنه این شمشیرهایشان را قلاب کرده بودند و می گفتند که امروز هر که در برابر علی کشته شود، روز ورود او به بهشت الهی است. در دو، سه ساعت، 4 هزار نفر آنها کشته شدند و فقط 5 نفر فرار کردند. فرمودند یا امیرالمؤمنین تهشان را درآوردی. آقا فرمودند اشتباه می کنید باز هم در رحم مادرانشان و صلب پدرانشان تولید مثل خواهند کرد و این قصه بازهم اتفاق می افتد. شما نمی توانید اینها را تشخیص دهید، خیلی پیچیده هستند. قبل از این نبرد، آقا این را برای این روزها پیش بینی کرده بود.
پس از این فتنه، فتنه ای دیگر به وجود می آید که به مراتب شکننده تر از آن است. در اثر این فتنه، دلهایی که محکم و استوار بودند، گرفتار انحراف می شوند و مردانی پس از سلامت ایمان منحرف می گردند. با وجود این فتنه، تمایلات مردم تغییر می کند و اعتقادات با یکدیگر مشتبه می شود و تشخیص صحیح و نادرست دشوار می گردد. هرکه با آن مبارزه کند، او را درهم می شکند و هرکه بخواهد آن را خاموش کند، او را نابود سازد. فتنه گران در میان آن فتنه مثل دسته هایی از گورخران وحشی یکدیگر را گاز می گیرند. در آن زمان رشته دین از هم جدا شده و علایم راه راست پنهان گردیده و چشمه حکمت خشک خواهد شد ولی ستمگران در آن فتنه به سخن می آیند و بیابان نشینان را با زجر ستم بیازارند و با سینه مرکب ستم آنها را خرد کنند. انسانهای تکرو نابود شوند و سواران در جلوگیری از آن هلاک شوند. آری آن فتنه با سرنوشتی تلخ برای مردم وارد می شود و خونهای تازه ای را میطلبد و به دین خدا ضربه وارد می کند و پیمانها و عهدهای استوار یقین را می پوساند.
“آقا” دو ماه و نیم است که در هر سخنرانی بر این فتنه تأکید میکنند، معلوم است اتفاق سختی افتاده است. اتفاقی که فقط یک مناظره و یک جنگ تبلیغاتی نبود پریشب برگشت گفت که مطمئن شدیم این یک جریان براندازی نظام بود که از بیرون فتنه کلید خورده بود اما از داخل همراهی می شد. بگذارید این روزها کمی غبار بخوابد. اگر یک مناظره تبلیغاتی برای رسیدن به قدرت بود، با جورج سورس هماهنگی چرا؟ یهودی بیشرفی که با جین شارپ تئوریسین انقلابهای مخملین در بیرون فعالیت می کنند. اگر که فقط و فقط یک مناظره برای رأی آوردن و ریاست جمهوری بود، پول برای NGOها از جیب این مردم بدبخت و بیچاره چرا؟ پول از دانشگاه آزاد چرا؟ اگر که فقط یک انتخابات بود، پول گرفتن از کشورهای عربی چرا؟ برای حزب بارانتان و برای این کارها پول های خودتان بود آوردید با آن 400، 500 هزار مانتو فیروزه ای درست کردید ریختید در کف خیابان و این مسخره بازیها؟
حرمتی که آقا فرمودند از نظام شکستند، اینها را ما پیگیری خواهیم کرد، حرمت شکسته شدهای که سالیان سال نمی شود، آن را به همین راحتی پاک کرد. چه اتفاقاتی افتاد؟ چه کسانی گیج شدند؟ چه کسانی کم آوردند؟ همان افرادی که تا دیروز میلیاردی به آنها می دادند فیلم چهل سرباز می ساختند و می رفتند پیش “آقا”، مولای ما، مقتدای ما میگفتند، با یک سیلی خوردن یک بچه که نمی دانیم آن هم واقعیت دارد یا نه، امروز سمفونی های ای کاش می نویسند. آنهایی که تا دیروز پول و وام کلان و بساط فیلمسازیاشان به راه بود و فیلم می ساختند و کار هم نداشتند نظام و جبهه و خط دست کیست؟ عزیز من آقای مجید مجیدی قبول که جلوی آقا گریه کردید و گفتید آقا چرا اینگونه شده، آن زمان جبهه و جنگ، پیرزن دو تا تخم مرغش را می داد، آن همه اخلاص کجا رفت؟ حضرت آقا در جا جواب دادند و گفتند آقای فلانی روح لطیفی دارند ولی آقای فلانی این تلخی هایی که شما ایندفعه دیدید زمان جبهه و جنگ و مقطع ما هم وجود داشت. همان موقعی که در جبهه شیرینی وجود داشت، این پشت هم همین لجن پراکنی ها بود. این روزها هم باید دو تای آنها را با هم ببینی. اما باید به ایشان گفت که آقای مجید مجیدی شبی که تو آن فیلم را درست کردی مقابل احمدینژاد و آن هنرپیشه را که خودت آمدی گفت آقا من قسم میخورم نمی دانستم طرف هنرپیشه بوده، کاری ندارم فیلم تو جبهه اسلام را شکست. احساس کردی که ممکن است آن طرف رأی بیاورد و تو آن کار را برای آنها انجام دادی. اهل فن می دانند، وقتی فیلم را دیدند شکست جبهه اسلام بود. خیلی عالی کار کرده بودی. دمت گرم! به خاطر هنرنماییات. اما گاف دادی، برای یک عمر باید جواب خدا را بدهی. گفت لعن الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت لقتالک آنهایی که آمدند در این صحنه و تیر انداختند، آنهایی که رضایت دادند و آنهایی که فقط یک سر تکان دادند. شنیدند حسین بن علی کشته شد آنهایی که یک لبخندی زدند و فحوای دلشان رضایت داد. خدا می داند که آن سی دی 90 سیاسی پاهای کسانی را از رفیقان من لرزاند که روی اسم آوردن آنها را ندارم. در آن شبهای فتنه که بچه با همه ندانستنیهایش که این اشخاص را نمی شناسد، می خواهد تصمیم بگیرد که به چه کسی رأی دهد، چه کسی راست می گوید و چه کسی نه!
ناصر جان روزی که نتایج انتخابات اعلام شد، فردایش یکشنبه، آنها اعلام کردند که به میدان ولیعصر می آیند، حزبالله هم اعلام کرد که به میدان ولی عصر می آییم. رفتیم، حزب الله غالب شد، دیدیم آنها دارند صحنه را ترک می کنند اما خوردیم سینه به سینه همدیگر، توی سینه پسرعمویم، هم گردانیم، با جانبازی 80 درصد، یک پا قطع، چشم ندارد، گفت حاج سعید کدام طرفی هستی گفتم با این جماعت. گفت اینها؟! اینها به ضلالتند، بیا با ما. می خواهیم برویم میدان ونک، بعد هم می خواهیم صداوسیما را بگیریم، زدم پشتش گفتم خداحافظت باشد. اما بعد از چند دقیقه پاهای من سست شد. گفتم یا اباالفضل العباس عجب اتفاقی می خواهد بیافتد. من در کل این 10 سال جنگ، نه در کردستانش نه در جنگ عراقش ندیده بودم. آنجا که کردستان بود، یک اتفاقات خاصی میافتاد، این طرف هم عراق بود و مشخص بود.
یا امیرالمؤمنین چه بود آن اتفاقاتی که برای شما افتاد. باید به جنگ مقابل پسرعمو، برادر و پسرم بروم. باید بیایی در مقابل صداوسیمایی دفاع کنی که خودت قبلاً قبولش نداری. چون اگر بیاید آنجا و برودند بالا و با همه عناصری که آنجا هستند، میکروفون را بگیرد، یک لحظه بگوید اینجا موج سبز است انقلاب اسلامی و تهران به دست اشغالگران فتح شد و یا برنده میدانیم، می فهمی یعنی چه؟ و تو آنجا بایستی، بروی در مقابل اهل قبله بایستی. این آن فتنه آخرالزمانی است که خدا نکند این اتفاق دوباره بیفتد. خیلی سخت است. اثرش همین الآن در خانه هایمان هست. حتی اگر موفق هم نشوند که این داستان را کش بدهند، در دانشگاه باز هم برنده میدان هستند. متأسفانه چرا؟ چون جنگ را به داخل کشیدند. تو دیگر دغدغه لبنان و فلسطین را نداری. کما اینکه 30 سال بود از این حرفها نمی شنیدیم “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران” جرأت نمی کردند از این حرفها بزنند. چه کسی حرمت را شکست؟ آنها که بودند، از قبل چیز جدیدی تشکل نشده است. مگر چقدر بودند دو میلیون نفر؟ این همه خانواده ساواکی کجا رفتند، این همه خانواده جوجه های مسعود رجوی کجا رفتند، این همه معارض، اینها یک عِده و عُدهای دارند، عزیز من، این که چیز جدیدی نیست. همیشه بودند، هروقت فرصت پیدا کنند، صف آرایی می آیند. اما این را بدان پسرم دخترم، آن مسعود رجوی را من در مرصاد درک کردم و تا آخرش جنگیدیم و قرار نبود آن اتفاق پیش بیاید اما مع الوصف همچنین که دیدند که تو دیگر انگیزه برای استمرار جنگ نداری و آن قطعنامه امضا شد و برای روح الله زهرنامه شد، گازشان را گرفتند و دوباره آمدند. امضا دادی آتش بس دیگر نامردها. امضا دادیم باشد آتش بس می کنیم برای دفاع و حق قانونی مشروعمان نمی جنگیم، سلاح زمین شلیک نمی کنیم تا گروهی از سازمان ملل بیاید متجاوز را اعلام کند و غرامت را به تجاوز شده بپردازد. این کار ها را کردند؟ تاریخ نوشت یکبار دیگر هجمه کردند مثل چنین روزهایی آمدند روی جاده آسفالته اهواز- خرمشهر. فقط مرصاد نبود، آمدند در مهران و پل فلزی کرخه و دهلران و اسلام آباد تا تکه آخر آن قصر شیرین که نیروهای مسعود و مریم دارند داخل میشوند. تاریخ نوشت در این مقطع 80 درصد زمینهایی که در طول 8 سال دفاع مقدس آزاد کرده بودی، ظرف 5 روز از تو گرفتند، اینها را برایت بازگو کردند یا فقط فتح و پیروزی خرمشهر را سر میدهند؟ خدا نکند عقب نشینی ها را ببینی، وقتی همه سلاح ها را می اندازند و می گویند آمدند. ولی امام هم هست، حزب الله هم هست، آقا هم هست. اینها نوشته شده در سر و سینه ما
سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چون گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوره ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنهی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
شبی که مسعود داشت حمله می کرد، نرفته بود عرق سگی بزند، نرفته بود کارهای خلاف دیگر انجام دهد. بگویم کجا بود؟ حرم ابوالفضل العباس با نیروهایش. الله اکبر از این تاریخ. فیلم آن هست، نیروها را مجهز از سوئد، دانمارک، هلند، شمال، جنوب و غرب در حرم حضرت ابوالفضل العباس جمع کرده. مسعود دارد مقاله های کاریزماتیک خود را آنجا می خواند، سخنرانی میکرد. وقتی که بالای سر میرزا کوچک خان جنگلی 200 هزار نفر صحبت می کردند، همه غش می کردند. چیز چیز هم نمی کرد و حرف هم بلد بود. اینقدر خاطرخواه داشت. می گفت “یا ابوالفضل العباس به حق دستهای بریده ات قسم می خوریم که امروز بسیج شده ایم برای سرنگونی حکومت فلانی و تا بینی دشمنان شما را به خاک نمالیم، چنین می کنیم و چنان می کنیم.” در جیب نیروهایش وصیت نامه هایشان (همان بچه محلیهای من)، این بود که یا امام غریب داریم می آییم و کربلا را آزاد می کنیم. مادر عزیز عمری بود داغ دل داشتی، کربلا را ببینی، عنقریب کربلا را آزاد می کنیم.
اما برادر بسیجی، یک عمر دعا می کردی یا لیتنی کنا معک، حال روی سخن با توست. ای کاش حاجی با تو بودم، در کنار حاج همت می جنگیدم. تمام شد دیگر، برو فکری به حال خودت کن. علم امروز دست تو است. قرار است تو باشی جای حسن باقری. آقا به تو دلبسته که با تو خط تشکیل دهد. کجا هست خط؟ علمدارهای آنها کیانند؟ این جبهه که تشکیل شده است، کجاست؟ آقا فرمودند “جبهه نرم”؛ همانطور که در جبهه سخت مواضع و سنگرهای ما را می زنند، در جبهه نرم اعتقادات ما، ایمان و باورهای ما را بمباران می کنند و کردند و جواب هم گرفتند. این تهران را دیدیم که رأی قاطبه اش پشت سر آقا نبود، شهرستانیها و پاپتیها و آنهایی که کمتر مسموم شده بودند، پشت سر آقا ایستادند. اتفاق ناگواری است که افتاده و حضرت آقا هم ناراحت است. اگرچه از این بابت زیاد هم ناراحت نیستیم. ما از آن روزها باید بترسیم که دمپاییپوشها و کفش ملی پوشهای شوش و شهرری پشت ولایت نباشند. اگر آنها پشت خط را رها کردند، آن روز باید بترسی. وگرنه در نهایت اگر در دانشگاه تهران 4 تا بادکنک سبز هوا کردند، چه میشود؟
سعید حجاریان هم می گوید “نه واقعاً اینجا وضع ما خیلی خوب بود، اینجا زندان نبود، سونا و جکوزی به راه بود، ضمن اینکه ما به این فرصت احتیاج داشتیم.” عطریانفر هم گفت “اگر یک شرایطی مثل زندان بود، 20 روز خلسه ای که فشار نیروهای جانبی به ما وارد نشود، فکر آزاد داشته باشیم، می فهمیدیم که داریم اشتباه می کنیم”، شما هم باید به این عزیزان بگویید عزیزم پسرم دخترم لجاجت نکن. البته با اعتقادات نمی شود بازی کرد که خیلیها هم دارند مقاومت می کنند ولی آنهایی که بریدند، واقعاً بریدهاند.
ما دست به دامان شهیدان هستیم
سرمست و غزلخوان شهیدان هستیم
از سرخی ایثار شهیدان سبزیم
شرمندهی احسان شهیدان هستیم
فقط یک رنگ نبود که بیایید سبزش را بچینید، کف این پرچم زیبا، قرمز است یعنی خون، در وسط رنگ سفید یعنی صلح و آرامش و امنیت و در رأس آنها، سبزی پیروزی. نباید میوهچین بود.
بیان خاطرات دفاع مقدس، تحلیل و بررسی وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری – مهرماه 1388 – دانشگاه امام صادق
Sorry. No data so far.