پنجم مهرماه سال روز تولد سعید بیابانکی است. او یکی از شاعران جوان و پرتکاپوی معاصر است که در حوزه های مختلف شعر فعالیتهای قابل توجهی از خود بروز داده است. اما تاکنون در عرصههای طنز، دفاع مقدس، مذهب، اجتماع و … حضور تحسین برانگیزی داشته و همه این موفقیتها باعث نشده است که وی خودش را تافته جدا بافتهای از دیگران بداند. همین روحیه تواضع و خاکی بودن این شاعر خوش ذوق اصفهانی باعث شده است تا جوانان خیلی از شعرهایش را از بر باشند و پیران آفرین اش گویند.
سعید بیابانکی متولد 1347 در خمینی شهر اصفهان است. با تعدادی از شاعران، دانشجویان و علاقهمندان به ادبیات فارسی و خصوصاً شعر بیابانکی قرار گذاشتیم تا روز تولدش (که البته جمعه بود) با یک روز تأخیر خدمتش برسیم و چهل و هفت سالگیاش را جشن بگیریم. قبل از اینکه به روایت شیرین دیدار با شاعر «سنگچین» بپردازم، نقل چند نکته راجع به ایشان در فضای آموزشی و دانشگاهی کشور قابل عنایت است؛ صبح در دبیرستان نمونهای راجع به شعر پرسیدم و به دانشآموزان گفتم: «هر کدام از شما به کدام یک از شاعران معاصر علاقمند است؟» با تعجب و برای اولین بار بود که از زبان تعداد قابل توجهی از آنها نامهای «سعید بیابانکی» و «قیصر امینپور» و «علی رضا قزوه» و … را میشنیدم و این که یکی از دانشآموزان راجع به طنزهای بیابانکی صحبت میکرد و داشت به نقد سخنی از وی در رسانهها میپرداخت؛ اما بعد از ظهر در کلاسی که راجع به آیین نگارش است داشتم راجع به قالبهای نوشتن صحبت میکردم که ناخودآگاه به بیابانکی اشاره کردم و گفتم بعد از کلاس برای تبریک سال روز تولد ایشان به حوزه هنری خواهیم رفت که با استقبال چند تن از دانشجویان مواجه شدم. به هر روی شعر بیابانکی و امثال ایشان در طیفهای نوجوانان و جوانان مخاطب بی شماری دارد و حال نکته این جاست که ما «بیابانکی» را میشناسیم و برای عرض تبریک خدمتش میرسیم ولی «بیابانکیها» را نمیشناسیم. هر کدام از ما باید به سهم خود به معرفی بیابانکیها، گام بردارد.
و اما جشن تولد شاعر طنز پرداز ما؛ یک کیک جمع و جور و ساده ای که به دوازده ـ سیزده نفر برسد تهیه کردیم و با لبی پر از لبخند خدمت شاعر رسیدیم؛ محمدرضا طهماسبی، مهدی همتی، کاوه شصتی، حسین قرایی، وهاج و چند دانشجو که نمیشناختمشان و شیفته شعر بیابانکی بودند؛ بساط کیک را پهن کردیم و «شاعر سعید ما» هم چند چای قند پهلو برایمان آورد و شروع کرد به گفتن از زندگی و شعر خود. بیابانکی به تقاضای جمع از دوران نوجوانی و جوانیاش سخن میراند و باز هم به تقاضای جماعت حاضر یک شعر در خواستی خواند. شعری که «کاوه شصتی» شاعر ورامینی میگفت آن را در کوه برای دوستانش خوانده است و بیابانکی آن را با لهجه زیبای اصفهانیاش خواند؛
لنگ انداخت پیش پاهایم
مرد گرمابه دار کیسه به دست
برد از پله ها مرا پایین
در حمام را به رویم بست
*
صبح جمعه چه قدر می چسبید
سیرت و صورتی صفا دادن
مثل ماهی در آمدن از تنگ
توی حوض بلور افتادن
*
شوخ چشمانه برد شوخ از من
کنج گرمابه مرد حمامی
روی دیوار محو من شده بود
شاه با چشم های بادامی
*
همه سو چشم هاش می چرخید
توی آیینه های زنگاری
سقف آیینه کاری حمام
باغ بادام بود انگاری
*
تیغ برداشت تا صفا بدهد
صورتم را که گرد غربت داشت
تیغ لغزید و مرد حمامی
گل سرخی به گونه هایم کاشت
*
در میان بخارها می شد
از لب زخمی انار نوشت
یا که آرام رفت و بر دیوار
شعر سرخی به یادگار نوشت
*
آن طرف در میان کاشی ها
شاه با چشم های تلخ اسیر
این طرف در میان آینه ها
سایه ی زخمی امیر کبیر …
بیابانکی خواند و ما به افتخار حلاوت کلامش دستهایمان را بر هم میزدیم. پس از شنیدن این شعر باید از او شعر طنز میشنیدیم. بیابانکی به جهت مشغله کاریای که در برنامه «شب شاعر» مختص محمد حسین جعفریان داشت نتوانست حضور پیدا کند ولی به یاد آن شب و به پاس ارادت به جعفریان یک شعر طنز از لابهلای دفتر شعرش گزینش کرد و این گونه سرود؛
«میکند دستهای سردش را
ها، محمد حسین جعفریان
روزها پشت حوزه میخواند
دا، محمدحسین جعفریان
میشود توی قوطی کبریت
جا، محمدحسین جعفریان
ذکر خاص جماعت شعرا
یا محمدحسین جعفریان
به ریاست به میز هم گفته است
لا، محمدحسین جعفریان
هر که نامش چو او نباشد هست
نا محمد حسین جعفریان
شاه اگر بود اسم او میشد
شامحمدحسین جعفریان
نیست اهل غذای حوزه و پیت…
زا، محمدحسین جعفریان
قد مشهد به اصفهان راه است
تا محمدحسین جعفریان
خبر آمد رئیس حوزه شده
وا محمد حسین جعفریان
مینویسیم روی برگهای آری
ما محمدحسین جعفریان»
پس از شعر خوانیهای شاعر شیرین سخن اصفهانی، نوبت به شاعری از شهرری رسید که تقریبا یک ساعت کوبیده بود و خودش را به «سعید بیابانکی» رسانده بود. همتی، خطاب به بیابانکی گفت: «استاد! من آن غزل بیخانمان که با مطلع؛ میان خاک سر از آسمان در آوردیم/ چقدر قمری بیآشیان در آوردیم، را خیلی دوست دارم و به همین جهت یک شعری را فیالبداهه در مسیر مترو سرودم که تقدیم تان میکنم؛» بیابانکی هم نه نیاورد و گفت: «من هم در مترو شعرهای زیادی سرودهام، بخوان سراپا گوشیم». جوان بیریای با صفای محله شاه عبدالعظیم حسنی این گونه شکفت؛
«میان این همه شاعر که سر برآوردی
ز هر چه نغمه سرا شعر بهتر آوردی
کشید شعر ترت بر لب همه لبخند
و آرزوی دلت را چنین بر آوردی
چون در هوای شهیدان نفس نفس خواندی
میان خاک سر از آسمان در آوردی
به هر کجا که حق شد ستم چو مولایت
زبان برندهتر از تیر و خنجر آوردی
زبان سرخ، سرت را رفیع خواهد کرد
تو رو به مذهب سردار بیسر آوردی»
چون شعر فیالبداهه بود یکی دو غلط جمع و جور از آن گرفته شد و شاعر هم گفت: «آقایان فیالبداهه بود!» پس از شعر خوانی و عرض دلدادگیهای همتی به «سعید بیابانکی» نوبت به «کاوه شصتی» رسید تا شعرهایش را برای بیابانکی بخواند. او میخواند و بیابانکی هم میگفت: «زیباست!»
«بوی گلها/ سخنان ما را قطع کرد/ سکوت کردیم/ و نفسی عمیق کشیدیم»
او میخواند و بیابانکی میگفت حتما کارهای «احمد مطر» را بخوانید. ولی شصتی که انگار از دیدن بیابانکی خوشحال شده بود دوباره با سادگی و صداقتی که در زبان شعرش تماشایی است، سرود؛ «کوچک میکنم/ سرخ/ به کوه سفید، اواخر بهار هم مرا نمییابی/ در سرزمین برفهای جاویدان/ مقیم میمانم»
پس از شعرخوانی شصتی ـ که میگوید روزگاری را در دانشگاه آزاد ورامین با دکتر سیدحسن حسینی سپری کرده است ـ نوبت به «عباس وهاج» رسید تا رباعیهایی که از پیشوا سوغات آورده بود را بخواند. اما قبل از خواندن رباعیهایش تولد بیابانکی را تبریک گفت، چون کمی دیرتر از دیگران به جلسه رسیده بود. هر رباعیای که از دهان این شاعر جوان بیرون میتراوید با آفرین و احسنت بیابانکی و جماعت حاضر مواجه میشد.
روز خوبی بود و بیابانکی در این جلسه خاکساریاش دیدنیتر شده بود. او میتواند در پرورش نسل جوان و نوجوان شاعر سربلند بیرون آید.
هنگام خداحافظی هم شعری که در کتاب فارسی سوم راهنمایی از او آورده شده را خواند و با این شعر از شاعر چهل و پنج ساله خداحافظی کردیم؛
«ما همان قطرههای کم آبیم
زندگی جمع دوستانه ماست
ما اگر ضرب در هزار شویم
ماندگاریم و جای ما دریاست»
Sorry. No data so far.