بخشی از کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران» رسول جعفریان در مورد سازمان مجاهدین خلق( منافقین) آمده است. به طور عمده کسانی که به سازمان پیوستند، دانشجویان یا فارغالتحصیلان دانشگاهها بودند.
بیشتر اینان طی سالهای 40-43 در جریان فعالیت انجمنهای اسلامی و شاخه دانشجویی نهضت آزادی با مسائل مبارزاتی و مذهبی آشنا شده بودند.
آشنایی آنان با مذهب به طور معمول از طریق آثار مهندس بازرگان بود؛ به طوری که بنا به نوشته خود سازمان، پس از قرآن و نهجالبلاغه، آموزشهای دینی، بر محور کتاب راه طی شده بود که مورد بحث و بررسی قرار میگرفت.
*حنیف نژاد تسلط ایدئولوژیکی روی سایر افراد سازمان داشت
کتاب راه طی شده سخت مورد علاقه حنیفنژاد و سعید محسن بود و با توجه به تسلطی که آنها به ویژه حنیف نژاد به لحاظ ایدئولوژیکی روی سایر افراد داشتند، علاقه مزبور به دیگران هم منتقل شد. زمانی که اینان در جلسه ای با بازرگان درباره استفاده از کتاب او صحبت کرده بودند و نمونه سؤالاتی را که از کتاب برای جلسات آموزشی درون مجاهدین طرح شده بود به او نشان دادند خوشحال شده و گفت که برخی از این پرسشها را خود او هم نمیتواند جواب دهد.
اساس این کتاب آن بود که راه انبیا و راه بشر یکی است؛ بنابراین مجاهدین خلق نتیجه گرفتند که راه مارکس و لنین هم مانند راه انبیاء است.
*مجاهدین از سال 50 به بعد از نظر فلسفی با بازرگان فاصله گرفتند
جعفری میگوید که سعید محسن به من گفت که بدون اغراق من صدبار کتاب راه طی شده را خواندهام. در جایی دیگر میگوید سعید محسن تمام کتاب راه طی شده را حفظ کرده بود.
همو تاکید دارد که بازرگان در حکم پدر معنوی و فکری مجاهدین خلق بود. اندیشههای بازرگان تا سال 52 محور اندیشه دینی سازمان بود.
تراب حقشناس در باره تفاوت اندیشه اسلامی سازمان پیش از سال 52 و بعد از آن مینویسد: اما گسست ما (بخش چپ سازمان) از اندیشه دینی بازرگان، طی سالهای 52-54 رخ داد. این اندیشه دینی که به اسلام از دریچه علم و به ویژه فیزیک و ترمودینامیک مینگریست، ما به آن از دریچه مسائل اجتماعی و به قول خودمان انقلابی، و روزنههایی از دیالکتیک و مارکسیسم نیز مینگریستیم و دورنمای شگفتانگیزی مانند جامعه بیطبقه توحیدی به چشممان میآید… پس از گسست سیاسی از بازرگان در نیمه دهه 40، گسست فلسفی از او در نیمه دهه 50 به نظرمان ضروری گشته بود.
برای سازمان مهم این بود که پرسشهای اصلی ایدئولوژیکی خود را پیدا کند. فضایی که پس از طرح مارکسیسم و بحثهای جهانبینی و جهانشناسی در ایران پدید آمده بود، ذهن آنان را سخت به خود مشغول کرده و مهمترین چالش فکری آنان بود. آنان باید به نوعی از طلسم علم و مادهگرایی حاکم بر آن میگذشتند. آنان باید نشان میدادند که اگر به چیزی به نام ایدآلیسم باور دارند، این نگاه آنان، متفاوت با نگرش علمی و مادی نیست.
سازمان، آن هم به رهبری حنیفنژاد و تلاش سخت عدهای دیگر، در این راه در محدوده و چهارچوبهای که افکار آن زمان اجازه میداد جلو رفت و در این راه واقعا تلاش کرد. اما در واقع، در پاسخ این مسائل، چیزی بهتر از آثار بازرگان وجود نداشت. یعنی انتخاب آن راه، به طور طبیعی به بازرگان میرسید.
*سازمان در بدو پیدایش میان ایدهآلیسم و ماتریالیسیم سرگردان بود
علاوه بر آن مارکسیسم هم جاذبههای خاص خود را داشت و رهبران سازمان، همزمان تلاش میکردند متونی را بخوانند که به نوعی آنان را در میانه ایدآلیسم و ماتریالیسم حرکت داده به سرمنزل مقصود برساند. یافتهای جدید از دل کتابهای مارکسیستی و مادی در میآمد، اما لاجرم میبایست رنگ مذهبی پیدا میکرد. در شرایط خاص مذهبی که این افراد به لحاظ خانوادگی و تعلق خاطر شخصی در آن زندگی می کردند، هر مطلب تازهای که به دست میآمد، بایست آیهای برای آن یافت میشد و به نوعی توجیه مذهبی پیدا میکرد.
محمد حنیفنژاد که در واقع، تئوریسین اصلی سازمان به حساب میآید درباره منابع مطالعاتی خود مینویسد: «کتابهایی که مطالعه کردهام، عبارتند از: راه طی شده، خدا در اجتماع، بینهایت کوچکها، ذره بی انتها، کار در اسلام، اسلام و قرآن راشد، تفسیر پرتوی از قرآن، اقتصاد کشورهای توسعه نیافته… ویتنام در آتش،تحلیل انقلاب الجزایر، حقوق بینالملل، نهجالبلاغه فیضالاسلام…» و در جای دیگری مینویسد: «ما حدود سه سال و نیم با عده معدودی مطالعه میکردیم و سپس تا سال 47 تعداد افراد ما بیشتر شد… ابتدا فقط قرآن و گاهی هم نهجالبلاغه میخواندیم و برای بالا بردن سطح اعتقادات افراد از کتابهای آقای مهندس بازرگان و طالقانی استفاده میکردیم… ما برای وارد شدن به نظریات مارکسیستها، کتابهای آنها را هم مطالعه میکردیم.»
در بخش مبارزاتی، آنان به اجبار از تجارب مبارزاتی سایر کشورها باید بهره میبردند. بخشی از این تجارب مارکسیستی بود و بخشی نیز به جنبشهای ملی در کشورهای عربی از جمله فلسطین و الجزایر مربوط میشد. آنان شماری از کتابها و جزوات عربی را توسط محمد مهدی جعفری به فارسی ترجمه کرده و در اختیار اعضا میگذاشتند. شماری از ترجمهها هم از تراب حقشناس بود. این جزوات مربوط به الفتح، و برخی هم کتابهای مستقلی بود که در تحلیل اوضاع سیاسی و اجتماعی جنبشهای ملی آن روزگار نوشته شده بود.
یکی از نخستین مسائلی که در این قبیل مطالعات و نیز مطالعات ایدئولوژیک به چشم میآمد، آشنایی با آثار مارکسیستی بود. این آشنایی سبب شیفتگی سران مجاهدین نسبت به این تفکر شد و افزون بر مسائل فکری، روشهای سازمانی آنان را تحت تاثیر قرار داد. سعید محسن به جعفری گفته بود: «ما با مارکسیستها بحث میکنیم، طوری که طرف در وهله اول خیال میکند ما مارکسیست هستیم. اما وقت نماز که میشود بلند میشویم نماز میخوانیم… ما مارکسیسم را آن چنان یاد گرفتهایم که مثل خودشان یا حتی بهتر از خودشان از آن آگاهی داریم.»
*حنیفنژاد شیفته اندیشههای مائو شده بود
*یک مارکسیست خوب نمیتواند مسلمان خوبی نباشد
حنیفنژاد در سال 50 در زندان گفته بود: یک مارکسیست خوب نمیتواند مسلمان خوبی نباشد [یعنی میتواند باشد بلکه الزاما هست.] در شرح آن مجید معینی گفته بود: مثلا به نظر ما مائو یک موحد است و فیسبیلالله گام برمیدارد! در واقع حنیفنژاد محو اندیشههای مائو شده بود. وی در کتاب راه انبیاء راه بشر (ص 241) نوشت: «بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی عصر حاضر، درک عظمت آیات قرآن هیچ ممکن نیست. در اینجا حتما کتب زیر را بخوانید: کتابچه سرخ مائو، امپریالیسم و کلیه مرتجعین تاریخ ببر کاغذی هستند، دو نوع همزیستی مسالمتآمیز به کلی متضاد.» هر سه کتاب از مائو است.
نجات حسینی که سالها عضو و نماینده سازمان در سوریه و لبنان بوده است، پس از نام بردن از متون مورد مطالعه و نقش آثار بازرگان و طالقانی که میکوشیدند دین را با علوم جدید تطبیق دهند، مینویسد: «با یک نگاه کوتاه به فرهنگ آموزشی و پرمحتوای سازمان، مجموعهای از دو دیدگاه متضاد، یعنی ماتریالیسم و مذهب در آن به چشم میخورد. این فرهنگ مختلط، نه ماتریالیستی بود و نه مذهبی. در آموزش ناهمگن سازمان، هرکجا که مذهب از پاسخ منطقی به سؤالی عاجز بود، با توسل به ماتریالیسم علمی جواب داده میشود و هر وقت که مسئلهای احساسی و عاطفی مطرح بود که در قالب ماتریالیسم مجرد نمیگنجید، با توجیه مذهبی و وظیفه شرعی پاسخ میگرفت. این دو گانگی در آموزش، خواست یک فرد و یا تصمیم خودسرانه یک سازمان نبود، بافت اجتماعی و سرشت عناصری که به تشکیلات پیوسته بودند، چنین اختلاطی را ایجاب میکرد.»
همین نویسنده، از هیئتی از سازمان یاد میکند که قرار بود با نمایندگان یک سازمان مبارزاتی غیر ایرانی دیدار کنند. اینان در حالی که نامهای به همراه داشتند که در آن نوشته شده بود که «ما در مبارزه خود از سرچشمه فیاض قرآن بهره میگیریم» قرار گذاشتند که اگر آنان از ایدئولوژی سازمان سؤال کردند، خود را مارکسیست – لنینیست معرفی کنند. به نظر وی انشعاب – که به غلبه مرتدین انجامید – در سازمان امری کاملا طبیعی بوده است. در آن زمان «کسانی که از این دگرگونی در حیرت شده بودند، آنهایی بودند که از ساختار سازمان مجاهدین اولیه و بافت اجتماعی آن برداشتی نادرست و اطلاعاتی اندک داشتند.»
Sorry. No data so far.