اشاره: رضا امیرخانی از آن دسته نویسندههایی است که هرگز دوست نداری به گفتگو با او پایان بدهی. جدا از تواضع مثالزدنیاش گویا آنقدر تجربه و حرف در ذهن دارد که میتوانیم خوشحال باشیم از اینکه همچنان مخاطب آثار آیندهی او هستیم.
وارد دفتر کارش که میشویم با انبوه کتابها و یادداشتها مواجه میشویم که در کتابخانههایش قرار دارند و میز کاری که از کتابهای دیگر شلوغ شدهاست. صمیمیتش باعث میشود که خیلی راحتتر گفتگو را آغاز کنیم و سوالهای مختلفی بپرسیم. از حرفه نویسندگی و هنر گرفته تا مسائل فرهنگی که همواره به دنبال جوابهای قانعکننده درباره آنها هستیم. زیبایی بیان او باعث میشود گفتگوی شیرینی را داشته باشیم.
+ چه شد که از رشتهتان یعنی مکانیک شریف به نویسندگی گرایش پیدا کردید؟
قبلش هم به نویسندگی علاقهمند بودم، به مهندسی هم علاقه داشتم. اما در این کار گویا موفقتر شدم، انگار که جامعه بیشتر از من این کار را خواست.
+ الان هم رشتهتان را ادامه میدهید؟
الان هم اگر کاری میتوانستم بکنم حتماً ادامه میدادم، این کار را دوست دارم.
+ برای اینکه نویسندهای موفق بودن، باید خیلی بلند پرواز بود؟
همین طور است. دو تا زمان داریم، یکی زمانِ آفریدنِ اثر است و دیگری هنگام خواندن اثر توسط دیگران. در زمان آفریدن شعر باید حتماً جاهطلب باشی و اگر فکر کنی که حتماً ما به حافظ نمیرسیم حتماً شعر بدی میگویی. آن زمان باید فکر کنی من از حافظ بهترم. من وقتی مینویسم فکر میکنم تمام این رمانهایی که هست ارزش زیادی ندارد و اگر داشت که من نمینوشتم. ولی مشکل ما این است که وقتی آفرینش اثرمان تمام شد دچار این حس میشویم. آن وقت مثلاً شعرمان را کنار حافظ میگذاریم و میبینیم در کنار آن چیزی نیست. مشکل ما این است که ما هنگام نوشتن خیلی متواضع هستیم و میگوییم مثلاً با این امکانات، دیگر چه انتظاری از ما میرود؟ اما بعد از نوشتن خیلی جسور میشویم. این دو تا را بهتر است تفکیک کنیم. همه کارهای عالم این طور است که باید فکر کنیم مهمترین کار را داریم انجام میدهیم.
+ هنگام آفرینش اثر تا چه حد باید به جذب مخاطبِ زیاد فکر کرد؟
برای مخاطبِ زیاد داشتن دو الگو وجود دارد. یکی کارکردن در سطحیترین شکل و دیگری در عمیقترین. هردوی اینها میتوانند مخاطبانِ زیادی داشته باشند. یعنی «اخراجیها» در ژانرِ دفاعِ مقدّس است. (حتماً هست و هرکه میگوید نیست اشتباه میکند. ژانر، ژانرِ دفاعِ مقدّس است. چون ژانر تعاریفش مشخّص است.) از طرفی «آژانسِ شیشهای» هم در ژانرِ دفاعِ مقدّس است. هردوی اینها هم مخاطب دارند. اینطور هم نیست که ما چون با آقای دهنمکی خوب نیستیم بگوییم پول دادهاند مثلاً نیروی انتظامی سرباز آورده و…. نه، مخاطب داشته واقعاً. امّا به نظرِ من کارِ مسعود دهنمکی در سطح است، کارِ ابراهیم در عمق. در کارِ دهنمکی همه با هر پیشینهای مینشینیم و قاهقاه میخندیم و البتّه بعد که از سینما بیرون آمدیم فیلم را فراموش میکنیم. در کارِ ابراهیم هم همه با هر پیشینهای مینشینیم و فیلم را میبینیم. یعنی هردوی اینها به اینکه مخاطبِ گسترده داشته باشند فکر کردهاند. امّا انصافاً کارِ ابراهیم سختتر بوده است. یکی گفته من یک جُکی میگویم و همه باهم میخندیم، یکی گفته من پیدا میکنم که فطرتِ انسانیِ همه اینجا تحریک میشود. ایرادِ ما این است که در مقامِ نقد، در مقامِ رسانه، در مقامِ مدیریتِ فرهنگی، این دو را یکی میبینیم! یعنی میگوییم: «شعرِ خانمِ حیدرزاده خیلی مخاطب دارد، شعرِ فاضل [نظری] هم خیلی مخاطب دارد. اینها خیلی شاعرهای خوبی هستند.» و این یعنی بزرگترین اهانتی که میشود به فاضل کرد. اینکه بگوییم شعرِ هردوی شما خیلی مخاطب دارد. در حالی که شعرِ فاضل و فیلمِ ابراهیم یک جای دیگری را نشانه گرفتهاند.
+ نسل ما خیلی در شبکههای اجتماعی اینترنتی اوقات خود را صرف میکند، این به خلاقیت کمک میکند یا خیر؟
من خودم این ابتلا را داشتم. هفتهای یک بار در اینترنت مینوشتم. در سال ۸۱ تا ۸۴ در سایت لوح. در آن دوره به این نتیجه رسیدم که اگر مثلاً کسی میخواهد شعری درباره ایمان بنویسد، در نوشتههایش نباید چیزی درباره ایمان بنویسد و در اینترنت بگذارد، چرا که ممکن است کسی بگوید این خوب است یا بد. این در روحش تاثیر میگذارد، در حالی که اثرش باید در خلوت شکل بگیرد. مثلاً اگر رمانی درباره تهرانِ قدیم دارم، هیچ مقالهای در این باره نباید بنویسم. بعدتر چیز مهمتری را فهمیدم، اینکه اصلاً چیزی را نباید بنویسم! به این دلیل که من احساس میکردم که مطلب مرتبط باعث میشود که هنگام نوشتن آن مطلب، دیگر درباره آن هیجان نداشته باشم. بعدتر فهمیدم که هروقت مینویسی مقداری از هیجان ذخیره شدهات را بیرون میریزی. یعنی تو با هیجانت مینویسی، با آن شوری که داری فکر میکنی داری کارِ مهمی را انجام میدهی. این هیجانت با آن نوشتن از بین میرود، فلذا من مطمئنم که نباید در اینترنت نوشت. اگر شخصیت سیاسی بودم جایی برای تخلیه هیجانات این چنینی نداشتم، این توییتر و فیسبوک میشود جایی که هم با آدمها ارتباط بگیرم و هم هیجاناتم را تخلیه کنم. با این شبکههای اجتماعی به عنوان فعال کاملاً مخالفم! من میگویم در این جمعها باید زنده باشیم ولی ناطق نباشیم، زنده بودن با ناطق بودن خیلی فرق میکند.
+ سن خلاقیت برای نویسندگی و شاعری چه دورانیست؟
همین فصلِ حدودِ ۲۰ سالگی. مثلاً آقای معلم، نوجوانی خیلی پُری داشته است، شعرهایش را گفته است و خیلیهایش را هم چاپ نکرده و حالا نگاه میکند و مثلاً یک مثنوی از آن در میآورد. ولی نویسندگی سنش بیشتر است. مثلاً من الان آرزو دارم شعر بگویم. با شعر گفتن آدم احساس رضایت درونی دارد و یک سال هم قصه ننویسی میگویی این را سرودهام.
+ به نظر نمیرسد که دنیای داستان جذابتر باشد؟
هرکدامشان یک چیز است اما حالی که در شعر به صورت چگال و فشرده وجود دارد در نوشته سخت به وجود میآید. در شعر یک حالی وجود دارد که در داستان هم تو دنبال همان حال هستی.
+ شاید برخی نظرشان این باشد که مثلاً نوشتههای نادر ابراهیمی بیشتر از داستان ارزش شعری دارد…
نادر ابراهیمی که حتماً به شعر علاقهمند است و ارزش شعر را میفهمد. کلمه برایش مقدس است. ما در ایران جز شعر چه چیزی داریم؟ من همیشه فکر میکنم که من اگر به شعر علاقهمند نباشم به چه چیزی علاقهمند باشم؟ مثلاً کتابهایی که از او مانده به نظرم تهمایههای شاعرانه قویتری دارد. مثلاً «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» به نظر ارزش داستانی خیلی زیادی ندارد ولی ارزش شعری دارد. رمانتیک است. نادر نرم و آرام است و شاعرانگی در او زیاد است.
+ مشغول نوشتن رمانی هستید؟
رمانی در دست دارم. راجع به مفهومی به اسمِ شهر فکر میکنم که امیدوارم بتوانم در دل یک رمان به آن بپردازم.
+ چه زمانی منتشر میشود؟
بعید میدانم به نمایشگاه امسال برسد.
+ قسمت منتشر نشده کتاب نفحات نفت را قصد ندارید منتشر کنید؟
نه قصد ندارم. بعد هم کتاب معمولاً مثل یک بچه است، اگر متولد نشد مرده است و انتشار آن مثل یک کلاهبرداری مخاطبی است.
+ خودتان کدام کتابتان را بیشتر دوست دارید؟
حتماً آن کتابی که ننوشتهام!
+ نگاهی در عرصه هنر هست که هنر را اصالتاً یک سرگرمی میداند و اصل را بر سرگرمی میگذارد و اینکه مخاطب را باید سرگرم کردم و اگر پیامی میخواهیم برسانیم آن را در گوشهای به مخاطب برسانیم…
من نظرم در این قصه تند است. به نظرم میرسد که بله، هنر سرگرمی است. وجهِ اوّلِ هنر این است که سرگرمی داشته باشد. یعنی من آن جملهی «سامرست موام» که میگوید: The literature is entertainment را قبول دارم. چون اگر این قسمت درست باشد، درستکردنِ بقیهاش کاری ندارد. این قسمت که باشد، آن وقت اگر شاعری مسلمان باشد، شعرش هم مسلمان میشود و اگر ضدِّانقلاب باشد، شعرش هم ضدِّانقلاب. ما باید این قسمت را بلد باشیم. شاعر باید شعری بگوید که وسطِ خواندنش بلند نشویم برویم، من هم باید داستانی بنویسم که وسطش کسی بلند نشود برود. سرگرمی از ذاتیاتِ هنر است، نه عرضیّاتِ آن. مثلِ شیرینبودنِ شِکَر. هنر آمده است که مردم را سرگرم کند. شکر یکی از ویژگیهایش شیرینی نیست، شکر یعنی شیرینی!
ما در زمانهای زندگی میکنیم که مردم وقتهای خالیِ یا آزادِ زیادی دارند. بنابراین ما داریم وقتهای آزادِ آنها را پُر میکنیم. به همین دلیل است که میگویند Entertainment Industry بزرگترین صنعتِ جهان است. شاعر، نویسنده، فیلمساز، برنامهسازِ تلویزیون و… کارمان این است که وقتهای آزادِ مردم را پُر کنیم. کارِ اوّلمان این است. ما نمیتوانیم به مردم بگوییم به دلیلِ دیگری به هنر علاقهمند بشوند. این تجربه اگر به خودیِ خود لذّتبخش نباشد، پس چرا باید بیایند مثلاً این شعر را بخوانند؟ به جای آن بروند یک متنِ فلسفی بخوانند! به جای داستانِ من بروند یک متنِ اخلاقی بخوانند. هنر فقط وقتی معنی میدهد که سرگرمکننده باشد.
+ چه چیزی شما را بیشتر از همه عصبانی میکند؟
این چند سال فهمیدهام که هر نوع اختلاف نظری را میتوان تحمل کرد، تا جایی که به هم توهین نکنیم. شماتت، توهین، تحقیر، هجو؛ اینها را آدم یادش نمیرود. اگر یک بار در جمع به دوستم بد گفتم ممکن است این تا آخر عمرش از ذهنش پاک نشود. این را از این جهت میگویم که ما رسانهایها خیلی راحت به هم بد و بیراه میگوییم. سردبیر یکی از سایتها آمد و مرا دید و خیلی هم خوشحال شد سلام کرد. گفتم من سلام نمیکنم به تو! گفت چرا؟ گفتم من با تو لجم دیگر! تو مگر ننوشتی این دین ندارد؟ من همانم دیگر، من اگر برای کسی همچین چیزی را بنویسم حتماً اگر ببینمش میزنمش، اگر به اتاقم بیاید میگویم به چیزی دست نزن که نجس میشود.
در حریم خصوصی ما اجازه داریم با هم راحت باشیم ولی در حریم عمومی همه دارند ما را نگاه میکنند. معلوم است ما اینها را یاد نگرفتهایم. چیزهایی را باید در حریم عمومی گفت که بعد آدم جرئت اظهارِ نظرِ خصوصیاش را داشته باشد.
+ به نظر شما، ارتباط دولتهای جمهوری اسلامی با فرهنگ چگونه بوده است؟
سوال سختی است. چون گاهی یک مدیرکل نظر ما را نسبت به کل مجموعه عوض میکند. یا کسی با من لج است و من میگویم این دوره بدترین دوره است ولی نگاه میکنیم و میبینیم بدترین دوره هم نبوده است.
+ روشنترین و تاریکترین نقاط تاریخ جمهوری اسلامی و بهترین و بدترین خاطرات شما در طول این ۳۴ سال کدام است؟
سوال سختی است. به نظرم باید بگذاریم زمان بگذرد شاید نظرمان هم عوض شد. بگذارید خاطرهای برایتان بگویم: قبل از اینکه دولت کرزی بیاید، اغلب اعضای اصلی دولت افغانستان فعلی در ایران ساکن بودند. این را ما یادمان رفته و ما هم از این حوزه نفوذمان طبق معمول کم استفاده کردیم. یکی از سردارهای جهادی که در ایران زندگی میکرد اسماعیلخان بود که از زمان جنگِ روسیه به عنوان فرمانده مطرح میشود و در زمان طالبان به زندان میافتد و ایران در فراری دادنش نقش دارد، بعد هم در مشهد ساکن میشود و الان هم والی هرات است و دو وزارتخانه آب و هوانوردی را داراست و پسرش هم در جریانات مقابلههای طالبان با دولت کرزی ترور شد. اسماعیلخان شخصیت مهمی در افغانستان است. من دوستی افغان دارم؛ این دوستِ افغانستانی ما نقل میکرد که یکی از فرماندههای جهادی یک بار شب به خانهی ما در مشهد آمد و زنگ زد. گفتم چه شده؟ نفسش در نمیآمد. گفت من امروز دریافتم که به اندازه یک سر از اسماعیلخان بلندترم. گفتم چطور شد؟ گفت به حرم رفته بودیم و در مسجد گوهرشاد دیدم که اسماعیل خان به دیوار تکیه دادهاست. من رفتم و پشت سر ایشان ایستادم بیخی نگاه کردم که قد من یک گردن از ایشان بلندتر است. گفتم خب اسماعیلخان خیلی قد بلندی ندارد و تو هم قدت بلندتر است، حالا مشکل چیست؟ گفت من ۸ سال فرمانده بودم و اسماعیلخان فرمانده کل ما بود. در تمام این ۸ سال من فکر میکردم که اسماعیلخان از من بلندتر است، امروز فهمیدم که قدم از ایشان بلندتر است. اینها نشان میدهد که آدمها تا در قدرتند، ما نسبت به قد و قامتشان به خاطر حب و بغض اشتباه میکنیم، فلذا بگذاریم زمان بگذرد، بعد خودِ تاریخ خطکشِ خیلی محکمی دارد و متوجه میشویم.
+ آیا ما مشکل حجاب داریم؟ آیا حل شدنیست؟
اولاً این سوال را از روحانی آگاه به زمان باید پرسید. اگر به من بگویند که الان در کجا برای عفاف و حیا احساس خطر میکنی، میگویم بسم الله الرحمن الرحیم، یک: در اردوی راهیان نور، دو: در هیئات مذهبی. من خطر را بیشتر در اینجا میبینم. مثلاً کسی پارتی هم میگیرد و دخترش هم در همهی پارتیها شرکت میکند. اما مسئله این است که او مناسک حضور در پارتی را بلد است که شما با این لباسها میروی و این کارها را میتوانی بکنی و اینها را نه. خیلی از این کارها در فقه ما فاجعه و مذموم است ولی او در این باره یک آموزشیدیده است. اما مادری که بچهاش را از زیر قرآن رد میکند که برود اردوی راهیان نور، هیچ آموزشی درباره ارتباط سنگین با جنس مخالف به فرزندش نداده است.
+ در واقع آنجاهایی که دربارهاش فکر نکردهایم آسیب میرساند…
بله، من گاهی میبینم که بگوبخندِ ما با نامحرم خیلی در حال عادیشدن است که در فضاهای دیگر کمتر است. اگر به من بگویند خطرِ عفاف در کجاست میگویم اینجاست، زیرا الگوی عفاف ما در اینجاست، الگوی عفاف ما را در هیئت و اردوی راهیان نور دنبالش میگردند. ما لایههای مراوده را تعریف نکردهایم و من نمیدانم که خواهرم که دارد با پسر غریبه تلفنی صحبت میکند، این صحبت تا کجا قرار است ادامه پیدا کند.
+ یعنی باید درباره زندگی دیندارنه فکر کرد…
بله، رسالهی عملیه هم برای همین نوشته شده است. این نشان میدهد که ما رساله عملیهمان به روز نیست. من خوشحال میشوم که مثلاً درباره فیسبوک استفتا میشود، برای اینکه این دارد وقت مردم را پر میکند. ما خواستیم مسئله حیا و حجاب را آییننامهای حل کنیم. کما اینکه این مسائل را در صداوسیما اینگونه حل کردهایم.
+ حرف زیاد بود و زمان محدود؛ با تشکر از رضا امیرخانی که وقتش را در اختیار ما قرار داد…
تیترتان جالب نیست و تحریف کننده اصل صحبت است. ایشان از وضعیت حجاب در راهیان نور و هیات های مذهبی احساس خطر می کنند نه از راهیان نور و هیات های مذهبی و این دو با هم خیلی فاصله دارند.
ایشان حتا از راهیان نور هم احساس خطر نکرده از این که خانواده ها بچه هاشون رو برای اینچیزها آماده نکردن، احساس خطر کرده
به نکته ی ظریفی اشاره کرده آقای امیر خانی،رعایت نکردن حریم ها به کانون خانواده آسیب میرساند!
اصلا تیترتون مناسب نیست . نشان دهنده روحیه جنبشی هست !
انتظار نداشتم تریبون هم تیترهای زرد و مسخره را انتخاب کند…
شاید من اگر جای شما به فکر جذب مخاطب بودم، تیتری مثل «من همانم که گفتی دین ندارد» را انتخاب میکردم…
خیلی تیتر بدی زدی…
حیف که عده و عده ندارم، وگرنه یک بیانیه مینوشتم با بچه های چند تا هیأت برای این جیم میفرستادم که اتفاقا ما از دانشگاه احساس خطر میکنیم! از دانشگاهی که بچه هیأتی ها را با هزار امید و آرزو راهی اش میکنیم و بعد از چهار سال بچه ضد هیأتی تحویل میگیریم…