یکشنبه 03 نوامبر 13 | 15:44

چرا به آمریكا اعتماد نداریم؟

علیرضا رضاخواه

سابقه و شیوه‌ی کنش‌گری آمریکا در عرصه‌ی بین‌المللی، سطح منطقه و خصوصاً کارنامه‌ی این کشور در تعامل با ایران در قبل و بعد از انقلاب اسلامی به عنوان کشوری که می‌خواهد مورد اعتماد ایرانیان قرار بگیرد، به گونه‌ای است که ضریب ریسک را در فرایندهای تصمیم‌سازی و سیاست‌گذاری مسئولان ایرانی بسیار بالا برده است.


139208111818042861454653علیرضا رضاخواه – تقریباً همه‌ی تحلیل‌گران و کارشناسان رابطه‌ی ایران و آمریکا در این موضوع اشتراک نظر دارند که ایرانی‌ها به آمریکایی‌ها اعتماد ندارند. مثلاً گری سیک -استاد دانشگاه کلمبیا، کارشناس مسائل خاورمیانه و نویسنده‌ی چندین کتاب درباره‌ی روابط ایران و آمریکا- معتقد است: «آنها (ایرانی‌ها) دلیل محکمی در دست دارند که نمی‌توانند به ما اعتماد کنند.» جک استراو -وزیر پیشین امور خارجه‌ انگلیس- نیز چندی پیش در مصاحبه‌ای به همین موضوع اشاره کرد و گفت: «بسیاری از ایرانی‌ها با گرایش‌های مختلف سیاسی، به دلایل متعددی به آمریکا اعتماد ندارند.» نشریه‌ی تایمز هم اخیراً ضمن مطلبی به همین مسأله پرداخته است. اما چرا ما به آمریکا اعتماد نداریم؟

دو واقعیت مهم در سیاست بین‌الملل

وضعیت موجود میان ایران و آمریکا از دو واقعیت در عرصه‌ی سیاست بین‌الملل حکایت می‌کند. نخست این‌که دوران معاصر در چهارچوب نظم مشخصی قابل تعریف نیست و جنبشی که پس از فروپاشی شوروی و زوال نظم پیشین در حوزه‌ی روابط بین‌الملل شکل گرفت، هنوز به سکون نرسیده و قاعده‌ای نیافته است. آن‌چه در این عرصه شاهد هستیم، تلاش آمریکا از یک سو برای گسترش هژمونی خود در جهان است که با توجه به ناکامی‌های پی‌در‌پی نتوانسته در قالب نظم نوین جهانی شکل پذیرد. از سوی دیگر، کوشش کشورهای بزرگی همچون روسیه، چین، هند، ژاپن و همچنین جهان اسلام است که به دنبال افزایش نقش بین‌المللی خود هستند. واقعیت دوم نیز قدرت‌یابی و اولویت‌مندی قواعد ژئوکالچری بر قواعد ژئوپولتیک است.

شاید به‌جرأت بتوان گفت که کمتر می‌توان ردپای متغیرهای فرهنگی را در نظریه‌پردازی‌های روابط بین‌الملل جست‌وجو کرد. البته بیش از یک دهه است که حرکت‌هایی در این راستا آغاز شده است. برای نمونه می‌توان به کتاب «ژئوپولتیک و ژئوکالچر» اثر امانوئل والرستین و نیز مقالات گالتونگ، میشل فوکو و همچنین کتاب «پایان تاریخ» اثر فوکویاما و نهایتاً «نظریه‌ی برخورد تمدن‌ها» اثر هانتینگتون اشاره کرد. پیش‌تر نیز آنتونیو گرامشی‌ عامل فرهنگی را در نظریه‌ی هژمونی خود مورد توجه قرار داده بود. از دیدگاه این دسته از نظریه‌پردازان -که البته به مکاتب مختلفی نظیر واقع‌گرایی، و نظریه‌های مارکسیستی وابستگی دارند- متغیرهای فرهنگی سهم عمده‌‌ای را در ایجاد و شکل‌گیری تحولات بین‌المللی بر عهده دارند.

در ادامه می‌کوشیم تا بی‌اعتمادی ایرانیان به آمریکا را با توجه به این دو واقعیت در عرصه‌ی سیاست بین‌الملل تبیین کنیم.

نظام بین‌‌الملل، آنارشی و کسری اعتماد

بررسی بی‌اعتمادی به آمریکا در میان ایرانیان با توجه به واقعیت نخست را می‌توان در چهارچوب نظریه‌ی نئورئالیسم تفسیر کرد. این نظریه -به اعتقاد بسیاری- تلاشی برای عملی‌کردن رئالیسم و هم‌چنین توجه به مسائل اقتصادی و ساختار بین‌الملل است. اگر‌چه نورئالیسم یک نظریه‌ی رئالیستی است که بسیاری از مفروضه‌های رئالیسم کلاسیک -مانند دولت‌محوری، قدرت‌محوری، یک‌پارچه و عاقل‌بودن دولت‌ها- را قبول دارد، اما استدلال می‌کند که علی‌رغم اعتقاد رئالیسم کلاسیک، ریشه‌ی جنگ و صلح در ساختار نظام بین‌الملل نهفته است و نه سرشت انسان‌ها و ماهیت کشورها.

نورئالیست‌ها معتقدند که نظام بین‌الملل آنارشیک است. آنارشیک‌بودن نظام بین‌الملل به معنی نبود نظم و نسق و رفتار الگومند نیست، بلکه به معنی نبود یک اقتدار مرکزی در این نظام است. آنارشی بین‌المللی پیامدهای مهمی برای رفتار کشورها و روابط بین‌الملل دارد. به طور کلی، آنارشی سه الگوی رفتاری را برای کشورها در روابط بین‌الملل ایجاب می‌کند:

اولاً، کشورها نسبت به یکدیگر بی‌‌اعتماد هستند و سوءظن دارند و همواره از خطر بروز جنگ نگرانند. اساس چنین ترسی، این واقعیت است که در جهانی که کشورها قادرند به کشوری دیگر حمله کنند، آن‌ها برای حفظ بقای خود حق دارند که نسبت به دیگران بی‌اعتماد باشند. علاوه بر این، در نظامی که هیچ مرجع قانونی وجود ندارد که یک کشور تهدیدشده برای کمک‌گرفتن به آن مراجعه کند، کشورها انگیزه‌ی بیشتری برای سوءظن می‌یابند. ثانیاً مهم‌ترین هدف کشورها در نظام بین‌الملل، تضمین بقا و ادامه‌ی حیات است. یعنی چون نظام بین‌الملل خودیار است، هریک از کشورها باید به‌تنهایی امنیت خود را تأمین کند و اتحادها و پیمان‌های نظامی اموری موقت و متغیر هستند. ثالثاً کشورها در نظام بین‌الملل می‌کوشند تا قدرت نسبی خود را به حداکثر برسانند. دلیل این رفتار نیز ساده است؛ هرچه قدرت و مزیت نظامی یک کشور بر دیگران بیشتر باشد، ضریب امنیتی آن نیز بیشتر و بالاتر خواهد بود.

از کودتا علیه مصدق تا تحریم علیه ایران

در چنین شرایطی، ساخت و ایجاد اعتماد به دیگر بازیگران زمانی می‌تواند تقویت و گسترش یابد که کنش‌ها و اقدامات آینده‌ی بازیگری که می‌خواهد مرجع اعتماد قرار گیرد نیز قابل پیش‌بینی باشد. به بیان دیگر، پیش‌بینی‌پذیری رفتار می‌تواند به عنوان یکی از اساسی‌ترین شاخص‌ها در ایجاد اعتماد تلقی شود. عدم پیش‌بینی‌پذیری نسبت به کنش‌های رفتاری بازیگر مرجع اعتماد نیز ضریب ریسک را در فرایندهای تصمیم‌سازی و سیاست‌گذاری افزایش داده و به همان میزان، ضریب اعتماد را نیز کاهش می‌دهد.

سابقه و شیوه‌ی کنش‌گری آمریکا در عرصه‌ی بین‌المللی، سطح منطقه و خصوصاً کارنامه‌ی این کشور در تعامل با ایران در قبل و بعد از انقلاب اسلامی به عنوان کشوری که می‌خواهد مورد اعتماد ایرانیان قرار بگیرد، به گونه‌ای است که ضریب ریسک را در فرایندهای تصمیم‌سازی و سیاست‌گذاری مسئولان ایرانی بسیار بالا برده است. کودتای سال 1332علیه دولت دکتر مصدق، حمایت تمام‌عیار از رژیم مستبد و وابسته‌ی پهلوی، کودتای نوژه، حمایت‌های‌ مستقیم و غیر مستقیم از دولت عراق در تجاوز به ایران، تسلیح شیمیایی صدام، ورود عملی به جنگ علیه جمهوری اسلامی در اواخر جنگ تحمیلی و هدف قراردادن سکوهای نفتی ایران و هواپیمای ‌مسافربری، اعمال سیاست تحریم اقتصادی علیه ایران از سال‌های آغازین انقلاب اسلامی که به‌مرور تشدید شده‌ است، راه‌اندازی جنگ گسترده‌ی تبلیغاتی و رسانه‌ای علیه جمهوری اسلامی ایران از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون، برشمردن ایران در محور شرارت و تهدید به جنگ، اقدامات خصمانه‌ی گسترده علیه برنامه‌ی هسته‌ای ایران -از جمله تحریم‌های یک‌جانبه- تنها بخشی از کارنامه‌ی سیاه واشنگتن در قبال تهران بوده است.

واقعیت این است که بسیاری از ایرانیان معتقدند اهداف و انگیزه‌های آمریکایی‌ها را نمی‌توان فقط از طریق سیاست‌های اعلامی آن‌ها کشف کرد، بلکه آن‌چه که رفتارهای سیاست خارجی آن‌ها را تشکیل می‌دهد، سیاست‌های پنهانی و چندلایه‌ی آن‌هاست. مماشات آمریکا با نقض حقوق بشر در سرزمین‌های اشغالی، سیاست‌های زیگزاگی در قبال بیداری اسلامی، حمایت از دیکتاتوری‌های منطقه در قبال اعتراضات مردمی، واکنش‌های متناقض در قبال تحولات مصر، همکاری با گروه‌های تروریستی همزمان با شعار مبارزه با تروریسم و اخیراً هم رسوایی جاسوسی از هم‌پیمانان اروپایی، بیانگر مذبذب‌بودن سیاست خارجی واشنگتن است. به عبارت دیگر، وجود معیارهای دوگانه در سیاست‌های اعمالی و اعلامی و سابقه‌ی سوء عملکرد کاخ سفید در قبال تعهدات دوجانبه و چندجانبه، هر اعتمادی به این دولت را با تردید جدی روبه‌رو ساخته است. با این حال، بی‌اعتمادی ایرانیان به آمریکا ریشه‌ی دیگری هم دارد که به تعارض نظام‌های ارزشی دو کشور برمی‌گردد.

تعارض نظام‌های ارزشی

تحلیل‌گران معتقدند این امر که خاورمیانه این‌چنین به مرکز ثقل سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل شده و برای بین‌الملل‌گرایان آمریکایی از جاذبه‌ی بیشتری برای حضور برخوردار است، مسلّماً به ماهیت حیات ارزشی در این منطقه برمی‌گردد. درواقع ارزش‌های حاکم بر منطقه‌ی خاورمیانه که توسط ساختارهای ایدئولوژیکی و بازیگران اسلام‌گرا تولید و بازتولید می‌شود، به‌شدت در تعارض با ارزش‌های مورد نظر آمریکایی‌ها است که در پی اشاعه‌ی آن‌ها در جهان هستند، چرا که متناسب با منافع آن‌ها نبوده و موازی با آن‌چه که آمریکا می‌خواهد، قلمداد نمی‌شود. در این میان، رویکردهای منطقه‌ای ایران که برآمده از ارزش‌های انقلابی است، برای سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا تهدید اساسی تلقی شده و آمریکایی‌ها هم شدیداً در پی مقابله با آن هستند.

افرادی مانند برنارد لوئیس -متفکر انگلیسی- استدلال می‌کنند که اسلام که نظام ارزشی غرب را دشمن ارزش‌های خود می‌بیند، پس از قرن‌ها خمودگی تازه به خود آمده و می‌خواهد غرب را که از نظر نظام ارزشی با اسلام در تضاد شدید است، پایین بکشد. او برخورد بین حکومت ایران و آمریکا را منحصراً در این چهارچوب قابل توضیح می‌داند. ساموئل‌ هانتینگتون و فرانسیس فوکویاما نیز با ارائه‌ی نظریه‌های «برخورد تمدن‌ها» و «پایان تاریخ» نوعی تقابل ژئوکالچری را در مقابل تقابل ژئوپولیتیک به رسمیت شناخته‌اند. نظریه‌ی برخورد تمدن‌ها به عنوان یک دیدگاه رئالیستی با محور فرهنگی، مشخصه‌ای تجویزی–حکومتی دارد و در پی حفظ جایگاه هژمونیک آمریکا است. این نظریه بیشتر ویژگی هشداردهنده دارد و در آن بر ابعاد منفی تکیه شده است. در حالی که نظریه‌ی پایان تاریخ فوکویاما، دیدگاهی آرمان‌گرایانه با مشخصه‌ی خوشبینانه‌، پیروزی جهانی لیبرال‌دموکراسی برای آمریکا را مطرح می‌سازد. استثناگرایی آمریکایی، نگاه بالا به پایین نسبت به دنیا، حفظ هژمونی سیستماتیک، تأکید بر استیلای نظام فرهنگی خود و تحقیر ملت‌های دیگر، مؤلفه‌های نظام ارزشی آمریکایی و در تعارض با نظام ارزشی انقلاب اسلامی است که بر «رد سلطه»، «عزت مسلمین» و «وعده‌ی الهی» بنا شده است.

وجود بافت ارزشی متفاوت اگرچه شاید در یک سطح خرد نتواند در ماهیت روابط دوجانبه‌ی بازیگران سیاست بین‌الملل گسست و انشقاق ایجاد کند، اما هنگامی که روابط میان دو کشور از اهمیت استراتژیک برخوردار شده، به نوعی که بازیگر B به عنوان یک قدرت نوظهور توان تعیین‌کنندگی پیدا کرده است، کوچک‌ترین سوء برداشت‌های رفتاری می‌تواند باعث تنش و نوسان در روابط متقابل شود.

از طرف دیگر همچنین باید توجه داشت که وجود حریم‌های ارزشی ناهمسان در رفتار، می‌تواند در خوانش نیات دو بازیگر و پیش‌بینی‌پذیری رفتارهای آینده‌ی آنان تردید و سوء برداشت ایجاد کند. ماحصل این تفاوت‌های ارزشی و گفتمانی در سطح خرد می‌تواند به گسترش دامنه‌ی بی‌اعتمادی بینجامد و در سطح کلان نیز به رفتارهای گریز از مرکز و تهدید قدرت مسلط دامن بزند. این امر خود می‌تواند ستیز و منازعه را در پی داشته باشد. به بیان دیگر، علاوه بر بینش‌های متفاوت و بعضاً متعارض نسبت به آینده‌ی نظم بین‌الملل و شکل‌گیری نیات و توقعات متفاوت برای حضور و کنش در چنین نظمی، این نظام‌های ارزشی متفاوت است که باعث ایجاد تعارض‌های بیشتر رفتاری و همچنین تعمیق بی‌اعتمادی دو کشور شده است.

در پایان باید اذعان کرد که اگرچه شدت و حوزه‌ی اعتماد و روابط اعتمادآفرین متغیر است و می‌تواند با توجه به تحولات فی‌مابین دو کشور افزایش یا کاهش یابد، لیکن وجود چشم‌اندازهای نظری و ارزشی متفاوت که به نوبه‌ی خود تعریف‌های مجزایی از رقابت و منافع ارائه داده است، باعث شده که روابط دو کشور به سمت بی‌اعتمادی میل داشته باشد.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.