«آلکس هالی»، نویسنده پرآوازه رمان تاریخی «ریشهها» است که بعدها بر طبق آن سریالی حماسی ساخته شد که گویای واقعیتهای تلخ دوران برده داری بود. آلکس، ساکن حومه روستای تنسی بود، خانه او، دور از هیاهوهای زندگی مدرن، مکانی برای عزلت، تامل و تفکر بود. با این وجود، آلکس از وقایعی که در اطرافش رخ میداد بیاطلاع نبود. درهای خانهاش به روی دوستان و آشنایان و حتی دانشجویانش گشوده بود. همچنین، او با آغوشی باز پذیرای رسانهها بود.
در مقابل برخی رسانهها که همواره از او به عنوان متخصص مسائل انسانی یاد میکردند رسانههای اصلی مدافع سیاستهای دول غربی بارها و بارها به مقابله با او و کتابش پرداختند. الکس هالی از تمسخر خود در بیبیسی تا تخریب در ساندی تایمز لندن انتقاد میکرد. این رسانهها حتی شجره زندگی او را هم مورد تمسخر قرار دادند و او را «دروغگو» خطاب کردند. در مقابل هجمه بسیاری از رسانهها ایستاد و از نظرات و دیدگاههای خود دفاع کرد. کتاب او واکنشی خودجوش به سالها ظلمی بود که به جامعه سیاهپوستان در کشور آمریکا روا داشته میشد. کتاب او روایت برخورد بد و خشونتهایی است که دولت آمریکا و بخشی از مردمی که دیدگاههای نژادپرستانه دارند در قبال آنان روا میداشتند.
«ریشهها» که بهشکل رمان نوشته شده و بیانی واقعگرایانه دارد، با زایش قهرمان اصلی داستان کونتا کینته (نیای هفتم نویسنده کتاب)، در دهکدهای مسلمان و در باختر قاره آفریقا آغاز میشود. او با فرهنگ سنتی رشد میکند و زندگی آرام و بیدغدغهای را بههمراه خانواده و قبیلهاش میگذراند. اما تراژدی از جایی آغاز میشود که بازرگانان برده، او را غافلگیر کرده و میربایند. او بههمراه عدهای دیگر در بدترین وضع با کشتیهای تجارت برده به آمریکا برده میشود و به فروش میرسد.
کونتا کینته در آمریکا متحمل رنجهای بسیاری میشود. او که تا پیش از این آزاد و شرافتمندانه زندگی کرده است، باید صبح تا شام عرق بریزد و کار کند و ناظر تصاحب دسترنجش به دست دیگران باشد. او در آغاز زبان انگلیسی نمیداند و در ارتباط با سایر بردگان سیاه، با نظر تحقیر روبهرو میشود و از اینرو همه از او کناره میگیرند. او که مسلمانی باورمند و مقید است، عقیده دارد که این بردگان از اصل و ریشه خویش فاصله گرفته و سرسپرده سفیدپوستان شدهاند، اما بهتدریج زبان انگلیسی را میآموزد و درمییابد که اینان هرگز در آفریقا نبودهاند و بردهزاده شدهاند. همچنین میفهمد که این بردگان هرگز از وضع خود راضی نیستند و گاهگاهی هم به فرار یا حتی به شورش فکر میکنند، بدین ترتیب با آنان احساس همدردی میکند. اما هرگز از اعتقادات خود برنمیگردد و پیوسته تلاش میکند آفریقاییتباران را با میراث خویش آشنا سازد. در این داستان رنج و مصائبی متوجه زنان خانواده او هم میشود. او سرانجام ازدواج میکند، صاحب فرزندی میشود و داستان همینگونه ادامه مییابد تا به خود نویسنده میرسد.
الکس هالی، نویسنده کتاب در گفتگویی که چند سال پیش با یک رسانه آمریکایی داشته در مورد مسائل بحث برانگیزی، مانند نژادپرستی، سخن گفته است. متن این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
«ریشهها» ی نژادپرستی کجاست؟
در سالهای پیش از غار نشینی، تنفر، دشمنی و عداوت حکمفرما بود. زمانی که از نژادپرستی سخن میگوئیم، به همان دوران اشاره میکنیم. نژادپرستی و تنفر دو واژه مترادف هستند. بر اساس دانستهها و مطالعات من، این نوع تنفر، تنفر ازنژاد انسان است. اگر خوب درباره آن فکر کنید، به این نتیجه میرسید که هیچ گروه مذهبی، هیچ گروه ناسیونالیستی، هیچ گروهی از مردم، از هیچ سلسلهای، در هیچ زمانی از تاریخ، وجود نداشته است که به علت «بودن» مورد تنفر و عدالت و دشمنی قرار گیرد. ولی در این کشور، صحبت کردن از سیاه و سفید، کاملاً عادی و معمول است. و این مساله، فقط، در این کشور با ماست. من سفرهای بسیاری داشتهام. زمانی که به کشور دیگری سفر میکنم، سوال اول آنها در مورد نام و ریشه من است و سوال بعدی آنها این جمله است که «چرا در آمریکا سفیدپوستان چنان و چنین کارهای ناپسندی را در قبال سیاه پوستان انجام میدهند؟»
هیچجای دنیا کسی حق رفتار غیرمنصفانه با افراد دیگر ندارد/ مردم آمریکا سیاهپوستان را «دیگران» میخوانند
من از این سؤال خشمگین و ناراحت شدم. در داخل کشور به مباحثاتی در مورد نژادپرستی پرداخته شده که در خارج از کشور، ما را نقد میکنند. من از این خشمگین و ناراحت میشوم. دست به اقداماتی زدم که این امر اصلاح شود. دوستی به نام جرج سیمز دارم. او محقق است. زمانی که به خارج از کشور، سفر میکنم، برنامه سفر مرا تهیه کرده و اطلاعات ارزشمندی از آن مکان به من منتقل میکند تا با شناخت به آن محل بروم. زمانی که وارد برخی شهرها میشوم و آنها در مورد نژادپرستی کشورم سخن میگویند، مجبور میشوم رفتاری کنم که انگار متوجه سخنان آنها نمیشوم.
در هیچ جای دنیا ندیدهام که کسی حق رفتار غیرمنصفانه با دیگری را داشته باشد. به اینگونه رفتارها نژادپرستی میگویند. هدف من، باز کردن دید همگان به نژادپرستی است. تقریبا در همه جای دنیا، نژادپرستی وجود دارد، ولی ما در آمریکا با نژادپرستی سیاه و سفید مواجه هستیم.
آنچه شما درمورد آن صحبت میکنید، ضمیر اشخاص است. منظور شما این است که ما بر اساس ظاهر افراد، و مشاهدات بصری خود قضاوت میکنیم، سپس تبعیض و تفاوت نژادی قائل میشویم؟
بله، کاملا درست است. یکی از مهمترین و اصلیترین فاکتورهایی که مساله سیاه و سفید را برجسته میکند، همان واژهای است که شما عنوان کردید؛ «قضاوتها بر اساس مشاهدات بصری و شخصی صورت میگیرد.» آنچه موجب رنجش خاطر سیاه پوستان و آمریکاییهای آفریقایی میشود، این است که آنها به راحتی قابل تشخیص هستند. مادامی که شما توانایی بینایی داشته باشید، به راحتی میتوانید آنها را تشخیص دهید. ما سیاه پوستان، «افراد ضمیری» هستیم. مردم ما را «دیگران» میخوانند. و تمامی این رنجشها، حاصل فاکتورهای بصری است.
به نظر شما،نژاد پرستی تجدید یافته است؟ در دهههای اخیر به پیشرفتهایی رسیدیم، ولی دوباره به عقب برگشتیم. نظر شما چیست؟
به نظر من که کاملا صحیح است، مسیر حرکت آن، درست مثل حرکت پاندول است. همان طور که شما اطلاع دارید، نژادپرستی به شیوههای مختلف در دانشگاهها نمود پیدا کرده است.نژاد پرستی در سازمانهای ضد سیاه پوستی، ویا بهتر است بگوئیم، در سازمانهای ضد سفید پوستی، پدیدار شده است. ضد سیاهپوستی، تشکلهای جدید ضد سفیدپوستی را به وجود آورده است که در برخی موارد، میتوانند خطرناک باشند. مدت زمان کوتاهی، وضعیت نژادپرستی بهتر شده بود، بهتر است بگوئیم که کمتر شده بود، ولی هم اکنون گزارشات بسیاری در این باره به گوش میرسند.
سؤالات آزمون رسمی شهری آمریکاییها برای سیاهپوستان: تعداد موهای قاطر چند تاست؟
و نظر شما در مورد کسانی که ازنژاد به عنوان «حق» یاد میکنند، چیست؟ به عنوان مثال، سیاه پوستی که موقعیت شغلی خود را به علت سیاه بودن از دست میدهد و یا سفید پوستی که فقط به خاطر سفید بودنش بر سیاه پوستها برتری دارد. استخدام بر اساسنژاد و نه مهارتهای فردی؟ ویا در جریان «واکنش سیاسی نژادهای سفید»، محول کردن برخی از کارها به سیاه پوستان، صرفا به خاطر سیاه بودنشان؟
جواب خاص و معینی برای سوال شما وجود ندارد، ولی چیزی که با سوال شما به ذهن من آمد این است که در نسلهای متفاوت و در دهههای متمادی، هیچ بحث و گفتگویی در این باره وجود نداشته است، چرا که هیچ سیاه پوستی حق عهده داری شغلی را نداشته است. میتوان گفت که سیاه پوستان، حتی، عهده داری کاری را درخواست نمیکردند. مسأله یاد شده، از جمله مسائلی است که سعی میکنیم نادیده گرفته و یا آنها را به دست فراموشی بسپاریم، چرا که یادآوری آن موجبات ناراحتی ما را فراهم میکند.
در پی درخواست سیاه پوستان مبنی بر شرکت در انتخابات و داشتن حق رأی، شرایطی برای آنها منظور شد؛ آنها در آزمونی که ادعا میشد «آزمون رسمی شهری» است، شرکت کردند. دقیقاً، یکی از سؤالاتی که در آلاباما از شهروندان سیاه پوست پرسیده شده بود، این بود که: تعداد حبابهای موجود در یک قالب صابون چقدر است؟ و سوال دیگر در مورد تعداد موهای یک قاطر بود.
حق رأی برای سیاهپوستان ۵۰ سال بعد از سفیدپوستان
سیاه پوستان، ۵۰ سال بعد از سفید پوستان حق رأی یافتند و با توجه به اینکه برای اثبات صلاحیت خود مجبور به پاسخگویی چنین سوالات احمقانهای بودند، واضح و مبرهن است که در مورد مسائل کاری و حرفهای خود نیز، چنین فرایندی وجود خواهد داشت. امروزه، «برتری داشتن» گزینهای است که موفقیتهای اجتماعی را به ارمغان میآورد، برای کسب موقعیتهای اجتماعی «صرفا صلاحیت داشتن»، نکته معتبر و قابل استنادی نیست. من، شخصاً، همواره اهداف کوچک خود را رها کرده و به دنبال راه حلی برای رهایی از این شیطنتها بودهام. کشور ما بزرگترین کشور جهان است، ولی اینجا، انسانها دچار نقصان میشوند.
یکی از دلایل نقص بشر در کشور ما این است که، استعداد جوانان، اعم از سیاه و سفید و زرد، شناسایی و شکوفا نمیشوند. خلاقیت کودکان چهار و پنج ساله ما تحت تأثیر جو تبعیض گرایانه خانه، مدرسه و جامعه فلج میشود. از اینرو کشور ما نمیتواند از استعدادها و توانائیهای جوانان خود در مسیر پیشرفت جامعه سود ببرد. چه بسیارند کودکان سیاه پوستی که، اگر به آنها مجال تحصیل داده شود، ممکن است در آیندهای نه چندان دور موجب درمان یک بیماری صعب العلاج شوند.
تلفات سیاه پوستان، در هیچ کشوری به اندازه کشور آمریکا نبوده است
روزانه با تعداد زیادی از مردم گفتگو میکنم که بسیاری از آنها را سیاهپوستان تشکیل میدهند. یکی از سوالات رایج آنها این است که چه کسی شما را حمایت کرد؟ چه کسی مسئول تحصیلات شما بود؟ چه کسی شما را از وقت گذرانی در کوچه و خیابان بازداشت؟ نکتهای که همیشه به آن میرسم، این است که مردم این کشور اعضای یک خانواده هستند. زمانی که از سیاه پوستان میگوئیم در واقع راجع به ۱۲ درصد مردم این کشور سخن میگوئیم. بسیاری از آنها به اجبار کشور را ترک کردهاند. ما بسیاری از آنها را از دست دادهایم. فراوانی تلفات سیاه پوستان، در هیچ کشوری به اندازه کشور آمریکا نبوده است.
نظر شما در مورد سیاهپوستانی که در واکنش بهنژاد پرستی اقدام به ایجاد جوامع مجزایی برای خود میکنند، چیست؟ تجارت سیاه پوستها، ضیافت زنان سیاه پوست، و… آیا سفید پوستان اجازه شرکت در آنها را دارند؟ تأسیس چنین گروههایی خوب است یا بد؟
این موضوع کاملاً قابل دفاع است. مردمی که از انجام برخی امور بازداشته میشوند، کنار گذاشته میشوند و منفعل میمانند، بنابراین چارهای جز تشکیل جامعهای مخصوص به خود ندارند. از اینرو اقدامات آنها قابل دفاع است. مادامی که آسیبی به دیگران نرسانی، حق انجام هر کاری را میتوانی داشته باشی. تجارت سیاه پوستان و افرادی که سرپرستی آن را بر عهده دارند، مسبب مشکلی نبودهاند. باید متذکر شوم که، بنابرگفتههای یک شهروند کرهای، مردم کشور کره بر این باورند که اگر آنها قصد سفر به کشور آمریکا را داشته باشند و اگر در کشور آمریکا قصد شروع تجارتی را داشته باشند، کار خود را در جوامع سیاه پوست آغاز کنند، چراکه سیاه پوستان تنها انسانهایی هستند که در مقابل ورود خارجیها به جامعهشان منعطف هستند. و من معتقدم که این مهم کاملا واقعیت دارد.
و نظر شما در مورد شخصی که به ایجاد چنین تشکیلاتی مبادرت میکند، چیست؟ شخصی مانند شما؟ آیا شمایی که عضو طبقه متوسط و بینیاز جامعه هستید، آنچه پشت سر گذاشتهاید را فراموش کردهاید؟ آیا حاضرید دوباره به محلههای فقیر نشین و اقلیت نشین بازگردید؟ به دورانی که قادر به پیدا کردن کار نبودید؟ آیا شما آن دوران را فراموش کرده و به تاسیس انجمن خود در جامعه سیاه پوستان مبادرت خواهید کرد؟
واقعیت این است که انسانها به طور مداوم مورد قضاوت قرار میگیرند، قضاوتهایی که حق نیستند. و همه ما از قضاوت شدنها رنجور هستیم. اگر در کار خود موفق نشوید، بحث داغ روز میشوید و مورد سرزنش و قضاوت دیگران قرار میگیرید. بالعکس، اگر موفق شوید، مردم به طرف شما آمده، محاصره میشوید، نقد میشوید. در واقع، این شیوه قضاوت شدن و قضاوت کردن، نوع دیگری از «حق» را در بر میگیرد. مردم به خود حق میدهند که در مورد دیگران نظر بدهند و آنها را نقد و قضاوت کنند.
بسیاری ازما، ترجیح میدهیم، کارهای انساندوستانه خود را در خفا انجام دهیم، چرا که در صورت عمومی شدن آنها، مورد توجه و نقد و بررسی بقیه قرار میگیریم و همانطور که میدانید بسیاری از مردم، از نقد شدن گریزان هستند. من، واقعا، افرادی را که به دیگران کمک میکنند، میستایم و نسبت به آنها احساس غرور دارم.
همین سؤال ما را ناراحت میکند: سیاه پوستان از جامعه «ما» چه توقعی دارند؟
واما سیاه پوستانی که بر ضد سیاهان دیگر تعصب دارند. نظر شما درباره سیاه پوستانی که بر ضد دیگر تیرههای سیاه پوست هستند، چیست؟
بستگی به مکان و موقعیت آن دارد. بسیاری از جنایتهایی که در داخل جوامع سیاه پوست رخ میدهد توسط افراد سیاه پوست مرتکب میشود. موضوع دیگری که به آن اشاره کردید، درجه بندی رنگ است، که نسبت به گذشته شدت کمتری دارد. زمانی را به یاد دارم که سیاه پوستانی که رنگ پوستشان روشن بود، ارج نهانده میشدند. آنها با سیاه پوستانی که رنگ پوستشان قهوهای بود صحبت نمیکردند. و از سویی دیگر، این افراد با اشخاصی که رنگ پوستشان تیرهتر بود، سخن نمیگفتند. هم اکنون سیاه پوستانی را میشناسم که رنگ پوستشان روشنتر است. مادر بزرگ من، مادر بزرگ پدری، اصلیت ایرلندی داشتند. بنابراین، من تا حدی ایرلندی هستم. ولی من، خود را یک سیاه پوست میدانم.
سیاه پوستان، دقیقا، چه توقعی از جامعه ما دارند؟
سیاه پوستان حقوقی برابر با آمریکائیها ندارند/ انگار سیاهپوستان امریکایی نیستند
همان توقعی که سفید پوستان دارند. به همین سادگی. این سوال یکی از چیزهایی است که موجب رنجش خاطر ما میشود. «چه چیزی از جامعه ما میخواهید؟» این همان چیزی است که من «مردم ضمیری» نامیدهام. ما، سیاه پوستان، انسان محسوب نمیشویم و با ما به عنوان یک شیء رفتار میشود. ما را با ضمیرهایی مانند «دیگران» میخوانند. در موارد بسیاری، عباراتی چون «هی، تو» به سوی ما اطلاق میشود. زمانی که اینگونه خوانده میشویم، بسیار عصبانی و رنجیده خاطر میشویم. ۲۸ میلیون سیاه پوست در سرتاسر جهان وجود دارد، که همگی مثل هم فکر میکنند و همگی از این طرز رفتارها رنجور هستند.
در سوالاتی که در مصاحبهها از ما پرسیده میشود، نوعی پدر سالاری وجود دارد، شیوهای خاص برای تعیین صلاحیت. بارها مصاحبه شدهام، در طول مصاحبه، به جای فکر کردن به جواب، به نوع سوالات توجه کردهام. آنها را آنالیز کردهام و به این نتیجه رسیدهام که سوالاتی که از ما پرسیده میشود، نشان دهنده تصورات دیگران در مورد سیاه پوستان است.
بیشتر سوالاتی که از من، به عنوان نماینده سیاه پوستان، پرسیده میشود، تصریح کننده این مهم هستند که سیاه پوستان حقوقی برابر با آمریکائیها ندارند. سوالات به ما میگویند که ما متعلق به اینجا نیستیم. آنها، ما را از جامعه جدا کردهاند. هدف من، تحلیل دیدگاهها است. هدف من، اثبات حقیقی بودن سیاه پوستان است. نکته مهم این است که ما، سیاه پوستان، در این کشور، به عنوان یک آمریکایی پذیرفته نمیشویم.
Sorry. No data so far.