از آن شب به بعد کاک علی دستور داد که در هر سنگر دو نفر به نگهبانی مشغول شدند. از سوی دیگر بر اساس برنامهریزی که انجام داده بود در پی فرصت بود که با حمله به مقر ضد انقلاب فرصت هر گونه اقدام را از آنان بگیرد و در شبیخون زدن پیش دستی کند.
مقر ضد انقلاب در قلهای که پانصد متر از پایگاه کله قندی فاصله داشت قرار گرفته بود. گروه اطلاعات و عملیات برای شناسایی معبرها چند شب به آن منطقه عزیمت کردند و بعد از تهیه کروکی و گراگیری و برآورد افراد و امکانات دشمن مقدمات حمله را آماده کردند. اطلاعات جمعآوری شده توسط اطلاعات وعملیات برای ما ضروری و واجب بود.
من و حاجی به خاطر آنکه به عنوان تیربارچی اعزام شده بودیم جهت عملیات انتخاب شدیم.
صبح قبل از شب حمله دو نفر از برادران سپاهی نیز برای هدایت و فرماندهی به جمعمان اضافه شدند. این تمهیدات نشان میداد که حمله مدنظر چقدر حائز اهمیت ومهم است.
آن دو برادر سپاهی بعد از آنکه به توضیحات گروه اطلاعات و عملیات با دقت گوش دادند و کروکی و نقشهها را بررسی کردند برای اطمینان خاطر خودشان نیز به نزدیکترین نقطه هدف رفته و از نزدیک موقعیت را نظاره کردند.
ساعت ده صبح نیروها را پشت قله جمع و در مورد اهداف عملیات و راههای نفوذ نسبت به توجیه آنان مبادرت کردند.
برادر اعزامی از سپاه گفت: برادران دقت بفرمایند بعد از ناهار سعی کنید کاملا استراحت کنید حتما بخوابید چون امشب خواب، بیخواب. بعد از نماز مغرب باید حرکت کنیم. هوا بسیار سرد است و خودتون را خوب بپوشونید. هرکس مسئول وارسی وسائل و تجهیزات و اسلحه و مهمات خودشه کامل بودن وسائل و تجهیزات خیلی اهمیت دارد به همهشان نیاز پیدا میکنید پس دقت کنید.
اولین کاری که قبل از ناهار میکنید اینه که اسلحهتون رو سرویس و روغنکاری کنید. حالا بفرمایید برید وسائل و مهمات را تحویل بگیرید. برای سلامتی رزمندگان اسلام صلوات.
از جا برخاستم و جهت تحویل مهمات روانه شدم چهار نوار تیربار، چهار نارنجک، خشابهای ژ3 را برداشته و به طرف سنگرم روانه شد.
حس و حال خاصی پایگاه کله قندی را فرا گرفته بود. نیروها برای رسیدن به وقت عملیات ثانیه شماری میکردند. من و حاج حسن هم در انتظار بودیم تا هرچه زودتر موعد مقرر فرا برسد. در داخل سنگرمان حاج حسن در گوشهای کز کرده بود و داشت وصیتنامه مینوشت.
من که وصیتنامهام را در اعزام اول نوشته بودم و از این بابت خیالم راحت بود. سعی کردم قدری بخوابم اما خواب به چشمم نمیآمد. از این رو به آن رو شدم. چشمهایم را بستم اما مثل آنکه قرار نبود به چشمانم خواب بیاید. بعد از خواندن نماز جماعت و صرف شام مختصر فرمانده دستور حرکت داد. باید از بیراهههای ناهمواری که مملو از برف بود حرکت میکردیم و بعد از دور زدن کوه خودمان را به محل مورد نظر میرساندیم.
اول حرکت سرما غیرقابل تحمل بود اما بعد از قدری حرکت گرم شده بودیم. به دو گروه بیست و پنج نفره تقسیم شده بودیم که هر گروه شامل دو تیربارچی، دو آرپیجیزن و یک بیسیمچی و یک تیرانداز مسلح سه قناسه به همراه کمکهایشان میشد. دو گروه ساعتهایشان را با هم تنظیم کردند و قرار شد راس ساعت مقرر هر دو همزمان با هم اقدام کنیم. کوتاهی یا عدم هماهنگی موجب خسارت جبرانناپذیری می شد. خساراتی که تاوان آن را همه باید میپرداختند و سرنوشت عملیات و حتی امنیت منطقه را دستخوش تهدید میکرد.
همگیمان بادگیریهای سفید پوشیده بودیم و چنانچه در برف دراز میکشیدیم مستتر شده و دیده نمیشدیم. پیشقراولی گروه بر عهده پیشمرگ کرد مسلمانی بود که به عنوان بلد راه هم محسوب میشد. باید از راهی عبور میکردیم که از قبل شناسایی شده بود. اگر به مانعی برخورد نمیکردیم تا سر زدن سپیده صبح به نوک قله دشمن میرسیدیم.
در هنگام راهپیمایی به علت عبور از ارتفاعات کمی گرم میشدیم و سرما کمتر اثر میکرد اما در هنگامی که ناچار به توقف میشدیم سرما کلافهمان میکرد و تا حد کشندهای آزارمان میداد. آهسته آهسته از شیار خودمان را به بالا کشیدیم و در جاهایی که شیب آن تند بود دست همدیگر را گرفته و با کمک به هم ارتفاعات را میپیمودیم.
هر از چند گاهی گلولههای رسام و منورهای دشمن بیهدف شلیک میشد و از آنجا که میدیدیم مورد هدف قرار نگرفته و تیرها و منورها به جناح عبور ما شلیک نشده است اطمینان مییافتیم که دشمن از وجود ما آگاه نیست و با اطمینان راهمان را پی میگرفتیم. دشمن هرگز نمیتوانست تصور کند در آن سرمای کشنده هوا ما توانایی اقدام داشته باشیم و به همین خاطر خیالش راحت بود.
هوای آنجا در شبها گاهی به بیست درجه زیر صفر میرسید اگر کسی جا میماند و یا خواباش میبرد در جا یخ میزد.
بر اساس اطلاعات گروه شناسایی قلهای که باید به آن شبیخون میزدیم دارای هفت سنگر بود که دو سنگر آن را تیربار و یک سنگر را دوشکا و بقیه سنگرها را تیراندازیهای عادی، گزارش کرده بودند. تعداد نیروهای دشمن 45 نفر برآورد شده بود.
گروه ما از جناح راست و گروه بیست و پنج نفری دیگر از جناح چپ صعود میکرد. بیشتر افراد مقر دشمن را عراقی ها تشکیل میدادند و عناصر ضد انقلاب به عنوان راهنما و بلد در آنجا انجام وظیفه میکردند. شایعه شده بود که در مقرشان از نیروهای زن هم به عنوان بیسیمچی استفاده میکنند و چیزهای دیگر هم در مورد سوء استفاده از زنان میگفتند. راست و دروغش را نمیدانم.
پیشبینی می شد در صورت تصرف قله،علاوه بر اشراف کامل بر شهرهای عراق قدرت آتش و تهیه رزمندگان هم فزونی میگرفت و می شد با تصرف ارتفاعات دیگر عرصه را بر دشمن و عناصر خودفروختهاش تنگ و تنگتر کرد. یعنی با پیروز شدنمان میتوانستیم آینده امنیت منطقه را به نفع خودمان تغییر دهیم و جلوی مزاحمتهای نیروهای بعثی و خود فروختهگان وابسته به عراق را مسدود کنیم.
کمکم به مقصد نزدیک میشدیم. حدود صد و پنجاه متری دشمن دستور توقف صادر شد و ما را در جایمان میخوب کرد.
البته زیاد نمیتوانستیم بیحرکت باقی بمانیم چون احتمال یخزدگی و بیحسی پاهامان وجود داشت.
بنا به دستور فرماندهی عملیات قرار شد پیشمرگ گروه با دو نفر از افراد با تجربه خودشان را به نزدیکی سنگرهای عراقی برسانند و بعد از آن که سر و گوشی آب داده و اطراف را بررسی کردند به نزدمان برگردند و ادامه عملیات پیگیری شود.
من و حاجی که تیربارچی بودیم در جلو نیروها مستقر شدیم. سرمای هوا غیرقابل تحمل بود. از آنجا که نباید هیچگونه حرکتی از ما سر میزد سرما کشندهتر و غیرقابل تحملتر میشد. حدود یک ساعت تا شروع عملیات باقی مانده بود. بعد از پانزده دقیقه پیشمرگ و همراهانش بازگشتند. یک ربع ساعتی که به اندازه چندین ساعت کش آمده بود.
نماز صبح را نشسته ادا کردیم و بعد از آن شکلات مقوی را که به عنوان جیره جنگی تحویل گرفته بودیم خورده و در انتظار دستوری که قرار بود از سوی قرارگاه مخابره شود ماندیم.
پس از آن فرمانده دستور داد تا خودمان را با رعایت کامل احتیاط و در سکوت محض تا بیست متری مواضع دشمن برسانیم.
پس از بیست و پنج دقیقه خودمان را به محل مقرر رسانده و در حالی که هر کداممان اسلحههای سازمانیاش را به سوی خط دشمن هدف گرفته بود برای شنیدن رمز عملیات لحظهشماری کردیم. اسلحه از ضامن خارج شده و در وضعیت رگبار، درحالی که انگشتهامان ماشه را حس میکرد و در انتظار فشردن ماندیم.
بر اساس برنامه ریزی انجام شده قرار بود پس از شنیدن رمز عملیات نیروهای رزمنده در داخل سنگرهای دشمن نارنجک بیندازند و پس از بیرون آمدن نیروهای دشمن که سالم مانده بودند آنها را به رگبار ببندیم. آرپیجیزنها هم باید سنگرهای تیربار و دو شکار را هدف میگرفتند. همگی باید دقت میکردیم تا با اولین شلیک دشمن را غافلگیر کرده و به آنان امان ندهیم. بیشترین تاکید برای آرپیجیزنها بود. آنها باید با اولین شلیک موشک، مواضع را منهدم میکردند.
از گروه سمت چپمان اثری دیده نمی شد. زمان شروع عملیات در حال رسیدن بود و ما بخاطر تاخیر گروه چپ نگران و مشوش بودیم.
اگر نمیرسیدند عملیات قابل اجرا نبود. نگرانیمان موردی نداشت چون بالاخره نیروهای آن گروه راس ساعت مقرر رسیدند.
رمز عملیات که یاحسین شهید بود ابلاغ شد.
نارنجکها یکی پس از دیگری به سوی سنگرهای دشمن با نارنجکانداز شلیک و همزمان با آن آرپیجی زنها هم دست به کار شدند. هم نارنجکها و هم موشکهای آرپیجی به هدف خوردند. نیروهای رزمنده بدون وقفه با اسلحههای انفرادی به سوی افرادی که دست پاچه و سردرگم بدون آنکه هدفی داشته باشند، از سنگرها به بیرون میدویدند آتش گشوده و آنان را به تیر بستند.من و حاج حسن هم با تیربار ژ3 آنان را هدف گرفتیم. یک آن دستهامان از ماشه برداشته نمیشد.
لولههای تیربار را که داغ شده بود با برف خنک کرده و دوباره دست به کار شدیم. بوی دود باروت همه جا را احاطه کرده بودند.
عراقیها هم بیکار ننشسته بودند و به سویمان آتش میگشودند و علاوه بر آن نارنجکهای دستی با ما مقابله کردند. اما از آنجا که سطح شیبدار بود نارنجک بر روی زمین نمیایستاد و میغلتید و به درون دره سقوط میکرد از سوی دیگر به خاطر اضطراب و غافلگیری تیرهای دشمن که بدون هدف شلیک می شد و به هدر میرفت.
در این حمله ما به تقدیم چهار شهید موفق شدیم به اهداف مورد نظرمان دست بیاییم و دشمن را متواری کرده و قله محل استقرار آنان را به تصرف درآوریم.
توپخانه هم به کمکمان آمد و به وسیله شلیک توپهایش نیروهای متواری بعثی و ضد انقلاب را به هلاکت رساند.
*راوی :علی اکبر خاوری نژاد
ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﺭﺍﻭﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﺛﺮ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﮕﺎﺭﺵ ﺩﺭﺧﺖ ﺍ