با توجه به موج فرارها از تشکیلات سازمان، به نظر میرسد اعضا از این شرایط استقبال کنند اما سران سازمان به شدت مقاومت میکنند تا در این جریان اسیران در زنجیر خود را که مجاهد معرفی میکنند از دست ندهند.
قطعاً سران سازمان منافقین به خوبی میدانند که در صورت خروج از عراق نمیتوانند چنین تشکیلات بستهای داشته باشند و به زودی دچار فروپاشی خواهند شد. ماهیت ورود سازمان نفاق به عراق که جهت کمک به صدام در جنگ تحمیلی هشت ساله با ملت ایران بود، ما را بر آن داشت تا با توجه به خروج ذلتبار آنها از این کشور، گفتوگویی را با مریم سنجابی، عضو شورای رهبری سازمان منافقین که حدوداً دو سالی میشود از آنها جدا شده، ترتیب دهیم. وی متولد سال 1347 است و از 13 سالگی جذب سازمان شده و تا سال 1390 که عضو شورای مرکزی سازمان منافقین بوده با نفاق همکاری داشته است. سنجابی پس از ارتباط با نیروهای عراقی در سال 90 از اشرف گریخته و اعلام جدایی رسمی از شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین کرد و متن پیش رو حاصل گفتوگو با این عضو جدا شده است.
با توجه به اینکه شما رسماً در سال 65 وارد عراق و وارد فضای حرفهای در سازمان منافقین شدهاید کمی از آن دوران و علت انجام عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) از سوی رجوی برایمان بگویید.
اگر شما به اسناد و اطلاعیهها و بیانیههای سازمان دسترسی داشته باشید میتوانید ببینید که رجوی از سال 60 چه در تحلیلهای درونی و چه در بیانیههای رسمی همواره به این موضوع تأکید داشت که صلحی میان این دو کشور (عراق و ایران) اتفاق نمیافتد و مدام میگفت که رژیم آخوندی (جمهوری اسلامی ایران) نیاز مبرم و غیرقابل انکاری به جنگ دارد. این در حالی بود که متجاوز معلوم و مشخص بود که ایران به دنبال جنگ نیست بلکه نمیخواهد و نمیتواند با متجاوزی که تعداد زیادی از شهرها و قسمتی از خاک کشورش را در اختیار دارد، بر سر میز مذاکره بنشیند.
با تمام این موارد باز هم دولت جمهوری اسلامی به دنبال راهی برای اتمام جنگ بود. به همین خاطر وقتی قطعنامه 598 از سوی سازمان ملل و مجامع بینالمللی ارائه شد و وقتی ایران مشاهده کرد در این قطعنامه، متجاوز مشخص و برگشت به مرزهای بینالمللی آمده است، آن را پذیرفت اما رجوی در شرایطی از لحاظ جایگاه و شرایط حاکم بر دو کشور و همچنین سازمان قرار گرفته بود که حتی واقعیت پیرامون خود را نمیتوانست درک کند و تحلیل واقعی ارائه دهد.
زمانی که پذیرش قطعنامه از سوی ایران اعلام شد، تمام استراتژی جنگی رجوی به هم ریخت. صدام یک هفته وقت داشت تا نظر خود مبنی بر قبول یا رد قطعنامه را بدهد و سازمان کمتر از یک هفته وقت داشت تا عملیاتی که فروغ جاویدان نام گرفت را انجام دهد. در آن زمان رجوی از صدام خواست تا به او اجازه عملیاتی در اندازه فروغ را بدهد و صدام که برداشت اشتباهی از وضعیت ایران داشت، یک حمله سراسری را ترتیب داده بود که رجوی را نیز در این تجاوز گسترده بازی داد.
اگر بخواهید فروغ جاویدان را در یک جمله برایمان تعریف کنید، چه میگویید؟
اگر بخواهیم فروغ جاویدان رجوی را در یک جمله عنوان کنیم، فکر کنم خیلی بهتر است از واژه فاجعه استفاده کنیم. فاجعهای که به خاطر خودخواهی و دیوانگی مردی به نام رجوی اتفاق افتاد و تا تاریخ است کسی نمیتواند این فاجعه تاریخی را فراموش کند که مسبب همه آن مسعود رجوی است. کسی که بعدها تقصیر این فاجعه را به گردن نیروهای سازمان انداخت و در نشستهایی به نام تنگه و توحید که سلسله نشستهای مفتضحانه و مضحکی بیش نبود نیروها را علت این شکست خواند.
این امر در حالی روی داد که تقریباً 70 درصد اعضای رده بالا و فرماندهان سازمان در این طرح احمقانه رجوی کشته شده بودند و باقیماندههای این فاجعه متوجه شدند که جمهوری اسلامی ایران از چه پشتوانه مردمی برخوردار است. زندهماندههای فروغ بعد از عملیات در شرایط بعد از خودکشی سازمان به دست رجوی بودند و کاملاً در شوک قرار داشتند.
در صحبتهایتان پیوسته رجوی را به عنوان محور فعالیتهای سازمان قرار میدهید، آیا مسعود هنوز هم تصمیمگیرنده اصلی است یا اینکه اطرافیانش مانند ابریشمچی و داوری و محدثین نقش بیشتری در تشکیلات پیدا کردهاند؟
همانطور که میدانید بهدنبال دگردیسی که در سازمان مجاهدین در سال 1364 اتفاق افتاد، مرکزیت سازمان منحل شده و به دنبال آن رجوی اعلام کرد که وی مسئول اول سازمان میباشد و کادر مرکزیت سازمان را تبدیل به هیئت اجرایی کرد. یعنی اینکه همه اعضای باسابقه و قدیمی سازمان، اعضای هیئتی شدند که فقط کارهای اجرایی را به عهده داشتند و از آن زمان رجوی خود را رهبر بلامنازع سازمان نامید.
وی تا سال 68 مسئول اول سازمان نامیده میشد و مریم عضدانلو را نیز هم ردیف خود اعلام نموده بود، ولی در سال 68 و پس از شکست ایدههای نظامی، وی در حمله به ایران پا را فراتر گذاشته و تمامی اشتباهاتش را به گردن بقیه مسئولان سازمان انداخت و حتی مریم رجوی را در سطحی پایینتر نشاند و تنها خود را یگانه رهبر عقیدتی معرفی کرد. پس از آن در 24 سال گذشته در تمامی آموزشهای تشکیلات و ایدئولوژیک سازمان همواره اینگونه به افراد گفته میشد که مسعود رجوی سالهای نوری با شما فاصله دارد! و برترین مقام در سازمان است که حتی کسی توان درک وی را ندارد و همواره خود او نیز به خودخواهانهترین زبان در اکثر بحثهای سیاسی و تشکیلاتی خطاب به کل اعضای سازمان میگفت که درک شما از مسائل ماکزیمم دو درصد است! و برای اثبات این موضوع در بسیاری از مواقع بالاترین مسئولان سازمان را نیز مجبور به اظهار عقیده در جمعهای عمومی میکرد. این یک حرکت آگاهانه و حساب شده بود که رجوی میخواست تمامی قدرت سازمان در دستان وی بوده و هیچکس نیز یارای مخالفت با وی را نداشته باشد.
هر کدام از مسئولان قدیمی و همطراز خود رجوی نیز کوچکترین مخالفتی با وی میکردند، بهسرعت از صحنه حذف شده و به پایینترین مدارهای سازمان منتقل میشدند. مهدی افتخاری، محمد حیاتی، حمید عطایی و… نمونههایی از این دست هستند.
رجوی بسیار خودکامه و قدرتطلب است، طوری که خود را برتر از هر رهبری در دنیا دانسته و معتقد است که فقط عقاید و نظرات وی درست است، در رابطه با مردان در جلسات درونی مستمر آنها را زیر علامت سؤال میبرد و در رابطه با زنان نیز مستمراً تحقیر میکرد؛ یعنی حتی به تمام اعضای سازمان با دیده شک مینگرد و از همه نگران است!
در رابطه با مقر سازمان و فعالیت آنها در اروپا توضیح دهید، فعالیتهای سازمان در اروپا چگونه بود؟ تا به حال به آنجا رفتهاید؟
من تاکنون به اروپا نرفتهام ولی آنچه از فعالیتهای فرقه در اروپا مشاهده میشود، بر روی سه محور اصلی سوار است، در مرحله اول کارهای تبلیغی و جذب کردن یک سری مقامات خارجی از قبیل سناتورها و مقامات سابق و اسبق کشورها به هر طریق (از طریق پرداخت پولهای کلان و تطمیع یا نشان دادن چهره غیرواقعی از سازمان و…)؛ بهعنوان مثال از سال 2003 تاکنون دولت عراق به طور قانونی و رسمی طبق قوانین خودش خواستار خروج سازمان مجاهدین از کشورش شده است ولی سازمان مجاهدین حدود 10 سال است این درخواست عراق را زیر پا گذاشته و در هر سرفصلی سعی میکند برای دلایل عدم خروج از عراق پشتیبانی مقامات خارجی را به دست بیاورد.
در محور دوم کار فرقه در اروپا جمعآوری کمک مالی و حلوفصل مسائل تدارکاتی و تجهیزاتی و کارهایی از قبیل پولشویی و پشتیبانی کمپ موجود در عراق میباشد. مرحله سوم فعالیت سازمان در اروپا نیز به گسترش، جذب نیرو و تبلیغ ایدئولوژی به صورت غیرواقعی و 180درجه عکس آن چیزی که در درون تشکیلاتش است، بازمیگردد.
بهعنوان مثال به هیچ وجه از وضعیت درونی تشکیلات، محدودیتها، ناراضی بودن اعضا، ازدواج و طلاقهای اجباری، جداکردن مادران از فرزندان، حق نداشتن تماس با خانواده و… صحبت نمیشود و آنها نیز اطلاعی ندارند، در حالی که این بخش، فاجعه درون تشکیلات است.
آیا نیروها واقعاً تصور میکردند که یک روز در مبارزه با جمهوری اسلامی پیروز خواهند شد؟
حدود 70 درصد نیروهای سازمان در فشار در داخل سازمان ماندهاند و اعتقادی به تحلیلها و مواضع سازمان ندارند. به دلایل مختلف و اینکه بیش از 27 سال است از دنیای بیرون اطلاعی ندارند و به صورت ایزوله و محصور در کمپ اشرف زندگی میکنند، نمیتوانند تصمیم به خروج بگیرند. این نفرات دقیقاً میدانند که مواضع توخالی پیروزی و قدرتطلبانه رهبری سازمان فقط یک فریب است.
شما حتماً مسعود و مریم را ملاقات کردهاید، آنها چه؟ واقعاً تصور میکردند روزی پیروز میشوند؟ یا اینکه در پی حفظ همین شرایط بودند تا از منابع مالی که عایدشان میشود، استفاده کنند؟
در طول 27 سال گذشته مستمراً رجوی هر سال وعده پیروزی داد و هر سال میگفت سال سرنگونی رژیم ایران است و این در حالی بود که در کمپ اشرف و سایر شهرهای عراق با تمام قوا در حال ساختن قرارگاههای مختلف و ساختمانهای ویژه برای رجوی بودند و حتی یک روز هم تعطیل نمیشد و تاکنون صدها هزار دلار پول صرف ساختوساز و کارهای استقراری در عراق شده است.
بدون شک کسی که چنین اعمالی انجام میدهد، مشخص است بیش از هر کس خودش اعتقادی به تحلیلها و نظراتش ندارد و این اظهار قدرت و بیان این موضع که هر سال گفته میشد امسال سال پیروزی است، تنها برای روحیه دادن و نگه داشتن نیروها بود.
Sorry. No data so far.