چهارشنبه 15 ژانویه 14 | 17:16

عمار، جایی که در آن احساس غربت نمی کنی

اهدای جوایز با ریتم به شدت کُندی همچنان ادامه دارد.البته تعداد بالای جوایز هم در پایین بودن سرعت بی تاثیر نیست.به خیلی ها جایزه می دهند.عده ای لوح افتخار می گیرند و عده ای دیگر “فانوسِ” جشنواره نصیبشان می شود.به گمانم قصد دارند همه را تشویق کنند.


به گزارش تریبون مستضعفین، زینب افراخته (نویسنده وبلاگ فرزند انقلاب اسلامی) در مطلب جدیدی پیرامون حضورش در جشنواره عمار نوشته است:

سه شنبه ظهر است که از خانه حرکت می کنم به سمتِ سینما فلسطین.این اولین حضورم در جشنواره “عمار” امسال است.وقتی به لابی سینما می رسم،جمعیت زیادی را نمی بینم اما در بین همین تعداد آدم ها هم،باز چهره های آشنایی از جماعت حزب الله هستند.از قبل، آمار فیلم های خوب و ساعات اکرانشان را گرفته ام.سرگرم صحبت با یکی از دوستان هستم که پروین از راه می رسد.

“داوطلبین عزیز” اولین فیلمی است که می بینیم. مستندی درباره معضل “مدرک گرایی” در ایران. یکی از درد ها و دغدغه های شخصی ام.فیلم،تایم زیادی ندارد و شاید به همین خاطر است که علی رغم تمام محاسنش نمی تواند به خوبی “طرح مسئله” کند و تمام ابعاد ماجرای “مدرک گرایی” را بررسی کند.تیتراژ پایانی فیلم که می رود،می دویم سمت سالن 1 تا به نمایش “میراث آلبرتا 2” برسیم.یکّه می خوریم از اینکه چرا شمقدری در “آلبرتای 2” این همه از موضع فیلم اولش کوتاه آمده؟ نه به “آلبرتای 1” که اغلب بچه های مهاجر ، نسبت به وطن بی تعهد بودند و شنگول می زدند!و نه به “آلبرتای 2″ که همه ی خواهران و برادران سفرکرده به غرب،عاشق ایران بودند و دلتنگ شهدا !! فیلم از زبان دانشجوهای آنجا،تبلیغ زندگی در اروپا و تحصیل در دانشگاه هایش را می کرد و فقط چند دقیقه یک بار تاکید می شد که : ” اینجا خیلی خوشگل است اما مالِ ما نیست.” خلاصه اینکه اگر همان چند سکانسِ “آژانس شیشه ای” که در فیلم گنجانده شده بود را ندیده بودیم، دِپرس از سالن بیرون می آمدیم.

از در سینما که بیرون می زنیم،پروین با تردید می گوید:”کافه اوج،تجلیل از محمد کاظم کاظمی است.برویم؟” که من هم سرخوشانه و سریع و محکم می گویم: برویم!

وارد کافه که می شویم چشم هایمان از تعجب گرد می شود.البته بلافاصله بعد از حیرت، این ذوق و خوشحالی است که به سراغمان می آید.دکتر سعید جلیلی در حال سخنرانی است. با دیدن جلیلی یاد خرداد می افتیم.یاد روزهای ستاد.یاد حال و هوای بی نظیر و ایمانیِ بچه هایی که بدون هیچ توقعی دور هم جمع شده بودند تا دکتر رییس جمهور شود.

اما غیر از سعید جلیلی، علیرضا قزوه-که این روزها بدجوری به تیپ جماعت شاعر نمایِ بی هنرِ روشنفکر، زده-امید مهدی نژاد،میلاد عرفان پور،علی محمد مودب،وحید جلیلی و تعدادی از برادران و خواهران افغانمان هم در جمع هستند.من همزبان های افغانی ام را خیلی دوست دارم.شاید بخش عمده ای از این محبت و حس تعلق بعد از خواندن “جانستان کابلستان” امیرخانی در من ایجاد شده.و حالا در مراسم تجلیل از شاعری افغانی هستم که چند تا از شعر هایش را حفظم و او دارد با لهجه شیرینش شعر می خواند.

اذان می گوید که همراه دکتر جلیلی از کافه بیرون می آییم.دکتر سوار همان پراید معروف می شود و می رود و ما هم پیاده راه می افتیم سمت طالقانی.چنان که آن شاعر افغانی گفت: غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت/پیاده آمده بودم،پیاده خواهم رفت…

***

پنجشنبه است.مستند “جای خالی” ساعت ده و نیم صبح اکران می شود.موضوع فیلم، “فرهنگ عمومی” در ایران است. “جای خالی” کارگردانیِ جذابی ندارد اما پژوهش قوی،باعث شده که فیلم بتواند لبّ ماجرای فرهنگ عمومی در ایران را بشکافد.از وقتی که برای دیدن این مستند گذاشته ام راضی ام.

ظهر در نماز خانه، زکیه فاطمی را می بینم.پسر بچه ای دبستانی با چشم هایی درشت و مشکی،همراه اوست.زکیه می گوید: “خواهر زاده ام است.آوردمش انیمیشن ببیند.کلی خوشش آمده و فیلم ها را تحلیل هم می کند.” حسابی از این حرکت فوقِ فرهنگی دوستم کِیف می کنم و به شوخی می گویم: ” آبجی! این کار امروز شما در آینده از این آقازاده یک “وحید جلیلی” می سازد.خواهر زاده ات که بزرگ شد از نقش موثر خاله ی مرحومه اش!!به نیکی یاد می کند.”

پروین و خواهر دوم دبیرستانی اش؛ریحانه،نزدیک ساعت 1 خودشان را به سینما می رسانند.می نشینیم پای مستند “بحران خاموش” که راجع وضعیت فاجعه بار مهد کودک هاست و بعد به سرعت به سمت مدرسه ی رفاه حرکت می کنیم تا فیلم “تنهای تنهای تنها” را در آمفی تئاترش ببینیم.به هرحال اکرانِ مجانی است و نباید فرصت را از دست داد…فیلم، جالب است اما تازگی و جذابیتش باعث نمی شود تا من که طبق معمول هیچ لباس گرمی نپوشیده ام، بتوانم سرمای سالن را تحمل کنم.عادت ندارم کاپشن ها و پالتو هایم را در زمستان به تن کنم و اگر بخواهم خیلی ملاحظه سرمای هوا را کرده باشم، تنها یک شالگردن؛ هم رنگ روسری ام می اندازم که آن هم به قول رفقا صرفا محض رعایت پرستیژ روشنفکری ام است نه در امان بودن از سرما.”تنهای تنهای تنها” که تمام می شود نمی مانیم تا حرف های عبدی پور؛ کارگردانش که در سالن است را بشنویم.

بر می گردیم “عمار”.ساعت 6 استاد حسن رحیم پور سخنرانی دارد.رحیم پور حرف خیلی خاصی در باب سینما نمی زند اما حسابی به افاضه جدید آقای رییس جمهور در نفی تقسیم بندی هنر به ارزشی و غیر ارزشی،می تازد.می گوید “عمار” را جدی بگیرید که انشاالله با همین سرعتی که پیش می رویم  10 سال بعد، این جشنواره یکی از مهمترین و جریان ساز ترین جشنواره های بین المللی خواهد شد.بالاخره بعد از بالای دوساعت سخنرانی، استاد به مستمعین رحم می کنند و “والسلام ” می گویند.

برگزار کنندگان جشنواره از فرصت شبِ جمعه استفاده و دو تا از فیلم های مهم “عمار” را اکران می کنند. “لکه” و “لیورپول” . سالن 1 کاملا پُر شده. “لکه” فیلم داستانی کوتاهی است با موضوع فتنه. فیلم؛ ایده و داستانی به روز و جسورانه دارد و الحق و الانصاف نسبت به باقی کارهای “عمار” یک سر و گردن بالاتر است. حرف های “لکه” آن قدر شفاف و علنی است که گمان نمی کنم در جمعی غیر از امت حزب الله امکان نمایش داشته باشد.بعد از “لکه” ، مستند “لیورپولِ” دکتر شهاب اسفندیاری را نشان می دهند.دکتر اسفندیاری این فیلم را با هزینه شخصی ساخته اند.”لیورپول” روایتی است از تاریخ برده داری در انگلستان.روایتی دردناک از ظلم غیر قابل تصور اروپایی ها در حق سیاه پوستان.البته به گمانم مخاطب اصلی اطلاعات این فیلم باید جوانان و نوجوانان اروپایی باشند تا ملتفت شوند که در چه نظام و ساختاری زندگی می کنند.کاش امکان اکران بین المللی این اثر به وجود آید.

***

در هیچ شرایطی نمی توانم از منبر آیت الله میر باقری بگذرم. اگر خبر دار شوم جایی سخنرانی دارند،حتما می روم.شنبه ها هم همراه مادرم،می نشینم پای تلویزیون و “سمت خدا” تا حرف های حاج آقا را گوش کنم.

ساعت 6 جمعه شب، آقای میرباقری در “عمار” سخنرانی دارند. راس ساعت خودم را می رسانم.ایشان در ابتدا “هنر” را تعریف و بعد این پرسش را مطرح می کنند که آیا “هنر دینی” و “هنر غیر دینی” وجود دارد؟ حاج آقا می گویند هنر از مسیر اختیار فردی و اجتماعی عبور می کند.فرآیند ولایت و تبری مبدا پیدایش هنر است.می گویند هر فردی بر طبق آلهه ای که دارد،به درک از زیبایی می رسد.اگر انسان به امری وابستگی پیدا نکند،احساس زیبایی و عظمت آن امر در دل او نمی نشیند.درک زیبایی همواره همراه با تالّه و پرستش است.معبود های انسان ها متفاوت می شود که هنرشان متفاوت می شود.بنابراین هنر به الهی و غیر الهی تقسیم می شود.هنر به توحیدی و غیر توحیدی تقسیم می شود.پس هنرِ معطوف به ذکر  و هنرِ معطوف به لهو و لعب، هردو متصور هستند.آخر سر هم ایشان موضوع هنر و هنرمند را به بحث “تکامل تاریخ” گره می زنند و می گویند هنرمند دینی باید با در نظر داشتن افقِ ظهور امام زمان(ع) فعالیت کند.

سخنرانی که تمام می شود احساس می کنم چقدر حالم خوب است. غیر از حرف ها و مباحث حاج آقا، همیشه محضرشان هم برایم غنیمت بوده.احساس میکنم از حضورشان نور می گیرم.

در سینما هستم که متوجه می شوم قرار است آقای پناهیان امشب به “عمار” بیایند.جالب است! تا امروز خبری از آمدنشان نبود.این هم مثالی بر بی نظمی های متعدد جشنواره.اصلا چرا راه دور برویم؟ از قبل اعلام کرده بودند مراسم اختتامیه، جمعه است اما رسما و خیلی شیک! زیر حرفشان زدند. هنوز فیلم ها دارد اکران می شود و اختتامیه یک روز به تاخیر افتاده. نمی دانم ما حزب اللهی ها کِی قرار است نظم و برنامه ریزی را یاد بگیریم؟

همزمان با سخنرانی حاج آقا پناهیان، مستند “ژست” در سالنی دیگر اکران می شود.یک ربعی از فیلم را می بینم. متن نریشنِ “ژست” به طرز عجیبی، ابتدایی به نظر می رسد.لحن خواندن نریشن هم آن قدر یک جوری!! است که یک لحظه فکر می کنم نکند به عمد اینچنین نوشته اند و اینچنین می خوانند تا طنز شود؟… تو ذوقم خورده.می روم تا آخر سخنرانی حاج آقا را باشم.بعد البته با خود می گویم شاید در مورد “ژست” زود قضاوت کرده ام و دیدن یک ربع از یک فیلم 50 دقیقه ای نمی تواند مبنای خوبی برای داوری باشد.این فکر و تردید البته در شب اختتامیه و جایزه گرفتن “ژست” بیشتر در من قوت می گیرد.انگار باید یک بار فیلم را کامل ببینم.

***

با سمانه منصوری و مریم عاقلی قرار می گذاریم که اختتامیه را با هم باشیم.بچه ها ساعت 6 رسیده اند و برای من جا گرفته اند وگرنه من هم مثل خیلی ها که فقط دقایقی دیر کرده اند، باید سرپا می ایستادم. سالن لبریز از جمعیت است.

وحید جلیلی صحبت کوتاهی می کند.بعد نوبت به تجلیل از فرج الله سلحشور می رسد.آیت الله جنتی هم در غیاب پسرِ وزیرشان،به اختتامیه آمده اند.آقای وزیر کلا به “عمار” التفاتی نداشتند و روز بعد از اختتامیه در جواب خبرنگاری که پرسیده بود چرا به اختتامیه جشنواره “عمار” نیامدید؟ فرموده بودند: “وقت نکردم در این برنامه شرکت کنم!”

حامد زمانی به روی سن می آید تا ترانه “گزینه های روی میز” که در افتتاحیه جشنواره رونمایی کرده بود را اجرا کند.من هم که در همین یک هفته رسما پانصد بار!! این ترانه را گوش کرده بودم،همراه او تمام شعرش را از حفظ برای خودم می خوانم.عجب شعری دارد این ترانه و چقدر به دل می نشیند این آهنگ.به نظرم موفقیت “زمانی” ثابت کرده که با تدبیر و برنامه خوب می توان کارهای بزرگی در عرصه موسیقی انقلابی کرد.

صندلی کنار دستم که خالی می شود خانمی میان سال می نشیند کنارم.چشمم که به او می افتد، بلافاصله یادم می آید که کیست؟ چند ماه پیش،در برنامه “هفت” دیدم که نادر طالب زاده به پشت صحنه فیلم “متروپل” مسعود کیمیایی رفته. همراه او خانمی بود که همان موقع حدس زدم باید همسر طالب زاده باشد.شاید آن شب کلا چند ثانیه او را در تلویزیون دیدم.حالا بقل دستی ام همان خانم بود.بدون هیچ مقدمه ای از او می پرسم : “شما خانم آقای طالب زاده هستید؟” و او هم می گوید:بله! جمله بعدی ام را که می گویم می بینم به انگلیسی صحبت می کند.تازه متوجه می شوم ایشان ایرانی نیستند.از نوع چادر و چهره شان تشخیص می دهم که باید لبنانی باشند.باز هم حدسم درست است.لبنانی اند.دیگر تا آخر برنامه حرف هایشان را به خاطر تبحّرم در دو زبان انگلیسی و عربی!! به سختی به من می فهمانند.خودشان البته فارسی را متوجه می شوند.به او می گویم: “من خیلی به آقای طالب زاده ارادت دارم و خیلی از ایشان آموخته ام و بیننده پر و پا قرص برنامه “راز” هستم.” خانم طالب زاده بسیار دوست داشتنی هستند و واقعا از دیدنشان خوشحال می شوم.خوشحال می شوم از اینکه همسر کسی را می بینم که سال هاست در راه فرهنگ انقلاب زحمت می کشد و هنوز با 60 سال سن،نسبت به خیلی از جوان ها پشتکار بیشتری دارد و خوش فکر تر است.

اهدای جوایز با ریتم به شدت کُندی همچنان ادامه دارد.البته تعداد بالای جوایز هم در پایین بودن سرعت بی تاثیر نیست.به خیلی ها جایزه می دهند.عده ای لوح افتخار می گیرند و عده ای دیگر “فانوسِ” جشنواره نصیبشان می شود.به گمانم قصد دارند همه را تشویق کنند.

در طول مدت اختتامیه، احساس می کنم که همه چیز این برنامه متعلق به “خودمان” است.خودِ ما جماعت حزب اللهی.در روزهایی که در “عمار” بودم هیچ وقت احساس غربت نکردم.غربتی که خیلی از اوقات در فضاهای فرهنگی و هنری جمهوری اسلامی دچارش می شویم.انگار که آن فضاها به ما ربطی ندارد.به ما تعلق ندارد.اما “عمار” با همه آن فضاها فرق دارد.جشنواره ای که مهم ترین مهمانان افتتاحیه و اختتامیه اش خانواده های شهدا هستند و برگزیدگانش جوانانی شبیه خودمانند که وقتی جایزه به دست، بالای سن می ایستند، پشت میکروفن به نظام طعنه نمی زنند و برایش کُری نمی خوانند.بعد به این فکر می کنم که نباید تنها به این باهم بودن ها دل خوش بود و “عمار” وقتی به هدفش رسیده که ثمره ها و تربیت شدگانش بتوانند با آدم های “فجر” رقابت کنند و با هنرشان عرصه را از دست جریانِ روشنفکرِ مسلط بر سینمای ایران خارج سازند.چرا که خود “سینما” بالذات برای ما اصالت و ارزشی ندارد و اگر هم در تکاپویش هستیم برای بیان حرف های انقلاب اسلامی است.

در راه برگشت به خانه ام که هنوز این فکرها در ذهنم دور می خورد …

  1. حامد
    15 ژانویه 2014

    بعضی بچه حزب اللهی ها چه خوب می نویسند
    آفرین به این خانم

  2. مریم
    15 ژانویه 2014

    موافقم،وقتی میخوندم انگار منم اونجا بودم.سپاس

  3. مهسا
    22 آگوست 2014

    خیلی خوب بود منهم دوست دارم در این جشنواره شرکت کنم اما نمی دونم چه جوری

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.