محمدصادق باطنی
داخلی، چهارشنبه ساعت 16، سینما فلسطین
نفهمیدم چه شد، اما فیلم شروع شد، همه چیز روی دور تند است، دوربین مثل تن گاوی حرکت میکند که دیگر سر در بدن ندارد. روایت فیلم غیرخطی است. شخصیتها با «فست موشن» معرفی میشوند، آن هم وقتی به دوربین زل زدهاند و دارند حرکتی غیرمعمول انجام میدهند، ایده خلاقانه ایست، من را یاد ژانر زامبی در سینمای امریکا میاندازد. شخصیت اصلی فیلم پسری است به نام «نوید»که مدام گفتار متنهای خود را خارج از قاب میخواند، همان اول داستان میگوید نوید یعنی مژدهدهنده است. یکی از اولین حرفهایش هم این است: «برای من همه چیز با سرعت اتفاق میافتد، سریعتر از حالت معمول».
داخلی، چهارشنبه ساعت 16:30، سینما فلسطین
پس از آنکه نوید با عصبانیت تمام، سر و کله صاحبکارش را میشکند، به سراغ دوستان همخانهاش میرود. شکل راه رفتن نوید و نوع هدفگیری دوربین به سمت او و ریتم فیلم به شدت مرا یاد فیلم «28 هفته بعد…» ساخته 2008 انگلستان میاندازد؛ جایی که نقش اول فیلم تبدیل به زامبی میشود و با عصبانیت به سمت انسانها حرکت میکند و یکی پس از دیگری آنها را از پای درمیآورد. همخانهایهای اهل موسیقی نوید تند و سریع و فست موشن معرفی میشوند. این وسط یکی از آنها میگوید: «جواب هشت سال زندگی از دست رفته مرا چه کسی میدهد؟»، گویا هشت سالی به دنبال مجوز موسیقیهایش بوده و کسی هم به او مجوز نداده است. داستان که جلوتر میرود تازه میفهمیم نوید دانشجوی ستارهدار اخراجی از دانشگاه تهران است. ستارهدار به دو معنا، یکی مشارکت در شلوغیهای سال 88، یکی هم به معنای داشتن دوست دختر یا به قول خودش نامزدی به نام ستاره (با بازی باران کوثری). نوید با هرکس دو بار صحبت میکند، یک بار در توهم که همواره به دعوا ختم میشود و یک بار هم در حالت عادی که معمولاً جلوی عصبانیتش را میگیرد و هی به توصیه دکتر روانپزشکش به خود تلقین میکند که «عصبانی نیستم!».
داخلی، چهارشنبه ساعت 17:00، سینما فلسطین
گره فیلم پس از کش و قوسهای فیلم مشخص میشود. نوید پس از دعوا با صاحبکار قبلیاش از کار بیکار شده. حالا پدر ستاره فقط یک ماه به او فرصت داده تا کار مناسبی پیدا کند و سپس اجازه خواهد داد که دخترش با نوید ازدواج کند. پدر نوید ریش دارد و نفرت انگیز هم هست. شعله زیر فیلم تندتر شده، ریتم تند فیلم آدم را یاد موسیقی رپ میاندازد. نوید در فلاش بکی نشان داده میشود در حالی که دارد پشت تریبون کلاس دانشگاه این جملات را میخواند: «مصدق در حصر رفت نه فکر او… حکومت علی (ع) زندان سیاسی نداشت… ». در اتاق نوید پشت تختخوابش تصاویری میبینیم از روزنامههای زنجیرهای اصلاحطلبان در ایام بین78 تا 82 و نمیفهمیم که دانشجوی زیر لیسانسی که در فتنه 88 ستارهدار شده، چه ربطی به ماجراهای کوی دانشگاه و خاتمی دارد. شاید این روزنامهها آرشیوهای نوید باشند، شاید هم آرشیوهای کارگردان که هم اکنون با چنین تیترهای گلدرشتی روی دیوار اتاقش نصب شدهاند: «دانشگاه را به خاک و خون کشیدند»، «خاتمی 22 میلیون رأی» و یک دستبند سبز در گوشهای از اتاق به جایی گره زده شده است. در خاطرات نوید میبینیم روزی در دانشگاه با یک بسیجی درگیر شدهاند و نوید با این استدلال دارد دوستانش را از دعوا دور میکند که ما اهل منطقیم و نه اهل دعوا، ما مثل آنها [بسیجیها] نیستیم…. آمپر فیلم بالا رفته، آمپر مخاطبان هم بالا رفته، بعضی جاها برخی از حضار برای بیانیههای فیلم سوت و کف میزنند. موافقان و مخالفان فیلم، همه عصبی شدهاند… .
داخلی، چهارشنبه ساعت 17:20، سینما فلسطین
فضای سالن به شدت ملتهب است، نوید به این در و آن در میزند تا کار پیدا کند، هیچ کس به او کار نمیدهد. یکی میگوید ما به آدم سوءپیشینهدار کار نمیدهیم، یکی میگوید برگرد به شهرت اینجا کسی به تو کار نمیدهد، یکی میگوید میخواهم شرخر بشوی، یکی میگوید «نون تو دلالیه»، یک نفر از او میخواهد که برایشان دزدی کند و نوید زیربار نمیرود، یک نفر میگوید «هستهای فکر کن». این وسط میرود پیش یکی از فامیلهایش که به قول نوید «دکترای تحریم» دارد، به آقازادهها وصل است و برای دولت تحریم را دور میزند (یکی دیگر از دلایلی که در بین فیلم از حکومت بدت میآید این است که ایران از سوی غرب تحریم شده است!). این وسط هی به طور ناگهانی صدای احمدینژاد را میشنوی، حرفهایی میزند که حرصت درمیآید: «این دولت پاکترین دولت بوده است، ما میخواهیم پول نفت را بیاوریم سر سفره مردم، ما مشکل اقتصادی نداریم…». در طول فیلم یک زن چادری را در قامت منشی یک شرکت میبینی که رژلبش از سیاهی چادرش سُرختر است! با ناز و عشوه حرف میزند و مشخص است که سوگلی رئیسش است. از زنان چادری بدت میآید.
نوید نهایتاً در یک بنگاه املاک کار پیدا میکند، یک دختر را پای میز قولنامه میآورد. صاحبخانه یک مرد چاق و ریشو است به نام طالبی، به خاطر اینکه دختر متأهل نیست خانه را به او نمیدهد. دختر عصبانی میشود و به آن مرد چاق و ریشو میگوید «طالبان»، عدهای در سالن ذوق میکنند و کف میزنند. از همه آدمهای ریشو بدت میآید. خبر اختلاس 3 هزار میلیاردی را اتفاقی از تلویزیون میبینی، تصویر مرتضوی را هم در یک اتفاق دیگر در تلویزیون میبینی. گرانی و بیکاری در فیلم کمرت را میشکند. کارگردان پای «هاله نور» را هم به فیلم میکشد، کینه و نفرت از سر و روی فیلم میریزد، تدوین و تصویر و موسیقی همه تو را عصبی و عصبیتر میکند. عدهای سرشان را روی صندلی گذاشتهاند و تحمل تماشای بقیه فیلم را ندارند، عدهای هم با سگرمههای در هم فرورفته هی کف و سوت میزنند… .
نوید بارها در فیلم ستاره را اینگونه خطاب کرده: «برایت تکه تکه میشوم، عاشقتم، عاشقتم، جونم برات در میره، برات میمیرم… » این دیالوگ ها را وقتی میشنوی که این دو روی تختخوابی قرمز خوابیدهاند و وقتی دوربین عقب میرود، میفهمی سالن سینما بوده! لبهایشان در قابی بسته به هم دیزالو میشود. بارها در فیلم فاصله دماغهایشان کمتر از یک وجب میشود… .
فیلم پیش میرود و به دیالوگ پایانی میرسد، جایی که نوید مهلتش تمام شده و پدر ستاره پسری دیگر را برای دخترش نشان کرده است. نوید عزم رفتن کرده است، ستاره به نوید میگوید: «اینجا خونه مونه، مملکتمونه، چرا باید بریم؟ باید بمونیم و درستش کنیم». نوید میگوید: «هی میگی درست میشه درست میشه، هر روزم داره بدتر میشه». آخر فیلم همه چیز بوی رفتن میدهد، از این مملکت متنفری، از دین رسمیاش متنفری، همه قابهایی که روی این مملکت بسته میشود، تنگ است و سرد و فراریدهنده، درست مثل آخر آرگو میخواهی از این کشور خراب شده فرار کنی… .
خارجی، چهارشنبه ساعت 17:35، سینما فلسطین
در بین موافقان و مخالفان فیلم حرفهایی در میگیرد. همه عصبی هستند، فیلم موفق عملکرده، کارگردان عصبانی فیلم با فیلم «عصبانی نیستم!» همه را عصبانی کرده. فرمش دعوا راه انداخته و آدمها را از هم دور کرده، از تمام ظرفیتهای ساختاری استفاده کرده تا نفرت و کینه خود را به نظام جمهوری اسلامی علنی کند. کارگردان عصبانی «عصبانی نیستم»، عصبانی است که چرا با فیلمش در جشنواره فجر انقلاب بدرفتاری میکنند، او از این نظام منفور انتظار دارد که سیمرغ بهترین فیلم مهمترین جشنواره سینماییاش را به فیلمی بدهد که میگوید: «جمهوری اسلامی ایران نظامی غیرقابل اصلاح است که باید از آن فرار کرد»، انصافاً دُرمیشیان (کارگردان فیلم) آدم منطقی و با انصافی است، اصلاً هم عصبانی نیست!
یاد یونس(کاراکتر فیلم شیار 143) بخیر، قید عشقش را زد که از ناموس وطنش دفاع کند، درست است این وسط بعضیها به اسم دولتمرد زیرآبی رفتهاند و همه چیز آنطور که یونس میخواست پیش نرفت، اما هر چه بود نوید و ستاره به هم رسیدند و «عصبانی نیستم!» ساخته شد. نقد هم اگر میکنیم انصاف داشته باشیم، طوری نقد نکنیم که چادر الفت بشود مظهر ریا و ریش یونس بشود مظهر طالبان… .
Sorry. No data so far.