حبیب رحیمپور ازغدی- زنانگی لاهوتی است که ناسوت هیچ مردی بدان راه نمییابد ولو هنرمند یگانهای مانند نرگس آبیار این لاهوت را روایت کند.
پیش از این امیدوار بودم ذرهای از عواطف مادرم در فراق برادر شهیدم را درک کنم اما با دیدن شیار ۱۴۳ با اینکه بسیار به کرانههای عاطفی این «زن ستودنی» نزدیک شدم ولی یقین پیدا کردم معنای نگاههای ساکت مادرم که ناگفتنیهای فراوانی دارد، برایام قابل دریافت نیست!
باور کردم شوکت اینکه در فراق شهیدت گریه نمیکردی را هیچگاه درک نمیکنم؛ شوکت گریه نکردنهایات در فراق فرزندی که گریهاش دلات را ریشریش میکرد و ذکرش دلات را زنده میکند، گریه نکردی و نمیکنی تا نکند دیگران گمان برند پشیمانی و ناشکر!
هر بار که نام برادر شهیدم را به زبان آوردی صدایات طنینی پیدا کرد که رشک بردم به وزن این صدای دلکش و دلام کشید کهای کاش یک بار، تنها برای یک بار مرا نیز با این آهنگ، صدا بزنی اما غافل از اینکه برای هر مادری «فرزند» دلبر است ولی «فرزند شهید» دلبرتر! هر «فرزند» ی از مادرش دل میبرد اما تنها «فرزندشهید» است که از مادرش دل میرباید و این نغمهٔ ملکوتی و بیبدیل تنها از گلوی مادر «شهید» به گوش میرسد نه از گلوی ه/NB/L; «مادر» ی و برای هر «فرزند» ی.
الفت (نقش مادر شهید) زنی پاریزی بود که ۱۵ سال در فراق شهیدش آرام و قرار نداشت. مادرم؛ فاطمه نیز زنی مشهدی است که ۳ سال (۱۳۶۸-۱۳۶۵) این تجربه را از سر گذرانده و منتظر پسر مفقودش بوده، پسری که در کربلای ۴ به شهادت رسید.
و چهقدر این دو زن شبیه همدیگرند: هر دویشان زن هستند. عاشق بودند. رویا داشتند. مادری کردند. پیر شدند. دل کندند. شهید دادند. رنج کشیدند. شکر کردند. ایمان داشتند. شک نکردند. مأمن بودند.
هر دو ستودنی و!:.82یبایاند. هر دو در رنج «فقدان و فراق» ی که برای «هو» کشیدند، رشد کردند و دستنیافتنی شدند.
از نرگس آبیار و مریلا زارعی متشکرم که کاری کردند امروز مادرم را برای اولین بار دیدم!
Sorry. No data so far.