تریبون مستضعفین-عباس کوچک سبکبار
وقتی کاراکتر «حاجی شاه» در فیلم شیفتگی را دیدم بی درنگ به یاد عکس روی جلد کتاب «زنانی که مرد می شوند: باکرههای قسم خورده آلبانییایی» به قلم آنتونیا یونگ افتادم. کتاب ماجرای زنانی را در برخی روستاهای آلبانی به تصویر میکشد که به دلیل شرایط اجتماعی، نقش اجتماعی مرد را پذیرفته و از حقوق اجتماعی یک مرد برخوردار می شوند اما در ازای آن قسم می خورند که هرگز ازدواج نکنند. «حاجی شاه» هم در «شیفتگی» دقیقا به همین شکل معرفی می شود. زنی که بدلیل اینکه باید خواهرش را سرپرستی میکرده در جوانی سرش را تراشیده و باربری کرده است و اکنون با اینکه اسمش «شایسته» است، همه او را با نام «حاجی شاه» می شناسند به عنوان یک مرد پذیرفته اند.
شباهت جامعه ایران با روستاهای آلبانی چیست؟ آیا واقعا در نظر فیلمساز شباهتی بین یزد و روستاهای آلبانی وجود داشته است یا همینطوری فقط بدلیل پارادوکس روشنفکری خوشگلی که در نهایت از اثر بیرون می زند این وصله ناجور را به فرهنگ ایران چسبانده؟ شاید هم یک روز که از پشت ویترین یک مغازه کتاب فروشی رد می شده این کتاب را دیده و به این نتیجه رسیده که معضل زنان ایرانی را کشف کرده است! به هر حال هر چه که هست «حاجی شاه» از روی جلد یک کتاب دزدیده شده و به همین دلیل است که دم خروسش از فیلم بیرون می زند.
«شیفتگی» بیش از اینکه خط سیر اصلی اش را دنبال کند سعی دارد داستان چند زن را روایت کند، «حاجی شاه» زن مردنما که مجبور به پذیرش نقش اجتماعی مرد شده است، خواهر او و دخترش که به جایگاه سنتی زن به عنوان نفر دوم رضایت دادهاند و «غوغا» زن آوازه خوان که به دلیل خوانندگیاش از سوی نیروی انتظامی بازداشت شده است.به هر حال داستان زنانه فیلم که انگار کتی است که برای دکمه بی قواره «حاجی شاه» دوخته شده است، داستانی به جز داستان اصلی فیلم است. هر چند داستان اصلی فیلم باردار شدن دختری عقب افتاده در اثر تجاوز است که بی شباهت به داستان فیلم قبلی عصمتی با نام «اوریون» نیست. اوریون که تنها در جشنواره های خارجی اکران شده نیز درباره دختری است که در جامعه سنتی یزد بکارت را از دست میدهد.
«حاجی شاه» که تا کنون به عنوان یک مرد زیسته و رفتار کرده حالا دیگر می خواهد زن شود اما این جسارت را ندارد، او به صورت مخفیانه ازدواج کرده است اما جامعه اجازه بازگشت به جایگاه زن را به او نمی دهد. «حاجی شاه» برای فرار از جایگاه زنی که فیلمساز برای زن ایرانی متصور است و در خواهر وی آن را نمایان میکند، به مرد بودن پناه برده است و حالا به دنبال بازیابی هویت خودش است. و نسخه ای هم که برای او میپیچد در شخصیت «غوغا» متصور است. دختری آوازه خوان که برای اینکه آوازش را همه بشنوند قید ارشاد و مجوز را زده. کسی که نمی خواهد صدایش در پس صدای یک مرد شنیده شود. و در نهایت هم همین غوغاست که در وقتی حاجی شاه کلاه مردانه را از سرش بر می دارد، شال زنانه بر سر او می اندازد و او را با هویت زنانه اش آشتی می دهد.
اما سیر تکامل شخصیت در این فیلم در بین سه دروغ بزرگ رقم می خورد، اول دروغی است که درباره جایگاه زن در ایران می گوید، جایگاهی دوم و مورد تجاوز و مظلوم، که به روایت فیلم اشاراتی به تجاوز به خواهر حاجیشاه هم میشود و همچنین دو خواهر تنها را در جامعه مردانه ایران مانند «گوشت لخم در میان سگ و گربه» تشبیه می کند. دروغ دوم پذیرش نقش مرد توسط «شایسته» است که به تفصیل در اول متن به آن پرداختم و دروغ سوم نسخه ای است که برای دو مقدمه میپیچید، یعنی الگوی زن غربی به مثابه راه نجاتی برای خروج زن ایرانی از یوغ مردان، زنی که قیومیت مرد را بر نمیتابد، آواز می خواند، خانه مجردی دارد و با مردان بدون محدودیت ارتباط برقرار میکند. تنها نگاهی کوتاه به نقش و جایگاه زن در نظام اجتماعی غرب مشخص می کند که بدور از جایگاه طبیعیاش، زن اکنون به کالایی لوکس و آراسته برای مردانی تبدیل شده است که او به عصیانگری بر علیه طبیعت و فطرتش خواندهاند. مطمئنا هرگاه مردی برای دفاع از حقوق زنان چنین پرچمی را بلند کند با به این سلام شک کرد که سلام گرگ است.
به هر حال شیفتگی فیلمی به شدت نامناسب و غیرواقعی است بهتر بود به جای کاراکتر دزدی از روی جلد کتاب و نگاه کاریکاتوری به مشکلات زنان در ایران و پیچیدن نسخههای تکراری و تاریخ مصرف گذشته غرب برای ایران، کمی واقعگرایانه تر به مسائل اجتماعی ایران پرداخته شود هرچند روند غلطی که عصمتی در سینمایش در پیش گرفته نخواهد توانست در سینمای ایران دارای مخاطب و یا جایگاه مطلوبی باشد.
Sorry. No data so far.