به گزارش تریبون مستضعفین، محمدحسن روزیطلب متن سخنرانیاش در مراسم رونمایی از کتاب صخره سخت را در وبلاگ شخصی خود (یادنامه) قرار داده است. متن کامل این سخنرانی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. خدمت خواهران و برادران گرامی که تشریف آورده و در مراسم رونمایی از کتاب صخره سخت شرکت کردهاند خیر مقدم عرض میکنم. شنیدن عرایض بنده قطعاً مطالعه این کتاب ۱۱۰۰ صفحهای را برای شما آسانتر خواهد کرد.
ابتدا تشکر میکنم از بزرگوارانی که در نگارش این کتاب بنده را یاری کردند. خانواده، همسر، مادر و برادرم. از آقای حسینیان ریاست محترم مرکز اسناد انقلاب اسلامی که به بنده اعتماد کردند و چند ده هزار برگ اسناد منتشرنشده از تاریخ انقلاب را در اختیار بنده گذاشتند کمال تشکر را دارم. از مدیران و کارکنان مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چه در بخش اسناد و چه در بخش انتشارات تشکر میکنم و امیدوارم این کتاب و این زحمات مرضی رضای الهی قرار بگیرد.
نکته بعد بحث نحوه نگارش این کتاب است. از سال ۱۳۸۷ به صورت جدیتر مطالعات تاریخ انقلاب را پیگیری کردم. آن موقع در روزنامه ایران مشغول کار بودم که منجر به تولید ویژهنامههای رمز عبور ۱ تا ۵ شد که در سالهای ۸۸ و ۸۹ منتشر شدند. پس از فراغت از فعالیت در روزنامه ایران در اوایل سال ۹۰ تصمیم گرفتم این گزارشها را تدوین کنم. نسخه اولیه هم تهیه شد، اما مواجههام با آرشیو غنی مرکز اسناد انقلاب اسلامی در اواخر سال ۹۰ مسیر کار را کاملاً دگرگون کرد و آن مجموعه گزارش که ۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه بود، تبدیل به یک پروژه بزرگ شد که اولین خروجی آن کتاب «ترکیب التقاط و ترور» بود که در اردیبهشت ماه امسال در باره گروه فرقان منتشر شد که در آنجا برای اولین بار ۲۰۰، ۳۰۰ برگ از پرونده گروه فرقان را منتشر کردیم و بخش بزرگی از این پروژه هم امروز در قالب کتاب «صخره سخت» رونمایی خواهد شد.
انشاءالله این مسیر را ادامه خواهیم داد. ترکیب دو سبک سندنگاری و تاریخ شفاهی را در همین موضوع، یعنی پروندههای امنیتی در جمهوری اسلامی ادامه خواهیم داد. برای نگارش این کتاب قریب به ۲۵ هزار برگ سند، دهها جلد کتاب و آرشیو روزنامه مطالعه شده و با حدود ۳۰ تن از شخصیتهایی که تاکنون با آنها گفتگویی نشده، گفتگو انجام شده است که در اینجا از دوستانی که در انجام این گفتگوها یاری کردند، تشکر میکنم.
چرا صخره سخت؟
نکته سوم وجه تسمیه این کتاب است و این که چرا نام این کتاب را «صخره سخت» گذاشتیم. چند سال پیش وقتی ویژهنامه رمز عبور ۲ را منتشر میکردیم، اسم فصلی را که مربوط به دو سه سال اول انقلاب بود، «صخره سخت» گذاشتیم. دلیلش هم این بود که انقلاب اسلامی در نظر من مانند صخرهای بود که امواج خروشانی از انواع تهاجمات نظامی، امنیتی، سیاسی و غیره به آن میخورد که به دلیل رهبری امام خمینی و همراهی و یکدستی مردم این امواج تأثیری نمیگذاشتند و هر چه این امواج بیشتر میشدند، تلألؤ، درخشش و استحکام این صخره بیشتر نمایان میشد. بعدها دیدم مقام معظم رهبری در سال ۶۸ بعد از برگزیده شدنشان به رهبری در اولین دیدار با امام این تعبیر را به کار بردند. آن بخش از صحبتهای حضرت آقا را عیناً نقل میکنم. ایشان در بیان این که وظیفه جمهوری اسلامی بعد از دوره امام چیست؟ میفرمایند:
«وظیفه اول این است که صلابت، ابهت و عزت انقلاب را حفظ کنیم. راه امام را با قاطعیت ادامه دهیم و تسلیم باجخواهیهای دشمنان اسلام و انقلاب نشویم. ملتها و دولتهای ضعیف با ضعف خود بزرگترین ضربه را به خودشان میزنند. چنین ملتها و دولتهایی از طرف قدرتهای بزرگ مورد تهاجم و تحریم قرار نمیگیرند. قدرتهای استکباری باید بدانند انقلاب ما مانند صخره است و نمیتوان به آن ضربه زد و چیزی از آن کاست. باید این اقتدار و ابهت را حفظ کنیم. امید ملتهای مسلمان به انقلاب به خاطر همین صلابت است».
چرا سراغ پرونده های امنیتی رفتم؟
نکته بعدی که به نظرم میرسد باید عرض کنم این است که چرا ما این کتاب را نوشتیم. شاید چرایی این کار را بتوانم این گونه توضیح بدهم که اگر تاریخ را ننویسی، برایت مینویسند، همان طور که برای انقلابها و کشورهای دیگر نوشتند. این اصل شامل انقلاب ما هم میشود. چند مثال میزنم. سی و چند سال پیش در تهران روزنامهها تیتر میزدند و در دانشگاهها فریاد میزدند چمران قاتل تل زعتر و یک چیز عمومی بود. از کسانی که شهید شدند این حرف را میزدند تا مخالفین و موافقین. الان بعد از سی و چند سال از این حرف خندهمان میگیرد، چون چمران یکی از بنیانگذاران مقاومت اسلامی بود. شاید این حرف الان خندهدار باشد، ولی چند سال دیگر به سالهای اول انقلاب ما خواهند گفت هولوکاست جمهوری اسلامی یا هولوکاست انقلاب اسلامی. زندان اوین را به اردوگاه آشویتس تبدیل خواهند کرد و جمهوری اسلامی را جمهوری کشتار خواهند خواند. همان طور که الان هم این مسائل از حلقوم برخی زشت کلامان در دانشگاهها تکرار میشود.
در تاریخ نگاری انقلاب غفلت کردیم
با مطالعهای که بنده در تاریخ انقلاب کردهام و شاید برای تاریخنگاران بدیهی باشد، این است که حجم تاریخنگاری و کیفیت تاریخنگاریای که در خارج از ایران به زبان انگلیسی و زبانی غیر از زبان فارسی برای انقلاب اسلامی ایران انجام شده است، از حجم و کیفیتی که در زیر سایه جمهوری اسلامی و در مؤسسات دولتی انجام دادهایم، خیلی بیشتر است و شاید چند برابر شود. نمیخواهم به دلایل این موضوع بپردازم، فقط میخواهم اشاره کنم در تاریخنگاری انقلاب غفلت کردهایم. چه در جامعهشناسی انقلاب اسلامی، چه در بررسی روند انقلاب اسلامی. هنوز یک روزشمار از تاریخ انقلاب نداریم. هنوز یک روزشمار از تاریخ جنگ نداریم، جنگی که دستگاههای نظامی وقایع هر روزهشان را ثبت میکنند.
تلاش کردیم در قالب این پروژه بخشی از این غفلتها را جبران کنیم. یکسری کارها هم انجام میشوند که ضعیف هستند. چند سال قبل کتابی چاپ شد به نام «مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام» و کتاب سال جمهوری اسلامی هم شد. میدانم یک گروه چندین ده نفره چندین سال فعالیت کرده بودند تا این کتاب را آماده کنند. آن حجم فعالیت نشان میداد که قرار است این کتاب نظر جمهوری اسلامی در باره مسئله مجاهدین خلق شود. این کتاب، کتاب ارزشمندی است و بنده هم در نگارش صخره سخت از آن زیاد استفاده کردهام، ولی حتی یک کلمه در باره برخورد نظام جمهوری اسلامی با تروریستههای مجاهدین خلق نیامده است. آمده است که آنها چه کار کردند و فعالیتهایشان چگونه بود، ولی نگفته است ما در مقابل اینها چه کار و چگونه با آنها مقابله کردیم. بالاخره وقتی به روزنامههای آن دوره که مراجعه میکنید، دادگاههای انقلاب اسلامی تعداد زیادی از این تروریستها را اعدام و خیلیهایشان را زندانی کردند و این یک مسئله اساسی بود. وقتی این موضوع را در کتابتان نمیآورید، باعث میشود روایتتان که این همه برایش زحمت کشیده و خرج کردهاید بهراحتی توسط مخالفین جمهوری اسلامی قیچی شود. خیلی راحتfactهای مختلف را از روزنامههای خودمان میآورند و میگویند شما اینها را نیاوردهاید، پس معلوم میشود کتاب ناقص است.
چند مثال شیرین و تلخ
در این کتاب تلاش کردم در کنار نشان دادن عمق توطئهها و حجم انبوه یارگیریها در اوایل انقلاب تلاشهای نیروهای انقلاب با همه اختلاف سلیقههایشان را برای مواجهه با مجاهدین بیان کنم. یکی از بزرگواران میگفت ما در بحث درگیری با مجاهدین خلق پس از ۳۰ خرداد که آنها وارد فاز نظامی شدند، بعد از شش ماه توانستیم کمیته، سپاه و دادستانی را کنار هم بنشانیم و یک ستاد مشترک تشکیل بدهیم و در شش ماه اول هر کسی برای خودش کار میکرد. علیرغم همه این اختلاف سلیقهها و نظرها این حجم تلاشهای نیروهای انقلابی برای مقابله با مجاهدین خلق و بقیه گروههای ضد انقلاب واقعاً ستودنی است و سعی کردیم این را در کتابمان بیاوریم.
درباره تاریخ نگاری وقایع بعد از عملیات مرصاد غفلت کردیم
مثال دیگری که در باره غفلتهای تاریخ انقلاب میشود مطرح کرد، قضیه اعدام محاربین پس از عملیات مرصاد است. در خارج از کشور و در همین محدوده جغرافیایی ایران صدها کتاب و هزاران مقاله نوشته شده است و جمهوری اسلامی و امام بزرگوار ما و نهادهای انقلابی مورد هجمه قرار گرفته و محکوم شدهاند. از این طرف هم ما یک خط قرمز دور این ماجرا کشیدهایم و حتی یک کلام هم در این باره صحبت نمیکنیم. خروجی این بعد از ۲۵ سال از گذشت آن قضایا این شده است که روایت آنها تردیدناپذیر شده است. شما روایتی را ارائه میدهید و آن را رسمی هم میکنید و فلان سازمان حقوق بشری هم آن را تأیید میکند، بدون این که حتی یک نفر خلاف آن را بگوید. کاری به اطلاعات این قضیه ندارم که چند نفر کشته شدند، چه جوری بوده است، دادگاهها و محاکمهها به چه صورت بودهاند و… کار به منطق کار دارم. حتی منطق امام را هم تشریح نکردیم و آن را در پستو بردیم. به نظر من آنهایی که این کار را کردند و منطق امام را به پستو بردند، از این قضیه نادماند. شاید بگویید این نظر نظام و رهبری است، ولی من میگویم این طور نیست.
رهبر معظم انقلاب اسلامی دوازده سال پیش در شهر نجفآباد در باره منطق این قضیه میفرمایند: «امام ما مظهر احساس بود. انسانی عطوف، مهربان و بهشدت عاطفی بود. چنین انسانی را به قساوت متهم میکنند. چرا؟ چون در زمان او در قضیه عملیات مرصاد حکم قانون نسبت به یک عده محارب، آدمکش و جنایتکار اجرا شده بود. عدهای با این مردم جنگیده بودند که مجازات مشخصی هم در قانون دارد. امام هم مُرّ قانون را اجرا کرده بود. البته امام هم این کار را نکرده بود. دستگاههای مسئول آن موقع انجام داده بود، اما امام ما را به قساوت محکوم میکنند».
رهبری نظام ما به عنوان یک فعال در آن قضیه موضوع را به این شکل روایت و حداقل منطق نظام را باز میکنند، ولی ما دست روی دست میگذاریم و اگر کسی بخواهد در این قضایا کار کند، او را محکوم میکنیم و سخت میگیریم.
حذف آیت الله خامنه ای از تاریخ انقلاب اسلامی؟!
یکی دیگر از غفلتهای بزرگ ما این است که یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخ انقلاب یعنی حضرت آیتالله خامنهای را از تاریخ حذف کردهایم، کانّه چنین شخصیتی در تاریخ انقلاب اسلامی وجود ندارد. نه در تاریخنگاریها، نه در کتابها و نه در مقالههایمان چنین کسی وجود ندارد! مثلاً در همین کتاب بود که دریافتم در سال ۵۸، ۵۹ حضرت آیتالله خامنهای اولین مؤسس دستگاه اطلاعاتی در جمهوری اسلامی بودند. یعنی ایشان رئیس مرکز اسناد ملی آن موقع که ریشه مرکز اسناد انقلاب اسلامی فعلی است، بودند. بعد از ۱۳ آبان که دولت موقت سقوط کرد، شورای انقلاب طی حکمی ایشان را منصوب ساخت. باور نمیکنید که برای دست یافتن به یک سخنرانی ایشان در آن مقطع یا سندی که این مسئله را اثبات کند، چقدر سختی کشیدیم که الحمدلله پیدا شد و در این کتاب آوردیم.
یا مثلاً در ماجرای تشکیل ستاد جنگهای نامنظم در اهواز و مسائلی که اول انقلاب وجود داشتند، نقش ایشان واقعاً درخشان بود. حالا بعد از بیست و چند سال قضیه سوسنگرد را برجسته و مطرح میکنند. به نظرم خیلی واضحتر و شفافتر میشود در این باره صحبت کرد. دلیل این که چرا ما یکهزارم حجم تحریفها، دروغها و هجمههایی را که به رهبر انقلاب شده است، نتوانستیم پاسخ بدهیم، به عملکرد خود ما برمیگردد. یکسری وسواسها و محدودیتها هست که خیلی از آنها درست و بجا و بعضیها هم نابجا و انحصارطلبانه است، یعنی چون شما دارید مینویسید اشکال دارد. اگر فلان گروه بنویسد یا زیر بلیط خود ما نوشته شود ـکه هیچوقت نوشته نمیشودـ اشکال ندارد. مسئله دیگر این است که شاید پرسیده شود چرا سراغ اطلاعاتیها و امنیتیها رفتیم؟ مهمترین دلیل این است که میخواستیم با اسرائیلیات در تاریخ انقلاب مبارزه کنیم. متأسفانه دشمنان و عدهای از دوستان نادان و بعضاً مغرض ما تصویری را که از سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی در اول انقلاب به وجود آوردند، تصویر مغشوش پر از نفوذی، خیانت، التقاط، باندبازی و مسائلی از این دست است. برخی از این مسائل را نفی نمیکنم و در این کتاب موشکافی هم کردهایم و برخی از مسائل شاید برای اولین بار گفته شده باشند، اما نکته اینجاست که خدماتی را که سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی در چند سال اول انقلاب انجام داد فهرست کنید. سفارت امریکا در تهران با پشتیبانی نیروهای امنیتی تسخیر و تمام اسنادش برملا میشود. آقای اسنودن یک سند منتشر میکند، ببینید چه جنجالی به پا میشود، اما یک انقلاب هنوز یک سال از عمرش نگذشته است، چنان دشمنش را منکوب میکند که تمام اسنادش در بیش از ۱۰۰ جلد منتشر میشود. این کار دستگاه اطلاعاتی بود، وگرنه چند دانشجو نمیتوانستند در این سطح عمل کنند.
یا مثلاً در ماجرای کودتای نوژه؛ نظام یک کودتا را در نطفه خفه کرد. کدام یک از انقلابهای دنیا میتوانند به این شکل با یک کودتا برخورد کنند؟ یا بزرگترین، وسیعترین و حتی میتوانم بگویم تودهایترین سازمان تروریست در کل دنیا را سازمان اطلاعاتی جمهوری اسلامی منهدم کرد. این یک دستاورد فوقالعاده است. حتی سازمان اطلاعاتی جنگ را امثال شهید حسن باقری بنا نهادند. شهید حسن باقری که بود؟ یکی از کسانی که بعد از انقلاب وارد کارهای اطلاعاتی و امنیتی شد.
بزرگترین توطئههای قومی از قبیل توطئههای کردستان، سیستان و بلوچستان، گنبد و… را همین دستگاه اطلاعاتی توانست منکوب کند.
در این کتاب تلاش کردم تا جایی که میتوانم به شهدای بینام و نشان انقلاب اسلامی از قبیل شهید کاظم کاظمی، حمید قلنبر و شهید سپهبد قرنی که واقعاً نقش بزرگی داشت ادای دین کنم.
چند خاطره جالب
دو سه خاطره جالب در این کتاب را عرض میکنم. در پروندهای که مربوط به شخصی به نام احمد آیتاللهزاده شیرازی از اعضای اصلی مجاهدین خلق بود ـحتی در حدی که جلسات مرکزیت سازمان در خانه او برگزار میشدـ آورده شده بود که او را میگیرند و خانمش در دستگیری سیانور میخورد و کشته میشود و احمد آیتاللهزاده را دستگیر میکنند. او یک پیکان داشته است. دادگاه برگزار میشود و پس از اعترافات محکوم به اعدام میشود. در وصیتنامهاش خطاب به بازجو نوشته بود این پیکان مربوط به سازمان نبوده است که مصادره کردهاید. این شخصی است و قبل از انقلاب هم خریده بودم. کارهای سازمان را هم با این ماشین نمیکردم. تنها دارایی بچهام که الان خردسال است، همین پیکان است. پرونده را که مطالعه میکردم دیدم ۶۰، ۷۰ برگ در باره دستگیری و صدور حکم و این حرفها بود، اما نزدیک به ۲۰۰ برگ سند راجع به پیگیریای بود که شهید لاجوردی مشخصاً کرده بود که این پیکان را از دست یکی از نهادهایی که این شخص را دستگیر کرده بود، در بیاورد و تحویل خانوادهاش بدهد. بالاخره وقتی ماشین پیدا میشود، خود شهید لاجوردی به بالاترین مقام آن دستگاه نامه مینویسد یا این پیکان را میدهی یا یکی از ماشینهای شما را مصادره میکنم و تحویل این خانواده میدهم. تا این حد رعایت میشد، ولی اینها را نمیگوییم و این مسائل در آرشیوها خاک میخورد و باعث میشود که طرف مقابل پررو بشود.
خاطره دیگری را یکی از بزرگواران امنیتی در باره آقای سردار احمد وحیدی که مدتی وزیر دفاع بودند گفتند که ایشان در سن نوزده بیست سالگی قائممقام واحد اطلاعات سپاه بودند. در جریان مبارزه با سازمان مجاهدین خلق یکی از نیروهای اطلاعات سپاه سوخته بود، یعنی فهمیده بودند که او یک نیروی اطلاعاتی است و هر لحظه امکان ترور او میرفت. این مسئله سبب شده بود که هیچوقت از نیروهای اطلاعاتی حاضر نشوند با او بیرون بروند و همراه بشوند. آقای احمد وحیدی به عنوان بالاترین مقام آن دستگاه سوار موتور شد و او را هم پشت ترک نشاند و او را به خانه برد که نشان بدهد نمیگذاریم یک نیروی ما بسوزد یا منزوی شود.
یا مثلاً ماجراهای آقای امیرانتظام که الان پررو شده است و با وقاحت علیه بزرگان انقلاب اسلامی صحبت میکند و او را به عنوان نماد آزادیخواهی در مقابل جمهوری اسلامی علم میکنند، فقط کافی است دفاعیات ایشان در دادگاه را منتشر کنند. در دادگاه میگوید امریکاییها اسم مرا در اسناد اطلاعاتیشان آوردهاند که بعد لانه جاسوسی را میگیرند و اسناد به دستتان میافتد بگویند که من نیروی امریکا بودهام! این قدر ذلیلانه حرف میزند یا نامههایی که به امام مینویسم. الان متأسفانه زبان اینها دراز شده است. دلیلش هم این است که یک عده با شهید لاجوردی یا برخی از مسئولین وقت اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی مشکل دارند و این باعث شده است که کل دستاوردهای آن دوران را زیر سئوال ببرند. من در این کتاب تلاش کردم بر مبنای اسناد قضاوت کنم، یعنی چیزی را که میبینم همان را اعمال کنم. ممکن است در جاهایی درست فهمیده و در جاهایی نادرست فهمیده است یا اشتباه کرده باشیم. مثلاً در قضیه کودتای نوژه من تمام اسناد را تقریباً دیدم. برایم جالب بود بعد از این که برخوردهای اول انجام شدند، بعضیها که یک شبه انقلابی شدند، آمدند در صحن مجلس و شهید چمران را که وزیر دفاع بود به محاکمه کشیدند که چرا شما فلان لشکر را که مهمترین لشکر آن موقع بود ـیعنی لشکر گارد را که بعدها تبدیل به لشکر حمزه سیدالشهدا(ع) شدـ از دم منحل نمیکنید و تمام نیروهایش را نمیفرستید بروند؟ از نیروهای آن لشکر کسانی مثل شهید اقاربپرست و شهید آبشناسان هم بودند. یا مثلاً داد میزدند باید اینها را در نماز جمعهها اعدام کنید. نمیگفتند که کشور در شهریور ۵۹ در آستانه جنگ است و همین تندرویها و اشتباهات باعث شد حضرت آیتالله خامنهای در خاطراتشان میگویند وقتی چند روز بعد از جنگ به پادگان لشکر زرهی اهواز رفتم، دیدم این پادگان دژبان ندارد. آن هم لشکر زرهی اهواز که از سالها قبل از انقلاب ایجاد شده بود تا با حمله عراق مقابله کند. کار ویژه این لشکر این بود. همینها در پادگان میریزند، فرمانده لشکر، رئیس ستاد لشکر و بقیه را میگیرند و فردای آن روز در برنامه صبحگاه تیرباران میکنند. معلوم است قوام لشکر از بین میرود.
تا جایی که توانستهام سعی کردهام منصفانه قضاوت کنم و چیزی را که میدیدم نقل کنم. البته شاید در جاهایی اشتباه کرده باشم. اگر بزرگوارانی اسنادی دارند که این موضوعات را تصحیح کند، انشاءالله حتماً در چاپهای بعدی اصلاح میشود.
خلاصه عرضم این است که قصد داریم به مدد الهی این مسیر را ادامه بدهیم و در همین موضوع، یعنی پروندههای امنیتی جلوتر برویم و به ماجراهای مهدی هاشمی برسیم. البته مهدی هاشمی معدوم نه بعضی ها که به اندازه دو برابر این سالن پرونده دارند و در عین حال در جمهوری اسلامی زیر سایه پدر و مادرشان زندگی میکنند.
انشاءالله قصد داریم این مسیر را ادامه بدهیم و از یاری و کمک تمام بزرگواران استقبال میکنیم. انشاءالله این کتاب مصداق آیه «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ»(۱) باشد و مرضی رضای الهی قرار بگیرد.
باز هم از بزرگوارانی که تشریف آوردند تشکر میکنم.
پینوشت:
(۱) قرآن کریم، سوره انفال، آیه ۱۷٫
Sorry. No data so far.