سه‌شنبه 18 مارس 14 | 15:06
در گفتگو با قانعی راد، فکوهی و فیاض مطرح شد:

کنکور دکترای علوم انسانی «فاجعه» است

اگر بخواهم تنها یک واژه برای تشریح این وضعیت بگویم، خواهم گفت: فاجعه! فاجعه چه برای کسانی که هم‌اکنون در کالبد نظام آموزش عالی ما حضور دارند و چه کسانی که در آینده به آن وارد می‌شوند. نظامی که هیچ اهمیت و اعتباری برای خود قائل نشود و مثل صاحب‌خانه‎ای که چوب حراج بر هرچه از در و دیوارهای بقایای این خانه‌ی نحیف باقی مانده است، بزند، آن هم برای اینکه آدم‎هایی این در و دیوارها را بخرند که یا نسبت به داشتن این مدرک متوهم هستند و یا از آن بدتر قصد سوءاستفاده از آن را برای معاملات و موقعیت‎های اجتماعی خود دارند.


روز جمعه ۱۶ اسفند کنکور دکترای تخصصی برگزار شد، البته شرکت‌کننده‎ها در این کنکور در حدود ۲۴۰ هزار نفر بودند؛ یعنی ۲۳۹ هزار و ۹۰ داوطلب در آزمون ورودی دوره‌ی دکتری نیمه متمرکز سال ۹۳ شرکت کردند و این آمار در حالی است که نسبت به آزمون دکتری سال گذشته با افزایشی در حدود ۲۱ هزار نفری شرکت‌کنندگان در این دوره مواجه هستیم. البته بسیاری از اساتید پذیرش دانشجوی دکتری در کشور ما به دلایل اقتصادی و همچنین خالی شدن صندلی‎ها در مقطع کارشناسی می‎دانند چرا که بخشی از تأمین هزینه‎های آن صندلی‎های خالی از این طریق توسط دانشگاه‌ها صورت می‌گیرد. از همین رو سایت فرهنگ امروز به سراغ سه نفر از مدرسان جامعه شناسی رفته تا درباره سوالات این آزمون و مساله گزینش متمرکز دانشجویان علوم انسانی و بویژه علوم اجتماعی به گفتگو بنشیند.

دکتر قانعی راد: آموزش عالی در حال بازاری شدن است.

با توجه به اعلام سازمان سنجش مبنی بر اینکه در کنکور ۹۳ دکترای تخصصی حدود ۲۴۰ هزار نفر شرکت کرده‎اند، این میل و کشش نسبت به شرکت در آزمون دکتری را شما مثبت یا منفی ارزیابی می‎کنید؟ نظر خود را تبیین بفرمایید.

قانعی راد: این حجم بالای شرکت‎کننده متناسب با ظرفیت و توانایی آموزش عالی ایران نیست، به دلیل آنکه باید نسبتی بین دانشجویان دکتری که پذیرش می‎شوند با تعداد اساتید به معنای استاد تمام که در دانشگاه‎ها هستند، وجود داشته باشد. برای هر استادی باید فرض کنید حداکثر یک دانشجوی دکتری بگیرند؛ بنابراین باید محاسبه کنیم که چند استاد داریم که این تعداد دانشجوی دکتری پذیرش می‎شود یا یک عدم تناسبی در این بخش وجود دارد. در برخی از دانشگاه‎ها نسبت دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری در حال نزدیک شدن با یکدیگر است؛ به‌طور مثال دانشجوی کارشناسی و دکتری، در یک سطح گرفته می‎شود، درحالی‌که در دوره‎ای که ما پس از انقلاب به کارشناسی ارشد یا فوق لیسانس آمدیم ۱۵ دانشجوی فوق لیسانس گرفتند و ۳ دانشجوی دکتری پذیرش شدند، نسبت ۱ به ۵ وجود داشته است؛ اما در حال حاضر این نسبت‎ها در حال به‎هم‎ریختگی است و امکان جذب این افراد و مشاغل مناسبی برای آنان وجود ندارد و نخواهد داشت. مشکل بزرگ عدم وجود مشاغل مناسب است و عمدتاً دانشجویان دکتری را باید برای کارهای آموزشی و پژوهشی آماده ساخت نه برای اشتغال در شغل‎های اجرایی و مسائلی مانند این امر. در هیچ کجای دنیا پی. ‎اچ. دی را برای آن پذیرش نمی‎کنند که شما یک شغل اداری معمولی داشته باشید، بلکه باید ظرفیت آموزشی و پژوهشی وجود داشته باشد، ردیف‎های خالی در این بخش‎ها وجود داشته باشد تا بتوانند این افراد در آن شغل‎ها شروع به فعالیت کنند، درحالی‌که ظرفیت شغلی پایین برای این امر وجود دارد، به ناچار دکترهایی خواهیم داشت که این افراد نمی‎توانند استاد دانشگاه یا پژوهشگر باشند؛ بنابراین اگر امکان استخدام نیز برای آنان فراهم شود، در شغل‎هایی استخدام می‎شوند که در حد یک فارغ‌التحصیل لیسانس است، این امر موجب بی‎اعتبارسازی می‎شود.

دلیل اشتیاقی که نسبت به دکتری ایجاد شده است، می‎تواند این باشد که معیارهای عمیقی برای ارزیابی و توانایی افراد وجود ندارد و به چند معیار ظاهری بسنده می‎شود که یکی از آن‎ها همان مدرک تحصیلی است و تاکنون این‌گونه بوده است. همچنین نسبت این موارد با جریان‎های سیاسی که می‎تواند در انتخاب آن‎ها تأثیرگذار باشد؛ یعنی مدرک دکتری دارند یا خیر؟ چه نسبتی با جریان‎های سیاسی دارند؟ همچنین فاکتورهای دیگری که در این انتخاب‎ها و انتصاب‎ها وجود دارد.

در واقع بخش زیادی از این افراد، دانشجویان دانشگاه آزاد یا فارغ‎التحصیلان دانشگاه آزاد هستند. دانشگاه آزاد نیز از روی تربیت دوره‎های کارشناسی به کارشناسی ارشد به سمت تربیت دکترای تخصصی روی آوردند؛ چراکه دیگر تقاضای زیادی برای کارشناسی وجود ندارد، درحالی‌که در دوره‎ای تعداد زیادی لیسانس تربیت کردند و زمانی که تقاضا برای لیسانس کشور کاهش پیدا کرد به سمت فوق لیسانس و دکتری آمدند و به همان افرادی که برای لیسانس تربیت کرده بودند، فوق لیسانس ارائه کردند، به همین دلیل نیز تمایل زیادی در این افراد وجود دارد که دکتری را نیز دریافت کنند. به این دلیل است که من مورد مثبتی در این امر، یعنی پذیرش حجم بالای دانشجو، به وجود آوردن مجموعه‎ای از انتظارات در کنار عنوان، نداشتن امکانات شغلی در رده‌ی پژوهشگری و آموزشی نمی‎بینم.

در صحبت‎های خود به نبود امکانات پژوهشی و آموزشی و شغلی اشاره کردید، با توجه به اعلام سازمان سنجش مبنی بر پذیرش ۱۰ هزار نفری از بین این شرکت‌کنندگان در مقطع دکتری، به نظر شما چه نیازی به این تعداد دانشجوی دکتری داریم و یا آنکه بر چه اساسی و بر اساس چه نیازی این تعدا افراد در مقطع دکتری پذیرش می‎شوند؟

ابتدا باید ظرفیت‎های شغلی موجود را سنجید و سپس متناسب با آن بورسی برای دانشجویان ایجاد کرد، حتی برای دانشجویان دکتری مبلغی تهیه کنند تا آن‎ها در رشته‎ای که قصد دارند، برای ادامه تحصیل بیایند، هزینه دریافت کنند، چرا؟ چون شما قصد دارید در آینده از این افراد در جایی استفاده کنید، در حال حاضر باید هزینه‌ی تحصیل او را تقبل کنید و به‌نحوی به او بورسیه دهید و پس از آنکه فارغ‌التحصیل شد جای او را از قبل تعیین کرده باشید؛ اما این بخش در کشور ما وجود ندارد و بخشی از این افراد باید پول دهند تا بتوانند درس بخوانند؛ یعنی آموزش عالی در حال بازاری شدن است و با شاخص بازاری و مالی و غیره به آن پرداخته می‎شود. برخی از دانشگاه‎ها کمبودهای بودجه‌ی خود را با گرفتن دانشجوی دکتری به‌صورت بدون کنکور و آزمون جبران می‎کنند، همچنین از طریق قراردادهایی که برخی از سازمان‎ها با دانشگاه‎ها دارند یا خود هزینه را متحمل می‎شوند و یا به طرق دیگر و به نحوه و شیوه‎هایی پذیرش می‎گیرند. البته این ۱۰ هزار نفر آمار رسمی است و ممکن است مانند سال‎های گذشته تعدادی نیز خارج از این آزمون‎ها پذیرش شوند. افرادی هم هستند که به دلایل اقتصادی وارد دانشگاه‎ها می‎شوند و پول پرداخت می‎کنند. در دانشگاه‎های مختلف می‎گفتند فلان سازمان ۲۰ نفر را معرفی می‎کند ۲۰ تا ۲۵ میلیون تومان، یک میلیارد تومان نیز دانشگاه از بودجه‎ای که دارد، پرداخت می‎کند، به دلیل آنکه می‎گوید دانش‎آموخته یا پرسنل من باید سطح سرمایه‌ی اجتماعی و فرهنگی بالایی داشته باشد. با چنین بهانه‎هایی تعداد دیگری نیز جذب دانشگاه می‎شوند؛ بنابراین آمار از این ۱۰ هزار نفر بیشتر خواهد بود.

 نظر من این است که باید مشاغلی که نیازمند مدرک پی. اچ. دی هستند، مشخص بشوند و عمدتاً این‎ها در مشاغل آموزشی و پژوهشی و نه مشاغل اجرایی باید باشند. فرضاً نیازی نیست که استاندار فلان استان یا مدیرکل فلان اداره‌ی استان مدرک دکتری داشته باشد، در هیچ کجای دنیا این‎گونه نیست، بلکه آنان کارشناسانی هستند که با مدارک لیسانس، ولی سطح علمی بالا یا کارشناسی ارشد در سطح تجربی، مهارت شغلی، سابقه‌ی کار مؤثر در سازمان خود را دارا می‎باشند. فرضاً یک فردی ۲۰ سال در سازمان خود کار کرده و سمت مدیرکلی پیدا کرده است، امروزه به جای او یک دانشجوی دکتری تازه فارغ‎التحصیل شده را مدیرکل بگذارند، درست نیست. همچنین در پاسخ به آنکه چرا چنین فردی مدیرکل شده است، بگویند خب، این فرد دکتری دارد. دکتری ملاکی برای آنکه فردی را مدیرکل سازمانی بگذارید، نیست. برخی از این موارد نیز آمارسازی و نگاه کمی به توسعه‌ی آموزش عالی است و آسیب‎های این‌چنینی را نیز وارد کرده است.

10854

دکتر فکوهی: با این کنکور دکتری تیشه به ریشه فرهنگمان می زنیم.

با توجه به آمار رسمی اعلام شده مبنی بر حدود ۲۴۰ هزار متقاضی ورود به مقطع دکتری و همین طور پذیرش سالانه ۱۰ هزار دانشجوی دکتری، این‌همه میل و تشنگی به دکتری را شما مثبت یا منفی ارزیابی می‌کنید؟ نظر و تبیین شما در این مورد چیست؟

فکوهی: اگر بخواهم تنها یک واژه برای تشریح این وضعیت بگویم، خواهم گفت: فاجعه! فاجعه چه برای کسانی که هم‌اکنون در کالبد نظام آموزش عالی ما حضور دارند و چه کسانی که در آینده به آن وارد می‌شوند. نظامی که هیچ اهمیت و اعتباری برای خود قائل نشود و مثل صاحب‌خانه‎ای که چوب حراج بر هرچه از در و دیوارهای بقایای این خانه‌ی نحیف باقی مانده است، بزند، آن هم برای اینکه آدم‎هایی این در و دیوارها را بخرند که یا نسبت به داشتن این مدرک متوهم هستند و یا از آن بدتر قصد سوءاستفاده از آن را برای معاملات و موقعیت‎های اجتماعی خود دارند.

فاجعه، از آن نظر که با نگاهی به سؤالات و نحوه‌ی برگزاری کنکور درمی‎یابیم که ما هنوز تفاوت رسیدن به درجه‌ی «دکترا» و مثلاً ورود به دبستان و دبیرستان را تشخیص نمی‌دهیم. سؤالات تستی، سؤالاتی برای به دام انداختن دانشجویان و یا به انحراف کشاندن آن‌ها و صرفاً طراحی شده برای متخصصان حرفه‎ای تست زدن است. در شرایطی که ما باید با تمام توان خود در فکر بازسازی دانشگاه‎های خود باشیم تا آن‌ها را از وضعیت اسف‌باری که هر روز یکی از مسئولین از آن شکایت می‎کند، دربیاوریم، شاهد آن هستیم که کنکور دکترا که نفس آن را نیز می‎توان به سادگی زیر سؤال برد با رویکردی غیرتخصصی بدون توجه به الزامات رشته‎های مختلف و به شیوه‎ای برگزار می‎شود که بدون شک نمی‎توان انتظار داشت به نتیجه‎ای حتی نزدیک به حد مطلوب برسد. در این کنکورها واقعاً به دنبال چه چیزی هستیم؟ اندازه‎گیری میزان قدرت حافظه‌ی دانشجویان؟ میزان هشیاری آن‌ها در گریز از دام‎های تست‌زنی؟ و تازه بگذریم که این قدم اول در هفت‌خوانی است که داوطلب باید طی کند تا بتواند به صندلی دکترا در دانشگاهی برسد و وقتی ۵ یا ۶ سال بعد از آن برمی‎خیزد هیچ ضمانتی نباشد، نه کاری برایش وجود داشته باشد و نه حتی اینکه به درجه‌ی بالاتری از دانش رسیده باشد.

بارها گفته‎ام که برای آنکه بتوانیم از این موقعیت بیرون بیاییم باید نوسازی اساسی در نظام دانشگاهی خود بکنیم، این نظام مربوط به حداقل ۵۰ سال پیش است. نظام دانشگاهی به‌خصوص در رده‎های بالای آن یعنی دکترا باید کاملاً استادمحور باشد؛ یعنی دانشجویان بر اساس پروژه‌های مشخص و تخصصی اساتید انتخاب شوند و در همکاری و همگامی با آن‌ها وارد نظام اجتماعی و حرفه‌ای و علمی شوند و نه آنکه مثل بخت‌آزمایی با تست‌زنی و این قبیل برنامه‎ها وارد نظامی شوند که در آن نیز همه چیز بر اساس کلاس و درس و مشق و حفظ کردن تنظیم شده است و در نهایت هیچ تخصصی به آن‌ها نمی‎دهد، ضمن آنکه گروهی از آن‌ها نیز پس از فارغ‌التحصیلی به‌عنوان «استاد» باز وارد این سیستم شوند و همین کار را با دیگران در دوری باطل، تکرار کنند.

در یک کلام این «تشنگی علمی» یا از سر ناچاری است یا برای سوءاستفاده و در هر دو حالت، شکل و محتوایی آسیب‌زده و آسیب‌زا دارد. کشوری که در چشم‌اندازهای خود رسیدن به موقعیت‎های بالای دانشگاهی در منطقه را در سال‎هایی نه‌چندان دور دارد، بدون شک ما در حال طی کردن راه غلط هستیم. مسئولان باید با سیاست‌گذاری‌های درست امکان دهند که مدارک دانشگاهی در شکل و محتوا ارزش بیشتری پیدا کنند و بنابراین، این همه تقاضا برای مدارک بالا وجود نداشته باشد. درعین‌حال با اصلاح اساسی نظام دانشگاهی آن را از این وضعیت که همه معترفند رو به سوی یک خودکشی جمعی می‎رود، بازدارند.

با توجه به پذیرش ۱۰ هزار دانشجوی دکتری، چه نیازی در کشور به این‌همه فارغ‌التحصیل دکتری داریم، حال از این فارغالتحصیلان چه چیزی می‌خواهیم یا چه انتظاری داریم؟

مدت‎ها است که به همان دلایل که در بالا گفتم رابطه‌ی میان بازار کار با دانشگاه قطع شده است؛ یعنی ما دانشجو تربیت نمی‎کنیم که مشغول کار شود، بلکه صرفاً تربیت می‌کنیم که مدرکی به دست آن‌ها بدهیم و آن‌ها هم در سیستم اجتماعی آن را به رخ دیگران بکشند و البته در سال‎های آینده هرچه کمتر و کمتر می‏‎توانند این کار را انجام دهند؛ چون با این شیوه‌ی تولید انبوه دکتر، ارزش این مدرک در کمتر از ۱۰ سال به سطح کارشناسی ارشد امروز و در سال‎های بعد در حد کارشناسی نزول خواهد کرد. هرچند گروهی معتقدند که این روند می‎تواند در درازمدت به دلیل پایان دادن به ارزش مدرک، مؤلفه‌های دیگری مانند دانش تخصصی و فعالیت‎های حرفه‎ای به شاخص‎هایی جدی‎تر برای یافتن کار تبدیل شوند. من شخصاً در این مورد چندان خوش‎بین نیستم، مگر برای کسانی که خود برای پیشرفت خویش برنامه‎ریزی کرده باشند به‌خصوص در رشته‎های علوم انسانی. درست است که در رشته‎های علوم طبیعی مانند پزشکی این اتفاق عملاً رخ داده است؛ یعنی امروز تعداد بی‎شمار پزشکان متخصص که اعتباری ندارند از عوامل مؤثر در موفقیت و نفوذ بیشتر پزشکانی شده‎اند که دارای دانش تخصصی و مهارت زیاد هستند. اما علوم اجتماعی و انسانی متفاوت است؛ زیرا تخریب کار یک کنشگر به‌سرعت مشخص نمی‎شود و ممکن است ما ناچار باشیم بهای سنگینی برای آن بدهیم که در یک فرایند آزمون و خطا بتوانیم متخصصان ماهر و غیرماهر را از یکدیگر تمییز دهیم.

بنابراین، فکر می‎کنم هرچه زودتر به کنکور، به‌طورکلی و به کنکور دکترا در شکلی که در حال حاضر دارد، پایان دهیم و از تعداد دانشجویان بکاهیم و در انتخاب هیئت علمی نیز بیشتر معیارهای علمی را رعایت کنیم تا سایر معیارها شانس بیشتری برای جلوگیری از روند تخریب نظام آموزش عالی داشته باشند. برای این کار نیاز به اراده‌ی سختی وجود دارد، همچنین نیاز به یک توهم‌زدایی عمومی و اصلاحاتی در سطح جامعه و ارزش‎های آن داریم. چرا برخلاف تمام کشورهای توسعه‌یافته برای ما هنوز «دکتر» و «مهندس» بودن ارزش‎های اجتماعی هستند و نه تنها این عناوین را پیش از اسم افراد می‎آوریم بلکه عناوین خودساخته‎ای مانند «پروفسور» هم درست کرده‎ایم که باز هم بیشتر مدرک را یک سرمایه‌ی اجتماعی اعلام کنیم. چه کسی دیده است که در کشورهای توسعه‌یافته کسی خود را دکتر و مهندس و پروفسور خطاب کند؟ چرا نباید به همه‌ی افراد و همه‌ی مشاغل آبرومند احترام گذاشت و در علم هم مبنا را نه مدرک افراد، بلکه میزان دخالت اجتماعی و تخصصی آن‎ها که با کارها و سخنان و فعالیت‎های اجتماعی‎شان مشخص می‎شود، بدانیم؟

ما واقعاً در حال تیشه زدن به ریشه‎های فرهنگ خود هستیم که یکی از قدیمی‎ترین و پرارزش‎ترین فرهنگ‎های جهان است. بسیاری از علوم و رشته‎ها چه در حوزه‌ی انسانی و چه در حوزه‌ی علوم دقیقه ریشه‌ی خود را از فرهنگ اسلامی و ایرانی در دوران شکوفایی‎شان می‎گیرند، حال باید پرسید چرا ما چکش به دست گرفته‎ایم و برای محکم‌کاری در اینکه جسم بی‎جان تحصیلات تکمیلی‎مان از جا برنخیزد با فرایندهایی چون کنکور دکترا، تابوت آن را چنین میخ‌کوبی می‎کنیم تا مبادا درش گشوده شود و جسد بیرون بیاید؟

فکوهی

دکتر فیاض: دانشجوی پولی باعث انحطاط آموزش عالی می شود/کمیت زیاد باعث کیفیت می شود.

آقای دکتر نظر شما در رابطه با آزمون دکتری در حوزه علوم انسانی چیست؟ این تشنگی بسیاری که به آزمون دکتری وجود دارد برای آموزش عالی ما یک نقطه‎ی مثبت است یا منفی؟

فیاض: به نظر من کمیت همیشه مثبت است، البته باید تبدیل به کیفیت شود و ما هرچه بیشتر دکترا داشته باشیم بالاخره نیروی کیفی از آن خارج می‎شود. یادم هست در یکی از بهترین کتاب‎هایی که در آلمان نوشته شده بود درباره‌ی فلسفه‌ی میان‎فرهنگی، یک معلم دبیرستانی این کتاب را به رشته‎ی تحریر درآورده بود، درحالی‌که مدرک دکترا داشت. فکر می‎کنید این فردی که دکترا دارد چقدر می‎تواند موفق‎تر نسبت به کسی که مثلاً کارشناسی دارد، عمل کند. متأسفانه این هست که هرکس دکترا می‎گیرد توقع دارد در دانشگاه تدریس داشته باشد، بدون اینکه خود را اثبات کرده باشد و توانمندی خود را نشان داده باشد. من فردی را می‎شناختم که دکترای خود را خارج از کشور از فرانسه گرفته بود درحالی‌که به زبان فرانسه هم تسلط نداشت. حالا این را توجیه کنید که چطور ممکن است فرانسه را نداند ولی دکترای خود را از یکی از دانشگاه‎های فرانسه گرفته باشد؟ همین فرد به ایران آمد و استخدام هم شد و تا بالاترین رتبه‌ی دانشگاهی هم ترفیع گرفت، البته ایشان فوت کرده‎اند. می‎خواهم بگویم اصلاً مشخص نیست این چه مدرکی بوده است. متأسفانه دوره‌ای با سفارش وارد دانشگاه‎ها می‎شدند و هرکس مدرک دکترا دستش بود با یک سفارش استخدام می‎شد.

 یکی از همکاران بیان می‎کرد که چگونه استخدام شده است. منظور این است که برای کیفیت در اینجا باید علامت سؤال گذاشت. به اعتراف خودشان حتی فرصت مطالعه‌ی یک کتاب هم ندارند، حالا این افراد چگونه می‎توانند به دیگران کمک کنند که سطح دانش خود را افزایش بدهند، بماند. وقتی کمیت برود بالا به نیروی کیفی هم افزوده می‎شود و خودبه‌خود گرایش به مدرک گرفتن فروکش می‎کند؛ یعنی وقتی که پذیرش زیاد شود خودبه‌خود میل و عطش به مدرک‎گرایی کاهش پیدا می‎کند، بعد این روند منتهی می‎شود به کیفیت؛ یعنی در درازمدت خودبه‌خود دیگر مدرک ارزش نخواهد داشت؛ زیرا تعداد آن زیاد شده است، حالا اینکه فرد خودش چقدر مهارت دارد، چقدر ارزش افزوده دارد، چقدر نوآوری و خلاقیت دارد، این مسائل خودبه‌خود اوج می‎گیرد. در نتیجه کمیت نکته‎ی منفی نیست؛ چون به کیفیت می‎انجامد.

 اگر عقیده‌ی من را بخواهید، معتقدم کلاً باید آزمون را برداشت؛ اما در پردیس‎های دانشگاهی که آزمون ورودی وجود ندارد در واقع با هزینه است و در واقع فرد پول آزمون را پرداخت می‎کند، حتی می‎توانم بگویم پول نخواندن خود را می‎پردازند. برای پذیرش صلاحیت‎های دیگری وجود دارد که باید سنجیده شود؛ به‌طور مثال چند روز پیش در یکی از همین دانشگاه‎های خصوصی که استاد پایه بودم کل پایان‎نامه بدون محتوا و پژوهش لازم، جمع شده بود و دانشجو نتیجه‎گیری کرده بود و جالب است که نمره‌ی کامل را نیز دریافت کرد. این نیز نشان می‎دهد که تا آزمون‎ها وجود دارند، پردیس‎ها پول‎دار می‎شوند. منظور این است که باید کمیت برود بالا که خودبه‌خود این روندهای غلط از بین برود. سیستم آموزشی ما به جای آنکه به دنبال درآمدزایی از طریق تحقیقات و مطالعات باشد متأسفانه در حال پول گرفتن از دانشجویان برای درس خواندن هستند، این خودش باعث انحطاط می‎شود، درحالی‌که این پول را باید از کارهای تحقیقاتی و ارزش افزوده به دست آورد. متأسفانه چون در آن دانشگاه‎ها ساختار یک ساختار فاسقی است، چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سازمانی، باعث می‎شود که خودبه‌خود چنین ساختارهایی طراحی شود و شما می‎بینید که در حال به وجود آمدن مشکلات جدید در این زمینه هستیم.

ابراهیم فیاض ضمن تأکید بر اینکه کمیت منجر به کیفیت می‎شود، در پاسخ به این سؤال که آیا فارغ‎التحصیل دکتری ما حاضر است در دبیرستان به تدریس بپردازد، گفت: اگر توجیه شود که با این عملکرد سطح دبیرستان‎ها به لحاظ آموزشی ارتقا پیدا می‎کند فکر می‎کنم بتوان افراد را راغب کرد که برای تدریس وارد دبیرستان‎ها شوند. ببینید خود من وقتی در دبیرستان محصل بودم، معلم شیمی من اشتباه مباحثی را به ما یاد می‎داد، وقتی یک معلم این‎قدر ضعیف است که نتواند خوب درس بدهد، لازم است این دبیر و این معلم سطح دانش خود را بالا ببرد. من حتی معتقدم فارغ‌التحصیلان دکتری باید وارد مدارس ابتدایی شوند؛ زیرا اگر یک دانش‎آموز ابتدایی که تازه وارد آموزش شده است توسط یک دکترا آموزش داده شود حتماً به لحاظ کیفی در آینده بهتر جواب خواهد داد و این امر برای علوم انسانی واجب‎تر است. مثلاً وقتی من به فرزند خودم که راهنمایی است مباحثی را که مشکل دارد توضیح می‎دهم، پاسخ می‎شنوم چقدر راحت بود. منظور این است حتماً کسی که با تحصیلات بیشتر و بار علمی بالاتر به تدریس بپردازد در آموزش و پرورش ما نیز اتفاقات بهتری می‎افتد.

فیاض

متأسفانه در این زمینه ما در مدارس و دبیرستان‎ها هم مشکلاتی داریم. وقتی فارغ‎التحصیلان دکترای ما زیاد شوند و برای تدریس وارد مدارس و دبیرستان‎ها شوند بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. من خودم اگر در این مسیر به اینجا رسیدم به خاطر معلم‎های خوبی بوده است که در دوره‌ی ابتدایی و دبیرستان داشتم. حالا اگر ما به این سمت حرکت کنیم که دکترا وارد مدارس شوند و آموزش و پرورش به لحاظ مالی به حد مطلوبی برسد که بتواند هزینه‎ی افراد با تحصیلات دکتری را بپردازد، ببینید چه نوابغ و پدیده‎هایی از بین دانش‎آموزان در آینده بیرون خواهند آمد که همه، نوابغ روزگار خودشان خواهند بود. البته دکترهایی که خلاق و دارای تئوری و نظریه برای خود باشند؛ زیرا یکی از مشکلاتی که الآن ما داریم این است که بعضی از استادهای جوانی که وارد دانشگاه می‎شوند خیلی خام و مغرور هستند. بارها آن‎ها را دیده‎ام؛ مثلاً از شاگردان خودم، مغرورانه وارد دانشگاه می‎شوند و برای آنکه توانمندی لازم را داشته باشند، مجبور هستند دانشجویان خودشان را با تعریف و تمجید به سطحی ببرند که حداقل از این طریق بین دانشجویان محبوبیتی کسب کنند وگرنه به لحاظ سواد علمی توانمندی لازم را ندارند، این الآن گرفتاری ما در دانشگاه‎ها است.

 من گفتم افراد فارغ‎التحصیل دکترا برای تدریس وارد دبیرستان‎ها شوند تا به لحاظ علمی یک جهشی اتفاق بیفتد؛ اما متأسفانه شما در دانشگاه آزاد اسلامی می‎بینید که بعضاً اساتید بازنشسته با سنی بالا مثلاً ۷۰ یا ۸۰ سال در حال تدریس کل دروس یک رشته در یک شهرستانی‎ هستند یا فرضاً واحد علوم تحقیقات، اساتید بازنشسته دانشگاه تهران را برای درس و بحث جذب می‎کند. الآن بحث من این است که این‌همه ما دانشجوی (دکترای) جوان که در دانشگاه تهران داریم، چرا دانشگاه آزاد باید به سراغ اساتیدی برود که سنی از آن‎ها گذشته است و خسته هستند و انرژی لازم را برای تدریس ندارد. خب، این‎ها همه مشکلاتی است که شاید با پذیرش بالای دانشجوی دکترا حل شود؛ یعنی ما باید آن‎قدر دانشجوی دکترا داشته باشیم که دیگر اساتید بازنشسته و با سن بالا به دنبال کارهای تحقیقاتی باشند و اینکه دیگران از تجربیات آن‎ها استفاده کنند. من خودم در حال کم کردن ساعات تدریسم هستم که بیشتر به مطالعه بپردازم، دیگر مثل گذشته انرژی جوانی ندارم که به تدریس طولانی بپردازم.

لذا اگر کمیت را بالا ببریم در درازمدت خودبه‌خود کیفیت بالا می‎رود؛ زیرا از کمیت بالاخره ما به کیفیت می‎رسیم؛ لذا موافق این امر هستم و حتی تأکید می‎کنم کنکور و آزمون آن را هم بردارند تا خودبه‌خود بسیاری از فسادها هم از بین برود، به این ترتیب عرضه و تقاضا به نقطه‎ی مطلوبی خواهد رسید. وقتی دکترا زیاد شود خودبه‌خود مرجعیت فکری برای جامعه زیادتر خواهد شد؛ مثلاً اعضای شورای شهر تهران افرادی ورزشکار هستند که در زمینه‎ی تخصصی این مسئولیت دچار ضعف هستند و شاید حتی تعریف درستی از شهر نداشته باشند یا خبر دارم که می‎گویند ۷۰ یا ۸۰ نماینده‎ی مجلس به معاون پارلمانی وزارت آموزش عالی فشار می‎آورند برای مدرکشان، برای دکترا گرفتن. خب، این روند کم‎کم باعث به وجود آمدن دانشگاه‎های بی‎کیفیت می‎شود که با سفارش و زدوبند مدرک صادر می‎کنند. در اینجا دیگر کیفیت مطرح نیست، برای همین است که معتقدم اگر کمیت بالا برود کم‎کم کیفیت به وجود می‎آید و باسوادی مطرح می‎شود. مثال دیگری بزنم، وقتی کسی کتاب بنویسد همه از توانایی‎های نویسنده آگاه می‎شوند؛ ولی با نوشتن مقاله برای ISI چه کسی می‎فهمد که به لحاظ محتوایی در چه سطحی قرار دارد؟ به نظر من شاخص ISI یک اشتباهی بوده است که از ابتدا بنا گذارده شد، جلوی دانشگاه تهران چقدر مقالات ISI در حال تدوین و فروش است؟ معتقدم این ساختار از ابتدا اشتباه بوده است؛ لذا منظور من این است که اگر الآن ورود به دانشگاه را محدود کنیم خودبه‌خود بستر رانت‌خواری را فراهم کرده‎ایم؛ ولی با پذیرش بالا این رانت‌خواری‌ها از بین می‎رود.

  1. مسعود
    20 مارس 2014

    آقای فیاض از دنیا خیلی بی خبر مانده است که متعجب است چرا کسی از کشوری دکتری گرفته و زبان آن کشور را نمی داند!! ایشان خبر ندارد آموزش در دوره های تحصیلات تکمیلی بسیاری از کشورها به زبان انگلیسی صورت می گیرد و در خیلی از کشورهای پیشرفته مردم عادی هم انگلیسی را در حد مکالمه روزمره می دانند و لهذا نیازی نیست که دانشجویان خارج از کشور مسلط به زبانهایی مانند ژاپنی و فرانسوی و سوئدی و آلمانی و.. باشند.
    فقط در بعضی کشور مانند ایران و چین و روسیه هنوز زبان آموزشی و تحقیقاتی بر اساس همان زبانهای ملی خودشان باقیمانده است که کاری اشتباه است.

    آیا درس خارج حوزه های علمی عربی نیست؟ چرا تدریس در دوره های تحصیلات تکمیلی به انگلیسی نباشد؟

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.