روز جمعه ۱۶ اسفند کنکور دکترای تخصصی برگزار شد، البته شرکتکنندهها در این کنکور در حدود ۲۴۰ هزار نفر بودند؛ یعنی ۲۳۹ هزار و ۹۰ داوطلب در آزمون ورودی دورهی دکتری نیمه متمرکز سال ۹۳ شرکت کردند و این آمار در حالی است که نسبت به آزمون دکتری سال گذشته با افزایشی در حدود ۲۱ هزار نفری شرکتکنندگان در این دوره مواجه هستیم. البته بسیاری از اساتید پذیرش دانشجوی دکتری در کشور ما به دلایل اقتصادی و همچنین خالی شدن صندلیها در مقطع کارشناسی میدانند چرا که بخشی از تأمین هزینههای آن صندلیهای خالی از این طریق توسط دانشگاهها صورت میگیرد. از همین رو سایت فرهنگ امروز به سراغ سه نفر از مدرسان جامعه شناسی رفته تا درباره سوالات این آزمون و مساله گزینش متمرکز دانشجویان علوم انسانی و بویژه علوم اجتماعی به گفتگو بنشیند.
دکتر قانعی راد: آموزش عالی در حال بازاری شدن است.
با توجه به اعلام سازمان سنجش مبنی بر اینکه در کنکور ۹۳ دکترای تخصصی حدود ۲۴۰ هزار نفر شرکت کردهاند، این میل و کشش نسبت به شرکت در آزمون دکتری را شما مثبت یا منفی ارزیابی میکنید؟ نظر خود را تبیین بفرمایید.
قانعی راد: این حجم بالای شرکتکننده متناسب با ظرفیت و توانایی آموزش عالی ایران نیست، به دلیل آنکه باید نسبتی بین دانشجویان دکتری که پذیرش میشوند با تعداد اساتید به معنای استاد تمام که در دانشگاهها هستند، وجود داشته باشد. برای هر استادی باید فرض کنید حداکثر یک دانشجوی دکتری بگیرند؛ بنابراین باید محاسبه کنیم که چند استاد داریم که این تعداد دانشجوی دکتری پذیرش میشود یا یک عدم تناسبی در این بخش وجود دارد. در برخی از دانشگاهها نسبت دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری در حال نزدیک شدن با یکدیگر است؛ بهطور مثال دانشجوی کارشناسی و دکتری، در یک سطح گرفته میشود، درحالیکه در دورهای که ما پس از انقلاب به کارشناسی ارشد یا فوق لیسانس آمدیم ۱۵ دانشجوی فوق لیسانس گرفتند و ۳ دانشجوی دکتری پذیرش شدند، نسبت ۱ به ۵ وجود داشته است؛ اما در حال حاضر این نسبتها در حال بههمریختگی است و امکان جذب این افراد و مشاغل مناسبی برای آنان وجود ندارد و نخواهد داشت. مشکل بزرگ عدم وجود مشاغل مناسب است و عمدتاً دانشجویان دکتری را باید برای کارهای آموزشی و پژوهشی آماده ساخت نه برای اشتغال در شغلهای اجرایی و مسائلی مانند این امر. در هیچ کجای دنیا پی. اچ. دی را برای آن پذیرش نمیکنند که شما یک شغل اداری معمولی داشته باشید، بلکه باید ظرفیت آموزشی و پژوهشی وجود داشته باشد، ردیفهای خالی در این بخشها وجود داشته باشد تا بتوانند این افراد در آن شغلها شروع به فعالیت کنند، درحالیکه ظرفیت شغلی پایین برای این امر وجود دارد، به ناچار دکترهایی خواهیم داشت که این افراد نمیتوانند استاد دانشگاه یا پژوهشگر باشند؛ بنابراین اگر امکان استخدام نیز برای آنان فراهم شود، در شغلهایی استخدام میشوند که در حد یک فارغالتحصیل لیسانس است، این امر موجب بیاعتبارسازی میشود.
دلیل اشتیاقی که نسبت به دکتری ایجاد شده است، میتواند این باشد که معیارهای عمیقی برای ارزیابی و توانایی افراد وجود ندارد و به چند معیار ظاهری بسنده میشود که یکی از آنها همان مدرک تحصیلی است و تاکنون اینگونه بوده است. همچنین نسبت این موارد با جریانهای سیاسی که میتواند در انتخاب آنها تأثیرگذار باشد؛ یعنی مدرک دکتری دارند یا خیر؟ چه نسبتی با جریانهای سیاسی دارند؟ همچنین فاکتورهای دیگری که در این انتخابها و انتصابها وجود دارد.
در واقع بخش زیادی از این افراد، دانشجویان دانشگاه آزاد یا فارغالتحصیلان دانشگاه آزاد هستند. دانشگاه آزاد نیز از روی تربیت دورههای کارشناسی به کارشناسی ارشد به سمت تربیت دکترای تخصصی روی آوردند؛ چراکه دیگر تقاضای زیادی برای کارشناسی وجود ندارد، درحالیکه در دورهای تعداد زیادی لیسانس تربیت کردند و زمانی که تقاضا برای لیسانس کشور کاهش پیدا کرد به سمت فوق لیسانس و دکتری آمدند و به همان افرادی که برای لیسانس تربیت کرده بودند، فوق لیسانس ارائه کردند، به همین دلیل نیز تمایل زیادی در این افراد وجود دارد که دکتری را نیز دریافت کنند. به این دلیل است که من مورد مثبتی در این امر، یعنی پذیرش حجم بالای دانشجو، به وجود آوردن مجموعهای از انتظارات در کنار عنوان، نداشتن امکانات شغلی در ردهی پژوهشگری و آموزشی نمیبینم.
در صحبتهای خود به نبود امکانات پژوهشی و آموزشی و شغلی اشاره کردید، با توجه به اعلام سازمان سنجش مبنی بر پذیرش ۱۰ هزار نفری از بین این شرکتکنندگان در مقطع دکتری، به نظر شما چه نیازی به این تعداد دانشجوی دکتری داریم و یا آنکه بر چه اساسی و بر اساس چه نیازی این تعدا افراد در مقطع دکتری پذیرش میشوند؟
ابتدا باید ظرفیتهای شغلی موجود را سنجید و سپس متناسب با آن بورسی برای دانشجویان ایجاد کرد، حتی برای دانشجویان دکتری مبلغی تهیه کنند تا آنها در رشتهای که قصد دارند، برای ادامه تحصیل بیایند، هزینه دریافت کنند، چرا؟ چون شما قصد دارید در آینده از این افراد در جایی استفاده کنید، در حال حاضر باید هزینهی تحصیل او را تقبل کنید و بهنحوی به او بورسیه دهید و پس از آنکه فارغالتحصیل شد جای او را از قبل تعیین کرده باشید؛ اما این بخش در کشور ما وجود ندارد و بخشی از این افراد باید پول دهند تا بتوانند درس بخوانند؛ یعنی آموزش عالی در حال بازاری شدن است و با شاخص بازاری و مالی و غیره به آن پرداخته میشود. برخی از دانشگاهها کمبودهای بودجهی خود را با گرفتن دانشجوی دکتری بهصورت بدون کنکور و آزمون جبران میکنند، همچنین از طریق قراردادهایی که برخی از سازمانها با دانشگاهها دارند یا خود هزینه را متحمل میشوند و یا به طرق دیگر و به نحوه و شیوههایی پذیرش میگیرند. البته این ۱۰ هزار نفر آمار رسمی است و ممکن است مانند سالهای گذشته تعدادی نیز خارج از این آزمونها پذیرش شوند. افرادی هم هستند که به دلایل اقتصادی وارد دانشگاهها میشوند و پول پرداخت میکنند. در دانشگاههای مختلف میگفتند فلان سازمان ۲۰ نفر را معرفی میکند ۲۰ تا ۲۵ میلیون تومان، یک میلیارد تومان نیز دانشگاه از بودجهای که دارد، پرداخت میکند، به دلیل آنکه میگوید دانشآموخته یا پرسنل من باید سطح سرمایهی اجتماعی و فرهنگی بالایی داشته باشد. با چنین بهانههایی تعداد دیگری نیز جذب دانشگاه میشوند؛ بنابراین آمار از این ۱۰ هزار نفر بیشتر خواهد بود.
نظر من این است که باید مشاغلی که نیازمند مدرک پی. اچ. دی هستند، مشخص بشوند و عمدتاً اینها در مشاغل آموزشی و پژوهشی و نه مشاغل اجرایی باید باشند. فرضاً نیازی نیست که استاندار فلان استان یا مدیرکل فلان ادارهی استان مدرک دکتری داشته باشد، در هیچ کجای دنیا اینگونه نیست، بلکه آنان کارشناسانی هستند که با مدارک لیسانس، ولی سطح علمی بالا یا کارشناسی ارشد در سطح تجربی، مهارت شغلی، سابقهی کار مؤثر در سازمان خود را دارا میباشند. فرضاً یک فردی ۲۰ سال در سازمان خود کار کرده و سمت مدیرکلی پیدا کرده است، امروزه به جای او یک دانشجوی دکتری تازه فارغالتحصیل شده را مدیرکل بگذارند، درست نیست. همچنین در پاسخ به آنکه چرا چنین فردی مدیرکل شده است، بگویند خب، این فرد دکتری دارد. دکتری ملاکی برای آنکه فردی را مدیرکل سازمانی بگذارید، نیست. برخی از این موارد نیز آمارسازی و نگاه کمی به توسعهی آموزش عالی است و آسیبهای اینچنینی را نیز وارد کرده است.
دکتر فکوهی: با این کنکور دکتری تیشه به ریشه فرهنگمان می زنیم.
با توجه به آمار رسمی اعلام شده مبنی بر حدود ۲۴۰ هزار متقاضی ورود به مقطع دکتری و همین طور پذیرش سالانه ۱۰ هزار دانشجوی دکتری، اینهمه میل و تشنگی به دکتری را شما مثبت یا منفی ارزیابی میکنید؟ نظر و تبیین شما در این مورد چیست؟
فکوهی: اگر بخواهم تنها یک واژه برای تشریح این وضعیت بگویم، خواهم گفت: فاجعه! فاجعه چه برای کسانی که هماکنون در کالبد نظام آموزش عالی ما حضور دارند و چه کسانی که در آینده به آن وارد میشوند. نظامی که هیچ اهمیت و اعتباری برای خود قائل نشود و مثل صاحبخانهای که چوب حراج بر هرچه از در و دیوارهای بقایای این خانهی نحیف باقی مانده است، بزند، آن هم برای اینکه آدمهایی این در و دیوارها را بخرند که یا نسبت به داشتن این مدرک متوهم هستند و یا از آن بدتر قصد سوءاستفاده از آن را برای معاملات و موقعیتهای اجتماعی خود دارند.
فاجعه، از آن نظر که با نگاهی به سؤالات و نحوهی برگزاری کنکور درمییابیم که ما هنوز تفاوت رسیدن به درجهی «دکترا» و مثلاً ورود به دبستان و دبیرستان را تشخیص نمیدهیم. سؤالات تستی، سؤالاتی برای به دام انداختن دانشجویان و یا به انحراف کشاندن آنها و صرفاً طراحی شده برای متخصصان حرفهای تست زدن است. در شرایطی که ما باید با تمام توان خود در فکر بازسازی دانشگاههای خود باشیم تا آنها را از وضعیت اسفباری که هر روز یکی از مسئولین از آن شکایت میکند، دربیاوریم، شاهد آن هستیم که کنکور دکترا که نفس آن را نیز میتوان به سادگی زیر سؤال برد با رویکردی غیرتخصصی بدون توجه به الزامات رشتههای مختلف و به شیوهای برگزار میشود که بدون شک نمیتوان انتظار داشت به نتیجهای حتی نزدیک به حد مطلوب برسد. در این کنکورها واقعاً به دنبال چه چیزی هستیم؟ اندازهگیری میزان قدرت حافظهی دانشجویان؟ میزان هشیاری آنها در گریز از دامهای تستزنی؟ و تازه بگذریم که این قدم اول در هفتخوانی است که داوطلب باید طی کند تا بتواند به صندلی دکترا در دانشگاهی برسد و وقتی ۵ یا ۶ سال بعد از آن برمیخیزد هیچ ضمانتی نباشد، نه کاری برایش وجود داشته باشد و نه حتی اینکه به درجهی بالاتری از دانش رسیده باشد.
بارها گفتهام که برای آنکه بتوانیم از این موقعیت بیرون بیاییم باید نوسازی اساسی در نظام دانشگاهی خود بکنیم، این نظام مربوط به حداقل ۵۰ سال پیش است. نظام دانشگاهی بهخصوص در ردههای بالای آن یعنی دکترا باید کاملاً استادمحور باشد؛ یعنی دانشجویان بر اساس پروژههای مشخص و تخصصی اساتید انتخاب شوند و در همکاری و همگامی با آنها وارد نظام اجتماعی و حرفهای و علمی شوند و نه آنکه مثل بختآزمایی با تستزنی و این قبیل برنامهها وارد نظامی شوند که در آن نیز همه چیز بر اساس کلاس و درس و مشق و حفظ کردن تنظیم شده است و در نهایت هیچ تخصصی به آنها نمیدهد، ضمن آنکه گروهی از آنها نیز پس از فارغالتحصیلی بهعنوان «استاد» باز وارد این سیستم شوند و همین کار را با دیگران در دوری باطل، تکرار کنند.
در یک کلام این «تشنگی علمی» یا از سر ناچاری است یا برای سوءاستفاده و در هر دو حالت، شکل و محتوایی آسیبزده و آسیبزا دارد. کشوری که در چشماندازهای خود رسیدن به موقعیتهای بالای دانشگاهی در منطقه را در سالهایی نهچندان دور دارد، بدون شک ما در حال طی کردن راه غلط هستیم. مسئولان باید با سیاستگذاریهای درست امکان دهند که مدارک دانشگاهی در شکل و محتوا ارزش بیشتری پیدا کنند و بنابراین، این همه تقاضا برای مدارک بالا وجود نداشته باشد. درعینحال با اصلاح اساسی نظام دانشگاهی آن را از این وضعیت که همه معترفند رو به سوی یک خودکشی جمعی میرود، بازدارند.
با توجه به پذیرش ۱۰ هزار دانشجوی دکتری، چه نیازی در کشور به اینهمه فارغالتحصیل دکتری داریم، حال از این فارغالتحصیلان چه چیزی میخواهیم یا چه انتظاری داریم؟
مدتها است که به همان دلایل که در بالا گفتم رابطهی میان بازار کار با دانشگاه قطع شده است؛ یعنی ما دانشجو تربیت نمیکنیم که مشغول کار شود، بلکه صرفاً تربیت میکنیم که مدرکی به دست آنها بدهیم و آنها هم در سیستم اجتماعی آن را به رخ دیگران بکشند و البته در سالهای آینده هرچه کمتر و کمتر میتوانند این کار را انجام دهند؛ چون با این شیوهی تولید انبوه دکتر، ارزش این مدرک در کمتر از ۱۰ سال به سطح کارشناسی ارشد امروز و در سالهای بعد در حد کارشناسی نزول خواهد کرد. هرچند گروهی معتقدند که این روند میتواند در درازمدت به دلیل پایان دادن به ارزش مدرک، مؤلفههای دیگری مانند دانش تخصصی و فعالیتهای حرفهای به شاخصهایی جدیتر برای یافتن کار تبدیل شوند. من شخصاً در این مورد چندان خوشبین نیستم، مگر برای کسانی که خود برای پیشرفت خویش برنامهریزی کرده باشند بهخصوص در رشتههای علوم انسانی. درست است که در رشتههای علوم طبیعی مانند پزشکی این اتفاق عملاً رخ داده است؛ یعنی امروز تعداد بیشمار پزشکان متخصص که اعتباری ندارند از عوامل مؤثر در موفقیت و نفوذ بیشتر پزشکانی شدهاند که دارای دانش تخصصی و مهارت زیاد هستند. اما علوم اجتماعی و انسانی متفاوت است؛ زیرا تخریب کار یک کنشگر بهسرعت مشخص نمیشود و ممکن است ما ناچار باشیم بهای سنگینی برای آن بدهیم که در یک فرایند آزمون و خطا بتوانیم متخصصان ماهر و غیرماهر را از یکدیگر تمییز دهیم.
بنابراین، فکر میکنم هرچه زودتر به کنکور، بهطورکلی و به کنکور دکترا در شکلی که در حال حاضر دارد، پایان دهیم و از تعداد دانشجویان بکاهیم و در انتخاب هیئت علمی نیز بیشتر معیارهای علمی را رعایت کنیم تا سایر معیارها شانس بیشتری برای جلوگیری از روند تخریب نظام آموزش عالی داشته باشند. برای این کار نیاز به ارادهی سختی وجود دارد، همچنین نیاز به یک توهمزدایی عمومی و اصلاحاتی در سطح جامعه و ارزشهای آن داریم. چرا برخلاف تمام کشورهای توسعهیافته برای ما هنوز «دکتر» و «مهندس» بودن ارزشهای اجتماعی هستند و نه تنها این عناوین را پیش از اسم افراد میآوریم بلکه عناوین خودساختهای مانند «پروفسور» هم درست کردهایم که باز هم بیشتر مدرک را یک سرمایهی اجتماعی اعلام کنیم. چه کسی دیده است که در کشورهای توسعهیافته کسی خود را دکتر و مهندس و پروفسور خطاب کند؟ چرا نباید به همهی افراد و همهی مشاغل آبرومند احترام گذاشت و در علم هم مبنا را نه مدرک افراد، بلکه میزان دخالت اجتماعی و تخصصی آنها که با کارها و سخنان و فعالیتهای اجتماعیشان مشخص میشود، بدانیم؟
ما واقعاً در حال تیشه زدن به ریشههای فرهنگ خود هستیم که یکی از قدیمیترین و پرارزشترین فرهنگهای جهان است. بسیاری از علوم و رشتهها چه در حوزهی انسانی و چه در حوزهی علوم دقیقه ریشهی خود را از فرهنگ اسلامی و ایرانی در دوران شکوفاییشان میگیرند، حال باید پرسید چرا ما چکش به دست گرفتهایم و برای محکمکاری در اینکه جسم بیجان تحصیلات تکمیلیمان از جا برنخیزد با فرایندهایی چون کنکور دکترا، تابوت آن را چنین میخکوبی میکنیم تا مبادا درش گشوده شود و جسد بیرون بیاید؟
دکتر فیاض: دانشجوی پولی باعث انحطاط آموزش عالی می شود/کمیت زیاد باعث کیفیت می شود.
آقای دکتر نظر شما در رابطه با آزمون دکتری در حوزه علوم انسانی چیست؟ این تشنگی بسیاری که به آزمون دکتری وجود دارد برای آموزش عالی ما یک نقطهی مثبت است یا منفی؟
فیاض: به نظر من کمیت همیشه مثبت است، البته باید تبدیل به کیفیت شود و ما هرچه بیشتر دکترا داشته باشیم بالاخره نیروی کیفی از آن خارج میشود. یادم هست در یکی از بهترین کتابهایی که در آلمان نوشته شده بود دربارهی فلسفهی میانفرهنگی، یک معلم دبیرستانی این کتاب را به رشتهی تحریر درآورده بود، درحالیکه مدرک دکترا داشت. فکر میکنید این فردی که دکترا دارد چقدر میتواند موفقتر نسبت به کسی که مثلاً کارشناسی دارد، عمل کند. متأسفانه این هست که هرکس دکترا میگیرد توقع دارد در دانشگاه تدریس داشته باشد، بدون اینکه خود را اثبات کرده باشد و توانمندی خود را نشان داده باشد. من فردی را میشناختم که دکترای خود را خارج از کشور از فرانسه گرفته بود درحالیکه به زبان فرانسه هم تسلط نداشت. حالا این را توجیه کنید که چطور ممکن است فرانسه را نداند ولی دکترای خود را از یکی از دانشگاههای فرانسه گرفته باشد؟ همین فرد به ایران آمد و استخدام هم شد و تا بالاترین رتبهی دانشگاهی هم ترفیع گرفت، البته ایشان فوت کردهاند. میخواهم بگویم اصلاً مشخص نیست این چه مدرکی بوده است. متأسفانه دورهای با سفارش وارد دانشگاهها میشدند و هرکس مدرک دکترا دستش بود با یک سفارش استخدام میشد.
یکی از همکاران بیان میکرد که چگونه استخدام شده است. منظور این است که برای کیفیت در اینجا باید علامت سؤال گذاشت. به اعتراف خودشان حتی فرصت مطالعهی یک کتاب هم ندارند، حالا این افراد چگونه میتوانند به دیگران کمک کنند که سطح دانش خود را افزایش بدهند، بماند. وقتی کمیت برود بالا به نیروی کیفی هم افزوده میشود و خودبهخود گرایش به مدرک گرفتن فروکش میکند؛ یعنی وقتی که پذیرش زیاد شود خودبهخود میل و عطش به مدرکگرایی کاهش پیدا میکند، بعد این روند منتهی میشود به کیفیت؛ یعنی در درازمدت خودبهخود دیگر مدرک ارزش نخواهد داشت؛ زیرا تعداد آن زیاد شده است، حالا اینکه فرد خودش چقدر مهارت دارد، چقدر ارزش افزوده دارد، چقدر نوآوری و خلاقیت دارد، این مسائل خودبهخود اوج میگیرد. در نتیجه کمیت نکتهی منفی نیست؛ چون به کیفیت میانجامد.
اگر عقیدهی من را بخواهید، معتقدم کلاً باید آزمون را برداشت؛ اما در پردیسهای دانشگاهی که آزمون ورودی وجود ندارد در واقع با هزینه است و در واقع فرد پول آزمون را پرداخت میکند، حتی میتوانم بگویم پول نخواندن خود را میپردازند. برای پذیرش صلاحیتهای دیگری وجود دارد که باید سنجیده شود؛ بهطور مثال چند روز پیش در یکی از همین دانشگاههای خصوصی که استاد پایه بودم کل پایاننامه بدون محتوا و پژوهش لازم، جمع شده بود و دانشجو نتیجهگیری کرده بود و جالب است که نمرهی کامل را نیز دریافت کرد. این نیز نشان میدهد که تا آزمونها وجود دارند، پردیسها پولدار میشوند. منظور این است که باید کمیت برود بالا که خودبهخود این روندهای غلط از بین برود. سیستم آموزشی ما به جای آنکه به دنبال درآمدزایی از طریق تحقیقات و مطالعات باشد متأسفانه در حال پول گرفتن از دانشجویان برای درس خواندن هستند، این خودش باعث انحطاط میشود، درحالیکه این پول را باید از کارهای تحقیقاتی و ارزش افزوده به دست آورد. متأسفانه چون در آن دانشگاهها ساختار یک ساختار فاسقی است، چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سازمانی، باعث میشود که خودبهخود چنین ساختارهایی طراحی شود و شما میبینید که در حال به وجود آمدن مشکلات جدید در این زمینه هستیم.
ابراهیم فیاض ضمن تأکید بر اینکه کمیت منجر به کیفیت میشود، در پاسخ به این سؤال که آیا فارغالتحصیل دکتری ما حاضر است در دبیرستان به تدریس بپردازد، گفت: اگر توجیه شود که با این عملکرد سطح دبیرستانها به لحاظ آموزشی ارتقا پیدا میکند فکر میکنم بتوان افراد را راغب کرد که برای تدریس وارد دبیرستانها شوند. ببینید خود من وقتی در دبیرستان محصل بودم، معلم شیمی من اشتباه مباحثی را به ما یاد میداد، وقتی یک معلم اینقدر ضعیف است که نتواند خوب درس بدهد، لازم است این دبیر و این معلم سطح دانش خود را بالا ببرد. من حتی معتقدم فارغالتحصیلان دکتری باید وارد مدارس ابتدایی شوند؛ زیرا اگر یک دانشآموز ابتدایی که تازه وارد آموزش شده است توسط یک دکترا آموزش داده شود حتماً به لحاظ کیفی در آینده بهتر جواب خواهد داد و این امر برای علوم انسانی واجبتر است. مثلاً وقتی من به فرزند خودم که راهنمایی است مباحثی را که مشکل دارد توضیح میدهم، پاسخ میشنوم چقدر راحت بود. منظور این است حتماً کسی که با تحصیلات بیشتر و بار علمی بالاتر به تدریس بپردازد در آموزش و پرورش ما نیز اتفاقات بهتری میافتد.
متأسفانه در این زمینه ما در مدارس و دبیرستانها هم مشکلاتی داریم. وقتی فارغالتحصیلان دکترای ما زیاد شوند و برای تدریس وارد مدارس و دبیرستانها شوند بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. من خودم اگر در این مسیر به اینجا رسیدم به خاطر معلمهای خوبی بوده است که در دورهی ابتدایی و دبیرستان داشتم. حالا اگر ما به این سمت حرکت کنیم که دکترا وارد مدارس شوند و آموزش و پرورش به لحاظ مالی به حد مطلوبی برسد که بتواند هزینهی افراد با تحصیلات دکتری را بپردازد، ببینید چه نوابغ و پدیدههایی از بین دانشآموزان در آینده بیرون خواهند آمد که همه، نوابغ روزگار خودشان خواهند بود. البته دکترهایی که خلاق و دارای تئوری و نظریه برای خود باشند؛ زیرا یکی از مشکلاتی که الآن ما داریم این است که بعضی از استادهای جوانی که وارد دانشگاه میشوند خیلی خام و مغرور هستند. بارها آنها را دیدهام؛ مثلاً از شاگردان خودم، مغرورانه وارد دانشگاه میشوند و برای آنکه توانمندی لازم را داشته باشند، مجبور هستند دانشجویان خودشان را با تعریف و تمجید به سطحی ببرند که حداقل از این طریق بین دانشجویان محبوبیتی کسب کنند وگرنه به لحاظ سواد علمی توانمندی لازم را ندارند، این الآن گرفتاری ما در دانشگاهها است.
من گفتم افراد فارغالتحصیل دکترا برای تدریس وارد دبیرستانها شوند تا به لحاظ علمی یک جهشی اتفاق بیفتد؛ اما متأسفانه شما در دانشگاه آزاد اسلامی میبینید که بعضاً اساتید بازنشسته با سنی بالا مثلاً ۷۰ یا ۸۰ سال در حال تدریس کل دروس یک رشته در یک شهرستانی هستند یا فرضاً واحد علوم تحقیقات، اساتید بازنشسته دانشگاه تهران را برای درس و بحث جذب میکند. الآن بحث من این است که اینهمه ما دانشجوی (دکترای) جوان که در دانشگاه تهران داریم، چرا دانشگاه آزاد باید به سراغ اساتیدی برود که سنی از آنها گذشته است و خسته هستند و انرژی لازم را برای تدریس ندارد. خب، اینها همه مشکلاتی است که شاید با پذیرش بالای دانشجوی دکترا حل شود؛ یعنی ما باید آنقدر دانشجوی دکترا داشته باشیم که دیگر اساتید بازنشسته و با سن بالا به دنبال کارهای تحقیقاتی باشند و اینکه دیگران از تجربیات آنها استفاده کنند. من خودم در حال کم کردن ساعات تدریسم هستم که بیشتر به مطالعه بپردازم، دیگر مثل گذشته انرژی جوانی ندارم که به تدریس طولانی بپردازم.
لذا اگر کمیت را بالا ببریم در درازمدت خودبهخود کیفیت بالا میرود؛ زیرا از کمیت بالاخره ما به کیفیت میرسیم؛ لذا موافق این امر هستم و حتی تأکید میکنم کنکور و آزمون آن را هم بردارند تا خودبهخود بسیاری از فسادها هم از بین برود، به این ترتیب عرضه و تقاضا به نقطهی مطلوبی خواهد رسید. وقتی دکترا زیاد شود خودبهخود مرجعیت فکری برای جامعه زیادتر خواهد شد؛ مثلاً اعضای شورای شهر تهران افرادی ورزشکار هستند که در زمینهی تخصصی این مسئولیت دچار ضعف هستند و شاید حتی تعریف درستی از شهر نداشته باشند یا خبر دارم که میگویند ۷۰ یا ۸۰ نمایندهی مجلس به معاون پارلمانی وزارت آموزش عالی فشار میآورند برای مدرکشان، برای دکترا گرفتن. خب، این روند کمکم باعث به وجود آمدن دانشگاههای بیکیفیت میشود که با سفارش و زدوبند مدرک صادر میکنند. در اینجا دیگر کیفیت مطرح نیست، برای همین است که معتقدم اگر کمیت بالا برود کمکم کیفیت به وجود میآید و باسوادی مطرح میشود. مثال دیگری بزنم، وقتی کسی کتاب بنویسد همه از تواناییهای نویسنده آگاه میشوند؛ ولی با نوشتن مقاله برای ISI چه کسی میفهمد که به لحاظ محتوایی در چه سطحی قرار دارد؟ به نظر من شاخص ISI یک اشتباهی بوده است که از ابتدا بنا گذارده شد، جلوی دانشگاه تهران چقدر مقالات ISI در حال تدوین و فروش است؟ معتقدم این ساختار از ابتدا اشتباه بوده است؛ لذا منظور من این است که اگر الآن ورود به دانشگاه را محدود کنیم خودبهخود بستر رانتخواری را فراهم کردهایم؛ ولی با پذیرش بالا این رانتخواریها از بین میرود.
آقای فیاض از دنیا خیلی بی خبر مانده است که متعجب است چرا کسی از کشوری دکتری گرفته و زبان آن کشور را نمی داند!! ایشان خبر ندارد آموزش در دوره های تحصیلات تکمیلی بسیاری از کشورها به زبان انگلیسی صورت می گیرد و در خیلی از کشورهای پیشرفته مردم عادی هم انگلیسی را در حد مکالمه روزمره می دانند و لهذا نیازی نیست که دانشجویان خارج از کشور مسلط به زبانهایی مانند ژاپنی و فرانسوی و سوئدی و آلمانی و.. باشند.
فقط در بعضی کشور مانند ایران و چین و روسیه هنوز زبان آموزشی و تحقیقاتی بر اساس همان زبانهای ملی خودشان باقیمانده است که کاری اشتباه است.
آیا درس خارج حوزه های علمی عربی نیست؟ چرا تدریس در دوره های تحصیلات تکمیلی به انگلیسی نباشد؟