نویسنده: حمزه مصطفی المصطفی – مترجم: عفت صفری نژاد
سلفیۀ قتالی، این روزها یکی از مهمترین محورهای خبری جهان را شکل میدهد، اما ما جز گزارشهای مختصر و سوگیرانۀ رسانهای، دربارۀ این جریانها چه میدانیم؟
نوظهوری بسیاری از این گروهها و تغییرات پیوستۀ آنها نیز از موانع شناخت جامعتر آنها شده است. مقالۀ « جبهة النصرة لأهل الشام: از پیدایش تا انشعاب» یکی از اولین مقالههای تحقیقی دربارۀ این گروه سلفی است که مخصوصاً در تحولات سوریه، نقشی چشمگیر داشته است.
حمزه مصطفی المصطفی با تلاشی پیگیرانه، اطلاعاتی دست اول و بسیار شگفتانگیز از این گروه جمعآوری کرده است که سویههای دیگری از این گروه را به ما نشان میدهد. اگرچه ترجمۀ این مقاله به معنی پذیرش تمام موضعگیریهای المصطفی نیست، اما مطمئناً خواندن این مقاله، دانش ما دربارۀ این گروه را افزایش میدهد. نباید فراموش کنیم که جمهوری اسلامی، چه بخواهیم و چه نخواهیم، به دلیل جایگاهش در جهان اسلام، با مسئلۀ سلفیه درگیر خواهد بود. چه بهتر که پیشاپیش بهتر آنها را بشناسیم.
مقدمه:
ریشه های جنبش سلفیگری در سوریه به پایان قرن نوزدهم و اصطلاحاً «سلفیگری اصلاحی» باز میگردد. این جنبش شباهت زیادی با سلفیگری اصلاحی مصر داشت که شیخ محمد عبدو آن را تأسیس کرده بود؛ درواقع جنبشی روشنگر و اندیشهپرور بود که برای رویارویی با استبداد و عقبماندگی بهجامانده از دوران عثمانی شکل گرفت.
از برجستهترین چهرههای جنبش مذکور در آن زمان میتوان از «شیخعبدالرحمنالکواکبی»، «شیخجمالالدینالقاسمی» و «شیخمحمدرشیدرضا» نام برد. گروهها و جمعیتهای زیادی از درون این جریان سر بر آورده و در حیات سیاسی نقش مهمی را ایفا نمودند. «الجمعیة الغراء» که در سال ۱۹۲۴ تأسیس شد و نیز «جمعیة التمدن الإسلامیة» که «مظهر العظمة» و «بهجت البیطار» (یکی از شاگردان شیخجمالالدینالقاسمی) آن را ایجاد کردند، از مهمترین آنهاست. برخلاف جریان سابق، این جنبش سلفیگری سنتی (محافظه کار) به تأثیر از بزرگان و شخصیتهای تاریخی جریان سلفی مانند «إبنتیمیة» و «إبن قیم الجوزیة» و بعدها «شیخمحمدبنعبدالوهاب» پدید آمد.
سلفیگری سنتی، احیاء و فعالیت جدید خود را در سوریه مدیون «شیخ محمدناصرالدین الألبانی» (۱۹۱۴-۱۹۹۹)، «شیخ عبدالقادر الأرناؤوط» و شاگردش «شیخ محمدعید العباسی» است. اینان در چارچوب شرع و قانون فعالیت میکردند و بدون سیاستزدگی، به انتشار دعوت و اندیشههای جریان سلفیگری پرداختند.
اما سلفیگری جهادی در سوریه از دل گروه الإخوان المسلمین برآمد که در نیمهی دههی سوم در سوریه شکل گرفت، در سال ۱۹۴۵ موجودیت آن رسماً اعلام گردید و «مصطفی السباعی» به عنوان رهبر آن انتخاب شد. پس از شورش «حماة» در سال ۱۹۶۴، تعدادی از اعضای این گروه به رهبری «مروان حدید»، جبههی جدیدی را تأسیس نمودند که با رویکردهای مؤسسین آن متفاوت بود؛ زیرا اینان روش صلحآمیز را برای دستیابی به قدرت ترجیح میدادند. از چهرههای شاخص آن میتوان به «مصطفیالسباعی» و «شیخ عصام العطار» اشاره نمود.
مروان حدید در خلال پژوهش سیدقطب در مصر، متأثر از وی بود و تمایل داشت او را به سوریه منتقل کند. مروان معتقد بود که جهاد، تنها راهِ رهایی از فاجعه و مصیبتی مانند حزب بعث است و در این مسیر تلاش نمود تا کلِ تشکیلاتِ الإخوان المسلمین را متقاعد سازد تا برای رویارویی با قدرت و نیز ایجاد بازوی نظامی برای الإخوان المسلمین آماده شوند. وی در این زمینه موفق نشد و به همراه شاگردان خود آمادهی درگیری و نبرد با جنبش فلسطینی «فتح» شد؛ این درگیریها از خلال فعالیت مسلحانه در پایگاههای نظامی موسوم به «الشیوخ» در منطقهی غور اردن (۱۹۶۸-۱۹۷۰) صورت گرفت. در آنجا او توانست اولین گروه خود را برای تشکیلات جهادیاش که تشکیلات «الطلیعة المقاتلة» نامیده میشد، آماده کند.
این تشکیلات، اولین تجربهی جهادی در سوریه بود که خشونت (یا نبرد مسلحانه) را تنها راه تغییر میدانست. دهههای هفتاد و هشتاد شاهد درگیریهای مسلحانه میان این تشکیلات (که الإخوان المسلمین در سال ۱۹۸۰ نیز به آن پیوست) و قدرت حاکم بود که در نهایت پس از حادثه (قتل عام) حماة در سال ۱۹۸۲، با ظهور جریانهای اسلامی بسیاری پایان یافت. میتوان گفت تجربهی الطلیعة المقاتلة، زمینهی مناسبی را برای ظهور جنبشهای جهادی در سوریه فراهم آورد. سلفیگری جهادی معاصر، شیخ مروان حدید را پس از سید قطب دومین شخصیتی میداند که در شکلگیری جریانهای جهادی نقش داشت. باید گفت بیشتر جهادگران سوری که به میدانهای مختلف جهاد روانه میشدند، درسایهی تشکیلات الطلیعة المقاتلة شکل گرفتند. یکی از برجستهترین چهرههای تجربهی مروانحدید «أبومصعب السوری» است که بعدها به نظریهپرداز جنبشهای جهادی در افغانستان، الجزایر، عراق و سوریه مبدل شد.
نظام سوریه پس از حوادث حماة ۱۹۸۲ و پیروزی در این رویارویی، در خلال دهههای هشتاد و نود توانست حضور اسلام پویا و اندیشهی جهادی را به حداقل برساند. این امر را میتوان به دو عامل اصلی نسبت داد؛ اول: اقدامات سرکوبگرانه و نیز توسل به زور علیه منتسبان به اسلام پویا بهویژه یاران و موافقان گروه الإخوان المسلمین و دوم اینکه: تحریک شخصیتها و مکاتب اسلامی از سوی نظام برای برپایی جریان اسلامی بدون خشونت، سبب دوری از فعالیتهای سیاسی شده و بر موضوعات تبلیغی، تربیتی و کار اجتماعی تأکید مینماید. از مهمترین این شخصیتها میتوان به افراد زیر اشاره کرد: شیخ جودت سعید و مکتب وی «سلفیگری بدون خشونت»، شیخ محمدسعید رمضان البوطی که مدافع سرسخت «فقه صوفی سنتی» در برابر دیدگاههای سلفی بود و نیز گروه (جنبش) «القبیسیات» که پس از روی کارآمدن «بشار الأسد»، به طور گسترده به فعالیت پرداختند.
ما رویدادهای مهمی که در دههی نود رخ داد، بار دیگر در احیای اندیشهی جهادی در برخی جوانان سوری نقش داشتند (مانند تجربهی الأفغان العرب، جنبش مقاومت اسلامی حماس، جنبش جهاد اسلامی در فلسطین، حزب الله لبنان و جنگ چچن). در پی این حوادث، گروههای سلفی کوچکی ایجاد شدند که به جهاد پرداخته و از این تجربهها متأثر بودند، بدون اینکه هیچ ربطِ تشکیلاتیای میان آنها موجود باشد.
با وجود این، سوریه در خلال دههی نود قرن گذشته هیچ فعالیت جهادی را تجربه نکرد. گروه های جهادی کوچکی که با تأثیر از اندیشهی جهانی جهاد ایجاد شدند، هیچ استقبال مردمی و مقبولیت عامی را نیافتند. بنابراین بیشتر منتسبان به آنها، امکان ادامهی فعالیت خود را خارج از سوریه دیدند و پس از تأسیس «الجبهة الإسلامیة العالمیة لقتال الیهود و الصلیبیین» در فوریه ۱۹۹۸ به جبهههای جهاد آزاد در جای جای جهان (مانند بوسنی و چچن) پیوستند.
نظام سوریه از آغاز دستیابی به قدرت تلاش میکرد بر جنبشهای اسلامی سخت گیری کند و گروههای جهادی تازه تأسیس را ریشه کن نماید. اما این شرایط با آغاز حملهی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ به طور کامل تغییر یافت. در خلال زمینهسازیهای آمریکا برای حمله به عراق، فضای سوریه به سبب آمادهسازی جهادگران برای جنگ در عراق و پذیرش آنان با عناوین مختلفی ازجمله مباح دانستن نبرد با تسلط غرب کافر بر سرزمینهای مسلمان، متشنج و ناآرام بود. این تعبیر برای نظامی سکولار که در دیدگاه و تعامل خود با موضوع دین، تندرو به شمار میرفت، جدید و نامأنوس بود. برای مثال «أحمد کفتارو»، مفتی سوریه در ۲۶ مارس ۲۰۰۳، عموم مسلمانان را به جهاد و استفاده از تمامی راههای ممکن برای شکست دشمن، از جمله عملیات استشهادی علیه مبارزان آمریکایی و انگلیسی صهیونیست فراخواند. شیخ محمدسعید رمضان البوطی این دعوت را در خطبهی نمازجمعه در تاریخ ۱۳ ژوئن ۲۰۰۳ تکرار کرده و جوانان مسلمان را به روی آوردن به جهاد واجبی تشویق نمود که علل وجوب آن هیچگاه مانند اوضاع آن زمان کشور اسلامیِ عراق مطرح نشد.
این گروههای جهادی کوچک در سالهای ۲۰۰۳-۲۰۰۵ توانستند پایگاههای پشتیبانی و امداد را در چندین منطقهی سوریه تأسیس نموده و از آن میان، پایگاهی که برای اندیشهی جهادی، دارای مقبولیت اجتماعی بود را برگزیدند. این گروهها که به صورت تقریباً علنی با عنوان “لجان نصرة العراق” فعالیت میکردند، وظیفهی بسیج کردن مبارزان سوری و تسهیل در رفتوآمد گروههای جنگی که از خارج سوریه به عراق میآمدند را برعهده داشت. علاوه بر موارد گفته شده، باید جمعآوری کمکهای مالی (بلاعوض) از جمعیتهای خیریه یا از مساجد حومه و روستاها را نیز اضافه کرد.
میتوان گفت شرایط جنگ عراق در سال ۲۰۰۳، سوریه را به گذرگاهی امن برای رفتن جهادگران به عراق تبدیل نمود. بسیاری از شواهد حاکی از آن هستند که نظام سوریه، روانهشدن جهادگران (از آنجا) را عامل منفعتی میدانست که در مبارزهی نیروهای آمریکایی با جهادگران و تشکیلات القاعده در عراق وجود دارد. علاوه بر اینها ایالات متحدهی آمریکا که در آن زمان تحقق ثبات امنیتی در عراق را دنبال میکرد، ناچار بود راه ارتباط و همکاری با نظام سوریه را برای تحقق این امر در پیش گیرد.
نظام سوریه در سالهای ۲۰۰۵- ۲۰۰۸ توانست القاعده و جهادگران را به خوبی در کنترل خود درآورد تا از انزوای بینالمللیِ تحمیل شده بر خود رهایی یابد. سختگیری بر جهادگران، ایجاد محدودیت و همکاری اطلاعاتی، بهایی بود که برای کاستن از فشارهای آمریکا پرداخت نمود. این امر به جدایی و تفکیک منافع میان تشکیلات القاعده و نظام سوریه انجامید؛ بنابراین نظام سوریه از دیدگاه جهادگران و تشکیلات القاعده از دشمنی پنهان به دشمنی آشکار تبدیل گردید.
در این میان، دمشق پایتخت سوریه در ۲۷ سپتامبر ۲۰۰۸ شاهد انفجاری انتحاری بود که یکی از مراکز امنیتی در منطقهی القزاز را مورد هدف قرار داد. مقامات سوری، گروه جهادی وابسته به تشکیلات القاعده را عامل این انفجارها میدانستند.
تجربهی عراق پیامدهای مستقیم خود را بر جریان جهادی در سوریه گذاشته بود، زیرا در پرورش نسلی جدید از جهادگران سوری نقش داشت. در این میان از نام های رهبران سوری سخن به میان آمد که برجستهترین آنها «خالد سلیمان درویش» ملقب به «أبوالغادیة السوری» است. دربارهی مبارزان (نیروهای بسیج شده) در عراق نیز باید گفت که سوریه با حدود ۱۳% از کل جهادگران، از حیث شمار در مرتبهی دوم قرار داشت؛ این رقم براساس گزارشهایی است که انجمنهای جهادی در سال ۲۰۰۷ منتشر نمودهاند. بیشتر آنها پس از عقبنشینی فعالیت جریان جهادی در عراق، به سوریه بازگشتند و در انقلاب سوریه نقش چشمگیری داشتند.
Sorry. No data so far.