تریبون مستضعفین-مهدی جمشیدی
مقام معظم رهبری در سخنرانی خود به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی(رحمه الله علیه) در چهاردهم خردادماه سال جاری(1393)، بر ضرورت ارجاعدهی مکرّر به تفکّر امام تأکید کردند و تفکّر ایشان را به مثابه «نقشه راه» انقلاب اسلامی برشمردند که نباید هیچ گاه، از آن غفلت ورزید. در واقع، امام به دلیل شخصیّت جامع و چندضلعی خویش، علاوه بر اینکه یک رهبر سیاسی و بسیجگر بودند و توانستند تودههای مردم را هم در مرحله وقوع انقلاب و هم در مرحله تشکیل و تدبیر نظام سیاسی پس از آن، با خود همراه سازند؛ متفکّر و نظریهپردازی بودند که این مراحل را با اندیشهها و ایدههای خود، تغذیه و هدایت میکردند. این خصوصیّت امام -یعنی برخورداری از قابلیّت «تولید فکر» و «نظریهپردازی»- سبب میگردد که بهرهگیری جدّی و مداوم از معارف ایشان و نگاه به آنها به مثابه «نقشه راه»، موضوعیّت یابد. علاوه بر این، چنانچه از معارف امام – در مقام بنیانگذار نظری و عملی انقلاب اسلامی- غفلت بورزیم، چه بسا به تدریج در مسیری قرار بگیریم که با مسیر اصیل و نخستین، «فاصله» داشته باشد و به این ترتیب، حاکمیّت و جامعه از «آرمانها» و «غایات» انقلاب دور افتاده و انقلاب دچار «استحاله ماهوی و درونی» شود.
از قضا، یکی از مهمترین چالشهای درونی که مقام معظم رهبری در این سخنرانی به آن اشاره کردهاند آن است که ممکن است حاکمیّت سیاسی و جامعه، «روحیه و جهت نهضت امام خمینی» را از نظر دور داشته و از دست بدهند و متأسفانه باید اذعان داشت که در مواردی، ما به چنین آسیبی مبتلا شدهایم و قدری در این چالش فرو رفتهایم. شاید به همین سبب است که مقام معظم رهبری در دو دهه اخیر، همواره تلاش کردهاند تا تصویری مکتبوار و منظومهگونه از امام عرضه بدارند و به تفکّر و راه ایشان ارجاع بدهند. به عبارت دیگر، ایشان بر این باورند که امام را نباید همچون یک پدیده تاریخی انگاشت که تنها به گذشته تعلّق دارد و باید به تقدیر و تجلیل از شخصیّت و کنشهای دورانساز وی پرداخت. امام هم هویّت تاریخی ما را ساخته و هم تداوم این هویّت ایدئولوژیک، وابسته به خارج نشدن ما از این مسیر طی شده است. امام تنها افتخار گذشته ما نیست، حاجت مبرم امروز ماست.
بر این اساس، نگارنده در یادداشت پیشرو بر آن است که پارهای از اوصاف و مؤلّفههایی که معرّف تفکّر و طریقت امام است و در برهه کنونی، ما اعتنای چندانی به آنها نکرده و خواسته یا ناخواسته، کمرنگ و رقیقشان کردهایم را برشمارد. صورتبندی این اوصاف و مؤلّفهها در قالب دوگانههای مفهومی به شرح زیر است.
یکم. دوگانه «امدادهای غیبی»/ «محاسبات مادّی»
اگرچه امام خمینی از معادلات و مناسبات مادّی روگردان نبود و اندیشیدن درباره آنها را لازم میدانست، اما هرگز آنها را «اصیل» و «قهری» نمیانگاشت. ایشان بر مبنای «تفکّر توحیدی» خویش، تحولات را به خداوند نسبت میداد و طراحی آینده را با تضرّع در پیشگاه خداوند، پیوند میزد. امام، انقلاب اسلامی را «هدیه غیبی» و «تحفه الهی» میدانست و کامیابیهای رزمندگان اسلام را در دفاع مقدّس(همچون فتح خرمشهر)، به «اراده الهی» نسبت میداد و با تکیه بر امدادها و افاضات الهی، آینده انقلاب را روشن تصویر میکرد. این در حالی بود که تکیه محض بر محاسبات مادّی، چنین اندیشه و روحیهای را ایجاب نمیکرد و این اندازه امید و نشاط نمیآفرید. ما باید باور کنیم که عمدهترین و بیبدیلترین سرمایه و اندوخته جمعیمان، وابستگی و دلبستگیمان به «مکتب اسلام شیعی» است و همین حالت است که لطف و رحمت الهی را در برابر دشواریها وناهمواریها نصیبمان خواهد ساخت.
دوم. دوگانه «اسلام ناب»/ «اسلام التقاطی»
دینشناسی امام خمینی، یک «دینشناسی خلوصگرا» بود؛ به این معنی که ایشان تنها بر مکتب اسلام تکیه میکرد و بر آن نبود که برداشتها و تفاسیری «التقاطی» از معارف و حقایق آن عرضه کند. ایشان نه «اسلام تحجّر و خشکاندیشی» را برمیتابید و نه «اسلام غربزدگی واباحهگری» را(که آن را «اسلام آمریکایی» میخواند). انگاره اسلام ناب، یعنی اسلام «آنگونه که هست» و همچون «یک کلّ به هم پیوسته» باید درک و فهم کرد، نه اینکه از زاویه ایدئولوژیهای سکولار غربی به آن نگریست و آن را از محتوا و مضمون واقعیاش تهی ساخت. اسلام را باید با منطق درونی خودش دریافت و از بخشهایی از آن – به منظور سازگار ساختنش با مکاتب غربی- صرف نظر نکرد. نه «اسلام انقلابی» که گروههای مارکسیست در دهههای چهل و پنجاه از آن سخن میگفتند و نه «اسلام رحمانی» که گروههای لیبرال در دهههای هفتاد و هشتاد و نود بر آن تأکید دارند، هیچیک نمایانگر اسلام ناب و حقیقی نیستند و بیشتر رنگپذیری هوادارانشان را از ایدئولوژیهای غربی و شرقی روایت میکنند.
سوم.دوگانه «عدالتخواهی»/ «اشرافیگری»
امام خمینی در تمام طول عمر خویش، هم ساده و بیآلایش زیست و هم همواره از طبقات فرودستی که آنها را «محرومان» و «پابرهنگان» میخواند، قاطعانه و صریح دفاع میکرد. ایشان اگرچه قائل به ایدئولوژی سوسیالیستی نبود – و همچنانکه گفته شد- برای اسلام، حیثیّت وجودی مستقل و متمایز نسبت به سایر مکاتب قائل بود، اما به شدّت با «اسلام سرمایهداری» و «مرّفهان بیدرد» و «تجمّلگرایی» به مخالفت برمیخاست. اما بر این باور بود که فقرا و محرومان، «ولینعمت» حاکمان در نظام سیاسی هستند و خدمت به آنها، در صدر تکالیف حاکمان قرار دارد. متأسفانه در دهههای پس از امام، این اندازه حساسیّتورزی نسبت به طبقات محروم و مستضعفین، تا حدودی رنگ باخت و خوی «کاخنشینی» و «اشرافیگری» – به ویژه در میان برخی مدیران و مسئولین- شکل گرفت.
چهارم. دوگانه «صراحتورزی»/ «محافظهکاری»
بر همگان آشکار است که امام خمینی از دوران آغاز مبارزات خویش بر ضدّ رژیم پهلوی تا سالهای پایانی زندگیاش، یک سیاستمدار «صریح» و «شفاف» بود و هرگز اجازه نمیداد «محافظهکاری» و «سازشجویی» بر اندیشه و عملش سایه افکند، حتی باید گفت نامهها و بیانیههای امام در چند سال آخر زندگیاش، مبتنی بر لحن و ادبیاتی «بیپرده» و «تندتر» از گذشته بود. البته امام قائل به صیانت از «مصالح» بود، اما لازمه حفظ مصالح را «محافظکاری» و «دوپهلوگویی» قلمداد نمیکرد. در تمام نوشتهها و گفتههای ایشان، «قاطعیّت» و «صراحت» موج میزد؛ چنانچه اگر به حقیقتی دست مییافت و «حجّت شرعی» را بر خود تمام شده میدید، جز به انجام «وظیفه» نمیاندیشید.
پنجم. دوگانه «مردمگرایی»/ «نخبهگرایی»
انقلاب اسلامی بر مبنای هیچ سازوکار «حزبی» به وقوع نپیوست و پس از آن نیز، امام خمینی، در پی آن نبودند که حزب تشکیل داده یا در احاطه جمعی از خواص و نخبگان، رابطه خود را با مردم قطع کنند، بلکه ایشان همواره به صورت «مستقیم» با تودههای مردم سخن میگفت و مجال نمیداد میان وی و مردم، «واسطه» و «حائلی» قرار بگیرد. هیچگاه، همنشینی با خواص و نخبگان، امام را از ضرورت مواجهه مستقیم با مردم دور نساخت. «به دردها و دغدغههای مردم اندیشیدن»، «خدمت کردن به مردم و بها دادن»، «به زبان و ادبیّات مردم سخن گفتن» و… همگی نشانههای آن است که امام یک «رهبر مردمگرا» بوده است. البته از یک سو، نباید پنداشت که امام قائل به حذف نخبگان و خواص بود و برای آنها، تکلیف و مسئولیتی تعیین نکرده بود. امام سخت معتقد بود که سرنوشت جامعه در اختیار نخبگان است و آنها هستند که میتوانند مردم را به حرکت درآورده و به زندگی آنها، جهت – صواب یا ناصواب- بدهند. بر این اساس، ایشان از نیرو و نفوذ اجتماعی نخبگان بهره میگرفت و با آنها مشورت و تبادلنظر میکرد. به بیان دیگر، اگرچه نخبگان به هیچرو در عرض ولیّ جامعه اسلامی قرار نمیگیرد، ولی نباید هندسه جامعه اسلامی را به «امام» و «امّت» خلاصه کرد و از نقش و رسالت «خواص» در آن چشم پوشید. تأکیدات بسیار مقام معظم رهبری در دهههای اخیر که به «نقشهای تبیینی و روشنگری خواص» دلالت دارند و این امور مهم را به آنها واگذار میکنند، از همین نوع تلّقی واقعبینانه برمیخیزد.
ششم. دوگانه «تعهّدگرایی»/ «تکنوکراتیسم»
غرض و غایت انقلاب اسلامی، رقم زدن جامعهای بود که در آن، بستر برای استکمال معنوی انسان فراهم گردد، و نه جامعهای که صرفاً مقاصد مادّی و معیشتی را برآورده سازد و در صنعت وتکنیک، به مراتب عالی دست یابد. از اینرو، حاکمیّت یافتن اصحاب تکنیک، با ماهیّت این انقلاب تعارض دارد و به منزله مانعی در برابر شکوفایی و تجلّی آن است. در مقابل، خصیصه «تعهّد» است که باید ملاک صلاحیّت اشخاص را برای حضور در درون نظام سیاسی مشخص کند، هرچند تعهّد باید جامه کاردانی(تخصّص) و کارآمدی نیز به تن کند. تأکیدهای امام خمینی بر مقوله «تعهّد» به این سبب بوده است.
هفتم. دوگانه «جهادیاندیشی»/ «بوروکراتیسم»
سازوکار رایج مدیریتی درجوامع غربی، مبتنی بر بروکراتیسم است که از عقلانیّت ابزاری، مایه میگیرد. عقلانیّت ابزاری، نسبت میان وسیلهها و هدفها را میسنجد و از بهترین وسیلهها برای دستیابی به هدفهای محسوس و مادّی، بهره میگیرد. در این منطق، محاسبات زمینی و انگیزههای منفعتطلبانه و خودمحورانه، چارچوب حاکم بر محاسبات و سنجشها را تشکیل میدهد. حال آنکه مدیریت جهادی، از جهانبینی متفاوتی تبعیّت میکند که همان جهانبینی اسلامی است. در جهانبینی اسلامی، «ارزشها» محرّک و برانگیزاننده انسان متعهّد هستند و نه «منفعتها» به این سبب، انسان متعهّد، تکالیف خود را در قفس آهنین مناسبات اداری محدود نمیسازد، بلکه به فراتر از آن میاندیشد و با تکیه و اعتماد بر امدادهای الهی، گامهای جهشگونه و باورناپذیر برمیدارد. از روزهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی از آنجا که به درستی میدانست که آرمانهای این انقلاب را نمیتوان به وسیله نظامات و ساختارهای اجتماعی موجود – که همگی برآمده از تمدّن و فرهنگ سکولار غرب هستند- محقق ساخت، پروژه نظامسازی و ساختارآفرینی را شکل دادند، که از جمله میتوان به جهادسازندگی اشاره کرد که البته مدیریت جهادی، به عرصه سازندگی و اقتصاد خلاصه نمیشود، بلکه تمام ساحات سیاسی، فرهنگی، معرفتی، نظامی و … را نیز دربرمیگیرد و به آنها نیز قابل تعمیم است؛ چنانچه تجربه دهههای گذشته نشان میدهد که برخی انسانهای متعهّد در هر یک از عرصهها توانستهاند با تکیه بر مدیریت جهادی، شگفتی ساخته و چشمها را به سوی خویش خیره سازند.
هشتم. دوگانه «مقاومت»/ «انفعال»
امام خمینی هیچگاه در برابر قدرتهای معارض و مستکبر، دچار مرعوبیّت و وادادگی نشد و از مرزهای فتح شده، عقبنشینی نکرد، بلکه از موضع اقتدار و با رویکرد تهاجمی با دشمن سخن گفت؛ حتی اگر این دشمن، دولت ایالت متحده امریکا باشد که ابرقدرت جهان معاصر شناخته میشد. ایشان این دولت را با صراحت تمام، «شیطان بزرگ» معرفی کردند و هیچگاه به کرنش و تسلیم در برابر آن رونیاوردند. حتی باید گفت آنگاه که امام مقوله «صدور انقلاب» را مطرح میسازند، از موضع دفاعی نیز خارج شدهاند و آشکارا قصد خود را برای دگرگون ساختن معادلات و نظم جهانی مطرح میکنند و نشان میدهند که وضعیّت موجود را برنمیتابند.
نهم. دوگانه «اخلاقگرایی»/ «ماکیاولیسم»
در منطق امام خمینی، هدف، وسیله را توجیه نمیکند، هرچند آن هدف، قدسی و الهی باشد. ایشان در هیچ عرصهای، اخلاق و معیارهای اخلاقی را زیر پا ننهاد و ابزارها و وسایل نامشروع را به کار نبست؛ چنانکه زدوبندهای سیاسی، ائتلافهای تاکتیکی و تعصّبات گروهی و قبیلهگرایی و … در سیره وی راه نداشت. ایشان بر این باور بود که هم وسیلهها و هم هدفها، باید با ارزشها همخوان و هماهنگ باشند و ارزشها، قابل تعمیم به هر دو هستند. اما در منطق سیاسی ماکیاولی – که او را پدر فلسفه سیاسی مدرن در غرب میخوانند- حقیقت و اخلاق و ارزشها، هیچ منزلتی ندارند و میتوان آنها را به صورت کلّی نادیده انگاشت و یا حتی آنها را به عنوان ابزاری در راستای وصول به غایات خودخواهانه به کار گرفت.
دهم. دوگانه «دولت ارزشگرا»/ «دولت بیطرف»
انقلاب اسلامی، انقلابی بود که قصد داشت نظم اجتماعی مبتنی بر ارزشهای الهی و اسلامی را بر عرصه عمومی و زندگی اجتماعی حاکم کند. بنابراین، در دولت برآمده از انقلاب اسلامی – که در درجه نخست، انقلاب در ارزشها بوده است – تلاش و تکاپو برای حاکمیّت یافتن تعالیم و احکام اسلامی موضوعیّت و محدودیّت دارد و هیچ امر دیگری در عرض آن قرار نمیگیرد. امام خمینی، اسلام را هدف میدانست و تحقّق انقلاب و تشکیل نظام سیاسی را همچون وسیلهها و مقدّماتی برای رسیدن به مقصد یاد شده قلمداد میکرد و این تحلیل از جهانبینی توحیدی ایشان برمیخاست که در آن، خداوند متعال، موقعیّت کانونی دارد و مبدأ و منتها و اول و آخر است. از آنجا که دولت دینی و دولت سکولار، در بسیاری از ساحات مادّی و معیشتی، تا حدّی تکالیف مشابه و همگون دارند و به صورت یکسان عمل میکنند، باید گفت عمدهترین عامل تمایزبخش دولت دینی نسبت به دولت سکولار، همین است که دولت دینی، خود را نسبت به نشر و بسط ارزشهای الهی، موظّف میداند، بلکه این تکلیف را مهمترین تکلیف به شمار میآورد، در حالیکه دولت سکولار، مسئولیّتهای خود را به ساحات مادّی ومعیشتی خلاصه میکند و چون ارزشها را شخصی و نسبی میپندارد، نسبت به آنها بیتفاوت و بیموضع است.
Sorry. No data so far.