محسن نعیمی- مهدی بازرگان از جمله روشنفکران برجستهی این آبوخاک است. او را در زمرهی روشنفکران دینی ایران محسوب نمودهاند. نکته اینکه در روزها و ماههایی که در آن به سر میبریم، بسیار بیشتر از همیشه، از او گفته و شنیده میشود. تصویر او بر جلد مجلات میرود، دربارهی او و اندیشهاش پروندههانگاشته میشود و در مطالب پراکندهی دیگر نیز از او یاد میشود. دلیل این امر نیز روشن است. نوع و تصویری که او از اسلام دارد، باعث شده تا روشنفکران عمومی جامعهی ایرانی بار دیگر بهسراغ او بروند و او و اندیشهاش را در کانون توجه خود قرار دهند.
در واقع دلیل توجههای اخیر به بازرگان، تمایل و علاقهی نسل جدید روشنفکران ما به خوانشی است که او از اسلام و مسلمانی دارد. تلاشهایی برای نشان دادن این نکته که میان اسلام و تجدد هیچ تباینی وجود ندارد. تلاشهایی که در سالهای پایانی حیات بازرگان، به نتایجی دیگر انجامید. باور به نوعی از اسلام که در آن میتوان به دین نگاهی حداقلی داشت. این تفکر بهخوبی در نوشتههای آخر بازرگان خود را نشان میداد. آنجا که او تلاش مینمود تا اثبات کند که رسالت انبیا تنها به آخرتگرایی خلاصه میشد. بدین ترتیب، عرصهی حضور دین از دنیا کوتاه میشد.
واقعیت این است که سالگرد انتشار بیانیهی مبارزهی مسلحانه مجاهدین خلق علیه انقلاب اسلامی، زمان خوبی است که بار دیگر سراغ مهدی بازرگان برویم. با یادآوری فرزندان ناصالح بازرگان از او یاد کنیم و به بازخوانی اندیشهای بپردازیم که در عین حال که قائل به تعامل میان اسلام و مدرنیته بود، از درونش مجاهدین خلق متولد شدند؛ مجاهدینی که اسلام معنوی را با مارکسیسم ماتریالیستی جمع نمودند. مجاهدینی که همانطور که از نهضت آزادی عدول کردند، از اسلام نیز عدول نمودند.
مجاهدین از بازرگان تأثیر پذیرفته بودند. کتاب «راه طیشده» بازرگان بهمثابهی مانیفستی برای مجاهدین ارزشمند بود. مهدی بازرگان تلاش مینمود تا میان راهی که انبیا رفتند و راهی که علم جدید میرود، اینهمانی ایجاد کند. مجاهدین خلق این اندیشهی مهدی بازرگان را وام گرفتند و برآن شدند که همانطور که بشر میتواند راه انبیا را طی کند، مارکسیسم نیز میتواند راه انبیا را بپیماید. آنان مفاهیم مارکسیستی را بر اسلام منطبق نمودند و بر این اساس، اسلامی ارائه نمودند که باعث گمراهی بسیاری از جوانان آن زمانهی ایران شد.
این بیراههای که بازرگان بر مجاهدین گشود، عمده عاملی بود که باعث شد تا بعدها آنان همهی پایبندیهای دینی را بگسلند و وقتی تا آن حد به اندیشهی مارکسیسم اعتماد نموده بودند، مبنای خود را بر اندیشههای چپ بگذارند. همین رویکرد بود که نگاه مادیگرا را بر تفکر آنان مستولی کرد؛ بهطوریکه زمانی که دانستند از قدرت چیزی به دست نیاوردهاند و در اندیشهی مردم انقلابی ایران جایگاهی ندارند، دست به اسلحه بردند و بسیاری از انقلابیون نامآشنای این مرزوبوم را، که در مبارزه با شاه ید طولایی داشتند، به شهادت رساندند.
مجاهدین همانگونه از بازرگان تأثیر پذیرفتند که فرقان از شریعتی. هر دو تفکر به التقاط بنا شده بود. هر دو گروه براساس این رویکرد التقاطی دست به اسلحه بردند و به ترور متوسل شدند. هر دو گروه پس از پایان انقلاب و با درک این مهم که در میان مردم جایگاهی ندارند و بنابراین نمیتوانند بر اریکهی قدرت دست یابند، تفنگ را بر استدلال برتری دادند و به کشتار متفکرین و رجال سیاسی این مرزوبوم پرداختند. فرقان در التقاط تا بدانجا پیش رفته بود که ارادهی خداوند را انقلابی تحلیل مینمود! ارادهای انقلابی که به اعتقاد فرقان، در قامت مردم محروم تجلی مییافت. این سبک نگاه بهخوبی بیانگر التقاط و تسلیم این اندیشهها به تفکر مارکسیستی است.
بازرگان نیز وضعی بهتر نداشت. او تلاش مینمود تا معارف دینی را با رویکرد علمی اثبات کند و در این راه، دچار چه افراطیگریهایی که نشد. آخر چگونه ممکن است که بشود اسلام را براساس مبانی ترمودینامیک اثبات کرد؟ او تا بدانجا پیش رفته بود که حتی مفاهیمی چون نماز، روزه، زهد، تقوا و… را نیز براساس فرمولهای ترمودینامیکی مورد بررسی قرار میداد و جالب آنکه به شکلی موفق به نتیجه نیز میرسید! بهعنوان مثال، در نظر او، «زهد عبارت است از عدم دلبستگی به دنیا و پایین آوردن ارزش متاع دنیوی است. در واقع زهد یعنی تنزل دادن T و کوچک کردن مجدد جملهی منفی T.S و سوق دادن علاقهی مردم به آثار خیر است.»[i]T که بیانگر درجهی حرارت است، در اینجا معرف ارزش دارایی یا نرخ مایملک است وS، که در واقع بیانگر آنتروپی است، معرف مقدار دارایی فرد خواهد بود. از منظری ترمودینامیک،
تلاش بازرگان برای علمی جلوه دادن اسلام بهظاهر بیخطر بود، اما فرزندانش از این التقاط بیخطر، نفس التقاط را آموختند و آن را بهشکلی خطرناک بروز دادند. جزوهی «شناخت» مجاهدین اوج انحراف آنها را در زمانی که هنوز بیانیهی تغییر واضع منتشر نشده بود، نشان میداد.
ضربهی شهریور 50 بهخوبی بیانگر عدم درک مجاهدین از آموزههای اسلامی بود. بدین ترتیب، از دل دوگانهی اسلام و علم بازرگان، دوگانهی اسلام و مارکسیسم مجاهدین متولد شد و همانطور که در دوگانهی اول، علم مبنا بود، در دوگانهی دوم نیز اسلام پوسته و مارکسیسم هسته بود. این امر از همان ابتدای کار مجاهدین قابل درک بود، زیرا آنان قائل به روحانیت نبودند. از نظر آنان، اسلام نیازی به مفسر نداشت و آنان خود میتوانستند به تفسیر و تحلیل آموزههای اسلامی دست یابند.
به همین جهت، آنان قائل به تقلید و بهرهگیری از روحانیت نبودند. خاطرهای جالب از جلالالدین فارسی میتواند عمق جهالت مجاهدین را نشان دهد. او که جزوهی شناخت را سال 1351 دست برخی فردی در بغداد دیده بود، «چنان از دیدن آن بهت زده شده است که تصور کرده ساواک این کتاب را ساخته و با آرم مجاهدین منتشر کرده تا آنان را بدنام کند.»[ii]
جالب اینکه امام حتی در همین دوره و در شرایطی که قائل به تفرقه میان مبارزین با شاه نبود، حاضر به رسمیت شناختن مجاهدین نشد. بنابراین مجاهدین راهی را انتخاب نموده بودند که از اساس بیراهه بود. راهی که در آن از اسلام تنها اسم آن باقی مانده بود و باقی هرچه بود، مارکسیسم بود. طبیعی بود که از محتوای مبتنی بر مارکسیسم واقعهی 30 خرداد، بیانیه مبارزهی مسلحانه با جمهوری اسلامی زاده شود.
آنان که انتظار داشتند تا ایران را همچون بسیاری از کشورهای کمونیستی براساس تعالیم مارکسیستی اداره کنند، همهی چشم امیدشان به قدرتگیری ابوالحسن بنیصدر بود. این در حالی بود که تقریباً به طور همزمان و در این تاریخ، طرح بیکفایتی بنیصدر مطرح میشد. امروز میتوان دربارهی آن همه هیاهوی سازمان مجاهدین در آن روزها و نتایج حاصل از آن بعد از حدود 33 سال، قضاوت نمود.(*)
Sorry. No data so far.