تریبون مستضعفین؛ سعید سعادت- هدف از نگارش سلسله کتابهای «با عرشیان»، بیان حالات و روش سلوک و زندگی و دستورالعملهای عرفای شامخین بوده است. در جلد اول این مجموعه به بیان حالات، شیوهها و دستورالعمل های سلوکی، تربیتی، اخلاقی و عرفانی سیدالسالکین آیت الله احمد کربلایی (رضوان الله تعالی علیه) پرداخته شده است. اما در جلد جدید، نویسنده بر آن شده است تا یادی کند از استاد ایشان، شیخ اعظم، جناب حاج ملاحسینقلی همدانی(رحمة الله علیه)؛ چرا که او را استاد اساتید عرفان عملی عصر معاصر دانستهاند و دستوراتش سنگ بنای عرفان عملی شیعه شده است.
علامه حسینی طهرانی در کتاب توحید علمی و عینی مینویسد:
در «نقباء البشر» ج 2، ص 674 تا ص 678 تحت شماره 1113، ترجمه أحوال مرحوم آخوند مولى حسنيقلى همدانى را ذكر نموده است كه: او از اعاظم علماء و أكابر فقهاء شيعه و خاتمه علماء اخلاق در عصر خود بوده است؛ او در قريه شوند، در جزين همدان در سنه 1239 هجرى قمرى متولد شده و مقدّمات را در طهران فرا گرفته، و بالاخره در دروس عالى در حوزه درس عالم اكبر شيخ عبد الحسين طهرانى مشهور به شيخ العراقين شركت نموده است. سپس به سبزوار سفر كرده، و مدّت ها در آنجا اقامت گزيده، و از درس فيلسوف معروف حاج ملا هادى سبزوارى بهره يافته و پس از آن مهاجرت به نجف اشرف نموده، و سال هاى طولانى از درس شيخ مرتضى انصارى استفاده كرده است. و در قسمت اخلاق و عرفان از آقا سيّد على شوشترى استفاده نموده و شاگرد او بوده است. و بعد از فوت استادش متصدى فتوا نشد و دنبال رياست نرفت بلكه در منزل نشست و طلّاب فهيم به او روى آوردند و منزل او محلّ اجتماع زبدگان علم و عمل شد. و شاگردان عجيبى در علم الهى و عرفان تربيت نمود. شاگرد او سيّد صدر در «تكمله» گويد: او جمال السّالكين، و نخبة الفقهاء الرّبانيّين، و عمدة الحكماء و المتألّهين، و زبدة المحقّقين و الاصوليّين بود؛ كان من العلماء بالله و بأحكام الله، جالساً على كرسىّ الاستقامة، تشرق عليه أنوار الملكوت، تا آنكه گويد: و كان على منهاج السيّد جمال الدين ابن طاوس فى القول و العمل حتّى فى عدم الإفتاء و عدم التصدى لشىء من أمور الرياسة الشّرعيّة، حتى صلوة الجماعة بارزاً. و أمّا فقه و اصول را از تقريراتى كه خودش از بحث علّامه انصارى نوشته بود تدريس مى كرد. و در منزل نماز جماعت مى خواند براى خواصّ از مؤمنين و پيروانى كه آنها را تربيت نمود، و از ظلمات جهل به نور معرفت كشانيد، و ايشان را با رضايت شرعيّه و مجاهدات عمليّه از هر پستى طاهر و مطهّر گردانيد، تا آنها از عباد الله الصّالحين، و از سالكين در راه خداوند شدند. تا آخر بيانات او. و شاگردان بسيارى تربيت كرد كه هر يك آيتى عظيم از علم و عمل و اخلاق و عرفان الهى بودند از جمله: سيّد أحمد كربلائى، و دامادش سيّد أبو القاسم اصفهانى، و آقا سيّد آقا دولت آبادى، و شيخ باقر قاموسى، و شيخ محمّد بهارى، و شيخ باقر نجم آبادى، و ميرزا جواد آقا تبريزى، و سيّد محمّد سعيد حَبوبىّ، و سيّد حسن صدر، و سيّد على همدانى، و فرزندش: شيخ على و جمعى ديگر. كتبى بسيار در تقريرات دروس شيخ و غير آن از جمله قضاء و شهادات و رهنو غيرها نوشته كه در كتابخانه حسينيه شوشترى ها در نجف اشرف و كتابخانه آقا ميرزا حسين نورى موجود است. و بالاخره در زيارت سيّد الشّهداء در كربلاى معلّى در 28 شعبان سنه 1311 رحلت نمود. و شاگردش سيّد محمود طالقانى در قصيده اى بر مرثيه او شعر گفت.
این کتاب در یک مقدمه و پنج فصل تألیف شده است. نویسنده این کتاب، شیخ مرتضی آقاتهرانی است. و این مهم است که چه کسی از ملاحسینقلی همدانی میگوید، مرتضی آقاتهرانی اولین فرزند حاج اکبر آقاتهرانی بود. حاج اکبر کاسب جوانی بود که به شغل سماورسازی در بازار اصفهان مشغول بود. استادکار بود و شاگردانی نیز داشت؛ ولی با ورود دستگاههای سماورسازی که چندین برابر یک انسان بازدهی داشت، ایشان میگفت به زودی این شغل خواهد مرد و تصمیم به تغییر شغل گرفت. این تصمیم، تقریبا مقارن با تولد مرتضی بود. او سنگتراشی را انتخاب نمود و مراحل شاگردی تا استادی را در این رشته طی کرد. در دوران کودکی مرتضی، به جای مهد کودک، بچهها را به نزد افراد با ایمان، با حوصله، قدری با سواد، باتجربه، و سالخورده میفرستادند و اصطلاحا میگفتند: بچهها میروند «کار». مرتضی هنوز به یاد دارد که با زیرانداز صورتی رنگش نزد زن سالخوردهای میرفته است. او در مکتبخانه، اصول دین، قرائت نماز، اسامی امامان و حروف ابجد، عمّ جزء و پنج جلد حمد و…. را آموخت. هنوز به سن مدرسه نرسیده بود که به «دبستان تعلیمات دینی» رفت. در زمان شاه، این دبستانها در کل ایران زیر نظر یک روحانی به نام آقای شیخ عباس اسلامی اداره میشد. مدیر مدرسهی مرتضی، حاج شیخ حسین خادمالذاکرین بود. در این مدرسه تعلیمات دینی و قرآن بیشتر از مدارس دیگر رونق داشت. صبحها به جای سرودهای ملی، وطنی و دعا به جان بیمقدار شاه، ذکر شریف: «رَضیتُ بِاللهِ رَبّاً وَ بِالإسلامِ دِیناً…» را سرِ صف میخواندند و بچهها به کلاس میرفتند. او تا سال ششم ابتدایی را در مدرسه تعلیمات دینی گذراند. در سالهای دبستان و دبیرستان معمولاً سر صف قرائت قرآن میکرد. صدای خوبی داشت و به قرآن هم مسلط بود. در دبیرستان، کلوپ دینی داشتند که مرتضی از فعالان این کلوپ بود. معلم دینی آنها آقای فشارکی، فرزند آیتالله حاج شیخ حسین فشارکی (رحمهالله) بود. مرتضی هم در مسجد و هم در کلوپ دینی، قرآن یاد میداد. ایشان به توصیه آیت الله فاضل راهی قم شد و به طلبگی مشغول شد. آیتالله فاضل (رحمهالله) از جمله اساتید مرتضی است که نقشی اساسی و کلیدی در سرنوشت وی داشته است. خاطرات مرتضی از آن روزها بسیار شنیدنی است. هنوز هم با یادِ استاد، اشک در چشمانش حلقه میزند. مرتضی در کنار درسهای دبیرستان، برخی از درسهای طلبگی، مثل «تبصره المتعلمین» (فقه عربی از علامه حلی)، «عوامل فی النحو»، «اشعار جرجانی »، قدری از «جامع المقدمات» چون: «شرح الامثله»، «صرف میر» و «رسالهی توضیحالمسائل» را هم نزد آیتالله فاضل (رحمهالله)، به پیشنهاد خود ایشان خواند. مرتضی در سال یازدهم دبیرستان، دبیرستان را رها کرده، و با تحریک و تشویق آیتالله فاضل (رحمهالله) و به قصد ورود به حوزه، عازم قم شد. البته، حاج اکبر معتقد بود که بچهها باید کار یاد بگیرند. به همین دلیل هم، مرتضی روزهای تعطیل نزد پدر میرفت تا کار کردن بیاموزد. وقتی قصد رفتن به قم را داشت، در سنگتراشی و سنگکاریِ ساختمان فردی زبردست، و کمک خوبی برای پدر بود و همین امر قدری اجازه ترخیص را برای پدر دشوار میکرد. بعدها حاج اکبر از اجازه ترک کار و رفتنِ مرتضی به قم به عنوان بزرگترین گذشتِ عمر خویش یاد کرد.
مرتضای جوان وقتی وارد قم شد که چند سالی به پیروزی انقلاب مانده بود. حدود سیصد نفر در امتحان ورودی مدرسه حقانی شرکت کردند و تنها سی نفر طلبه پذیرش میشد که مرتضی در میان پذیرفتهشدگان نفر سوم بود. مدرسه حقانی تحت نظارت شورایی متشکل از حضرات آیات: قدوسی، بهشتی، مصباح و جنتی اداره میشد. مرحوم شهید قدوسی (رحمهالله) ناظم مدرسه هم بودند. مرتضی مشغول درس شد. از سال دوم طلبگی تبلیغ را شروع کرد. اوائل انقلاب، چون از اصول دیالکتیک آگاهی داشت بیشتر به شهرهای شمالی کشور، همچون صومعهسرا، ضیابر، رضوانشهر، رشت و… میرفت تا با مجاهدین و کمونیستها مناظره کند. شیخ مرتضی در سال آخری که در مدرسه حقانی بود، تصمیم به ازدواج گرفت. در طی سفری که به مشهد مقدس داشت، در حرم مطهر از آقا خواست مقدمات ازدواج او با دختری با هفت ویژگی را برایش فراهم کنند و هر کدام از ویژگیها هم که غلط است خودشان اصلاح کنند. این هم خواست او بود که تا دو دقیقه دیگر کار را تمام کنید که دیر آمدهام و زود میروم. بیش از دو دقیقه طول نکشید که با پیرمردی برخورد کرد که بعدها پدرخانمش شد. جالب آنکه پیرمرد هم درست در همان لحظات از امام هشتم (علیهالسلام) داماد شایستهای طلب کرده بود و آقا حاجت هر دو زائرشان را همزمان روا کردند.
او مدتی را به توصیه آیت الله العظمی، مصباح یزدی برای تحصیل مدتی را مجبور به هجرت به خارج از کشور بود. پس از بازگشت به قم، با راهاندازی واحد «تربیت مربی اخلاق» در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، فعالیت خود را آغاز کرد و در کنار آن به امر تألیف نیز پرداخت. وی همچون قبل، امر تعلیم و تعلّم را اصل در زندگی قرار داده بود. او همچنین چند سالی مسؤلیت تربیت و تدریس آن را در جامعه الزهرا (علیهالسلام) پذیرفت.
در سال 1384 به دعوت ریاست جمهوری اسلامی ایران و به امر اساتید خود و تشخیص تکلیف، معلم اخلاق هیأت دولت نهم شد. پس از آن در دوره دهم هیئت دولت نیز به دعوت جناب آقای احمدینژاد بار دیگر تا حدود دو سال در درس اخلاق دولت شرکت کرد. در این دوره شش، هفت ساله، «دعاء افتتاح» امام عصر (ارواحنا فداه)، خطبهای از نهجالبلاغه و نیمی از «دعاء مکارمالاخلاق» امام سجاد (علیهالسلام) به شرح و تفسیر برای هیئت دولت بیان شد.
دکتر حاج شیخ مرتضی آقاتهرانی، حالا دیگر یک پدربزرگ شده؛ ولی هیچچیز، حتی نوههای شیرینش نتوانستهاند او را از درس و کار و تلاش باز دارند. او هنوز همان مرتضی است؛ با همان صفا و صمیمیت. عناوینی که در جلوی اسم او آمده و یا پیش از این از آن یاد شده، هیچ حُسنی از اخلاق او نکاسته، بلکه هر روز بر تواضع و مهربانی او میافزاید. زندگی بر طبق برنامه، عمل به وظیفه، تعبد و تعهد نسبت به کار، بارزترین خصیصههای اوست. همه حسنها به یک طرف، و این حُسن که، شیخ مرتضی یک روضهخوان دلسوخته اهلبیت (علیهمالسلام) و بهویژه حضرت اباعبداللهالحسین (علیهالسلام) است یک طرف.
***
در فصل اول از این مجلد از کتاب «با عرشیان»؛ با معرفی ملا حسینقلی همدانی روبرو هستیم، معرفیهایی که نحوه ترتیب و رشد این عارف بزرگ را به خوی به ما نشان میدهد.
ایشان در تهران در مدرسه مروی از حوزه درس فقیه مشهور شیخ عبدالحسین تهرانی معروف به شیخ العراقین استفاده نمود و سپس رهسپار سبزوار شد و از محضر حکیم حاج ملا هادی سبزواری جرعه های جانبخشی نوش کرد و از فیض دروس حکمت و اخلاق وی بهره مند شد. پس از استفاده از محضر حاج ملا هادی سبزواری بار خود را به سوی نجف اشرف بست و در پیشگاه امام همام مولی الموحدین مشغول به تحصیل شد و به درس خاتم فقیهان شیخ مرتضی انصاری حاضر شد. مدتی در خدمت ایشان بود و اگر چه شیخ انصاری صاحب نفس قدسی و حالات و مشاهدات و کرامات بود اما خداوند برای او چنین رقم زده بود که به محضر صاحب کمالی، راه عبودیت حق را پیماید و چنین شد که به محضر سید شوشتری راه یافت. حکایت این تشرف مبارک را آیت الله آخوند ملا علی همدانی از عین الملک نقل کرده و ایشان از آخوند ملاحسینقلی شنیده است که آخوند فرمود:
روزگاری در نجف به درس شیخ انصاری می رفتم تا اینکه دریافتم که شیخ انصاری همیشه چهارشنبه ها به منزل آیت الله آقا سید علی شوشتری که در ظاهر از شاگردان درس شیخ انصاری بود می رود. روزی به بهانه استخاره به منزل آقا سید علی شوشتری رفته و در زدم وچون خادم آمد در را باز کرد، گفتم: استخاره می خواهم. آقا سید علی فرمود: بگویید بیاید داخل، چون داخل شدم دیدم که شیخ به گونه شاگردان نشسته و آقا سید علی بسان استادان نشسته و مطالبی می فرمایند. من نیز در دل خود گذارندم که از این پس خدمت سید برسم. آن روز چون جلسه تمام شد و برخاستم سید به من فرمود: شیخ سرش شلوغ است و کمتر می تواند اینجا بیاید اما شما اگر خواستید می توانید دیگر روزها نیز اینجا بیایید.
بدنیسان فرزانه ای را که آخوند ملاحسینقلی به دنبالش بود یافت. حکایتی را که آقا بزرگ تهرانی نقل کرده گویای این عنایت ویژه سید به آخوند است:
آخوند ملاحسینقلی در ایام تحصیل در نجف اشرف در مدرسه سلیمیه حجره داشت و در همان ایام، سخت بیمار شد و در بستر بیماری خوابید. اتفاقاً پزشکی از ارادتمندان سید علی شوشتری به خدمت ایشان رسید. سید از دکتر درخواست می کند که فوراً به مدرسه سلیمیه برود و آخوند همدانی را معالجه کند. دکتر پس از معاینه آخوند خدمت سید استاد می رسد و اعلام می کند که مریضی وی صعب العلاج است و هزینه سنگین نیازمند است. سید می گویند اگر چه معالجه او صد تومان باشد او را درمان کن. این در حالی است که آقا بزرگ نقل می کند که در آن زمان کمتر ثروتمندی درنجف صد تومان دارایی داشت و مبلغ زیادی بود.
در فصل دوم از این کتاب با دستورالعملهای عبادی ایشان همراه میشویم، مواردی چون ارتباط سالک با خداوند، تلاوت قرآن، راه استجابت دعا، حضور قلب، تعلّق نداشتن به دنیای مادی، توجه به نماز و .. از سرفصلهای این دستورات است.
آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می فرماید:
شیخ ما را اصحاب و یارانی از اهل تقوا بود که از جمله آنها سیدی از بزرگان شهر همدان بود که جوانی نیکو سیرت و مراقب و مجاهدی با استقامت بود. او در خدمت شیخ به تحصیل فقه و تزکیه نفس اشتغال داشت. روزی جمعی از همدان به خدمت شیخ رسیده بودند. و از یکی از برادان سید شکایت داشتند که در بعضی از امور متعلق به تجارت کوتاهی می کند. شیخ، سید را فرمود که در نامه ای به برادرش بنویسد و او نامه ای نوشت و خدمت شیخ آورد. شیخ نامه را گشود دید سید در نامه برادرش را به خاطر بد رفتاری با مردم مورد ملامت قرارد داده و نوشته این گونه رفتار هم اعتبار او را نزد مردم از بین می برد و هم در آخرت موجب زیان و ضرر خواهدبود. چون شیخ دید که سید ضرر دنیوی را بر ضرر اخروی مقدم داشته، فرمود که این نوشته شبیه نوشته های اهل غفلت است. کسی که مراقب اعمال و رفتار خود باشد، هیچ گاه ذکر دنیا را بر آخرت مقدم نمیدارد.
در فصل سوم و چهارم، دستوراتی عرفانی، اخلاقی و تربیتی از ایشان را میبینیم، دستوراتی برای آماده کردن جسم و جان ادمی جهت بهرهمندی هرچه بیشتر از عبادت و توجه به خداوند. در این دو فصل از یقظه و توبه و کیفیت آنها به همراه مراقبت و ریاضت نفس صحبت میشود که ایشان چگونه راه و روش سلوک معنوی را از زندگی روزمره مادی جدا نمیکردند و آموزش دادهاند که چگونه این زندگی را وسیله آبادانی حیات ابدی بگردانند.
نقل است مرحوم آخوند در یکی از سفرهای خود با جمعی از شاگردانش به عتبات عالیات می رفت در بین راه به قهوه خانه ای رسیدند که جمعی از دنیا پرستان میخواندند و پایکوبی می کردند. آخوند همدانی به شاگردانش فرمود: یکی برود و آنان را نهی از منکر کند بعضی از شاگردان گفتند اینها به نهی از منکر توجه نخواند کرد. ایشان فرمود: من خودم می روم. وقتی که نزدیک شد به رییسشان گفت: اجازه می فرمایید من هم بخوانم شما بنوازید؟!
رییس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟
فرمود: بلی، گفت: بخوان.
آخوند نیز شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیر علیه السلام کردند:
لا اله الا الله حقاً حقا صدقاً صدقا
إن الدنیا قد غرتنا و أشتغلتنا و استهوتنا …
آن عده وقتی این اشعار را شنیدند به گریه در آمدند و به دست ایشان توبه کردند. یکی از شاگردان آخوند نقل کرده: وقتی ما از آنجا دور می شدیم هنوز صدای گریه شان به گوش می رسید.
فصل پنجم کتاب، فصل آخر کتاب است که «آغاز» سلوک است. که همه بخشها و توصیفات مفصل و توصیههای مکرّر قبلی، به نوعی مقدمه و پیشزمینه این فصل خواهند بود. این فصل هرچند در اندازه کوچک است، اما عصاره و لبّ مطلب همه کتاب است. از علامه قاضی به سند معتبر نقل شده است که فرمودند:
چون بنده به نجف اشرف مشرف شدم یکی از پسر عموهایم در نجف بود. یکی از روزها همانطور که در کوچه می رفتم ایشان را دیدم و با ایشان مشغول صحبت شدیم. در همان حال یکی از اهل علم را دیدم که آمدند رد شوند در حالی که خیلی حالشان پریشان بود و در فکر فرو رفته بود و معلوم بود حالشان عادی نیست. به پسر عمویم عرض کردم: شما ایشان را می شناسید؟ چرا ایشان اینطورند و حالشان این قدر مضطرب است؟ گفتند: بله او را میشناسم. این حال ایشان به خاطر این است که شخصی در اینجا پیدا شده است بنام آخوند ملاحسینقلی همدانی که هر کس پیش ایشان می رود، مجلس او و موعظه او چنین او را منقلب می کند و در وی تأثیر می کند.
علاقهمندان میتوانند این کتاب ارزشمند را از «پاتوق کتاب فردا» تهیه کنند. پاتوق کتاب از سال 1385 فعالیت خود را برای توزیع محصولات فرهنگی به مخاطبان و علاقهمندان آغاز کرد، و اکنون توانسته است به عنوان مرجعی برای معرفی و خرید محصولات فرهنگی، که عموماً کتاب را شامل میشود، تبدیل شود. اکنون پاتوق کتاب، به عنوان سامانه سرآمد در عرصه فرهنگ و بزرگترین فروشگاه فرهنگی مجازی کتاب در میان مخاطبان شناخته شده است. برای اطلاعات بیشتر میتوانید با تیم پشتیبانی سامانه پاتوق کتاب در BookRoom.ir به شماره تماس 02537746992 و یا پست الکترونیک info@BookRoom.irدر ارتباط باشید.
Sorry. No data so far.