یکشنبه 27 جولای 14 | 18:15
انقلاب اسلامی و اخباری‌ها، فرهنگستانی‌ها، هایدگری‌ها و ...

یک گام به پیش، دو گام به پس!

مهدی جمشیدی

اما اینک، در نظر گرفتن آن ملاحظات، روا و بجا نیست و می‌باید در عرصۀ عمومی، با صراحت سخن گفت. اگر صحنۀ بازی معرفتی را خالی کنیم یا به اشکالات پاسخ ندهیم، جریان‌های رقیب – همچون اخباری‌ها، فرهنگستانی‌ها، هایدگری‌ها و … – در دهۀ آینده برداشتی از انقلاب اسلامی و علوم انسانی متناسب با آن عرضه می‌کنند که فرسنگ‌ها فاصله با اندیشه‌های معمار انقلاب، امام خمینی، خواهد داشت.


مهدی جمشیدی*: چندی پیش، جلسه‌ای با حضور جمعی از استادان و دانشجویان حوزه‌ی علوم اجتماعی از سوی تارنمای «علوم اجتماعی اسلامی – ایرانی» برگزار گردید تا در آن، فعّالان و دغدغه‌مندان این عرصه‌ی نظری با یکدیگر به گفتگو بنشینند. حقیر اگرچه تصمیم داشتم که در این نشست، نکاتی انتقادی و صریح را مطرح کنم و نیز درباره‌ی برنامه‌ی معرفتی خویش و دستاوردها و محصولات آن سخن بگویم، اما گذشته از این‌که در نیمه‌ی نخست نشست – که بخش اصلی نشست بود – فراخوانده نشدم، خود نیز بنا به دلایلی از اظهارنظر منصرف شدم و سکوت‌گزینی را ترجیح دادم و بیش از دو ساعت، فقط شنیدم و تأمّل کردم. علاقه‌ام به نگفتن و نهفتن حرف‌های دردآلود و مخالف‌تراش سبب گشت که حتی برای نگارش این یادداشت نیز با خود مباحثه و جدال کنم تا بتوانم دلایلی برای امتداد بخشیدن به سکوتم بیابم، اگر در نهایت بر آن شدم که از باب امر به معروف و نهی از منکر، چند سطری بنگارم و از تکلیفی که بر عهده‌ی خویش احساس می‌کنم، درنگذرم، هر چند این اقدام، ناخشنودی و ملامت‌گری پاره‌ای از بزرگان و دوستان را به دنبال داشته باشد. ما تاکنون به سبب پاره‌ای رفاقت‌ها و علاقه‌های ایدئولوژیک از یک سو، و ملاحظه‌ی سوءاستفاده‌های احتمالی جریان سکولار از سوی دیگر، خاموشی گزیدیم و تنها در محافل بسته و خصوصی، لب به انتقاد گشودیم، در غیر این صورت، از همان آغاز، استدلال‌های بسیار در دست داشتیم و نکته‌های متعدّد در ذهن انباشته بودیم. اما اینک، در نظر گرفتن آن ملاحظات، روا و بجا نیست و می‌باید در عرصه‌ی عمومی، با صراحت سخن گفت. اگر صحنۀ بازی معرفتی را خالی کنیم یا به اشکالات پاسخ ندهیم، جریان‌های رقیب – همچون اخباری‌ها، فرهنگستانی‌ها، هایدگری‌ها و … – در دهۀ آینده برداشتی از انقلاب اسلامی و علوم انسانی متناسب با آن عرضه می‌کنند که فرسنگ‌ها فاصله با اندیشه‌های معمار انقلاب، امام خمینی، خواهد داشت و البته واضح است که این گونه نقدها، هزینه‌ها و تنگناهایی را نیز برای نقّاد به دنبال خواهد داشت که باکی از آن نیست. آنچه که اهمیت دارد این است که در ریل‌گذاری‌‌های معرفتیِ ناصواب – که در آینده معضلات اساسی ایجاد خواهد کرد – با قاطعیت و جدیّت، صف‌آرایی و مقاومت کنیم.

یک مقدّمه‌ی دیگر آن است که گرد هم آمدن استادان و دانشجویان حوزه‌ی علوم اجتماعی و تبادل نظر آن‌ها با یکدیگر، امر مطلوب و مبارکی است، اما به شرط آن‌که «سازوکار» و «رویّه‌ی» معقولی برای آن درنظر گرفته شود؛ اما در این نشست، چنین امری صورت نپذیرفت. این‌که بدون «قاعده» و صرفاً بر اساس «دعوت» و «تعارف»، کسانی سخن بگویند، کار را به فرجام نخواهد رساند(که البته نرسانید). روشن است که در آن فرصت اندک، قطعاً همه‌ی حاضرانِ آن جمع گسترده نمی‌توانستند سخن بگویند، بنابراین، شایسته آن بود که از پیش، «مقاطع زمانیِ» کوتاه و مشخصی برای «افراد خاصی» در نظر گرفته می‌شد تا درباره‌ی «موضوعات معیّنی»، به اظهارنظر بپردازند. چنین شد که در این نشست، اغلب – و نه به صورت کلّی و مطلق – شنونده‌ی گفته‌های «حساب‌شده» و «پخته»ای نبودیم و چندان بهره‌ای نبردیم. امید است که پس از این، خطای یاد شده تکرار نشود و مطابق نظم و قاعده، برنامه‌ای «دقیق» و «جزئی» طراحی شود. البته دور از انصاف است که صمیمانه از زحمات و تلاش‌های مدیران محترم این تارنما در برگزاری این نشست، قدردانی نکنم؛ چراکه تاکنون دیگران، همین اندازه نیز تحرّک نداشته و به تشکیل چنین نشست‌هایی، همّت نگمارده‌اند. بنابراین، نباید شک کرد که نقّادی صریح و بی‌پرده، به معنای نادیده انگاشتن این خدمات و زحمات نیست.

۱- اغلب – و نه همه‌ی – کسانی که گزارش از مراکزی که مدیریت آن را برعهده داشتند می‌دادند، و یا از برنامه‌های معرفتی خود سخن می‌گفتند، کارنامه‌ی قابل قبول و دفاعی نداشتند. در واقع، اگر زبان به صراحت بگشاییم و تیغ نقد را از نیام برکشیم، باید بگوییم دکّان دوستان از متاع چشم‌نواز و دل‌ربا خالی بود و البته این «اهمال‌کاری» و «بی‌عملی»، با چاشنی تواضع اخلاقی و اظهار خشوع، توجیه می‌شد، حال آن‌که باید پرسید چرا ما این اندازه از «تکلیف تاریخی» خویش غافلیم و در مرداب روزمرگی فرورفته‌ایم؟! چرا «محصول بالفعل و عینی» در اختیار نداریم و مرتّب به آینده‌های نامعلوم و موهوم ارجاع می‌دهیم که چنین و چنان خواهیم کرد؟! چرا با خود صادق نیستیم و با شفافیّت و شجاعت، اعتراف نمی‌کنیم که به «تنبلی» و «سستی» مبتلا هستیم و از زیر بار سنگین مسئولیّت‌های معرفتی و علمی خویش، شانه خالی کرده‌ایم؟!

جالب این است که همواره مواضع انتقادی نیز برگرفته و به وضعیّت موجود، اعتراض می‌کنیم، حال آن‌که، کسی که باید کاری می‌کرد، ما بودیم نه دیگری و دیگران! ما باید «خود» را به چالش بکشیم و مؤاخذه کنیم که چه کردیم؛ چون کسی جز ما، عهده‌دار این رسالت و تکالیف بر زمین مانده نیست، اما صد افسوس که چنین نمی‌کنیم و به جای آن، با زیرکی خاصی، خود را «طلبکار» و «مدّعی» وضعیّت موجود، جلوه می‌دهیم. دوستانی که «ساختار» و «بودجه» و «نیرو» در اختیار دارند و تاکنون اثری تولید نکرده‌اند و هنوز در «مقدّمات» و «ابتدائات» متوقّف هستند، در پیشگاه خداوند متعال چه پاسخی عرضه خواهند کرد؟!

۲- در این نشست، یک تاکتیک روانی و تبلیغاتی دیگر نیز نمایان گشت، (اگرچه پیش از این نیز از سوی برخی چهره‌ها و جریان‌های معرفتی به کار گرفته می‌شد) و آن این است که به جای اذعان به «ناتوانی» خود در ایجاد «جامعه‌شناسی اسلامی»، به «انکار» اصل آن می‌پردازند! به عبارت دیگر، از مغالطه‌ی پاک کردن صورت مسأله استفاده می‌شود و از موضع بالا و با لحنی عالمانه ادّعا می‌شود که برنامه‌ی تولید «جامعه‌شناسی اسلامی»، بی‌معنا و موهوم است. در واقع، نقص از فاعل است و نه قابل. حال اگر احساس جمعی را که دلالت بر دلزدگی و ناخشنودگی ناشی از به تأخیر افتادن تولید بخش‌های مهمی از «جامعه‌شناسی اسلامی» را به این مغالطه ضمیمه کنیم (یعنی عامل روانی را)، این شبه‌استدلال به خوبی در ذهن مخاطب رسوب می‌کند و به گفته‌ای موجّه تبدیل می‌شود، حال آن‌که مغالطه‌ای بیش نیست. بنده به این قبیل بزرگان و دوستان توصیه می‌کنم که طریق صداقت و شفّافیت در پیش گیرند و از فرافکنی دست بشویند و به جای تأکید بر امتناع منطقی انگاره‌ی «جامعه‌شناسی اسلامی»، از شکست و ناکامی خود در تولید آن پرده‌برداری کنند و اعتراف کنند که نتوانسته‌اند (یا نخواسته‌اند). در این حال، مخاطب میان «نتوانستن» این عدّه و «نشدن» این برنامه‌ی معرفتی، تمایز خواهد نهاد و به ورطه‌ی نومیدی از اصل برنامه و معقولیّت آن در نخواهد غلتید.

مایه‌ی تأسف بیشتر آن است که این عدّه، از عرضه‌ی یک «جایگزین مناسب» نیز عاجزند و صرفاً به نقّادی‌های شبه‌روشنفکرانه عادت کرده‌اند، تا آن‌جا که اندک زمینه‌ای از فعالیّت‌ «ایجابی» و «اثباتی» در کارنامه‌ی آن‌ها به چشم نمی‌خورد. فراموش نکنیم که امام خمینی (رحمه الله علیه) در پروژه‌ی انقلاب فرهنگی، تصریح کردند که «دانشگاه‌ها را باز کنند، لکن علوم انسانی‌اش را از حوزه استمداد کنند». مقام معظّم رهبری نیز در طول بیش از دو دهه‌ی اخیر، همواره از تولید «علوم انسانیِ اسلامی» و این‌که باید بر مبنای «تعالیم قرآن کریم» و «آموزه‌های اسلامی»، گونه‌ی متفاوتی از علوم انسانی را پدید آورد سخن گفته‌اند. اساساً چالش ما با علوم انسانیِ غربی از آن‌جا شکل گرفت که این‌گونه از علوم انسانی، هویّت «سکولار» دارد و با فرهنگ و تفکّر اسلامی ما، می‌ستیزد. اگر نقطه‌ی اصطکاک و چالش این است، شکاف «دینی/ سکولار»، کاملاً معنادار و موجّه خواهد بود و ما برنامه‌ی معرفتی‌ای به جز تولید «جامعه‌شناسی اسلامی» در دست نخواهیم داشت. بنده با اطمینان معتقدم تمام برنامه‌های معرفتیِ رقیب، مسیرهایی است که با حاجات و اقتضائات معرفتی ما تناسب ندارد و دردها و امراض جامعه‌ی ما را علاج نخواهد کرد. آن انگاره‌ای که انقلاب اسلامی و تفکّرات امام خمینی و مقام معظّم رهبری را نمایندگی می‌کند و معرّف غایات و مسیر معرفتیِ انقلاب است، تنها و تنها، انگاره‌ی «علوم انسانیِ اسلامی» است. ما از تصریح به این تعبیر و اصرار ورزیدن بر لفظ «اسلامی»، عقب‌نشینی نخواهیم کرد و در مقابل نیز، مجال نخواهیم داد که «انگاره‌های بدلی»، به «انگاره‌ی غالب» تبدیل شوند. البته این را نیز باید اضافه کنم که، گفته‌ام به معنی هواداری از «حذف» نیست، چراکه عمیقاً باور دارم باید در فضای باز و آزاد، انگاره‌های معرفتی مختلف حضور داشته و به رقابت بپردازند، اما مسأله در این‌جا، «حضور» و «موجودیّت» نیست، بلکه «غلبه‌یابی» و در اختیار گرفتن «نمایندگی» انقلاب است که خط قرمز ما است. ما در سال‌های آینده، شاهد کشمکش و نزاع سختی میان این انگاره‌ها خواهیم بود، اما در نهایت، آن انگاره‌ای فضا را به دست خواهد گرفت که تولیدات بیشتر و متقن‌تر عرضه بدارد و به مسأله‌ها و پرسش‌های علوم انسانی، پاسخ‌هایی تفصیلی‌تر و مستدل‌تر بدهد.

۳- همچنان که در این نشست نیز بیان شد، عدّه‌ای که معتقد به بحث‌های «مبنایی» و «نظری» نیستند و علاقه دارند با واقعیّت‌های اجتماعی بیامیزند و پژوهش‌های «عینی» و «عملیاتی» و «میدانی» تولید کنند، از یک حقیقت مهم غفلت کرده‌اند و آن این است که نمی‌توان بدون به کار بستن «ابزارهای مفهومی» و با یک ذهنیّت «خام» و «عاری از نظریه»، به مطالعه‌ی واقعیّت اجتماعی پرداخت. شما اگر به سراغ واقعیّت اجتماعی از نوع «عاملیّت» بروید، این انتخاب شما دلالتی «هستی‌شناسانه» دارد و اگر واقعیت اجتماعی از نوع «ساختار» را انتخاب کنید، نیز چنین خواهد بود و یا این‌که چه روشی را برگزینید نیز مشمول احکام «معرفت‌شناختی» خواهد نهد. حال مسأله این است که این قبیل انتخاب‌ها – که البته قطعاً اجتناب‌ناپذیر و قهری هستند – در کدام حوزه‌ی معرفتی، «توجیه» و «تئوریزه» شده‌اند؟! اگر کسی درباره‌ی مشروعیّت و معقولیّت این انتخاب از شما پرسش کند، چه خواهید گفت و او را به کدام حوزه‌ی معرفتی، ارجاع خواهید داد؟! این قبیل انتخاب‌ها، از نوع «اصول متعارفه» (بدیهیّات) نیستند که ناگزیر از پذیرش آن‌ها باشیم. بنابراین، حقّ داریم که درباره‌ی حقانیّت آن‌ها پرسش کنیم. دوستان «عمل‌گرا» و «میدان‌گزین»، این حجم انبوه از مسأله‌های حلّ نشده و تعیین‌کننده را به حال خویش وامی‌نهند و یکباره به سراغ مطالعه‌ی واقعیّت‌ اجتماعی می‌روند، غافل از این‌که هیچ‌یک از مطالعات آن‌ها، فارغ از «نظریه» و «پیش‌فرض‌های فلسفی» نبوده است. محال است کسی بتواند با تکیه بر مبانی و چارچوب‌های نظری موجود که «سکولار» هستند، «جامعه‌شناسیِ اسلامی» – یا به صورت کلّی، تعبیر دینی و قدسی از جهان اجتماعی- عرضه کند. نقطه‌ی شروع تولید «جامعه‌شناسیِ اسلامی»، «فلسفه‌ی علوم اجتماعی» است که سنخی از فلسفه‌های مضاف به شمار می‌آید.[۱] در این نشست، مجال گفتگو در این‌باره نیز فراهم نگردید.

۴- در این نشست، طراحی بسیار اجمالی و گذرا از مراحل و منازل معرفتی ما عرضه شد و گفته شد که ما با «تولید علوم اجتماعی»، فاصله‌ای بس گزاف داریم و اکنون در مرحله‌ی ابتدایی «فلسفه‌ی اجتماعی» به سر می‌بریم. هرگز چنین نیست. از قضا، مرحله‌ی «فلسفه‌ی اجتماعی» را در دوره‌ی فارابی پشت سر نهاده‌ایم و از این جهت، از غرب پیشتر هستیم و نه عقب‌تر. از سوی دیگر، دست‌کم باید گفت از دوره‌ی تولیدات استاد مطهری (رحمه الله علیه) به این سو، ما در عمل «علم اجتماعیِ اسلامی» تولید کرده‌ایم و اکنون در نقطه‌ی صفر قرار نداریم. به عنوان مثال، تحلیل مطهری از وقوع انقلاب اسلامی، دقیقاً یک تعلیل «جامعه‌شناختی» است؛ چنان‌که خود او تأکید می‌کند که این انقلاب را به عنوان یک «واقعیت اجتماعی»، دست‌مایه‌ی مطالعه و تبیین قرار داده و در عمل نیز، پاره‌ای «مفاهیم جامعه‌شناسی» را به کار گرفته و از همه مهم‌تر این‌که کار او از ارجاع به «شواهد تجربی» و «واقعیّت‌های عینیِ» جهان اجتماعی در آن دوره‌ی تاریخی برخوردار است.[۲] پس از او، دیگرانی نیز در این امتداد حرکت کرده‌اند. بنابراین، از سرمایه‌ی «جامعه‌شناسی اسلامی» برخوردار هستیم و اگر اندکی به عقب بازگشته و در عین «وقوع خارجیِ» جامعه‌شناسی اسلامی، از «امکان منطقی» آن سخن می‌گوییم، برآنیم که به تمام پرسش‌ها پاسخ گفته و بسته‌ی معرفتی را خود کامل کنیم، نه این‌که جامعه‌شناسی اسلامی را امر «مفروض» و «تحقق نیافته» بپنداریم. «وقوع» و «تحقّق» مصادیقی از جامعه‌شناسی اسلامی، محکم‌ترین دلیل بر «امکان» آن بوده است. امروز مسأله‌ی ما نه امکان «جامعه‌شناسی اسلامی»، بلکه عرضه‌ی یک صورت‌بندی تفصیلی و جزئی از مبانی و مبادی آن، و آن‌گاه نظریه‌پردازی در حوزه‌های متعدّدش است.[۳] دوستانی که ما را این اندازه عقب تصوّر می‌کنند که در مرحله‌ی ابتدایی «فلسفه‌ی اجتماعی» به سر می‌بریم، این واقعیّت‌ها را ننگریسته یا برداشت ناصواب از آن‌ها داشته‌‌اند.[۴]

۵- چند سالی است که در محافل علمی و معرفتی، به تدریج «خطّ نفی و کنار زدن استاد مطهری» شکل گرفته است. فاعلان و هوادارن این خط، عقب‌ماندگی‌ها و ناکامی‌های ما در حوزه‌ی علوم انسانیِ اسلامی – یا تعابیر مشابه دیگر را- به تفکّر استاد مطهری نسبت می‌دهند و آن را به «غرب‌نشناسی»، «غرب‌زدگی»[۵]، «رئالیسم خام»[۶]، «نازا و غیر مولّد بودن»[۷]، «فلسفی‌اندیشیِ محض»، «تجرّدزدگی» و… متّهم می‌سازند. جالب‌تر این‌که مدّعی‌اند در طول سه دهه‌ی گذشته، خطّ معرفتی مطهری در فضای علمی، «حاکم» و «شایع» بوده و از این‌رو، وضعیّت نامطلوب موجود، معلول اندیشه‌های اوست. بر این اساس، این عدّه «عبور از استاد مطهری» را تجویز و توصیه می‌کنند. ادلّه و استدلال‌های این عدّه را خوانده یا شنیده‌ام و دریافته‌ام که احکام صادر شده، همگی برخاسته از قضاوت‌های تعصّب‌آور و یا نشناختن حقیقت تفکّر استاد مطهری است. چند اثری که بنده درباره‌ی تفکّر استاد مطهری نگاشته‌ام، در عمل، برخی از این ادّعاها را کاملاً باطل می‌سازد، اما برخی دیگر محتاج مباحثه و گفتگو هستند.[۸]

ولی از این خطای آشکار نمی‌توان گذشت که اینان مسیر طی شده را منطبق با اندیشه‌های استاد مطهری تصویر می‌کنند، حال آن‌که واقعیّت این است که ما تاکنون، حداکثر و در بهترین حالت، به «مطهری‌خوانی» اشتغال داشته‌ایم، اما تلاش نکرده‌ایم تا از اندیشه‌ها و تأمّلات او، «نظریه» استخراج کنیم و «منظومه‌ی معرفتی» پدید آوریم. مطهری همچون یک کتاب «منتشر نشده» است، که برخی به «تجدید چاپ» آن – یعنی عملی که واقع نشده است – اعتراض می‌کنند! جامعه‌ی علمی ما در حقّ مطهری جفا کرده و به عنوان یک نظریه‌پرداز و متفکّر بزرگ، قدردان وی نبوده‌ است، در حالی‌که محافل علمی غرب، دهه‌ها و بلکه قرن‌ها درباره‌ی اندیشمندان خود، پژوهش می‌کنند و مقاله و کتاب‌های فاخر عرضه می‌دارند. «رجوع به میراث معرفتیِ سلف صالح» – که شریعتی آن را «استخراج و تصفیه‌ی منابع فرهنگی» می‌خواند[۹] – باید از اضلاع کلیدی برنامه‌ی علمی ما در امتداد تولید علوم انسانی اسلامی باشد، نه آن‌که به این گنجینه و معدن غنی پشت کنیم و خود را بی‌نیاز بپنداریم.

به راستی، تاکنون کدام یک از اندیشه‌های مطهری و در کدام عرصه، «حاکم» و «مسلّط» بوده است؟! آیا این‌که فصلی کوتاه از کتاب‌های «اندیشه‌ی اجتماعی متفکّران مسلمان» به مطهری اختصاص یافته، به معنی «سیطره‌ی تفکّر مطهری بر علوم اجتماعی» بوده است که بر پایه‌ی آن بتوان وضعیت نامطلوب موجود را به مطهری و عقیم بودن تفکّرش نسبت دارد؟! این حقیر در مواجهه‌ی مستقیم با برخی از بزرگان و چهره‌های سرشناس خطّ «مطهری‌ستیزی»، به روشنی دریافتم که اینان با بخش فربهی از تفکّرات مطهری آشنا نیستند و از آن‌ها اطّلاع دقیق و صحیحی ندارند اما در عین حال، به خود مجّوز قضاوت‌های کلان می‌دهند! جامعه‌ی علمی ما نشان داده که بضاعت و قدرت استخراج نظریه از تفکّرات استاد مطهری را ندارد و یا در این‌باره، کوتاهی و غفلت کرده است. مگر با «خوانش‌های شتابزده و کلّی» از نوشته‌های مطهری می‌توان کامیاب شد و چنین هدفی را محقّق ساخت؟! من به این بزرگان و دوستان، نسبت ناروا نمی‌دهم و برآنم که از منظری خوشبینانه به «داوری‌های ناپخته»اشان بنگرم، اما تذکّر می‌دهم که فراموش نکنند امام خمینی نسبت به «دسیسه‌های غیراسلامی» در زمینه‌ی به حاشیه راندن گفتمان و خطّ فکری مطهری، هشدار جدّی دادند. دلسوزانه توصیه می‌کنم که خود را مصداق این پیش‌بینی امام خمینی نکنند و با جنگ روانی، رابطه‌ی معرفتیِ نسل‌های آینده را با مطهری نگسلند. به تعبیر مقام معظّم رهبری، ما همچنان «محتاج» اندیشه‌های استاد مطهری هستیم و شایسته است تفکّر او را «مبنا» و «زیرساخت» پژوهش‌های خویش قرار بدهیم.

باز هم تأکید می‌کنم که مقصود نگارنده این نیست که نقد مطهری، «جرم» و «معصیت» است و ما باید «مقلّدوار» و «کورکورانه»، در برابر هر آن‌چه که او گفته، گردن تسلیم و تمکین فرود آوریم و به جای «تدبّر» و «تعقّل»، راه «تعبّد» و «تقلید» در پیش گیریم. بحث این است که اکنون کسانی – که بنده به برخی از آن‌ها علاقه و ارادت حقیقی دارم – به واسطه‌ی کج‌فهمی یا بی‌اطلاعی، برآنند که استاد مطهری را متفکّری «ناکارآمد» و «بی‌فایده» برای دوره‌ی ما تصویر کنند که باید او را به «بایگانی تاریخ معرفت» سپرد. این رویه و منطق به معنی «نفی» و «رد» و «طرد» و «تحقیر» و «تخریب» استاد مطهری است که بسیار مضر و نارواست. مطهری یک سرمایه‌ی معرفتیِ غنی و پُر مایه است، اگر این سرمایه را به میدان نمی‌آورید، دست‌کم آن را به آتش نکشید. امروز مطهری نیست که از خود دفاع کند، اما ما هستیم و قصد آن داریم که مطهری را جهانی کنیم؛ چون اندیشه‌های مطهری از چنین استعداد و ظرفیتی برخوردار است.

۶- «التقاط»، همواره امری مذموم است؛ چه التقاط اسلام با «مارکس»، چه التقاط اسلام با «پوپر»، و چه التقاط اسلام با «هایدگر». چرا با التقاط، برخورد گزینشی می‌کنیم؟! اگر غرب، یکپارچه الحاد و نفسانیّت است و هیچ عنصر از آن قابل انفکاک و اقتباس نیست، چرا «هایدگر» را برگرفته‌اند و این همه به او وام‌دار و مرهون هستند؟! مگر «هایدگر» پاره‌ای از غرب نیست؟! آیا در ایدئولوژی اسلامی، نقص و ضعفی است که با سپر سست و کاغذی هایدگر باید با غرب مواجه باشیم؟! از این گذشته، مگر با هایدگر می‌توانیم «خویشتن اسلامی‌مان» را تقریر و اثبات کنیم؟![۱۰] تردیدی نیست که نظریه‌پرداز انقلاب اسلامی، مطهری است نه هایدگر و فردید. جریان‌ هایدگری در ایران، چهار دهه است که در باب «توسعه» و «تکنیک» و «غرب» تأمّل کرده و نوشته، اما همچون فیلم‌هایی که پایان‌بندی باز دارند و ادامه‌ی قصّه را به ذهن مخاطب وامی‌نهند، بصیرت و پاسخ روشنی در اختیار مخاطبان خویش قرار نداده؛ چراکه «شفّاف» سخن نمی‌گوید و «تأمّل» برای آن به هدف و مقصد تبدیل شده است. یکی از چهره‌های اصلی این جریان در مصاحبه‌ای گفته بود من چندین دهه است که درباره‌ی امکان نوع متفاوتی از علوم انسانی فکر می‌کنم. مصاحبه کننده از او پرسیده بود که به چه پاسخی دست یافته‌اید، او گفته بود که همچنان باید «تأمّل» کرد! این تأملات «بی‌فرجام» و «بی‌نتیجه»، حکایت از به بن‌بست رسیدن منطق اندیشه‌ورزی این جریان و تناقض‌های حلّ نشدنی‌اش می‌کند. اینان «فیلسوف پرسش» هستند و نه «فیلسوف پاسخ». آن‌ها نمی‌توانند ما را از «شک» به «یقین» هدایت کنند و تولید شک نیز، هنری نیست که بتوان به آن بالید.

امام خمینی در نامه‌ی تاریخی خود به گورباچف – که یک مارکسیست بود- صریحاً به «فارابی» و «بوعلی سینا» و «سهروردی» و «ملاصدرا» و «ابن‌عربی» ارجاع داد و به وی توصیه کرد که اگر دغدغه‌ی شناخت حقیقت را دارد، به مطالعه‌ی آثار ایشان بپردازد. حال برخی در نقطه‌ی مقابل این منطق، اساس تفکّر خود را بر هایدگر متّکی می‌سازند و توقّع دارند که او آن‌ها را به سر منزل مقصود رهنمود سازد؟! ما بر روی اصالت‌های اسلامی خود پا می‌فشریم و تلاش می‌کنیم تا جریان معرفتی نوصدرایی، به یک گفتمان مقتدر و مسلّط تبدیل شود. باور به استحکام و اتقان منطق‌مان، سبب می‌شود از حضور در هیچ پهنه و عرصه‌ای نهراسیم. ما بسیار خرسند و مفتخریم که دقیق‌ترین و عمیق‌ترین دیدگاه درباره‌ی علوم انسانیِ اسلامی، محصول اندیشه‌ورزی مبدعانه‌ی حضرت آیت‌الله استاد محمدتقی مصباح‌یزدی (دامت برکاته) است که بخشی از آن در اثر اخیر ایشان انعکاس یافته است.[۱۱] چنین قلّه‌های باعظمت و خلاّقی، ما را از رجوع به چهره‌های علمی رقیب، کاملاً بی‌نیاز می‌سازد و نیز نشان می‌دهد که جریان نوصدرایی[۱۲]، مقتدرترین، متعمّق‌ترین و ناب‌ترین جریان معرفتی ما است.[۱۳]

۷- به باور من – و تجربه نیز نشان داده است که- نمی‌توان با گفته‌های چند دقیقه‌ای که تنها مضامین خطابی و کلّی‌گویانه دارند، گرهی از کار فروبسته‌ی این معضلات و چالش‌های اساسی گشود. نیاز امروز ما، «کرسی‌های آزاداندیشی» است که مقام معظّم رهبری بیش از یک دهه بر راه‌اندازی آن اصرار ورزیده‌اند، اما در عمل، اتّفاقی رخ نداده است. حتی مواجهه‌های مکتوب نیز چندان اثربخش و راهگشا نیست. ما باید به مناظره‌های «شفّاف» و «رو در رو» در محافل علمی و مطالعاتی روآوریم و داشته‌ها و دانسته‌های معرفتی‌مان را به صورت دقیق و صریح عرضه کنیم تا در این تقابل‌ها و مواجهات، آفتاب حقیقت از پشت ابرهای ابهام، نمایان گردد. اما واقعیت از امر دیگری حکایت می‌کند؛ «هراس و گریز از مناظره‌ی علمی». عده‌ای در مقام بحث‌های سرپایی و روزمره، ادّعاهای فربه و فراخ مطرح می‌کنند، اما در عرصه‌ی مناظره، در پستوهای توجیه‌گری پنهان می‌شوند و تن به مناظره نمی‌دهند.[۱۴] ما باید بیاموزیم که مسئولیّت نظری و معرفتی گفته‌های خویش را بپذیریم. باید قادر باشیم از مسیر و مدار معرفتی خود، دفاع کنیم، اما چنین نیستیم.

این حقیر، به منظور دفاع از انگاره‌ی «جامعه‌شناسی اسلامی» و رونق بخشیدن به بازار سرد و خزان‌زده‌ی آزاداندیشی و مناظره‌های علمی در حوزه‌ی علوم اجتماعی، آمادگی خود را برای شرکت در «مناظره‌ی علمی» درباره‌ی هر یک از موضوع‌هایی که بدان اشاره کردم – و البته موضوع‌های مرتبط دیگر- اعلام می‌کنم و به خوبی واقفم که این قبیل رویارویی‌ها و چالش‌گری‌ها، بیش از هر کسی برای خود من نافع است؛ چراکه کاستی‌ها و خلاء‌های ایده‌هایم را آشکار می‌سازد و موجب می‌گردد، با اهتمام و جدّیت افزون‌تری، به استحکام و مقاوم‌سازی آن‌ها بپردازم. «إنَّ اللهَ یُدافِعُ عَنِ الذَّینَ آمنوا».

* عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی.

منابع:

حسین کچویان، «بحثی در باب علوم انسانی: با تأکید بر جامعه­شناسی اسلامی»، ماهنامه‌ی رشد آموزش علوم اجتماعی، شمارۀ ۱۸، سال ۱۳۷۲، صص ۲۹-۳۵.

علی شریعتی، چه باید کرد؟، تهران: قلم. ۱۳۷۹.

علی‌اکبر رشاد، دین‌پژوهی معاصر، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، ۱۳۹۰.

محمدتقی مصباح‌یزدی، رابطه‌ی علم و دین، قم: مؤسسه‌ی امام خمینی، ۱۳۹۲.

______________، «نقشه‌ی راه برای تولید علوم انسانی اسلامی»، در: مبانی فلسفی علوم انسانی(۱): گفتگوها، قم: مؤسسه‌ی امام خمینی، ۱۳۹۱، صص ۳۴- ۱۳.

مرتضی مطهری، نهضت‌های اسلامی در صد ساله‌ی اخیر، تهران: صدرا: ۱۳۹۲.

_________، مقالات فلسفی، تهران: صدرا، ۱۳۹۰.

مهدی جمشیدی، بنیادهای اجتماعیِ وقوع انقلاب اسلامی در نظریه‌ی علامه مطهری، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)، ۱۳۹۰.

_________، نظریه‌ی فرهنگیِ استاد مطهری، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، ۱۳۹۳.

_________، منطق تکوینِ جامعه‌شناسی اسلامی (هنوز منتشر نشده است).

پی‌نوشت‌ها:

[۱] . نگارنده در پژوهش «منطق تکوینِ جامعه‌شناسی اسلامی»، به این مطلب پرداخته است.

[۲]. نگاه کنید به پژوهش نگارنده: بنیادهای اجتماعیِ وقوع انقلاب اسلامی در نظریه‌ی علامه مطهری، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)، ۱۳۹۰.

[۳] . نگاه کنید به پژوهش نگارنده: نظریه‌ی فرهنگیِ استاد مطهری، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۹۳.

[۴] . حجت‌الاسلام و المسلمین حمید پارسانیا که در این جلسه حضور داشت نیز، به این نکته اشاره کرد و به صورت تلویحی، نظرگاهی که برخورداری ما از علوم اجتماعیِ بالفعل و بومی را انکار می‌کند، به چالش کشید.

[۵] . دیدگاه دکتر ابراهیم فیاض که ایشان در برنامه‌ی تلویزیونی «زاویه» بیان کردند.

[۶] . دیدگاه دکتر حسین کچویان که ایشان در مصاحبه با ماهنامه‌ی «سوره‌ی اندیشه» بیان کردند.

[۷] . دیدگاه دکتر حسن عباسی که ایشان در یک مصاحبه بیان کردند.

[۸] . باید به سهم خود اعتراف کنم که در پاسخگویی به این پرسش‌ها، کوتاهی کرده و نسبت به استاد شهید، احساس خِجلت و شرمساری می‌کنم.

[۹] . نگاه کنید به: علی شریعتی، چه باید کرد؟، تهران: قلم. ۱۳۷۹.

[۱۰] . مطهری آن‌چنان حساسیّت ایدئولوژیک دارد که دایره را از این نیز تنگ‌تر و محدودتر می‌سازد. او می‌نویسد حتی معیارهایی که علمای روشنفکر و مترّقی اهل تسنن نظیر عبده و اقبال و سیدقطب و … برای حل مشکلات نو ارائه می‌کنند و جهان‌بینی اسلامی آن‌ها، به هیچ‌رو برای ما که پرورده‌ی فرهنگ اسلامی- شیعی هستیم، قابل قبول نیست و نمی‌تواند الگو قرار بگیرد. تفکّر شیعه در حوزه‌های معرفتی مختلف، از آن‌چه که در جهان تسنن شکل گرفته، بسی «رشدیافته‌تر» و «عمیق‌تر» و «منطقی‌تر» است(مرتضی مطهری، نهضت‌های اسلامی در صد ساله‌ی اخیر، تهران: صدرا: ۱۳۹۲، ص ۹۵).

[۱۱] . نگاه کنید به: محمدتقی مصباح یزدی، رابطه‌ی علم و دین، قم: مؤسسه‌ی امام خمینی، ۱۳۹۲.

[۱۲] . مقصود نگارنده از جریان نوصدرایی، تحولات واقع شده در این گفتمان فلسفی در دوره‌ی اخیر و به دست علامه محمدحسین طباطبایی و استاد مرتضی مطهری است؛ چنان‌که برخی نیز این گونه تعبیری داشته‌اند(نگاه کنید به: علی‌اکبر رشاد، دین‌پژوهی معاصر، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، ۱۳۹۰). نکته‌ی دیگر آن است که ما اندیشه‌های ملاصدرا را «معرفت دینی» می‌دانیم و نه خود «دین». از این‌رو، آن را متّصف به صفت «قداست» نساخته و «فراتر از نقد» نمی‌شماریم. اما از آن سو، اندیشه‌های او را نقطه‌ی تعالی معرفت دینی می‌انگاریم؛ زیرا به بیان مطهری، فلسفه‌ی صدرالمتألّهین به منزله‌ی یک چهارراه بود که در آن، راه‌های چهارگانه‌ی «مشّاء»، «اشراق»، «عرفان» و «کلام» با یکدیگر تلاقی ‌کردند و در نتیجه، چهره‌ی بسیاری از حقایق اسلامی روشن گشت(مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، تهران: صدرا، ۱۳۹۰، ص ۲۳۰).

[۱۳] . به خصوصیات یاد شده، باید صفت «موج‌آفرینی» را نیز اضافه کنم. به عنوان مثال، سخنرانی‌های استاد حسن رحیم‌پور ازغدی در دهه‌ی اخیر توانسته در دانشگاه‌های کشور و در میان دانشجویان، موجی از مطالبات و دغدغه‌های معرفتی را ایجاد کند. نگارنده‌ی این سطور، خود یکی از دانشجویانی است که متأثّر از تفکّرات وی، در این مسیر پا نهاد.

[۱۴] . در این‌باره، تجربه‌ها اندوخته و خاطره‌ها در ذهن انباشته‌ایم. بارها و بارها دوستانی در حوزه‌ی علوم اجتماعی را به گفتگوی مستقیم و چهره به چهره دعوت کرده‌ام، اما با استقبال مواجه نشده‌ام. مدیر محترم تارنمای علوم اجتماعی اسلامی – ایرانی نیز در سخنان خود در این نشست تصریح کرد که چنین دعوتی از سوی ما برای برگزاری چنین رویارویی‌هایی، از سوی بسیاری از فعّالان بی‌پاسخ می‌ماند.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.