اینجا در شبی تاریک به میان کهکشانهای تاریخ میروی! از حضرت آدم تا قهرمانان همین امروز… در شبی تاریک سفری میکنید و پرده نمایش کنار میرود… فرشتگانی که بر آدم سجده میکنند و شیطان او را به میوه ممنوعه میخواند، پیامبر مبعوث میشود «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»، اسلام بر دشمنانش غلبه میکند و شمشیر بر شمیر خون میچکاند… گرد اسبهای جنگی به گلویت میپاشد، صدای شمشیرهای مبارز، هرم آتش شیطان، بوی باروت و گلوله و صدای گوش خراش و نفسگیر توپ و تانک و انفجار…. اینجا قرار است شبی به کهکشانها بروی؛ در واقع شبی به میان تاریخ زنده نیاکانت میروی کمی نزدیکتر به سوی پدر و برادر شهیدت؛ کمی دورتر پدرت آدم و رسولان و فرستادگان دینت… اینجا فاصله چندانی بین دورتر و نزدیکتر نیست. تمام تاریخ در 2 ساعت و نیم بیان میشود.
ساعت 21 است و من مثل همه بازدیدکنندگان نمایش «شبی در کهکشانها» وارد بوستان بزرگ ولایت میشوم. صفهای زیادی از مردم و خانوادهها همراه با آشنایان و کودکانشان از گیتهای ورودی داخل میشوند. جمعیت را نمیتوان تخمین زد اما بعدا متوجه میشوم که شبی سه هزار نفر با همراهی فرهنگسراها برای بازدید از این نمایش میآیند.
اجرای نمایش «شبی در کهکشانها» به کارگردانی بهزاد بهزادپور از 26 تیر در تپههای این بوستان آغاز شده است و تا یک ماه ادامه دارد. بهزادپور پیش از این و در سالهای گذشته هم برنامه ترکیبی «شب آفتابی» را به صحنه برده بود و حالا به تعبیر خودش «شبی در کهکشانها» تجربهای کاملتر و رشدیافتهتر از «شب آفتابی» است.
در این نمایش 400 سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران به کار گرفته شده اند و با یک تمرین 17 روزه شروع به کار کرده و به ایفای نقش پرداختهاند. کل عوامل اجرایی این پروژه نیز به 600 نفر میرسد. سربازان هر روز عصر ساعت 16 به محوطه بوستان ولایت میآیند یک بار تمرین میکنند و بعد از افطار برنامه اصلی را راس ساعت 22 اجرا میکنند.
ساعت 21:40 است و حالا مردم به تدریج وارد سولهای میشوند که از اینجا قرار است مشاهده گر قسمتهایی زنده از تاریخ باشند. سولهای بزرگ است و میتوان تصور کرد که سه هزار نفر گنجایش داشته باشد. ابتدا خانمها وارد میشوند صندلی کمتر از تعداد مراجعه کنندگان است و تقریبا همه با دوست و آشنایان خود در ردیفهای چند نفره کنار هم روی زمین مینشینند. در میان آنها همه جور قشری و از همه سنینی دیده میشود.
با پرشدن سالن گرمای هوای سوله بیشتر میشود. جلوی سوله پرده بزرگی کشیده شده است. دو طرف هم همینطور و وسط سوله یک دیواره خیلی کوتاه به گونهای که در وسط نمایش بازیگران میتوانند روی آن بدوند، جمعیت را به دو قسمت مردانه و زنانه تقسیم کرده است.
فضای اینجا با همه سالنهای تئاتری متفاوت است. شاید اولین تفاوت این باشد که در سالنهای تئاتر اولین جملهای که در میکروفونها اعلام میشود این است که مخاطبان تلفنهای همراه خود را خاموش کنند اینجا اما پر از همهمه است. سالن آنقدر شلوغ شده است که یک نفر از پشت میکروفونی اعلام میکند همه بلند شوند و چند قدم به جلو بروند تا دیگران هم بتوانند به داخل بیایند و بنشینند.
ساعت حدود 22:10 است و حالا نور سالن به تدریج میرود و همه جا را تاریکی پر میکند. روی تاریکی پردهها سایههایی همچون بالهای فرشتگان نقش بسته، مردی که طبل میزند و مردی که میخواند. به عربی میخواند و من هیچ یک از واژههایش را متوجه نمیشوم. صدا کمی بم است و در گوشهایم میپیچد. نورها میروند و میآیند. آیهای از قرآن به زبان فارسی خوانده میشود: «به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟…»
با بیان این آیات سوره بقره که به خلق آدم اشاره میکند، بالاخره پردهها باز میشود. فضایی وسیع در مقابل مخاطبان گشوده میشود. حدود 100 فرشته با بالهایی سفید در تپههایی که فراز و فرود دارند دیده میشوند. مردی از آسمان به تدریج به زمین فرود میآید… روی تپهای از خاک ثابت میشود مردی با پوششی قرمز نقش شیطان را بازی میکند، در دیالوگهایش شتاب دارد، از این سو به آن سو میدود و تکرار میکند من سجده نخواهم کرد نوری قرمز هم روی او منتشر شده است.
در گوشهای از این سرزمین بهشتمانند درختی از خاک سر بر میآورد و بالا میآید این همان درخت معروف است. شیطان آدم را به خوردن از میوه ممنوعه فرا میخواند، آدم تردید میکند، موسیقی، نور و جلوههای تصویر به خدمت در میآیند. آدم میوه درخت را قصد میکند، به زمین هبوط میکند و پرده اول تمام میشود. با کشیده شدن پردهها صدای سوت و دستان مردم است که نشان میدهد از نمایش اولین پرده تاریخ لذت بردهاند.
نمایش «شبی در کهکشانها» برنامهای ترکیبی است که از جلوههای مختلف نمایشی و حتی سینمایی بهره گرفته است. امکانات نورپردازی، صوتی و جلوههای بصری حجم وسیعی از اجرای موفق این پروژه را به خود اختصاص دادهاند. در این همکاری مشترک هنرهای چندگانه نمی توان گفت به تماشای تئاتر نشستهاید. حالا پرده سمت راست پایین میآید و میتوان گنبد مسجدی را دید که با نام مسجد جامع حصرت ولی عصر (عج) مزین شده است. جشن نیمه شعبان است و مردم کوچه و بازار شیرینی و شربت پخش میکنند قطعهای نواخته میشود، خواننده میپرسد کدام جمعه میآیی و در کنار من اشکهایی از گونه های اطرافیانم سرازیر میشوند.
پرده کنار بالا میرود و بعد از لحظاتی پرده روبرو کنار میرود. صحرایی در مقابل به تصور کشیده شده و مردمی که تند تند خم و راست میشوند و بتها را ستایش می کنند. ابراهیم میآید بت ها را با ضربت خود به دو نیم میکند و تبر را بر شانه بت بزرگ میگذارد. داستانهای پیامبران تقریبا به اختصار نمایش داده میشود و آنقدر صریح و مستقیم است که مخاطب میتواند همه آنچه را که از تاریخ میداند مرور کند. در ادامه داستان قربانی کردن اسماعیل میآید. کنار من مادری با کودکش نشسته است که داستانها را به شکلی موضوعی برای پسرش تعریف میکند. پسرک سوال میپرسد که چرا خدا میخواهد که پیامبر فرزندش را بکشد و بعد مادر توضیح میدهد که این یک امتحان است و باز پسرک میپرسد چرا خداوند اینگونه امتحانش میکند و مادر توضیح را به بعد از نمایش موکول میکند.
پرده بعدی مردی را بر سوار کشتی نشان میدهد گوشه کشتی در تلاطمهای دریا بالا و پایین میرود. دریا طوفانی است و از آسمان باران میبارد نوح پسرش را به کشتی میخواند و او سرباز میزند. حضرت موسی (ع) و مریم مقدس دیگر کهکشانهای این شب تاریک هستند که داستانشان روایت میشود. با پایان هر پرده دستها و تشویقها بالا میرود نمایش گستره ای از مردم را مخاطب خود فرض کرده است که شاید این قشر کمتر در سالنهای تئاتر دیده میشوند.
روایت داستانهای پیامبران در «شبی در کهکشانها» برای مخاطب به سادگی بیان میشود و نمایش تنها به گوشههای مهمی از زندگی آنها اشاره میکند. این سادگی در روایت پیچیدگیهای هنری را کمتر به کار میگیرد و مخاطب بیشتر از آنکه بتواند تخیل کند پیام را به تمامه و به شکلی مستقیم دریافت میکند.
حالا در دو گوشه از سوله دو نوازنده یکی عود و دیگری ویولن مینوازند. دقایقی نوای این دو ساز در سالن میپیچد و بعد سایههایی بر پردههای نمایش آشکار میشوند. روی پردههای کناری سایههایی از تصاویری از حیوانات دیده میشود و مردمی که ستایشگر آنها هستند و در پرده روبرویی علاوه بر این بتها سایه دو مرد دیده میشود که زمین را میکنند و بعد فرزندانی را به زور از مادرانشان گرفته و زنده به گور میکنند. پردهها کنار میرود و داستان به تاریخ آخرین پیامبر پا میگذارد.
موسیقی این بخش را تقریبا کسی نیست که نشناسد یا به گوشش نخورده باشد. موسیقی فیلم «محمد رسول الله» است. پردهها کنار میرود و پیامبری در بالاترین نقطه تپهها به غاری که از آن نوری سبز منتشر شده است وارد میشود.
ساعت تقریبا 11 است، مردم به تدریج به سمت تپهها سرازیر میشوند و پرچمهایی سفید بر دست دارند. مردمی که به محمد (ص) و اسلام ایمان آورده اند و حالا قسمتهایی از دیالوگهای ابوسفیان و همسرش هند جگرخوار در فیلم «محمد رسول الله» شنیده میشود که از این اقبال به اسلام رضایتی ندارند و در پی چارهای میگردند.
در همین صحنه جنگی میان مسلمانان و دشمنان نشان داده میشود شمشیرهایی که در آسمان میرقصند و اسبهایی که گرد زیر پایشان را میتوان تا انتهای این سوله احساس کرد.
این از جمله ویژگیهای این نمایش است که میتوانید گرد و خاک و بوی اسب و شتر را در کنار خود احساس میکنید. نمایش گاه به تعزیه نزدیک میشود و کربلا را روایت میکند و گاه با مداحی همراه میشود و چشمان مخاطبان خود را به آه و نالههای داغ دیده صحرای کربلا خیس می کند. سه ضلع این سوله تا چشم قرار دارد او را به دیدن دعوت میکند.
آخرین صحنههای نمایش به انقلاب و جنگ و دفاع مقدس می رسد. حالا گویی درست وسط میدان جنگ قرار گرفتهاید…. تَ تَ تَ تَق… تَ تَ تَق…. صدای گلوله و توپ و تانک باعث میشود بعضی دست بر گوشهای خود بگیرند و بعضی با موبایل فیلم میگیرند… انفجار… آتش انفجار هرمی دارد که صورتت گرمایش را احساس میکند و داغ میشود…. ناخودآگاه چشمانت را میبندی با هر صدای گلوله چشمانت پرش میگیرد لحظاتی فقط میتوانی از خودت سوال کنی این همه صداهای گوش خراش! چه کسی و با چه صبری 8 سال این اتفاقات را تحمل کرده است. بوی دود و باروت و خاک و خاکستر تا گلویت نفوذ کرده است. ناخودآگاه تشنه می شوید… از هر گوشهای انفجاری بیرون میزند و تپههای خاکی را روشن میکند شبی آفتابی است اینجا شبی در میان همه کهکشانها….
پرده ها کشیده میشوند و نمایش به پایان میرسد. جمعیت سالن دقیقهای دست میزند و سوت و هورا میکشد.
اینجا در کنار من چند دختر جوان هستند نظرشان را درباره نمایش میپرسم صورتهایشان لبخند میزند یکیشان توضیح میدهد که این اولین بار است که تئاتر میبیند و خیلی هم لذت برده است. دیگری به دوستش میگوید این تئاتر نبود و بعد ادامه میدهد: من سبک نگاه این کار را دوست داشتم و فکر میکنم هرکسی برای یک بار دیدن حتما از آن لذت خواهد برد اما فکر میکنم کارگردان از جلوههای بصری بیشتری میتوانست بهره ببرد.
خانمی که با کودک چند سالهاش برای دیدن نمایش آمده بود میگوید نمایش به خوبی توانسته بود تاریخ را نشان دهد و فرزند من همه این داستانها را به طور ملموس یاد گرفت.
چند پسربچه جلوی سوله ادای تیراندازی درمیآورند و به یکدیگر شلیک میکنند میپرسم از نمایش خوششان آمده یکیشان میگوید «نه فقط آخرش خوب بود باید آخرشو بیشتر میساختند» و بعد دوباره به دوستش شلیک میکند.
این طرف مادری صحنههایی از نمایش را بلوتوث میکند. نظرش را که درباره نمایش میپرسم یک بار میگوید خوب بود و بعد دوباره بیان میکند نه خیلی خوب بود و توضیح میدهد که هیچ نمایشی نتوانسته اینچنین هم تمام قصههای قرآنی را در خود جمع کند و هم جنگ و دفاع مقدس و دیگر مسایل را…
بعد از نمایش به سراغ بهزاد بهزادپور کارگردان نمایش «شبی در کهکشانها» رفتم و از او درباره این نمایش پرسیدم. ساعت حدود 1 بامداد بود اما بهزادپور با حوصله تمام به سوالها پاسخ داد.
بهزادپور در ابتدا با اشاره به بعضی انتقادات درباره این نمایش بیان کرد: این نمایش کاملتر شده نمایش «شب آفتابی» است. در این سبک باید گفت این نمایش قرار نیست حرف دومی بزند و روی همان سناریو اول ایستادهایم چون عدهای اعتراض میکنند که چرا این نمایشها تغییری نمی کنند. درحالیکه تهران حدود 14 میلیون جمعیت دارد و هنوز همه آنها این نمایش را ندیدهاند. چرا بعضی صبوری ندارند؟ و فکر میکنند چون خودشان این نوع نمایش را دیدهاند همه مخاطبان دیدهاند. «بینوایان» را 50 سال است که نمایش می دهند و آیا حالا به تکرار رسیده است؟
وی ادامه داد: با این حال بعد از این نمایش من سناریوی دیگری دارم و آن اجرای هشت ضلعی این نمایش است و میخواهم یک اجرای موازی داشته باشم که در یک زمان در شهرهای مختلف چه میگذرد.
کارگردان نمایش «شبی در کهکشانها» عنوان کرد: چرا با این نمایش مثل یک برادر ناتنی برخورد میکنند درحالیکه وقتی یک توپ در فوتبال وارد دروازه میشود همه اعضای یک تیم خود را به نوعی صاحب آن گل می دانند. این نمایش زنده است اما چون به نوعی با گویش و ادبیات سینما ترکیب شده است در تئاتر گفته میشود که ابنگونه حرف نمیزنند زیرا این کار گویش جدیدی است.
وی همچنین درباره زبان تئاتر و زبان نمایش بیان کرد: اکثر هنرمندان ما در تئاتر امروز سمبلیک حرف میزنند و من خطاب به این تئاتریها میگویم به همان دلیلی که شما این زبان خاص را انتخاب کردهاید منزوی شده اید، مردم قهر کردهاند و به سالن های تئاتر نمیآیند چون شما زبان مردم را به رسمیت نمیشناسید. زبانی را برای خود انتخاب کردهاید که فقط اصحاب خود شما آن را میفهمند. به همین دلیل من به سمت تئاتر محض نمیروم من «شب آفتابی» و «شبی در کهکشانها» را به این دلیل انتخاب کردم که با مخاطب بهتر ارتباط برقرار کنم. داستان غدیر هزار بار گفته شده است اما زمانیکه غدیر به این شکل بیان میشود کسیکه آن را باز هم شنیده باشد با این شکوهی که میبیند برای آن کف میزند و من می خواهم بگویم که در پس این کف زدن ما برنامهریزیهای زیادی داشتهایم.
بهزادپور در پایان درباره دغدغه خود از این شکل نمایش عنوان کرد: دغدغه من از این سبک گویش این بوده است که تماشاچی لذت ببرد، کارم را بفهمد و با رضایت از سالن بیرون برود. فقط بیان حرف برای من مهم نبود، حرف هایی که اینجا بیان میشود در تئاتر، سینما و روی منبر هم گفته میشود اینکه به چه شیوهای بیان شود برای من مهم بود شیوهای که ذایقه تماشاچی سال 93 را به رسمیت بشناسیم.
Sorry. No data so far.