پنج‌شنبه 14 آگوست 14 | 10:55
دکتر مسعود درخشان

اقتصاد کشور متناسب با دلالت‌های نظام‌ولایت‌فقیه نیست

اگر اقتصاد ما بر این روال جلو رود، این نظام اقتصادی، نظام سیاسی متناسب خودش را می‌خواهد. اگر اقتصاد ما براساس الگوی آمریکا یا انگلستان، یعنی براساس علم اقتصاد تنظیم‌های متعارف اقتصادی، جلو برود، نظام سیاسی متناسب با خود را می‌طلبد. آن نظام سیاسی نیز به فرهنگ متناسب با خود نیاز دارد که براساس یک لیبرالیسم کور، و در یک فضای رقابت بی‌رحمانه غیر انسانی است. هیچ یک از اینها را ارزش‌های اسلامی تأیید نمی‌کند.


دکتر مسعود درخشان استاد برجسته اقتصاد ایران نگاه کل نگر و سیستمی در تحلیل پدیده های اجتماعی مانند اقتصاد را راه حل دستیابی به نظام اقتصادی دینی می داند. ایشان معتقد است که پیوند مبنائی بین سه مقوله اقتصاد، سیاست و فرهنگ وجود دارد لذا باید اقتصاد را در پرتو فرهنگ و سیاست ملاحظه کرد و دید که تصمیم اقتصادی ما، متناسب با نظام سیاسی و فرهنگی‌مان هست یا خیر؟  چیزی که متأسفانه در کشور ما مغفول مانده لذا اقتصاد اسلامی را تنها در حوزه اقتصاد تعریف می‌کنند، انگار که هیچ رابطه‌ای با نظام سیاسی، تاریخ، روابط اجتماعی و فرهنگ ندارد. آنچه می خوانید بریده ای از گفتار دکتر مسعود درخشان در کتاب تحول در علوم انسانی است که تقدیم خوانندگان محترم می گردد.

ادیان الهی، یک دید کل‌نگر دارند. در قرآن مجید دیدگاه، جزء‌نگری نیست. این نکته در تعالیم همه ادیان توحیدی نیز وجود دارد. تمام ادیان الهی، دید کل‌نگری دارند. اگر دید آنها جزء‌نگر بود که پیامبران این‌گونه با مشکلات فراوان مواجه نمی‌شدند، بلکه هرجا مشکلی پیش می‌آمد، با نظام سیاسی حاکم کنار می‌آمدند. اما زندگی پرمشقت معصومین(ع) نشان‌دهنده دید کل‌نگری ایشان است. آنان فقط به بحث رفتار فردی یا به بحث روابط اجتماعی و یا به حوزه اقتصاد اکتفاء نکردند، بلکه وارد حوزه سیاست شدند و به نظام سیاسی توجه کردند (نظام فرهنگی و اجتماعی شدند) و با یک کل‌نگری خاص به مسائل نگاه کردند. اگر ما نیز این دید کل‌نگر را داشته باشیم، خیلی جلو می‌رویم و شاید هفتاد، هشتاد درصد مسئله حل می‌شود؛ به‌طور مثال: معمولاً اقتصاد اسلامی را تنها در حوزه اقتصاد تعریف می‌کنند، انگار که هیچ رابطه‌ای با نظام سیاسی، تاریخ، روابط اجتماعی و فرهنگ ندارد. اقتصاد را از کل یک نظام جدا کرده‌ایم و می‌خواهیم ببینیم کجای آن اسلامی نیست تا آن را اسلامی کنیم.

غرب، اقتصاد را از کل سیستم جدا می‌کند؛ البته قبلاً این‌گونه نبود. اینکه مغرب زمین از چه زمانی روش تحلیلی خود را روش جزء‌نگر کرد، یعنی اقتصاد را از سیاست، و آن دو را از فرهنگ جدا دید، داستان مفصلی دارد ولی آنچه به ما به ارث رسیده و ما در دانشگاه‌ها براساس آن عمل می‌کنیم، متأسفانه همین دیدگاه جزء‌نگری است؛ یعنی ما به اقتصاد، جدا از سیاست نگاه می‌کنیم و به همین شکل آن را آنالیز می‌کنیم.

بنابراین اگر بخواهیم بانک را اسلامی کنیم، بانک را به مجموعه‌ای از رفتارها تجزیه می‌کنیم و تلاش می‌کنیم هر رفتاری را اسلامی کنیم؛ به‌بیان دیگر بخشی از فعالیت بانک را به باب اجاره، برخی را به باب جعاله و یا به باب اجاره به شرط تملیک می‌بریم و بعد می‌گوییم سیستم، اسلامی شد. این کار حاصل همان جزء‌نگری است.

اما اگر کسی که مطالعات دینی دارد و در مورد بانک چیزی نمی‌داند، بخواهد به قضیه صرفاً از دیدگاه فقهی نگاه کند، جریان فرق می‌کند. اگر من به چنین شخصی بگویم: عده‌ای از طبقات فقیر و متوسط پس‌اندازهای کوچکی دارند و سازمانی پیدا شده که می‌گوید: پس‌اندازهایتان را به من بدهید تا برایتان نگه دارم و در برابر آن به شما جایزه و سود بدهم و این سازمان پس‌اندازهای کوچک را جمع می‌کند و آنها را به کسانی می‌دهد که تمکن مالی دارند و آنها بدین ترتیب بزرگ‌تر می‌شوند، ولی صاحب پس‌انداز چندان رشدی نمی‌کند و در مقایسه با آنان‌که پس‌انداز او را استفاده کرده‌اند فقیرتر می‌شوند و در واقع پس‌انداز کوچک او، موجب رشد کسانی می‌شود که از قبل بزرگ بودند و این شکاف مرتباً زیاد می‌شود، آنگاه هر کس که با الفباء تعالیم الهی آشنا باشد می‌گوید: این کار اشکال دارد. این چه تنظیمی است؟ شما باید کاری کنید که طبقات پایین بالا بیایند؛ نه با تکیه بر ضعفا، اغنیا رشد کنند. از طریق این بانک‌ها، همین پول‌های کوچک به سرمایه‌های بزرگ تبدیل می‌شود و اغنیا را رشد می‌دهد. فرد آگاه به مسائل فقهی خواهد گفت: براساس صحت این فروض، حتماً در این سیستم بانکی تجدید نظر کنید و سازوکار دیگری بیندیشید. هیچ یک از ادیان الهی، تکیه بر کار و تلاش ضعفا برای رشد صاحبان تمکن را جایز نمی‌دانند.

اما در چنین سیستم سرمایه‌داری، کسانی که قدرت اقتصادی‌شان زیاد می‌شود، دست در دست کسانی دارند که دارای قدرت سیاسی هستند. کسانی نیز که قدرت سیاسی دارند، از مقومات نظام سیاسی می‌باشند. نظام‌های سیاسی‌ نیز نظام‌های فرهنگی و اجتماعیِ متناسبی برای حفظ خودشان ترویج می‌کنند؛ مثلاً فقرای آمریکا پول‌هایشان را در بانک می‌گذارند. این پول‌ها از طریق چرخش مالی به سرمایه‌های بزرگی تبدیل می‌شود و به دست «راکفلرها» می‌رسد. با این کار یک راکفلر به شش راکفلر تبدیل می‌شود. راکفلرها بزرگ‌تر می‌شوند و حزب تشکیل می‌دهند و آن حزب را تأمین مالی می‌کنند و بدین ترتیب تعیین می‌کنندکه رئیس جمهور چه کسی باشد؟ رئیس جمهور از آنها دستور می‌گیرد. با این سیستم، نظام سیاسی در خدمت سرمایه‌داران قرار می‌گیرد. این سرمایه‌داران برای پیدا کردن بازارها به هر راهی متوسل می‌شوند؛ حتی اگر منافع‌شان در خطر افتد، نظام سیاسی را تشویق به لشکرکشی می‌کنند. اکنون می‌بینیم که در عراق و افغانستان ارتش پیاده کرده‌اند.

شما از یک نگاه الهی و از دیدگاه ادیان توحیدی این جریان را چگونه می‌بینید؟ رفتار کدام‌یک از پیامبران الهی با این جریان سازگار است؟ آیا کلامشان تأییدکننده این‌کار است؟ به‌نظر من این بانک، همان بانک است. شما می‌خواهید چه چیز آن را اسلامی کنید؟ اگر بخواهیم این کار را بکنیم در آخر به اینجا می‌رسیم که به نرخ بهره می‌گوییم کارمزد و بیش از این نمی‌توان کاری کرد.

ما معتقد به ولایت فقیه و حکومت اسلامی هستیم اما نظام اقتصادی‌ خود را چنان تنظیم نمی‌کنیم که از مقومات این نظام سیاسی شود. ملاحظه می‌فرمایید که تنها براساس همین معیار، بسیاری از مسائل و الگوهای اقتصادی ما متفاوت می‌شود. با این دیدگاه دیگر اجازه نمی‌دهیم شرکت‌های خارجی در هر بخشی از کشور ما سرمایه‌گذاری کنند. اقتصاد غرب می‌گوید: سرمایه‌گذاری خارجی، عامل پیشرفت است. اگر سرمایه‌گذاران خارجی به اینجا می‌آیند‌ برای تکاثر سرمایه‌ خود می‌آیند. سرمایه‌گذاری خارجی در تولید پفک‌نمکی، با سرمایه‌گذاری خارجی در بخش‌های استراتژیک کشور متفاوت است و آثار و ثمرات وخطرات متفاوتی دارد.

بنابراین زمانی می‌رسد که می‌بینیم این نظام اقتصادی، هماهنگ با نظام سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه نیست؛ مثلاً اگر شما بخواهید تا عدد دوازده بشمارید از «یک» شروع می‌کنید، به «دو» می‌رسید، و به همین ترتیب ادامه می‌دهید تا به «دوازده» برسید. شما این کار را براساس یک منطق انجام داده‌اید؛ این‌گونه نیست که بعد از 2 بگویید 25، یا بعد از 12 بگویید 5/3 . وقتی ادامه بدهید، منطق حاکم بر شمارش اعداد از یک تا دوازده، قطعاً ما را در شمارش به سیزده ، چهارده و الی آخر هدایت می‌کند. دست ما نیست. اگر آن منطق شمارش را قبول کنیم بعد از عدد دوازده، قطعاً به سیزده می‌رسیم. اگر اقتصاد ما بر این روال جلو رود، این نظام اقتصادی، نظام سیاسی متناسب خودش را می‌خواهد. اگر اقتصاد ما براساس الگوی آمریکا یا انگلستان، یعنی براساس علم اقتصاد تنظیم‌های متعارف اقتصادی، جلو برود، نظام سیاسی متناسب با خود را می‌طلبد. آن نظام سیاسی نیز به فرهنگ متناسب با خود نیاز دارد که براساس یک لیبرالیسم کور، و در یک فضای رقابت بی‌رحمانه غیر انسانی است. هیچ یک از اینها را ارزش‌های اسلامی تأیید نمی‌کند.

بنابراین اگر در برنامه‌ریزی‌‌هایمان به پیوند مبنائی بین سه مقوله اقتصاد، سیاست و فرهنگ توجه کنیم، کافی است؛ به‌عبارت دیگر، اقتصاد را در پرتو فرهنگ و سیاست ملاحظه کنیم و ببینیم تصمیم اقتصادی که می‌گیریم، متناسب با نظام سیاسی و فرهنگی‌مان هست یا خیر؟ و این تصمیم ما را به کجا می‌برد؟ برای مثال: به همین الگوی اقتصادی که براساس آن پیش می‌رویم نگاه کنید؛. هم‌اکنون اقتصاد کشور ما متناسب با دلالت‌های نظام ولایت فقیه نیست. این اقتصاد اکنون مثل عدد دوازده است که اگر رهایش کنیم، سیزده و چهارده و غیره ضرورتاً مطرح می‌شود. تعارض آشکار آن با نظام سیاسی‌ زمانی است که مثلاً به عدد بیست برسیم. اکنون این عدد ‌کوچک است و خودش را ظاهر نکرده، اما در بطن خودش پتانسیل برخورد با نظام سیاسی مبتنی بر یک حکومت اسلامی را کاملاً داراست. نشانه‌های چنین چیزی را در خیابان‌های اطراف خودمان به وضوح می‌بینیم. هر طرف را نگاه کنید، آگهی‌های تجاری شرکت‌های چند ملیتی، بر فرق مسلمین کوبیده می‌شود: این را بخر، آن را بخر؛ این ساعت را دست کن؛ آن کار را انجام بده؛ این کار را بکن. به ذهنیت‌ها نگاه کنید. اولین درسی که در اقتصاد می‌دهند این است: «سرمایه‌گذاری خارجی، عامل رشد و توسعه» است؛ یعنی حضور خارجی‌ها، هماهنگ کردن قوانین متناسب با حضور آنها و تأمین امنیت سرمایه‌شان و کم‌کم تأمین محیط فرهنگی مناسب برای آنها (آسایش و لذت‌طلبی این خوک‌های حریص). شما نمی‌توانید بدون دادن امتیازات فرهنگی فراوان به آنها امنیت سرمایه‌گذاری خارجی را تأمین کنید. البته این مسئله در مقیاس‌های کوچک خودش را ظاهر نمی‌کند. وقتی به عدد دوازده رسیدیم قابل مشاهده نیست، ولی اگر ادامه دادیم و به بیست رسیدیم، تعارض خودش را با ولایت فقیه ظاهر می‌کند.

در این فاصله نیز اتفاقاتی می‌افتد که همان فرهنگ‌سازی است که مثلاً هم اکنون در خیابان‌های تهران شاهد آن هستیم. آیا در سال‌های نخستین انقلاب، کسی تحمل می‌کرد در بزرگ‌راه‌ها این تابلوهای تبلیغاتی شرکت‌های چند ملیتی خارجی را که مثلاً روی آنها نوشته شده: «شخصیت شما، شخصیت ساعتی است که به‌دست دارید» ببینید؟! یا مثلاً اینکه: «مهم نیست در کجا زندگی می‌کنید، مهم این است که با دوو یا مثلاً ال‌جی زندگی کنید!» چنین چیزی را هیچ‌کس نمی‌پذیرفت، اما اکنون این‌گونه نیست. حتی بعضی‌ها این تابلوهای تبلیغاتی را عاملی در زیباسازی شهر می‌دانند! افکار مردم در اول انقلاب اصلاً با افکار فعلی ما در مقولات اقتصادی جور درنمی‌آید. الان فرد با دیدن چنین تابلویی بدون هیچ واکنشی رد می‌شود و می‌رود. جالب‌تر این است که بعد از این تابلو، کلامی از امام حسین(ع) یا دیگر معصومین(ع) را بر روی تابلوی دیگر می‌بیند و این دو پیام را در ذهنیت خود در ردیف هم قرار می‌دهد. او بعد از دیدن کلامی از امیرالمؤمنین(ع) تبلیغ سفر به پاریس، شب‌های پاریس و رستوران پاریس در تهران را می‌بیند. حتی وقتی در بازار اسلامی هم قدم می‌زنیم، ‌مغازه‌هایی را می‌بینیم که نامشان خارجی است. شما وقتی به بعضی خیابان‌های تهران تشریف ببرید بسیاری از مغازه‌ها را می‌بینید با عنوان خارجی و محصولات خارجی. این‌گونه مغازه‌ها مثل قارچ در حال زیاد شدن هستند. مردم نیز نگاه می‌کنند و کم‌کم به‌راحتی می‌پذیرند؛ بنابراین زمانی‌که این اقتصاد (با توجه به مثال قبلی)، کم‌کم به عدد بیست نزدیک می‌شود و تعارض خود را با نظام اسلامی کاملاً ظاهر می‌کند‌ مثل آمریکا تحت عنوان لیبرالیسم، سرمایه‌داران، نمایندگان مجلس را تعیین و نمایندگان نیز رئیس جمهوری که سرمایه‌داران می‌خواهند انتخاب می‌کنند. در آن زمان فکر نکنید تحول بزرگی اتفاق می‌افتد، بلکه زمینه‌های انحراف فرهنگی‌ آرام آرام شکل می‌گیرد؛ چنان‌که اکنون جامعه ما بسیاری از چیزهایی را که بیست سال پیش اصلاً تحمل آن را نداشت، به‌راحتی تحمل می‌کند؛ بنابراین بیست سال بعد هم چیزهای دیگری را تحمل خواهد کرد. این انحرافات فرهنگی آرام آرام به‌همراه ترتیبات اقتصادی و نهادسازی‌های جدید اقتصادی و متناسب جلو می‌آیند.

بنابراین علوم انسانی‌ای که در مغرب زمین داریم و به ما درس داده‌اند و ما هم آن را در ایران به جوان‌هایمان درس می‌دهیم، علوم انسانیِ تکه تکه شده جدای از هم است. البته اینها در زیربناء خودشان با هم یکی هستند؛ یعنی همان مبانی غیرالهی تکاثر سرمایه که در نظام سیاسی به‌صورت همان لیبرالیسم حزبی است که تنظیم آن توسط سرمایه‌دارها انجام می‌شود. اما وقتی در حوزه مسائل اقتصادی در کتاب‌های درسی می‌نویسند، این وجهش را بیان نمی‌کنند؛ نمی‌گویند که این اقتصاد زمینه آن نظام سیاسی است، بلکه تنها از علمی بودن و پوزیتیویستی بودنش سخن می‌گویند. حتی به‌صراحت بیان می‌کنند که اصلاً ما کاری به ارزش‌ها و نظام سیاسی نداریم؛ آنچه ما می‌گوییم جهان‌شمول است. برای اثبات ادعای خود می‌گویند: اگر قیمت بالا رود، تقاضا کم می‌شود. ما نیز با شنیدن این سخن فکر می‌کنیم که اقتصاد همین است که قیمت بالا برود، تقاضا کم می‌شود و لذا نتیجه می‌گیریم که آنان راست می‌گویید؛ به‌ویژه آنکه به ذهنشان می‌رسد که در زمان انبیاء الهی(ع) نیز همین گونه بوده است که وقتی قیمت جنسی بالا می‌رفت مردم کم‌تر آن جنس را می‌خریدند. اما کسی نیست که بپرسد آیا اقتصاد تنها همین است که اگر قیمت بالا رفت، مصرف پایین می‌آیدیا نه؟ شما به‌دنبال تنظیم امور اقتصادی کشور، هماهنگ با یک نظام سیاسی که تکیه‌گاه این نظام اقتصادی است، هستید؟ غربی‌ها این مسائل را در کتاب‌های خودشان بیان نمی‌کنند، بعد می‌گویند: به رفتار اقتصادی یک فرد، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، چه در زمان حضرت ابراهیم(ع) چه اکنون و چه هزار سال دیگر، توجه کنید. می‌گویند: این فرد را تشنه‌ در یک بیابان تصور کنید که از فرط تشنگی در حال مرگ است. ناگهان شخصی با یک مشک پر از آب از پشت تخته سنگی بیرون می‌آید و به او یک لیوان آب در عوض یک سکه طلا پیشنهاد می‌کند. فرد تشنه پیشنهاد او را می‌پذیرد، ولی بعد از اینکه کمی رفع عطش کرد، می‌گوید: یک لیوان دیگر هم به تو آب می‌دهم، تو هم یک سکه طلای دیگر به من بده. فردِ در راه مانده می‌گوید: به نیم سکه می‌خرم. او بابت لیوان سوم، بیش از ربع سکه نمی‌دهد حتی ممکن است پیشنهاد لیوان چهارم را رد ‌کند و بگوید دیگر سیراب شدم. حتی اگر صاحب آب اصرار کند فرد در راه مانده ممکن است به او پولی بدهد که برود و اینقدر اصرار نکند.

با شنیدن این داستان ابتداء کمی فکر می‌کنیم و می‌گوییم درست است. در حقیقت چون خودمان را در آن وضعیت تصور می‌کنیم، آن را درک می‌کنیم و تصدیق می‌کنیم. به این می‌گویند: «قانون بازده نزولی مطلوبیت». سپس تابع ریاضی‌ آن را هم مشخص کرده و مبناء رفتار مصرف‌کننده قرار می‌دهند و معتقدند که رفتار تولیدکننده نیز با تکیه بر «اصل حداکثرسازی سود» شکل‌گرفته و به تعادل می‌رسد. سپس به کمک این معادلات، مدلی می‌سازند برای کل اقتصاد کشور و می‌گویند: جهان‌شمول است. از زمان حضرت ابراهیم(ع) همین طور بوده، الان هم همین‌طور است و در آینده نیز همین طور است. پس اقتصاد، جهان‌شمول است و اسلامی و غیراسلامی ندارد. اما هیچ‌کس نمی‌پرسد که این آدم تنها، در بیابان، با یک مشت سکه چه‌کار می‌کرد؟ چگونه شد که کار او به بیابان رسید؟ آن آدم خدانشناس با یک مشک آب، در بیابان چه می‌کرد؟ اگر او تا این اندازه بی‌انصاف است که بابت یک لیوان آب، یک سکه می‌گیرد، اصلاً لازم نبود به او آب بدهد، بلکه به زور همه پول‌های او را می‌گرفت و می‌برد. این قصه‌ها چیست که سرهم‌بندی می‌کنند؟ اینجا معلوم می‌شود بحث از حوزه اقتصاد بیرون شده است. حالا به فرض یک نفر این کار را انجام داد، مگر می‌شود نفر دومی نیز این کار را بکند؟ آیا این جامعه، پلیس و قوه‌ قضائیه ندارد؟ بنابراین دیگر امکان تکرار دومی وجود ندارد در حالی‌که «جهان‌شمول» یعنی مرتباً بتواند تکرار شود و اگر تکرارپذیر نیست این جامعه غیرالهی است و همه خلاف‌کارها و دیوانه‌ها در آنجا جمع شده‌اند و اصلاً به ما چه مربوط است که به تحلیل چنین جامعه‌ای بپردازیم؟! به این صورت شما را وارد یک توهم کرده و سپس یک ادعایی می‌کنند؛ بنابراین اگر همین معیار کل‌نگری را در مطالعات خود به‌کار ببریم و اقتصاد را با نظام سیاسی هماهنگ کنیم و در ارتباط با یک‌دیگر بررسی کنیم و این هر دو را جدای از نظام فرهنگی نبینیم، بسیاری از مسائل حل می‌شود؛ تنها کافی است که لوازم بعیده هر تنظیم امور اقتصادی را ملاحظه کنیم.

  1. اصفهاني
    24 آگوست 2014

    مطلب فوق العاده جالبي بود.
    كلا به مطالبي كه قبل از ورود به بحث، لزوم توجه به مباحث معرفت شناسي را متذكر ميشوند خيلي علاقه دارم. و فكر هم ميكنم بيشتر مشكلات جامعه ما و ديگر جوامع از عدم توجه آحاد جامعهبه مباحث معرفت شناسي است.

  2. اکبرمحمدی
    20 سپتامبر 2014

    فیلم این جلسات رو بذارید بهتره

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.