محمدصادق شهبازی– پروانه نجاتی، بانوی شعر شهدا، حاضر در صحنههای انقلاب «بانوی شعر جنگ» که به تعبیر خود «در من کسی است عاشق و شیدا و بی قرار؛ تا این گدازه هست شکیبا نمی شوم» یکی از پرکارترین شاعران انقلاب است که همراه شدن دوران راهنمایی و دبیرستانش با جنگ و پس از آن حضور در دانشگاه، او را به عرصه شعر کشانده است. او که خانهاش را انجمن شعر زنان کرده و همپای شوهرش در شعر انقلاب حرکت میکند. به مسائل روز نیز حساس است.
دفاع مقدسی که هست
بیش از همه او با شعرهای دفاع مقدسیاش شناخته میشود. شعرهایی که بسیاری از آنها در کتاب« داغ و دغدغه» که به تعبیر خود او تقدیر سوختهی او است، جمع شده است: «خاکستر زنی که گُر می گیرد و شعر می جوشد، بغض میکند و شعر میخواند و حس میکند اگر نسراید مدیون است». به تعبیر خودش: «من شاعر شهیدانم و حس میکنم تا همیشه زندگیام مدیون سرخ جامگان تاریخ انقلاب اسلامی هستم. دامنی دارم لبریز از واژه و اشک و حرفهای نگفتهام را با فریاد مصراعها و بیتها به گوش مردمان عصر سبز آرامش میرسانم و وقتی در کلام اهالی جبهه و جنگ بانوی شعر شهدا خوانده میشوم از غرور آکنده میشوم….هر اتفاقی که برای جامعه میافتد خود اعضای آن جامعه اوضاع را برای آن اتفاق آماده میکنند. بعد از جنگ فضاهایی ایجاد میشود و آنها قطعا با آن فضاهای ایجاد شده موافق نیستند و اگر آنها امروز باشند ما را بازخواست میکنند که بعد از ما شما چه کار کردید». شعرهایی که شور و حماسه را به همراه دارد، اما عاطفی هم هست. عاطفی است ولی ضد جنگ نیست. در سفره عقد، این عاطفه پدر-دختری دختر شهید را به رخ میکشد:
عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ … پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند : رفته گل … نه گلی گم … دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود…
او گفت با اجازه بابا ، بله بله
مردی که غیر خاطرهای مختصر نبود شعرهای دفاع مقدسی او خانواده محور است. بعضیشان از زبان بچههای شهداست و مهمتر از آن سوژههای مظلوم و پر درس جنگ برای امروز مثل شهدای پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در شعرهای او هست. حماسه و تغییر معادلات جهانی را به میان شعر عاطفی خود میآورد. مثلاً در مرز محال میگوید: معصومه گفت از پدری که شهید شد
مردی که طرح صفحه یک سر رسید شد !…
مردی که زیر بارش خمپارههای خشم
بر عشق خاکریز زد و ناپدید شد
مردی که از محال مجال آفرید و بعد
تفسیر نامعادلههای جدید شد از آن زیباتر همسران جانبازان موجی، که مورد بیتوجهی حتی نویسندگان و شاعران دفاع مقدس هستند، در نظر او مهم هستند. او دردهای یک زن جانباز موجی را که کسی متوجهاش نیست، مثل زخم زبانها میبیند. در سایهبان میآورد: همسن و سالها همه از او جوانترند
خوشآب و رنگتر همه خوشاستخوانترند…
هرروز باید آینه باشد و بشکند
آیینههای گلزده باری گرانترند…
نقل کلام محفل همسایههاست، آه
آنها که دایههای از او مهربانترند
موجی اگر بشورد و مرد آتشین شود
مردم به سازگاری او بدگمانترند
با این وجود صبر قشنگش شنیدنی است
غمها هر آنچه بیشتر اما نهانترند
زن، سایهبان خستگی یک کبوتر است
غمهای مرد شعلهورش بیکرانترند یا با افتخار از درد طعنه در مورد سهمیه سخن میگوید. از بیتوجهی به خورده شدن حق فرزند شهید برای هزینه دادن پدرش برای امنیت کشور در برابر آدمهای راحتطلب و مدعی: دلخستهام ز سهمیههایی که هیچکس
باور نکرد سهم مرا سرکشیده است
باور نکرد جای تو را پر نمیکنند
باور نکرد سوی تو خنجر کشیده است
این امتیازهای کذایی که بیدریغ
طومار طعنه همه همکلاسهاست
ای کاش بودی ای پدر اینها ولی نبود!
سهمیه سهم کینه حقناشناسهاست
رفتی که راه باز شود، راه باز شد
اما کنار جادّه مرا هیچکس ندید
زیر غبار رفتنشان اشکهای من
در انتظار آمدنت سیل آفرید
تو مایه غرور منی گرچه نیستی
مرد حماسه، مرد بلاپوش شهر من یا از گذر مرد با غیرت از سختی فرزندانش به خاطر انقلاب سخن میگوید و هزینههای زن و فرزندان او را بازخوانی میکند: پدر اگر تو نبودی وطن بهار نداشت
نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت
اگر تو سینه خود را سپر نمیکردی
هجوم دشمنی آشفتهجان مهار نداشت…
رها ز دلهرهی اینکه کودکی هر شب
برای دیدنت آرامش و قرار نداشت
به روزهای نداری، زمان بیماری
خیال خاطرهای از تو در کنار نداشت
و یا جوانی یک زن به چشم رهگذران
چهزود سوخت و خاکسترش غبار نداشت
رسیده قصه به جایی که من ، تو … و مادر
و خانه ای که دگر روز و روزگار نداشت این نگاه در خاکستر سبز تداوم دارد و از زبان خواهر شهید نیز سخن میگوید و تلویجاً به از بین رفتن راه و یاد شهدا در زمانه کنونی میتازد: از امشب چشمهای خسته را از راه میگیرم
که روی کوچه جاری نیست دیگر جای پای تو
به این تابوتها تا چشم ها را می سپارم من
دلم در خود فرو میریزد ای خواهر فدای تو! مدام دردهای جنگ در شعر او تکرار میشود. دردهایی که رنجآور است اما زیباست. تهوعآور نیست. صدای ادمهای هزینهداده از دفاع است نه خسته و رویگردان از جهاد: جا ماند زیر وحشت آوار، مادرم
دیوار ریخت بین دو ابروی خواهرم…
با دستهای سرد قساوت شبی سیاه
خط خورد مشق و دفتر انشای دخترم
بر بام خانه کرکس شومی فرو نشست
در شعله سوخت حجله عیش برادرم
بوی بهشت میوزد اینجا هنوز هم
زیرا گذشته روزی از این کوچه همسرم
این شیوه در سخن گفتن از همسر شهید به بلوغ میرسد:
با من بیا به فرصت یک چشم هم زدن
در کوچههای باور مردم قدم زدن
گرم است جای پای شهیدان بهروی خاک
باید سری بهکوچه پر پیچ و خم زدن…
حس کن نسیم رفتن گرمای خانه، شد
تاریخ غصههای زنی را رقم زدن
زن با بهانههای دو کودک چه می کند
جز از «می آید از سفرش زود» دم زدن
مردی گذشت از زن و فرزند و زندگی
آغاز دل به وسعت دریای غم زدن
دشمن مگر به خانه ما رحم میکند
باید بهموج حادثه اینک بلم زدن او که این لطافت و عاطفه را یافته، حتی وقتی میخواهد از دردهای جانباز شیمیایی بگوید هم از زبان همسر او اینکار را انجام میدهد: ای کاش امشبی تو نفس کم نیاوری
بر گونه های فاطمه شبنم نیاوری
سوز گلو و خیمهی اکسیژن، آه، درد
در خانه شور و حال محرّم نیاوری
امشب شب عروسی محمود و فاطمه است
در سور و سات شادیشان غم نیاوری
در موقع اجازه گرفتن چه خوب بود
این ماسک را درون سالن هم نیاوری
گفتند نامه ای بفرستید، راستی
حیف است یک نوشته فراهم نیاوری
پس دیدهبان حفظ حقوق بشر کجاست؟
تا کی به ابروان پُرت خم نیاوری؟
هر شب شهید میشوی از درد، مرد من
ای کاش امشبی تو نفس کم نیاوری شعر او زیاد برداشتهای عاطفی و با درونمایه کجایید ای شهیدان خدایی و دارد، اما نوستالوژی و درد صرف نیست. نسبت به مسئولیتهای امروز دغدغه دارد. میگوید. شعر اعتراض او در تداوم و مقایسه با خون شهدا شکل گرفته است. او همیشه روتین شعر نمیگوید. خیال و ذهنیت مخاطب را هم درگیر میکند، مثلاً با ناتمام گذاشتن مصرعهای غزل در رثای شهید علمالهدی و شهدای هویزه.او در کلیات نمیماند. حتی سراغ مصادیق میرود مثلاً از شهید حسن باقری در «نابغه جنگ» اینگونه یاد میکند: غلامحسین، حسن، باقری شد افشردی
نبوغ گمشده ای در نهاد او جوشید
قلم سلاح شد و دوربین نگاهی تیز
که روی نقشهی جغرافیای جنگ دوید…
دقیق شد که بداند هر آنچه باید را
عمیق شد و گرههای کار را فهمید
مسیرها همه پیدا و نقطه ها در دید…
یا از شهادت صیاد شیرازی به ضرورت ایستادگی در مسیر حق نقب میزند:
تو ای آهنین مرد فصل خطر
شهادت به تو دین ادا می کند…
اگر چه ز داغت نباید شکست
مرا غربت عشق خواهد شکست
بسیجیترینها، علیغیرتان!
مبادا که غفلت شود کارتان!
مبادا علی(ع) باز تنها شود
که باز ابن ملجم مهیا شود
از همه مهمتر روح مقاومت را حتی در کودکان و نسل بعد جستجو میکند:
پسرم این بسیجی کوچک دوست دارد بزرگ تر باشد
چفیه ای و پلاک و تسبیحی! دوست دارد که چون پدر باشد…
شب که خوابید زیر بالش خود می گذارد تفنگ بازی را
یعنی این مرد کوچک خانه دائم آماده ی خطر باشد
جنگی که هست و مقابله با آمریکا و سازشطلبان نگاه به دفاع او را به نقشآفرینی در استقلال و جنگ امروز هم کشانده است. از آرمیتا و علیرضا و شهدای هستهای غافل نیست. حتی حواسش هست که جنگ امروز در چشمانداز 1404 باید به نتیجه روشنی برسد. او این سان جنگی که بود را به جنگی که هست گره میزند و با موافقین مذاکره با آمریکا وعقبنشینی از آرمانها گلاویز میشود: سلام کوچولوهای دوست داشتنی
شما که از نژاد صبح روشنید
و سند چشم انداز 1404
… چشم باز کرد
پدر نبود
مادر مچاله بود
اما غرور و سربلندی بود
حالا او مطمئن است
بدون پدر می تواند…
اما بدون آرمانهایش هرگز!
…من نفرت دارم
از آنهایی که
به سختی دست بر سر میکشند
ولی به راحتی
دست از آرمانهای پدر میکشند!
از امریکا نمیترسم
ترسم از آنهاییاست
که از امریکا میترسند!
…پدران شما
میراثدار خوبی برای پدرم بودند
باید مواظب باشم
کسانی برای میراث پدران شما
دندان تیز کردهاند
قدس و نهضت جهانی اسلام
این مقابله با استکبار و سازش او را به حمایت از غره میکشاند و نفرتی که از سازشکاران داخلی دارد به قاتلان فلسطینیان و حامیانشان اعمال میکند. گریه او بر مظلوم فلسطینی از پس فریاد او بر ظالم استکباری و ساکت و سازشکار فارس و عرب در میآِید: مزورانه مرا دست گرگ ها دادند
برای پیرهن پاره پرپرم کردند
لب سکوت گزیدند وقت خوشرقصی
پیاله لب زده درخون شناورم کردند
فروختند مرا با نفیری از نفرت
و بعد هلهله بر زخم پیکرم کردند
او به سران دستنشانده کشورهای اسلامی و اختناق و بیارادکی و نفاق آنان و اسلام امریکایی نیز حمله میبرد:
آل خلیفه، آل سعود، آل اختناق
نفرین به بی ارادگی و مرگ بر نفاق
آنانکه روز و شب دم از اسلام میزنند
با کفر در توافق و با دین در افتراق
پشت نقابهای دروغین-نمازها
سمت کدام قبله و زیر کدام طاق…
بر پردهدار مست اگر چه بعید نیست
بر کشتن برادر اگر دارد اشتیاق
یا در خون تازه با نهضت بیداری اسلامی همراه میشود:
خاور میانه سرخی سیبی رسیده است
یک خون تازه در شریانش دویده است
یک عمر در مسیر سکون و سکوت و سنگ
چیزی به جز جمود و حقارت ندیده است
پشت حصار سربی از نیل تا فرات
اینک در انتظار طلوع سپیده است
بازوی پر توان جوان مصممش
یک نقشه جدید برایش کشیده است
هیهات من الذله خاور میانه را
ناباورانه عالم و آدم شنیده است
یا از مبارزینی مثل سید حسن نصرالله تقدیر میکند:
دنیا نشسته است تماشا کند تو را
یا نه، که چشم بندد و حاشا کند تو را…
نبض صدای تو عطش سرخ شیعه است
بغضی که سر کشیده شکوفا کند تو را….
خشمی مقدسی، که در این قرن التهاب
دنیا نشسته است که حاشا کند تو را
شعرهای ایینی و انتظار فعال
شعرهای آیینی او نیز ویژه است، مثلاً به دو طفلان مسلم اشاره کرده و آنها را دو عباس کوچک خوانده است:
کنار فرات، آه، میبینی ای دل
بهخون خفته جسم دو عباس کوچک
همان رویکرد عاطفی مظلوم مقتدر که در مورد شهدا دارد، در مورد دو طفلان زینب به کار میگیرد:
این سهم زینب است ، دو توفان ، دو گردباد
لبتشنهاند، راهی دریایشان کند
او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست
سیراب بوسه، قامت رعنایشان کند …
بر شانه میزند که برو، سهم کوچکی است
باید نثار غربت مولایشان کند
ضمن برشمردن مصائب، به عظمتها نیز توجه دارد:
ای وفادارترین باورتاریخ ! ، ایثار
ازدل مشک توجوشید به دنیا عباس او شعر آیینی صرف هم دارد، اما در میان اشعار او اشعار آیینی که به نوعی اعتراض به عدم همراهی با جبهه حق است، نیز موجود است: دیوارهای غیرت کوفه فرو نشست
بر اهل شرمسار جهنم چه میگذشت
با واژههای مرده کجا میتوان سرود
آنروز بر قبیله آدم چهمیگذشت مضامین مربوط به انتظار نیز در اثار او هست. اما این انتظار ضمن مبارزه و درگیری با طواغیت و اسلام آمریکایی است: ما زندهایم و باز معاویه، عمروعاص…
بر نیزه نقش تاشدهی فخر عالم است
ما زندهایم و خانهی زهرا دوباره سوخت
ما زندهایم و شانهی تو کوه ماتم است
کی می رسی به داد زمین اتفاق سبز
ای انتقام سرخ که بغضت محرم است
ای روح مهربان عدالت ظهور کن
پشت جهان از آتش نمرودها خم است او شعر آیینی را به مسائل روز نیز پیوند داده و به صورت نمونه در پاسخ به جسارت به پیامبر با زبان شعر موضعگیری میکند.
مسئولیت نسبت مسائل روز انقلاب مثل فتنه
روزهایی که بسیاری همسلکان او یا ساکت بودند یا همراه فتنه یا نالان از اشتباهات چند نفر در کنار انبوه ظلمها در مورد انقلاب به صحنه میآید و به تعبیر خود کوفیان فتنهانگیز مقیم تهران را مورد خطاب قرار میهد: بههوش باش که امروز کوفه تهران است
و ذوالفقار گرفتار نیزهداران است
مساحتی است پر از چهرههای رنگبهرنگ
که فتنه پشت نقاب فریب پنهان است
برای آنکه عدالت بهخون بغلطد باز
قلم، زبانهی شمشیرهای برّان است
علی همیشه غریب است و تا ابد مظلوم
شهید زخمزبانهای سایهمردان است
بههوش باش که بوی نفاق میآید
بهدست مردم نااهل، برگ قرآن است
مبادمان که به تکرار کوفه بنشینیم
کنون که خانهی ما در مسیر توفان است
برای حلقهی دل، دست مهر میخواهیم
علم، به دوش کسی از تبار باران است
مباد غفلت از این روزهای پر آشوب
که کوفه تا ابد از کردهاش پشیمان است یا او پس از توهین بخار باچاپ شعر منصور اوجی به صورت ایجابی در دفاع از پوشش زنان برمیآید: پوشیده بود روسری و چادری سیاه
تابیده بود در دل شب مثل قرص ماه
محجوب بود، کفش و لباسی تمیز داشت
مثل فرشته با ادب و خوب و سر به راه
بیاعتنا بهچشم هوسناک رهگذر
بیاعتنا به شهر، به مدهای گاهگاه
آرام و با وقار، نجیبانه میگذشت
از کوچههای رنگی آلودهی گناه
فکری بلند داشت و آرامشی بزرگ
چرخانده روی زمین حلقه نگاه
ریحانه بهشتی شهر است فاطمه
با یک غرور مخملی و چادری سیاه این مسئولیت او را به مدح رهبری نیز میکشد، اما این مدح درباری و به دنبال صله گرفتن نیست، به ویژگیهای شخصی و جایگاهی توجه دارد: ز عطر نام تو بوی بهشت می آید
خمینی دگری بر کسی که پنهان نیست
شهید زنده ای و روح جاری اخلاص
کسی چنان که تو، هم پایه شهیدان نیست…
ولایت تو همان عشق خاندان علی است
ز سعی از تو سرودن دلم پشیمان نیست
شعر انقلاب
او مستقیماً شعر انقلاب نیز دارد. اما شعر انقلاب او صرفاً بازخوانی حماسه بهمن 57 نیست، بلکه با تداوم انقلاب و مبارزه امروز مربوط است: بچههای عطر و نور، بچههای انقلاب!
فصلفصل عمرتان پُر ز لحظههای ناب!…
شعله میزد از گلو بغضهای سرکشی:
ما کجای عالمیم؟ یک سوال بی جواب!
ناگهان پیام عشق، بین ما ظهور کرد
گفت: خستگان شب، تشنگان آفتاب!
رخت صبر بر کنید وقت سرفرازی است
تیغ صبح برکشید! تیغ سرخ انقلاب
گرچه حس نمیکنند دوستان ناسپاس
راز صبح آرزو، درد شام التهاب….
گوشه گوشهی زمین از گلوی لاله ها
بانگ میزند وطن: زنده باد انقلاب!
شعر اعتراض امیدوارانه و فعال و مبارزه در آثار او از شعر آیینی تا دفاع مقدس به مبارزه و اعتراض گره میخورد. اما شعر اعتراض او حاوی رئالیسم سیاه و غر زدنهای تاریک صرف نیست. امیدوارانه و فعال است. به مقابله با وضع موجود و با امید به پیروزی همراه شده است: زمین ز بتکده ها پر شدست ابراهیم
دوباره دور تفاخر شدست ابراهیم
دمیده بر ریهی شهر دود تلخ ریا
و روزگار تظاهر شده است ابراهیم
مذاق اهل محبت در این زمانه بد
اسیر طعم تکاثر شدست ابراهیم…
تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی
زمین ز بتکده ها پر شدست ابراهیم! این شعر اعتراض درونمایهای از عدالت اجتماعی دارد، مواردی مثل خودفروشی مورد توجه اوست و به این بیعدالتی گره خورده است: اینجا نوشته ای که “سحر کار میفروخت
ز کار کردنش دل ما غرق ماتم است”
“وقتی گرسنه است لبش سرخ میشود
یک کاروبار خوب برایش فراهم است”
کاروتلاش عار ندارد، چه شب! چه روز
این حرف های بی سروته! مال آدم است؟ حتی عادات بد هوسرانی مثل بازی با صیغه را مد نظر دارد. اما به نگاه فمینیستی نزدیک نمیشود. نشسته بود و حرز اشک گرفته بود سر راهش
بدون آنکه بداند مرد.. به شام شوم که دعوت بود؟
و صفرنُهصدوهفده…، خُب گرسنه نیستی؟ اما مرد
به سفره هوسی پنهان نشسته.. گرم صحبت بود
او نشستن و سکون خود ما را عامل این وضعیت میبیند:
پُر است شهر من و تو ز شبشینیها
و هست جرم من و تو عقبنشینیها
کنار پلک خیابان غریزه می جوشد
و کوچه شرم گناه کبیره می نوشد
چه شد که این همه شهر از غرور خالی شد
نصیب غیرت ما فصل خشکسالی شد
چه شد که این همه مردم ز خویش وا رفتند
دعا رها شده، دنبال ادعا رفتند
نشستهایم که شاید خدا کند فرجی
و یا دوباره امام رضا کند فرجی
حضور«من» شده پررنگتر ز «ما» امروز
به مرتضی قسم این نیست کار ما امروز…
پر است شهر ز انبوه نابسامانی
و نیست چاره بر این درد، این پریشانی
اسیر فتنهی کلّاشها شدن تا کی؟
حصار رخوت عیّاشها شدن تا کی؟
مغازهها همه گنجینهی نحوستهاست
خریدها همه آلودهی عفونتهاست…
چهقدر قصه بگوییم «شهر ناامن است»
و یا بهانه بجوییم «شهر ناامن است»
برای من و تو آیا قفس شدن کافی است؟
به پاسبانی او از نفس شدن کافی است؟
کدام پنجره را باز دیدهای بر شهر
کزان برون نتراود نحوستی در شهر
پُر است کوچه و مسجد تهی ز جمعیت است
مگو به من که هدف کیفیت نه کمیت است
هراس من نه ز پُرها و نه ز خالیهاست
هراس من فقط آهنگ خشکسالیهاست
گرفتهاند خدا را ز بچههای شما
دل همیشه رها را ز بچههای شما…
کنون که مغز جوانهای ما محاصره است
بدان زمان شبیخون، دم مخاطره است
بهاین بهانه که با کار خویش درگیریم
درست نیست دل از کار شهر برگیریم
من و تو پیشتر آتشمزاجتر بودیم
سروش قافلهای پُررواجتر بودیم
کلاه از من و قاضی نمودنش با تو
خروش از من و گوش شنودنش با تو
گناه من و تو بود این گناه شهر نبود
بهجز گرفتن این موج عیب شهر چه بود
شب از هبوط خطا پلک شهر سنگین است
و از ترانهی ابلیس کوچه غمگین است
بهمرتضی قسم این جز تب تباهی نیست
در انتهای خط ما به جز سیاهی نیست…
چرا به کارِ گره خورده سر فرو نکنیم
و با اهالی فتنه بگو مگو نکنیم
مخواه دست ز آیین خویش برداریم
سکوت کرده و دل را به درد بسپاریم
مخواه بر من و بر خود عقبنشینی را
مخواه رونق بازار شبنشینی را
صبور بودن امروز رستگاری نیست
به مرتضی قسم این جز گناهکاری نیست در شعر او دفاع مقدس شاغول نقطه آرمانی برای اوضاع نامطلوب امروز به شمار میرود: اینک که شهر شعلهور بی خیالی است
جای برادران غیورم چه خالی است
جای برادران غیوری که بعدشان
این شهر در محاصره خشکسالی است
بیادعا ز خویش گذشتند و پل شدند
رد عبور صاعقهشان این حوالی است…
طاعون گرفتهایم و کسی حس نمیکند
تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است
آلوده است کوچه ، خیابان به زندگی
چیزی که هست و نیست و حالی به حالی است
ادبیات تعلیمی
وی تنها در مسائل اجتماعی به شعر اعتراض بسنده نمیکند، با ادبیات تعلیمی تلاش میکند، مسائلی مثل حجاب را با زبان عامیانه ترویج کند: چکی مامان بیا صمیمی باشیم
مثل دو تا دوست قدیمی باشیم..
درسته دختر خوبه دلبر باشه
تو خوشگلی از همهکس سر باشه…
مردا میگن که خوشگلا نجیبن
راستش و بخوای دخترا مثل سیبن
سیب زمین افتاده بو نداره
رهگذر هم پا رو دلش می ذاره
سیبهای روی شاخه چیدن دارن
از دست باغبون خریدن دارن…
ای روسری یعنی که تو نجیبی
شکوفه معطر یه سیبی
ای روسری پرچم اعتقاده
نباشه گلبرگا اسیر باده…
باید بدونی زندگی بازی نیست
توهم قرصهای اکستازی نیست…
مردای خوب کاری و اهل دلن
مردای بد توی خیابون ولن
مردای خوب فقط نجابت میخوان
از زنشون غرور و غیرت میخوان
علاف مو فشن که مرد نمیشه
تا لنگ ظهر به رختخواب سیر بشه…
ابرو کمون خیابونا شلوغن
پر از فریب حرفای دروغن
دوست دارم دیونتم، اسیرم
یه روز اگه نبینمت میمیرم
یک دو ساعت بعد تو همین خیابون
یه لیلی دیگه ست کنار مجنون
برا کسی بمیر که راستی مرده
جر نزنه ، نپیچه ، برنگرده
بله به کسی بگو که عاشق باشه
تو حرف عاشقونه صادق باشه
یعنی باید شیفته روحت باشه
تشنه چشمه شکوهت باشه… این کار را نه تنها با شعر که با نثر نیز انجام میهد: « داشتن حجاب کار آسانی نیست.اینکه با وجود اشتیاق دخترانه راه به جلوه گری ببندی هنر همه کس نیست.حجاب أرادهای آهنین می خواهد و اعتقادی راسخ.درست است پوشش سیاه،تو را در نظر دیگران یکنواخت جلوه می دهد و از چشم می اندازد و-البته چشم های گرسنه-تو را نمی دانم اما من در پس همین سپر سیاه آرامشی را تجربه می کنم که نگو و نپرس.از انرژی منفی نگاه های شهوتران در امانم!…..کسی باید در حلقه انتخاب من بیاید که شکوه رفتار و گفتار و پندار مرا پسندیده باشد نه آرایش چهره و طرح بدنم را چرا که اولی جوهر است و دیگری عرض. دومی با پول می توان برساخت ولی اولی را جز با اصالت و تربیت بدست نمی آید». او از دردهای نسل سوم و چهارم انقلاب میگوید و تلاش میکند برای انها درمان معرفی کند
اعجوبههای وسوسه، پارتی، شب سیاه
در انتهای کوچهی بنبست اشتباه…
آغوشهای پر شده از لیلی هوس
این گوشتهای لکزده در زیر نور ماه
یا در مورد ایدز چنین مینویسد:
به اتهام کدامین گناه میمیری
به گور سرد کدام اشتباه میمیری…
چرا تو را به خودت واگذاشتم مادر
به اتهام کدامین گناه میمیری
او حتی به دینگریزی اشاره دارد، که حاصل تبلیغات غلط است و در نهاد این دینگریزی نیز دینگرایی را نشان میدهد:
پدر و مادر! من از خدا نمیترسم
از آن خدای بهپای شما نمیترسم
از آن خدا که نشسته است تا مرا بکشد
به دار خشک مجازاتها نمیترسم
از آن خدا که مرا امر میکند شب و روز
از او که سیر نبوسد مرا نمیترسم…
و گریه کرد و سرش را گذاشت در بغلم
و گفت: من به خدا از خدا نمیترسم
همینطور قرار گناهالود:
خواب و خوراک و زندگیام گریه بود و وا
از هیچ کس قبول نکردم که…راه و چاه…
من اعتماد کردم و او هم دروغ گفت
ماشین و خانه، پول فراوان، گل و گیاه این موارد به ذکر آثار تهاجم فرهنگی محدود نیست. وی علاوه بر فساد اخلاقی به فقر و بیعدالتی هم نظر دارد و روابط فساد و بیعدالتی مد نظر اوست: تو… حس نکردهای انبوه بیپناهی را
غروب و پرسه زدن بر سر دوراهی را…
غرور لکزدهی دختری که پاره کند
ورق ورق همه تقوبم روسیاهی را او فقط ابعاد منفی و آسیبهای اجتماعی را نمیبیند. شعرهای او خانوادهمحور است. هم به ارکان مختلف خانواده و روابط عاطفی آنها با هم توجه دارد، هم آنها در دغدغههای او حضور فعال دارند و از زبان آنها بسیاری دغدغهها بازگویی میشود. مثلاً توجه او به مادر: در پرنیان خاطره، یک زن شناور است
یک قامت کشیده و زیبا…که مادر است…
دست چروک خورده و رنگ پریده اش
تقویم سال ها غم و درد مکرّر است
نقد درون گفتمانی شعر آیینی و شعر جنگ او از نقد هممسلکان خود نیز باز نمانده است و عدم ارتباط جدی با قرآن و جنگ را به نقد کشیده است: «قرآن یک حقیقت است و تا این حقیقت درونی نشود نمی تواند در یک فرایند ذهنی، مثل شعر، خودنمایی کند وشاعرانی که فقط به قصد شرکت در این قبیل کنگره ها تولید شعر می کنند، از این معرفت الهی بی بهره اند….شاعران جوان و جدید دفاع مقدس، چون روزهای جنگ و دفاع مقدس را از نزدیک درک نکرده اند، بنابراین عناصر شعری خود را از لابه لای شعر شاعران دیگر دفاع مقدس وام می گیرند و احساسی غیرحقیقی از اشعار آنها درک می شود»
Sorry. No data so far.