محمد رضا شهبازی – مطلع شدیم جناب میرحسین موسوی که قریب یکسال و اندی از 4 سال اول به زباله دان تاریخ پیوستن ایشان میگذرد استقبال مردم لبنان از دکتر محمود احمدینژاد را با گفتمان سبزکی تحلیل کرده و گفتند که از ایران با اتوبوس و قطار و هواپیما برای استقبال از احمدینژاد آدم برده اند لبنان.
این فرمایش ایشان دلیل بر وجود برخی چیزها و عدم وجود برخی چیزهای دیگر است که یکی از آنها که وجود دارد این است که گفتمان جنبش سبزکی یک گفتمان منعطف است و قابلیت قرار گرفتن در هر ظرفی را دارد. از اینرو گروه تئاتر جرس(مخفف: جمع روانیهای سادیسمی) نمایشنامه ای را به رشته تحریر درآورده است که طی آن جامعه آرمانی سبزکی ها نشان داده شده است:
(روز، بیرونی، صف نانوایی، ساعت 7 صبح)
یه نفر: آقا بدو یک ساعته تو صفیم.
یه شاطر: به درک. من که با اتوبوس برام صد تا دست از شهرستان نیاوردند که؛ دو تا دست بیشتر ندارم.
یه نفر: والا منم با قطار از شهرستان نیومدم. بچه همین محلم.
یه شاطر: زکی، شما از نوادگان همونهایی هستید که با اتوبوس از شهرستان اومدید تا مردم خداجو رو با دمپایی زیر بگیرید.
یه نفر: مواظب حرف دهنت باش کچل
یه شاطر: آدم کچل باشه بهتر از اینه که با اتوبوس از شهرستان مو بیاره بکاره تو سرش.
یه نفر دیگه: بابا بی خیال شید. شاطر جون نون ما رو بده. به خدا یه اتوبوس مهمون از شهرستان برامون اومده بابا!
(روز، داخلی، اداره، ساعت 11 صبح)
یه کارمند: یه اتوبوس کار ریخته سرم
یه ارباب رجوع: جون مادرت این کار ما رو راه بنداز.
یه کارمند: کارت چی هست حالا که مثل آدمی که اتوبوس از روش رد شده ناله میکنی؟
یه ارباب رجوع: یه اتوبوس آدم از شهرستان آوردم برای استقبال، تو گمرک گیره، یه امضا لازم دارم.
یه کارمند: ببینم پروندت رو… خیال کردی من اسیر این صحنه آرایی های مهندسی شده خطرناک میشم؟ اینها یه فولکس آدم هم نیستند؛ با فتوشاپ زیادشون کردی.
یه ارباب رجوع: حالا تو بیا این یه گونی سیب زمینی رو بگیر کار ما رو راه بنداز.
یه کارمند: یه بار دیگه به من پیشنهاد رشوه بدی میرم بالا پشت بوم ا… اکبر میگم تا همه دنیا بفهمند ها.
(روز، نیمچه خارجی…نیمچه داخلی، داخل اتوبوس شرکت واحد، ساعت 4 بعد از ظهر)
یه مسافر: آقای راننده یه کم تند برو بابا جون.
یه راننده: این اتوبوس شهریه، از اونها نیست که باهاش از شهرستان آدم میارن
یه مسافر دیگه: راست میگه دیگه تند برو دیکتاتور.
یه راننده: تو حرف نزن که از قیافت پیداست از شهرستان آوردنت.
همون یه مسافر دیگه: حالا که من رو شناختی با این نی ساندیسم چشمت رو کور میکنم تا نتونی من رو لو بدی.
یه راننده: فکر کردی؛ همه مسافرا با منند. نمی تونی من رو اذیت کنی.
بازم همون یه مسافر دیگه: از کجا معلوم؟
یه راننده: چون زن من با اتوبوس اینور و اونور میره و خودش مسافر ثابت اتوبوسه. فکر کردی این مسافرها میان دامادشون رو ول کنند تا تو کتکش بزنی؟
همچنان بازم همون یه مسافر دیگه: ای بابا. این روزها چقدر روشنفکر ترین زن ایران زیاد شده.
(آخرای روز، خارجی، جلوی درب خانه، ساعت 7 بعد از ظهر)
یه بچه: کیه؟
منم، در رو باز کن.
یه بچه: تو کی هستی؟
یه پدر: من باباتم پدر سوخته، در رو باز کن.
یه بچه: با من درست صحبت کن، میرم انگلیس برای ادامه تحصیل ها!
یه پدر: غلط کردی، همچین وقفت بکنم که همیشه زیر دست خودم باشی.
یه بچه: اگه این صحنه فحاشیت رو بلوتوث نکردم.
یه پدر: کاری نکن که زنده زنده تو مجلس ختمت شرکت کنم ها!
یه بچه: حتما میخوای قبلش رو من هفتاد و دوتا اسم بذاری و بعد هم بری شهید شی که وقتی از من هتک حرمت میکنی، بگی به هفتاد و دو تا فرزند شهید تعرض کردند. درسته؟
(شب، داخلی، سر سفره شام، ساعت ده و سی دقیه)
یه پدر: بچه اینقدر نخور، شبه نمیتونی راحت بخوابی.
یه بچه: ما اصلا قرار نیست امشب بخوابیم. میخوایم بریم در اعتراض به خفقان، خداجو بازی دربیاریم و عللاح و عکبر بگیم.
یه پدر: دقت کنید ا… اکبر رو با الف و ه بگید نه با ع و ح.
یه بچه: بابا تو مثل اینکه فکر میکنی همه عین خودتن ها. درسته که این طنز مکتوبه اما تو چطوری از صدای من غلط دیکته ای گرفتی؟ چطور فهمیدی؟
یه پدر: همونطور که میشه قبل از شمارش آرا فهمید پیروز انتخابات کیه، از رو صدا هم میشه غلط دیکته ای گرفت.
یه بچه: عجب، راستی امشب کارمون سبکه چون باید زود بیایم بخوابیم که فردا بتونیم بریم نماز جمعه.
یه پدر: فردا که دوشنبه است.
یه بچه: بچه ها گفتن وقتی میشه نماز جمعه رو مختلط و با کفش خوند، حتما میشه دوشنبه هم خوند دیگه.
یه پدر: با اتوبوس نرید ها؛ براتون حرف در میارن.
یه بچه: حواسمون هست.
یه پدر: خانوم یه بشقاب دیگه غذا برام بریز.
یه روشن فکر ترین زن ایران: با من درست صحبت کن. من روشنفکر ترین زن ایرانم.
یه پدر: تو که مدارج ترقی رو یکی در میون طی کردی.
یه روشن فکر ترین زن ایران: اتفاقا همین که با همین سوادم دارم میشم رییس دانشگاه نشانه روشنفکریمه.
یه پدر: این نشانه روشنفکریه بقیه است نه تو.
یه بچه: من رفتم.
یه روشن فکر ترین زن ایران: پسرم همیشه همراه اونهایی باش که من هم شهریشون هستم.
یه بچه: چرا.
یه روشن فکر ترین زن ایران: آخه اونها در هنگام خطر حتما حواسشون به پسر دامادشون میشه و تو رو تنها نمیذارن.
Sorry. No data so far.