اگر به عیادت آمده بودم آقا
بعد از اشک و آه
سلام و دعا
بغض و بوسه
احوالپرسی و احوالپرسی
یک دنیا توبه میکردم
از این همه ادعا
از این همه ولایت پرستی
از این همه ولایت نویسی
از این همه دیوار
از این همه سفارت
از این همه غفلت
از این همه جهالت
از این همه ذوب
از این همه تکلیف و اصول
از این همه حق و وصول
از این همه افسر
از این همه عمار
از این همه سلمان
از این همه مالک
از این همه نخ و دانهی تسبیح
از این همه دوست
از این همه چپ
از این همه راست
از این همه کینه
از این همه عقده
از این همه فتنه
از این همه میر
از این همه شیخ
از این همه سید
از این همه زخم زبان
از این همه تبر که زدیم!
از این همه نوری که زادیم!
از این همه افراط
از این همه تفریط
از این همه «گوش نمیکنند چرا؟!»
از این همه گریهی شدید حضار!
از این همه «چند بار بگویم؟!»
از این همه ما اهل کوفه نیستیم!
از این همه …
فرقی نمی کند آقا
ما همه اهل یک قبیلهایم
اهل ولایتیم
سراپا گوشیم…
حالا من مانده ام و این همه زخمی که بر قلب شما زدم
من ماندهام و این همه چین و چروکی که بر صورت شما نشاندم
من ماندهام و چهرهای که از شما ساختم
با اخمم، بصیرتم
با سکوت و حرفم
حالا من ماندهام و این دل تنگ
من ماندهام و این بغضی که بر بوسهام مانده
اگر به عیادتت آمده بودم آقا
اول شفای دل خودم را طلب میکردم.
Sorry. No data so far.