«بهشت مسموم» یک کتاب داستانی است. از معدود کتابهای مرکز اسناد انقلاب اسلامی که با داستان سعی میکند ناگفتهای از اتفاقات انقلاب اسلامی را به مخاطب بگوید. هرچند مسمومیت با بهشت نمیسازد و بهشت دار نعمت است و راحت، اما منیژه جانقلی از یک بهشت مسموم گفته است… تصویر جلد کتاب از یک انفجار میگوید. انفجاری بزرگ با دودی غلیظ و پراکنده و اتفاقی که احتمالا در پس پرده این انفجار است و بهشتی که مسموم میشود…
ماجرای داستان بلند «بهشت مسموم» از جایی شروع میشود که هیچ ربطی به مسمومیت و جنگ ندارد. از عشق یک پسر ترک به یک دختر کرد و گرهی که در این میان وجود دارد. اینجا اختلاف قومیت و مذهب وجود دارد و پدر روژین که سنی مذهب است دخترش را جز به هم طایفهای خود نمیدهد و از نظر او ازدواج شیعه و سنی نشدنی است و به نظر میرسد گره داستان همین جا باشد. هیچ نشانی از جنگ و بعثیها نیست مگر بادکنکهایی که از آن سوی مرز به هوا میرود و ساکنان سردشت و خانواده روژین آن را میبینند… این گره داستانی وجود دارد تا اینکه گره داستانی بزرگتری به وجود میآید و آن بمباران سردشت است. آن هم با بمب شیمیایی کشنده و از بین رفتن اعضای خانواده روژین و همین جا است که ماجرای یک جنگ تحمیلی بر مردمی بیگناه رخ نشان میدهد…
به مناسبت این روزها با منیژه جانقلی گپ و داشتی داشتیم اینکه چرا در این باره کتاب نوشته و چه حرف جدیدی برای گفتن دارد. این مصاحبه در ادامه میآید:
**حرفهایی که هیچ کس نگفته است
فارس: درباره موضوع بمباران شیمایی تعدادی کتاب نوشته و البته فیلمهایی هم ساخته شده است، با این وجود تعداد قابل توجه و ملاحظهای نیستند، حرفهای شما در بهشت مسموم چه قدر جدید و مستند است؟
اول اینکه من سعی کردهام در این کتاب حرفهایی را بگویم که در فیلمها و کتابهایی که تا کنون منتشر شده، گفته نشده اند و البته ناگفتههای بسیاری هم وجود داشت که دیدم باید با نگاهی نو و زاویهای جدید راوی آنها باشم. برای نوشتن این کتاب هم مستندات بسیاری را جمع آوری کردم و ابتدا میخواستم نوشتهام را به صورت مستند و پژوهشی باشد اما در ادامه دیدم قالب داستان شیرین و عامه پسند است و برای همین از این قالب استفاده کردم. من اطلاعات جدیدی را به دست آورده بودم که فکر میکردم فقط خودم به آنها دست پیدا کنم و ابتدا هم تصمیم داشتم به صورت پژوهشی و مستند بنویسم اما وقتی کار، قالب داستان به خود گرفت، به دلیل اینکه میدانستم مخاطبان بیشتری خواهد داشت، کار سختتر شد چون مستندات باید به گونهای به مخاطب منتقل میشد که هم شکل داستانی خود را حفظ کند و هم مستند به وقایع باشد. از طرفی هم خیلی تلاش میکردم که شعاری یا احساسی با کار برخورد نکنم.
**داستانی پرکشش که نویسندهاش را به گریه میانداخت
فارس: چرا احساسی؟
چون جاهایی خودم خیلی تحت تاثیر قرار میگرفتم و گریهام میگرفت. برای همین سعی میکردم چند روزی از نوشتن فاصله بگیرم و بعد دوباره سراغ نوشتن بیایم. من هم میخواستم یک داستان پرکشش روایت کنم و هم در عین حال مخاطب ادبیات از دستهای پشت پرده و اصل ماجرا باخبر شود. اطلاعات آمده در کتاب در حدی است که به سوالات موجود در داستان جواب دهد و بیشتر داستان باشد تا یک کتاب مستند و تحقیقی و هیچ جا از چارچوب داستان و زبان داستانی هم خارج نشدم
**پدرم جانباز شیمیایی است
فارس: فکر میکنم ارتباط شما با موضوع جانبازان شیمایی و بمباران سردشت، چیزی بیشتر از ارتباط یک هم وطن با اتفاقات کشور خودش یا کنجکاوی یک نویسنده برای طرح موضوع باشد. ارتباط شما با موضوع عمیقتر نشان میدهد، آیا از نزدیک با موضوع عوارض بمباران شیمیایی مواجه شدهاید؟
بله پدرم جانباز شیمیایی است و من مسائل و مشکلات جانبازان شیمیایی را از نزدیک دیدهام. عموم مردم تنها از جانبازان شیمیایی سرفه و تنگی نفس را به خاطر میآورند اما جزئیات بسیار دیگری درباره این جانبازان وجود دارد که در هیچ کتاب و فیلمی به طور مفصل به معضلات جانبازان شیمیایی نپرداخته بودند و چون من این عوارض را از نزدیک میدیدم سعی کردم به این موضع بپردازم و آن قدر جنگ تحمیلی حرف برای گفتن دارد که تا سالها میتوان درباره آن کتاب نوشت و گفت.
**مشکلات تنفسی فقط بخش کوچکی از مشکلات جانبازان شیمایی است
فارس: وقتی کتاب منتشر شد، پدرتان این کتاب را خواند یا همزمان با نوشتن، صفحات داستان را میخواند؟
در حین نوشتن یک سری سوالات برای من پیش میآمد. مثلا از پدرم میپرسیدم وقتی به شما آمفتین تزریق میکردند چه حسی داشتید؟ و ایشان دقیقا برای من توصیف میکرد. شاید خود من این درد و رنجها را حس نکرده باشم اما از طریق پدرم تمام این حسها به من منتقل میشد و مسائل پدرم را از نزدیک میدیدم و همین باعث شد به موضوع نزدیکتر شوم. خیلیها ذهنیتشان درباره جانبازان شیمیایی این است که فقط مشکلات ریوی دارند در حالی که عفونت بیرونی و درونی بدنشان که گاهی منجر به قطع عضو هم میشود، یکی دیگر از مشکلات جانبازان شیمیایی است. بسیاری از آنها با نابینایی مواجه میشوند یا مسائلی برای خانمها پیش میآید مثل سقط جنینهای مکرر یا تولد بچههای ناقص و با بیماریها متعدد. همه اینها فقط بخشی از عوارض شیمیایی شدن است.
فارس: همسران جانبازان شیمیایی دچار این مشکلات میشوند؟
همسران هم تا حدودی از این مشکلات پیدا میکنند ولی منظورم خانمهایی است که در معرض آلودگیهای شیمیایی قرار گرفتهاند. مثل خانمهایی که در سردشت بودند. عوارض دراز مدتی که این بانوان گرفتار آن میشوند بسیار زیاد است و من سعی کردم هم عوارض بلند مدت و هم کوتاه مدت را در این رمان نشان دهم. البته در نوشتن این کتاب حالات پدرم خیلی روی من تاثیر گذاشت. خیلی خوب به خاطر میآورم زمانی که پدرم شیمایی شده بود ما چند ماه از ایشان اطلاع نداشتیم. کل منطقه را هم گشته بودیم و به ما نمیگفتند ایشان شیمیایی و قرنطینه و ممنوع الملاقات شده است.
**پدرم را بعد از شیمیایی شدن نشناختیم
فارس: پدرتان سردشت بودند؟
نه رزمنده بودند و در مناطق جنگی شیمیایی شدند ولی نوع شیمیایی شدنشان درست مثل مصدومان شهر سردشت بود. خردل و گاز اعصاب. بعد از 4 یا 5 ماه پدر به خانه برگشت. اما ما پدرم را نشناختیم. یعنی وقتی در خانه را باز کردم و پدر سلام کرد به قدری چهره و صدایش تغییر کرده بود که نشناختمش. بعد هم از آنجایی که به پدر توصیه کرده بودند ارتباط نزدیک با خانواده نداشته باشد چون عوارض شیمایی قابل انتقال است، حتی نمیتوانست بعد از این همه مدت دوری دیده بوسی کند یا بچهها را بغل کند. شرایط خیلی سختی بود.. بمبهای شیمیایی به قدری روی این جانبازان تاثیر مخرب دارد که تا با این افراد زندگی نکرده باشید آن را درک نمیکنید. من هم سعی کردم این جزییات را در داستانم بیاورم و سعی کردهام این حالات را در خواننده کتابم ایجاد کنم. یعنی هم حرف جدید داشته باشم و هم خواندنی باشد.
**خوشحال بود که کسی واقعیت زندگی جانبازان شیمایی را نوشت
فارس: نگفتید که واکنش پدرتان بعد از انتشار کتاب چه بود؟
چون دچار مشکل بینایی شدهاند نمیتوانند کتاب بخوانند و ما بخشهایی را برایش میخواندیم و مثل همه پدرها احساس خوشحالی داشت و میگفت خدا را شکر که کسی پیدا شد و این واقعیتها را نوشت. پدرم قبلتر وقتی که فیلم ابراهیم حاتمی کیا را میدید میگفت همه شیمیایی شدن این نیست اما وقتی من کتابم را برایش میخواندم و هر فصلی که فکر میکردم به مشکلات پدر مربوط میشود با او چک میکردم، او تایید میکرد. من کتاب را بعد از چک کردن جزئیات با پدرم برای چاپ فرستادم.
**اشک جانبازان شیمیایی از انتشار بهشت مسموم
فارس: افراد دیگری هم این کتاب را خواندهاند؟ چه واکنشی داشتهاند؟
بعد از چاپ کتاب گروهی از جانبازان شیمیایی کتاب را خواندند. خود من قبلا با آنها مصاحبه کرده بودم و وقتی کتاب را به دستشان رساندم استقبال کردند و میگفتند به قدری این کتاب حس برانگیز است که حتی خود ما که این مشکلات را تجربه کردهایم موقع خواندن اشک در چشمانمان جمع میشد چون اینجا دیگر درد رزمندهها نیست، درد زنها و بچهها است. مردمی که نمیدانستند اصلا بمب شیمیایی چیست و چگونه باید با آن برخورد کنند. الان هم نمیدانند چه طور با مشکلات و عوارضش مواجه شوند. با آنکه از همه شهرها بسیج شدند تا به مردم سردشت کمک کنند با این وجود تعداد شهدا و عوارض مسمومیت خیلی بالا بود.
فارس: پس تمام قصه شما در سردشت میگذرد؟
از همان روزی که شهر بمباران میشود یعنی 7 تیر 1366 داستان شروع میشود و تا 20 سال ادامه دارد. سعی کردم بگویم در این 20 سال چه بر سر این مردم آمده است و چه رنجها کشیدهاند. این کتاب در 3 دوره تاریخی روایت شده است. در دوره ای که بمب شیمیایی سردشت را هدف قرار میدهد و مردم نمیدانستند چگونه با این فاجعه مواجه شوند، در بخش دوم به واقعه مربوط به اعزام خارج از کشورمان مصدومان بمباران پرداخته ام و بخش سوم هم راوی سال های بعد از شیمیایی شدن این افراد هستم.
فارس: درباره انتخاب قهرمانان داستان هم توضیح میدهید؟
قهرمانان قصه من دختر و پسر جوانی هستند که هر یک از زاویه دید خود داستان را میبینند. البته داستان از دید دانای کل روایت شده و سعی کردهام به همه شخصیتها بپردازم. یکی دیگر از قهرمانهای اصلی داستان من برادر دختر بوده که زمان بمباران شیمایی نبوده و الان خبرنگار است و خیلی از اطلاعات مستند از زبان این برادر مطرح کنم. از شخصیتها استفاده کردم تا اطلاعاتی ناگفته نماند.
**تعلیقهایی که تلخیهای یک داستان را جذاب میکند
فارس: به نظرم کتاب شما قصه خیلی تلخی دارد. معمولا مردم سراغ موضوعات تلخ آن هم در یک رمان نمیروند. اینهمه درد و رنج چه جذابیتی برای خواندن میگذارد؟
موضوع، موضوع تلخی است. یک شهر بمباران میشود و بمب خیلی کشنده است و عوارض شدیدی دارد. منتها سعی کردهام نگاهم خیلی تلخ نباشد و با زبان شیوا روایت کنم. همین طور وجود عشق بین دختر و پسر در این ماجرا توانسته کمی از تلخی آن را بگیرد. دو قهرمان اصلی داستان قبل از بمباران قرار بود با هم ازدواج کنند اما در این شرایط بمباران و عوارض آن قرار میگیرند و با وجود این شرایط دردناک همچنان در حال و هوای عشقشان هستند و این هم یکی از تعلیقهای داستان است که خواننده میخواهد بداند ماجرای این دو قهرمان چه میشود. آیا اینها با این مسمومیت شدید به هم میرسند یا نه. کسانی که کتاب را خواندهاند به من گفتهاند دوست نداشتند کتاب را زمین بگذارند و در عین تلخیها، تعلیقهای داستانی باعث جذابیت قصه شده است.
فارس: افرادی که کتاب شما را خواندهاند، جوان بودهاند؟
از همه سن و قشری بودهاند. مثلا دوستان خواهرم که دانشجو بودند و اتفاقا اهل کتاب دفاع مقدس هم نبودند، کتاب را خوانده و اتفاقا آن را دوست داشتهاند و ارتباط خوبی با آن برقرار کردهاند. درباره ارتباط جانبازان شیمیایی هم با کتاب گفتم. در مجموع بازخورهای خوبی از انتشار این کتاب گرفتم.
Sorry. No data so far.