«نمیدانم از کجا برای آقای موسوی مسجل شد که ایشان پیروز هستند و با کدام قرینهای فکر میکردند اگر پیروز نشوند تقلب شده است. موسوی دچار توهم پیروزی در انتخابات شد. شاید محبوبیتهای سابق ایشان و استظهار ایشان به حمایتهای امام و اردوگاه سیاسی حامی وی البته بههمراه شور و هیجان و همافزایی تبلیغاتی گرداگرد ایشان این باور و توهم را در ذهن آقاي موسوی تقویت میکرد. انکار نمیکنم خیلی از خود ما هم دچار سطوحي از این توهم شده بودیم. حتی آقای موسوی اگر یقین داشت که پیروز انتخابات است نباید خود را مقابل رهبری قرار میداد.»
اینها اظهارات سعید شریعتی عضو شورای مرکزی حزب مشارکت و حاصل گفتوگویی دو ساعته در دفتر کار وی و در یک روز بارانی و البته شبهبهاری است که با هم میخوانیم.
بهنظر شما علت بروز اتفاقات ناگوار بعد از اعلام نتایج انتخابات دهم چه بود و چه بسترهایی را برای ظهور چنین حوادثی در جامعه مؤثر میدانید؟
همانطور که مقام معظم رهبری تأکید کردند، من هم در تحلیل شخصیام از وضعیت موجود، موضوع را به یک یا دو ماه قبل از انتخابات خلاصه نمیکنم. بلکه وجود اتمسفری در فضای سیاسی کشور که از سال 1384 به این سمت در عرصه سیاسی بهوجود آمد، مهمترین عامل بروز این اتفاقات بود. جریان حاشیهای قدرت با رأی مردم قدرت را بهدست گرفت که به تعبیری تفوق حاشیه بر متن بود. كمپين تبليغاتي آقای احمدینژاد توانست حاشیه را علیه متن یعنی تفكر حاكم بر جريان حامي آقای هاشمی در سالهای قبل، منسجم کند. اما در سال 1388 خصوصا اتفاقاتی که بعد از انتخابات افتاد، بهنوعی واکنش متن علیه حاشیه بود، یعنی تمام مدیران و افراد سیاسی و با نفوذ سالهای گذشته که در انتخابات نهم شکست را از حاشیه تجربه کرده بودند، رودرروی دولت جدید ایستادند. تحقیر نخبگان در برابر توده، تخریب تشکلهای سیاسی در برابر جامعه غیر سازماندهی شده، تخریب چهرهها و شخصیتهای دولتهای گذشته نسبت به مدیران جدیدالورود، نوعی بیتجربگی که از مجموعه کاستیهایی بود که آقای احمدینژاد آن را نمایندگی میکرد. این موضوع آنقدر در داخل تداوم یافت که نهايتا در مناظره احمدینژاد و موسوی، بهصورت كاملا آشكار بروز یافت. البته اصطلاح متن و حاشیه حاوی هیچ اظهارنظر اخلاقی و ارزشی نیست، بلکه یک نامگذاری است. اما بخشی از مردم بهدلیل این رفلکس و واکنش نتوانستند بهخود بباورانند و متأسفانه نخبگان سیاسی از جناح اصلاحات و هم اصولگرایان از حامیان دولت دهم و هم جریان سبز تلاش نکردند این مسئله را حل و فصل کنند، بلکه دچار خطاهایی شدند که دو قطبی شدن جامعه را رقم زد.
اما ادعای تقلب در انتخابات ریاستجمهوری به حوادث بعد از انتخابات دامن زد.
به هیچ عنوان معتقد نیستم که تقلب شده و متن بر حاشیه پیروز شده است. تقلبی صورت نگرفت و رأی، رأی مردم بود. من پس از اعلام نتایج نهایی و صدور پیام رهبری هیچ حجتی در پيشگاه حق و عدالت و قانون و مردم برایم شخصا وجود نداشت که قبول کنم رأی مردم این نبوده و آقای احمدینژاد رییسجمهور نشدهاند. البته برخی از افراد بهدلیل شرایط پولاریزه حاکم مدعی شدند این صحبتها تحتتأثیر زندان و زیرشکنجه گفته شده، در حالیکه اینطور نبود. قطب دیگر هم اظهارات ما را تحتعنوان اعترافات سران مخملی مطرح کرد. اینها همان ادعایی بود که من قبلا هم گفته بودم. در حال حاضر اگر حرفهای من و عطریانفر و ابطحی و حجاریان و دیگر دوستان را بخوانید، متوجه میشوید که آنها نیز قانع نشدند که تقلب شده است. اما موضوع این است که متن و حاشیه هنوز حل و فصل نشده و من هنوز نگران این هستم که این متن معترض به دولت و حاشیهای که به متن سابق معترض بوده، در یک همپیوندی با متن سابق و در فضاي اعتراضي به دولت جديد و سياستهايش كه رفته رفته بايد آن را متن جديد ناميد، كل جامعه را با یک بحران اجتماعی مواجه سازد. بهطوری که علیه متن جدید اقدام و از شیوههای پارلمانتاریستی عبور کنند. من نگران اين اتفاق هستم و البته در این مورد پیشبینی نمیکنم بلکه در حد توانم تمام تلاشم را میکنم، که خداي ناكرده این اتفاق نيفتد.
گفتوگوی شما با تلویزیون BBC حاکی از اعلام تقلب بود. آیا این موضوع را انکار میکنید؟
تنها دو بار آن هم پیش از اعلام نتيجه انتخابات با بیبیسی مصاحبه داشتم. اما بعد از صدور پیام رهبری با هیچ رسانهای مصاحبه نکردم. موضعم هم پرشور کردن انتخابات بود. یکبار راجع به مسایل بین ستادی حرف زدم مانند وقت اضافهای که صدا و سیما در جریان مناظره پس از انتخابات به آقای احمدینژاد داد و ستاد آقای موسوی و کروبی و رضایی معترض بودند و این کار عجیبی نبود. در واقع رقابت بین ستادها بود. مصاحبه دوم من ساعت سه بامداد روز شنبه 23 خرداد به زمانی بازمیگردد که هنوز نتیجه اعلام نشده بود. سیما علینژاد مجری شبکه تلوزیونی بیبیسی فارسی از من پرسید که تقلب شده؟ من تحلیلم این نبود که تقلب شده، بلکه برداشتم این بود که موسوی پیروز شده و برخی اخبار از منابع موثق حکایت میکرد که پیروزی قطعی است اما ستاد انتخابات وزارت کشور برای اینکه کنترل حوادث پس از پیروزی موسوی را کنترل کند با اعلام قطره چکانی تعداد آرا تدبیرهایی دارد تا به هیجان پیروزی موسوی در میان مردم دامن نزند. و به خبرنگار گفتم که تقلب نشده، اما وزارت کشور در اعلام نتایج، مدیریت اطلاعرسانی میکند. بعد از اعلام نتایج و صدور پیام رهبری تا آن لحظه نمیخواستم باور کنم، اما از سیاستورزی بهدور میدیدم که بگویم تقلب شده است. در دفتر سیاسی حزب عرض کردم ما نمیتوانیم مستندات کافی پیدا کنیم که 11 میلیون را پر کند. عین متن صحبتهایم را در دادگاه هم خواندم. از پراگماتیسم سیاسی ادعای تقلب را بهدور میدیدم. بعد از اعلام کامل نتایج حجت برایم کامل شد که تقلب مؤثری که بتواند 11 میلیون رای را جابهجا کند، نشده است.
آیا ستاد موسوی قادر به تخمین نتیجه انتخابات نبود؟
نه. اختلافنظر وجود داشت. آخرین جلسه کمیته مشاوران افکارسنجی و جامعهشناسان تحلیلگر کمپین آقای موسوی روز پنجشنبه 21 خرداد تشکیل شد. افراد بهشدت اختلافنظر داشتند بهطوری که به مجادله کشید. عدهای میگفتند 60 به 40 انتخابات را باختهایم و عدهای معتقد بودند به دور دوم میکشد، اما تعدادی هم تصور میکردند 60 به 40 پیروز خواهیم شد. هیچ اجماعی برای اینکه قطعا پیروز میشویم یا شکست میخوریم، وجود نداشت. دو روز قبل از انتخابات با سه چهره مطرح نهادهای افکارسنجی کشور که در کمپین موسوی حضور داشتند، تماس گرفتم و گفتم ما میخواهیم این تیتر را بزنیم که موسوی بهطور قطع پیروز انتخابات است. شما بهعنوان کارشناسان این رشته حاضرید نامه سه نفرهای امضا کنید؟ آنها گفتند ما اعتبار علمی خود را هزینه چنین ادعایی که یقین نداریم، نمیکنیم.
اما آقای موسوی با وجود اینکه شواهد و قرائنی برای اثبات تقلب در انتخابات ارایه ندادند، مصرانه بر ادعای تقلب در انتخابات تأکید میکردند؟
نمیدانم از کجا برای آقای موسوی مسجل شد که ایشان پیروز هستند و با کدام قرینهای فکر میکردند اگر پیروز نشوند، تقلب شده است. تأکید میکنم روی حرفهای آقای تاجیک در گفتوگوي خبري شبكه دوم. البته پیش از ايشان این موضوع را خودم هم مطرح كرده بودم. موسوی دچار توهم پیروزی در انتخابات شد. شاید محبوبیتهای سابق ایشان و استظهار ایشان به حمایتهای امام و اردوگاه سیاسی حامی وی و متنی که عرض کردم، البته به همراه شور و هیجان و همافزایی تبلیغاتی گرداگرد ایشان، این باور و توهم را در ذهن آقاي موسوی تقویت میکرد. البته انکار نمیکنم خیلی از خود ما هم دچار سطوحي از این توهم شده بودیم. اما به هر حال معتقدم حتی آقای موسوی اگر یقین داشت که پیروز در انتخابات است، نباید خود را مقابل رهبری قرار میداد، چراکه جایگاه فصلالخطابی رهبری اقتضا میکند، اگر موسوی باور داشت حقی از وی ضایع شده، تمکین میکرد و مسئله را به زمان واگذار میکرد. جبهه و ائتلاف سیاسی که پیرامون آقاي موسوي ايجاد شده بود، در ساختار قدرت حقیقی کشور بسیار گسترده و عظیم مؤثر بود. اگر روز 26 خرداد نزد رهبری میرفت و میگفت نه به این دلیل که اعتراض ندارم، بلکه چون شما فرآيند انتخابات را صحه گذاشتهايد، تمکین میکنم، جبهه سیاسیای که برقرار ميماند کمتر از قدرت رسمي ریاستجمهوری در آينده تعاملات و مناسبات سياسي درون نظام اثرگذار نبود.
در سخنان خود در دادگاه رويكرد آقای موسوی را قادر به حل و فصل مسایل سیاسی ندانستید. با چه تحلیلی چنین مدعی شدید؟
آقای موسوی 20 سال از عرصه کنشگری سیاسی دور بود و نتوانست مسایل را بهخوبی حل و فصل کند. صریحتر بگويم: اصل بنیانهای نظام ارزشمندتر از این بود که با یک ادعای بزرگ زمینهای را فراهم کنیم که چنين واکنشهایی در طرفين برانگيخته شود. نمیگویم این سخن آقای موسوی که معتقدند آگاهی سیاسی را باید افزایش داد، حرف اشتباهی است، بلکه مدعیام این حرفها جدید نیست. اکنون 30 سال است که راجع به نظام این حرفها را میزنند. اما وقتی وارد میدان شدیم که آگاهی سیاسی ایجاد کنیم، در صورت پذیرش محدودیتهای پیش رو قادر خواهیم بود در درازمدت آگاهیهاي سازمانيافته سياسي را شكل دهيم. من بر روي واژه آگاهيهاي سازمان يافته سياسي اصرار دارم. در غیر اینصورت حداکثر کاری که میتوانیم انجام دهیم دامن زدن به ناامیدیها و نارضایتیها و هدایت افکار عمومی است که جامعه بیتفاوت حاصل آن خواهد بود و به انتهاي صف کسانی خواهیم رفت كه از 30 سال پیش این حرفها را میزدند.
نقش آقای هاشمی را در اتفاقات پس از انتخابات و تغییر مواضع ایشان چطور ارزیابی میکنید؟
ایشان در کل سالهای گذشته سهم عمدهای در تمام عرصهها و صحنهها داشتهاند. مقداری از سیاست در تمامی نقاط دنیا رقص پای سیاسی و تغییر مواضع سیاسی است. به بازی شطرنج اشاره میکنم. تغییر موضع در بازی شطرنج کار یک شطرنجباز حرفهای است. یک سیاستمدار هم با توجه به برنامهای که دارد، ممکن است سخنانش اینطور تحلیل شود که ظاهرا متناقض است؛ در حالیکه در نیت خیر ایشان نسبت به نظام تردید ندارم. قلبا ایشان را دوست دارم و بهعنوان یکی از استوانههای نظام میدانم. البته گاهی هم در حد فهم خودم نقدهايي هم به ایشان داشتهام. مثلا در موضوع انتخابات گذشته بهطور مثال انتشار علني نامه ایشان به رهبری پیش از انتخابات حتي اگر خیرخواهانه هم بود، اما دارای اشکالات پراگماتیکی بود که به دعوای متن و حاشیه دامن زد.
در تحلیل فعالیتهای سیاسی همانطور که در مصاحبههای قبلی خود مطرح کردید، به روشهای مقاومت مدنی در مقابل الگوی پارلمانتاریسم اشاره دارید. با توجه به اینکه اعترافات افراد دستگیر شده حاکی از قصد لشکرکشی خیابانی و مقاومت مدنی و تظاهراتهای خیابانی بوده است.
اين را عرض كنم در رخدادهاي اخير موضوعي به عنوان اعتراف را قبول ندارم. مضحک است که بگوییم یک فعال سیاسی شناخته شده و پر سابقه در نظام جمهوري اسلامي اعتراف کرده است. من چنین تحلیلی از اظهارات پخش شده ندارم و الصاق چنين عنواني را به آن مواضع معتبر نميدانم. اما در مورد اصلاحات پارلمانتاريستي و تفاوت آن با الگوهاي مقاومت مدني، از سال 1376 به این سمت بلکه از قبلتر میتوان ریشههای این تفاوت را در تقابل دو الگوی مطرح پیدا کرد. حتی میتوان به داخل خانواده انقلاب بعد از رحلت امام به این سو یا بعد از مجلس چهارم اشاره کرد که بحث اصلاحطلبی و تغییر شرایط بین گروههای سیاسی بهوجود آمد. از همان ابتدا هم خیلی خام و نپخته گروه سیاسی چپ که بخشی از جریان روحانی و بخشی از جریان روشنفکری کشور در زمان امام و متکی بر پشتیبانی آن حضرت بود بهدلیل کنار گذاشته شدن از قدرت بهطور قهری یا انتخابات و نظارت استصوابی و خستگی مردم از این جریان، این گروه کنارهگیری کرد و به بازسازی اندیشهاش روی آورد و شکست خود را پذیرفت اما در درون خود دچار شکاف شد. صاحبنظران آنها دو مدل پارلمانتاریستی یعنی رقابت در چهارچوب نظام را مطرح کردند، با تمسک به انتشار نشریه، تشکیل حزب و سازماندهی سیاسی همچنین تصاحب کرسیهای قوای مردمسالار کشور که از سال 1370 تحت عنوان تشکیلاتی مثل سازمان مجاهدین انقلاب یا تشکیلات چپ یا گروههای خط امام شکل گرفت و بعدها با عنوان اصلاحطلب مطرح شدند. بخشی از نیروهایی که در این جریان دستهبندی میشدند، بیش از تفکر بر مدل پارلمانتاریستی رو به مدلهای الگوی مقاومت مدنی آوردند، یعنی شکل دادن جنبشهای اعتراضی و استفاده از ظرفیتهای بروز فشار اجتماعی.
تأکید بر مدل مقاومت مردمی از چه زمانی آغاز شد؟
چپ سیاسی مذهبي که با حضور آقای خاتمی وارد صحنه و پیروز شد، نشان داد الگوی ایجاد تغییر و اصلاحات مبتنی بر پارلمانتاریسم سیاسی جواب میدهد. اظهارنظر ارزشی نمیکنم، اما درست بعد از سال 1376 جریانی که الگوی مقاومت مدنی را در ذهنش میپروراند، به این صرافت افتاد كه اثبات كند در این بستر، پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری سقف کاری است که میتوان انجام داد و ظرفیتهای کشور از طریق پارلمانتاریسم اجازه تغييرات نمیدهد. لذا باید مقاومت مدنی را توسعه دهیم. 13 رجب سال 1376 دو یا سه ماه بعد از سرکار آمدن دولت خاتمی، آقای منتظری سخنرانی کردند و خطاب به ایشان گفتند: آقای خاتمی شما 20 میلیون رأی دارید و به رهبری بگویید شما از ناطق حمایت کردید 7 میلیون رأی جمع کردید. اما من 20 میلیون رأی دارم پس یا کارهایی که من میگویم انجام بده یا من استعفا میدهم. این شفافترین موضع یک چهره مؤثر و روحانی و بانفوذ در جریان سیاسی بود برای شکلگیری جریان مقاومت مدنی. بعد هم دیدیم که پس از مجلس ششم و همچنین پس از بسته شدن مطبوعات جریان نظريهپرداز و حامي مقاومت مدنی از تعاملات سیاسی آقای خاتمی و حامیانش این تفكر را تغذیه میکردند و دامن ميزدند که خاتمی اهل پیش بردن برنامهها نیست؛ بنابراین جریان مقاومت مدنی تنها راه است. لذا باید با تحریم انتخابات در هر مدلی مردم را به این نتیجه برسانیم که انتخابات و صندوق رأی دیگر جواب نمیدهد و بهگونهای دیگر آزمون فیصله بخش سیاسی در ایران بايد اتفاق بیفتد.
جبهه مشارکت چطور؟
در جبهه مشارکت تا جاییکه من 10 سال بهعنوان عضو شورای مرکزی حزب و يكي از مطلعترین افراد بودم، موضع جمعی این حزب هیچ موقع طرفداری و بهرهبرداری از مدلهای مقاومت مدنی نبود. ما تا زمانیکه در حزب بسته شد، از روشهای پارلمانتاریستی حمایت ميکردیم.
اما پروژه عبور از خاتمی توسط افراد منتسب به این جناح مطرح شد.
در حزب ما و در اردوگاه 30 هزار نفره این حزب احتمالا بودند افرادی که شخصا این تحلیل را داشته باشند که عبور از خاتمی و حرکت بهسمت مقاومت مدنی جواب میدهد. اما آن چیزی که بهعنوان یک شخصیت حقوقی و اکثریت غالب اعضاي حزب برنامهها و سياستهاي حزب را تدوين ميكرد و در بیانیهها و رويكردهاي حزب تجلي مييافت، سياستورزی اصلاحطلبانه مبتنی بر پارلمانتاریسم بود. حتی در اوج فشارهای سیاسی برای حذف جریان ما از رقابتهای انتخاباتی كه در انتخابات مجلس هفتم بود و شورای نگهبان به هیچ عنصری که بویی از مشارکت در سراسر کشور برده باشد، اجازه نداد در انتخابات کاندیدا شود و همین سبب تحصن مجلس شد، انتخابات بدون حضور کاندیداهای مشارکت برگزار شد، اما جبهه مشارکت اواخر بهمن 1382 بیانیه داد که ما امكان شركت در انتخابات را از دست دادهايم نه اينكه انتخابات را تحريم ميكنيم. موضع جمعی ما تحریم انتخابات نبود، چون تحریم انتخابات شعار و پرچم بود برای بخشی از اپوزيسيون خارجنشين و بخشی از نيروهاي داخل کشور که به مقاومت مدنی تأکید داشتند. ما حتی در بیانیهای که دادیم، اینطور اعلام کردیم که بهدلیل نبود فهرست قابل اعتنا از شرکت در انتخابات معذوریم. لیستی نداریم و مردم تکلیف خود را میدانند و پس از آن هم بلافاصله بحث انتخابات ریاستجمهوری را شروع کردیم. این ثابت میکرد كه ما تابع روشهای پارلمانتاریستی و مجموعهای از فعالیتهای سیاسی هستیم که منتهی به انتخابات میشود. پس از انتخابات 1388 هنوز حزب بهعنوان تشکیلات نتوانسته یک حلقه رسمی از تصمیمگیرانش را گردهم آورد و راجع به این موضوع بحث کند که آیا از فاز پارلمانتاریسم عبور کردیم یا اینکه نه در همان روش باقی خواهیم ماند و اینکه باید بهسمت حرکتهای خیابانی و نافرمانی مدنی برویم. یا با یک رفت و برگشت و تعامل دوباره با ساختار سیاسی نظام همان الگوی سابق را پیش ببریم.
آیا نهضت آزادی به همراه حزب مشارکت راهبری این جریان را بر عهده داشت؟
من ضمن احترام به افراد باسابقه و مبارز اين جريان بهويژه بانيان و پايهگذاران و معمرين آن، نهضت آزادی را گروه چندان مؤثري در صحنه سیاسی کشور نميدانم. این حزب بيشتر یک تاریخچه و خاطره است. وقتی خروجی آنان را میبینم، آنها هم به براندازی به معنای تغییر جمهوری اسلامی فکر نمیکنند. ادعاي رسمي آنان تا آنجا كه من ميدانم، برگشت به پیشنویس قانون اساسی است، اما خودشان هم میدانند ظرفیتهای سازمانیافته سیاسی برای جاانداختن و تفوق چنین ایدهای را ندارند؛ تلاش میکنند مشي همراهانه با سایر تشکلهای اصلاحطلب برای بقاء در منازعات سیاسی داشته باشند. شما ببینید، در انتخابات نهم از معین حمایت میکنند. هدفشان هم جز اینکه وزنی به معین اضافه کنند، نیست. اگر چه در طیف منتسبين به نهضت آزادي و نیروهای ملی مذهبی و نظریهپردازان آنها هم از قائلان به روشهاي مقاومت مدنی و دگردیسی نظام و تا چهرههاي معتقد به روشهای پارلمانتاریستي را میتوان پیدا کرد.
براندازی نرم دیگر اتهامی بود که وارد میشد، در این خصوص چه نظری دارید؟
من واقعا انتظار ندارم که مجموعهای سیاسی و فعال و اکتیو سیاسی با فهم و تحليل دقيق از واقعيتهاي ايران امروز در کشور باشد و قوای عاقلهاش آن را به این جمعبندی برساند که با آنچه به روشهاي براندازی نرم شهرت يافته، بتواند به هدف برسد. حوالی انتخابات مجلس هشتم بود که برای بار نخست خانم هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش و رامین جهانبگلو اظهاراتي داشتند که تبدیل شده بود به اتهام کودتای مخملی و انقلاب نرم که تکرار تجربههای اروپای شرقی بود و ظاهرا به این اتهامات دستگیر شده بودند. همان زمان مطلب مفصلی را تهیه کردم که بهدلیل ساختارهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادي و اجتماعی حال حاضر ایران اساسا براندازی نرم ممتنع است. دلایل روشن جامعهشناختی و روانشناختی اجتماعي و تحلیلهای اقتصادی پشتوانه این تحلیل من بود که برای یکی از نهادهای امنیتی که روی این موضوع مطالعه میکرد و از طریق واسطهای از من خواستند، فرستادم. سادهتر بگویم اساسا براندازی نرم در حال حاضر و تا اطلاع ثانوی در کشور ایران ممتنع است. نميگويم جاهلاني چنين ايدههايي را در سر نميپرورانند اما صحبت من بر سر امكان تحقق اين نوع روشهاست.
چه استدلالی برای ادعایتان وجود دارد؟
نخستین دلیل، بزرگترین شبکه اجتماعی اکتیو و مؤثر در ایران بهعنوان سرمایه اجتماعی دینی و معنوی است. پیوندهای حاکمیت فعلی در جهتدهی و سازماندهی این مسئله کماکان مستحکم است. ممکن است در درون اختلافنظرهایی باشد، اما کماکان بهنظر من قویترین سرمایه اجتماعي ایران شبكه و ساختار نهادها و كانونهاي مذهبی است، اعم از سنتی و مدرن. دلیل دیگر، وابستگی شدید اقتصادي آحاد مردم ایران به حکومت و دولت است. دلیل سوم منبعث از روانشناسی اجتماعی است. قاطبه مردم ایران از روح ایرانی، روحیهای مسالمتجو، محافظهکار و حسابگر برخوردارند. شما را ارجاع میدهم به ضربالمثلها، حكايات و توصيهها و ميراثي که در فرهنگ عامه ما وجود دارد. مجموعه اینها به اعتقاد من تغییر ساختار را در شرایط کنونی با توسل به تحلیل براندازی نرم منتفی میکند. اين را در توضیح اینکه هیچ حزب سیاسی ریشهدار در جمهوری اسلامی که یک قوه عاقله جدی پشتش باشد، با این نگاه اساسا به چنين مرامي مبادرت نمیورزد که با توسل به این روشها بخواهد اقدام به براندازی نرم کند. در جریان اصلاحطلبی که من میشناسم و خود را وابسته به آن ميدانم اعتقاد و انگیزهای برای براندازی نرم وجود نداشت و اساسا هدفگذاری در اين راستا صورت نگرفته بود. در مورد حزب مشارکت بهطور قاطع میتوانم بگویم در هیچ کجا اعضای حزب مشارکت در این خصوص حتی بحث نکردند و استراتژی اعلام شده ما در حزب، سیاستورزی اصلاحطلبانه متکی بر پارلمانتاریسم براي انجام اصلاحات در چهارچوب نظام و سياستهاي كلي اعلام شده آن بوده است. من مدعی این نیستم که کسانی داخل یا آن سوی مرزها از ذهنشان نگذشته است که از فرصتها و اتفاقاتی که افتاد یا ممکن بود بیفتد درجهت اعمال فشار به حاکمیت استفاده کنند. اما هیچ مجموعه عاقلی را نمیشناسم که باور داشته باشد ممکن است جمهوری اسلامی را با این سطح از اقتدار و بسترهای سیاسی اجتماعی اقتصادی در شرایط کنونی بتوان با روشهای براندازانه نرم یا اردوكشي خیابانی و مدلهای القا شده که خیلی هم پیچیده نیست، تغییر داد. اگر مروری بر فرآيند انقلاب اسلامی داشته باشیم، متوجه میشویم مردم ایران یکبار تجربه انقلاب نرم را خودشان داشتهاند؛ قبل از اینکه در یوگسلاوی یا اکراین یا لهستان این اتفاق بیفتد. خیلی از تحلیلگران جنبشهای اجتماعی معتقدند که اولین انقلاب رنگین و مخملی انقلاب اسلامی ایران بوده است. اگر به مدلهای اعتراض خیابانی یا نمادها و شعارها نگاه کنید، میتوانید ببینید مردم ایران به مدلهای خارجی برای انقلاب مخملی نیازمند نبودند و خودشان تجربه كافي در اين زمينه داشتهاند، ولی تحلیل این است که در شرايط كنوني یک مجموعه عاقل بهویژه گروههایی که ریشه در انقلاب اسلامی دارند، ممکن نیست حتی فکر اتخاذ این روشها در ذهنشان خطور كند. مشخصا در مورد مشارکت در سطوح رسمی حزب و تشکیلات چنين چيزي مطلقا وجود نداشت.
اتاق فکر پنجنفره متشکل از شخصیتهای ایرانی و حمایت دولت آمریکا و انگلیس از این گروهها با هدف مقاومت مدنی به منظور براندازی نظام را نمیتوان جدا از تفکرات برخی از افراد داخل دانست.
اتاق فکر تشکیل شده در خارج از مرزها کانونیت سیاسی در ایران ندارد. آقای سروش و مهاجرانی و کدیور و گنجی و بازرگان بهعنوان سیاستمدارانی که به پیچیدگیهای کار تشکیلاتی و سیاستورزی آشنا باشند، شناخته شده نیستند. همانطور که میبینید، خود این افراد هم چندان همموضع نیستند و بلافاصله انشعاب کردند. بر فرهیختگي و صاحب تفكر و انديشه بودن اين عزيزان احتجاجي نيست، اما اين دلیل نمیشود كه بهعنوان كانون هدايت سياسی و اتاق فکر سياسي به هيچ مجموعهاي توصیهشان کنم. این اشخاص حداكثر شاخصهای جریان مقاومت مدنی هستند که همواره منتقدشان بودهام؛ البته برخی از این افراد داخل کشور که بودند بینابینی بودند و بهلحاظ استراتژی سیاسی با آنها مخالف بودم. در یک کلمه هم مشترک هستند و آن هم مخالفت با ولی فقیه است و معتقدم به همین دلیل با اصلاحطلبان خط امامی نمیتوانند به یک همپیمانی صادقانه برسند. البته این جریان را هم تفکیک میکنم از جریان بیگانگان. بیگانه بهدنبال منافعش در منطقه است که چطور از دولت مستقر امتیاز بگیرد. او بهدنبال بیثباتی در منطقه است همانطور که زمان آقای خاتمی یا امروزه اقدام میکنند. آمریکا بهدنبال بیثباتی در زمان خاتمی در ایران بود، الان هم همینطور. نان آنها در تضعیف جمهوری اسلامی است، فعلا بهدنبال براندازی نیستند. در حال حاضر، جمهوری اسلامی ضعیف را میپسندند. علاقهای فعلا به تغییر ساختار ندارند، اما دامن زدن به اختلافات داخلی و بهرهگیری از اختلاف احزاب و گروهها را فرصت و روش مناسبی میدانند. اتفاقات بعد از انتخابات زخمی بود که این میکروبها و عفونتها از ناحیه رسانهها و سرویسهای بیگانه برروي آن نشست و همچنان هم ادامه دارد
Sorry. No data so far.