درباره تأثیرات انقلاب اسلامی بر معادلات جهانی با آیتالله سیدمحمد قائممقامی از اساتید حوزه و دانشگاه گفتوگو کردیم.
وی در بخش پایانی این مصاحبه به ذکر خاطرهای از دیدار با دبیر کل حزبالله لبنان پرداخت و گفت: یک بار با آقای سید حسن نصرالله دیدار داشتم، در دفترش عکس بزرگ امام خمینی و مقام معظم رهبری را نصب کرده بود. گفتم دلیل پیروزی شما همین است که هیچ خجالت نمیکشید و رودربایستی ندارید از اینکه اعلام کنید که وابسته به انقلاب اسلامی هستید. ایشان هم خندید و با لبخند گفت: بله حاج آقا، ما رودربایستی نداریم، این دین ماست. ما اعلام میکنیم که ما تابع ولایت فقیه و جمهوری اسلامی هستیم. گفتیم: همین سرّ موفقیت شماست که رودربایستی نمیکنید و صریح حرف میزنید…
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
سخن را با فرمایشی از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران شروع میکنیم که فرمودند: «انقلاب اسلامی ایران پرتوی از عاشورا و انقلاب عظیم الهی آن است». یعنی این انقلاب در طول تاریخ جریان داشته است و امروز در اوج تاریخی خود سیر میکند و البته افق پرواز آن هم بسیار فراتر این است. اگر انقلاب اسلامی هویت خود را از عاشورا گرفته است، و انقلاب های منطقه هم به عقیده برخی تشعشعی از انقلاب اسلامی ایران باشد، این جنبش بی نظیر و این انقلاب فوق العاده است و عمق استراتژیک آن فوق تصورات جهانیان است… به عنوان مدخل بحث میخواهیم تحلیلی از دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی داشته باشیم که چگونه انقلاب معادلات جهانی را بر هم میزند و پیام خود را به جهانیان صادر میکند و به سرعت به یک انقلاب فرا مرزی در سراسر جهان تبدیل میشود؟
در انقلاب اسلامی یک اندیشهای در موضوع حکومت و حاکمیت مطرح میشود که ما اعتقاد داریم این اندیشه، ریشه بسیار بسیار قدیمی دارد. قطعاً میتوانیم بگوییم که این قدیمیترین اندیشه در مورد حکومت بوده و آن مسئله حاکمیت انبیاء و اولیاست. اینکه در یک کلمه نبی باید حاکم باشد یا ولی باید حاکم باشد، جانشین نبی حاکم باشد. پیشینه این اندیشه به حضرت آدم(ع) مربوط میشود. از جهت دیگر این اندیشه بشدت مغفول واقع شده بود، کأنه دیگر این چنین چیزی وجود ندارد. هر چیزی جز این اندیشه مطرح شده بود. در متن چنین فضایی از غفلت و بیگانگی با این اندیشه، به دلیل اینکه اقتضائش فرا رسیده بود (من همیشه گفتم این را که انقلاب اسلامی در بستر یک اقتضاء اتفاق افتاد، یک ضرورت، یک نیاز، یک تمنا)، آن اقتضاء اقتضایی جهانی است برای بازگشت بشر به حکومت انبیاء و اولیاء یا به تعبیر دیگر، ولایت. این پدیده که ریشه قدیمی و کهن داشت به دلیل غفلت آدمیان و جوامع، وقتی مطرح میشود یک پدیده بسیار بسیار جدیدی تلقی میشود که همین طور هم هست. البته در واقع هم همین است چون موضوع ولایت اولیاء که جهان باید توسط اولیاء خدا مدیریت بشود و حاکمیت بشود، همانطور که قدیمیترین اندیشه است، جدیدترین اندیشه هم هست. توجه میکنید! نه فقط از این نظر که برای کسانی که غافل بودند، الآن برایشان جدید است، نه، حتی، برای کسی هم که غافل نبوده و متوجه هست، اندیشه جدیدی است.
به تعبیری باید گفت که ولایت حرف روز دنیاست و از طرف دیگر آرمان و اندیشه حکومت ولایی قدمت دارد. جاذبههای ولایت فرا زمانی و فرا مکانی است. و به این دلیل اندیشه همیشه نو برای بشر بوده است که بشر اضطرار به وجود ولی خدا و اضطرار به مدیریت ولی خدا داشته است و دارد. و در یک کلام، ولایت حرف روز دنیاست.
ـ بله، حرف روز دنیاست. ولایت حقیقت و باطن دین است. دین برنامه همیشگی دارد. حرف اول و آخر را میزند. در نتیجه انقلاب اسلامی به عنوان یک پدیده بسیار جدیدی، به تعبیری فرامدرن، فراتجدد، در صحنه میآید و وقتی که در صحنه آمده، عرض کردم اقتضایش وجود داشت و دلائل اینکه اقتضایش وجود دارد این بود که جهان قبل از آمدن انقلاب اسلامی همه تجربهها را کرده است. این واقعیتی است! قبل از انقلاب اسلامی که شما نگاه کنید، میبینید جهان در صحنه مدیریت و حاکمیت، همه تجربهها را انجام داده، تجربهای نمانده بود که انسان نداشته باشد، از تجربههای قدیم بگیرید که با محوریت پادشاهیهای گذشته بود، نظامهای خلافت، نظامهای شبهدینی مبتنی بر دینهای ناقص، دینهای تحریف شده که ویژگی دنیای قدیم است، تا به اصطلاح دنیای جدید که ادعای روشنفکری و عقلانیت و دموکراسی و … دارد، به ویژه در دنیای جدید، از رنسانس به این طرف، به دلیل سرعتی هم که آهنگ جهان پیدا میکند، همهی تجربههایی که میشود کرد، انجام شد.
ببینید در قرن بیستم میلادی که مقطع وقوع انقلاب اسلامی است، مقطعی که به اصطلاح، جهان دارد متوجه ورشکستگی میشود؛ نمیخواهم بگویم که یک مرتبه بطور کامل، یعنی آرام آرام. مثلاً شما ببینید تفاوت قرن بیستم با قرن نوزدهم را، شما نگاه کنید در اروپا، در قرن نوزدهم امید شدید حاصل میشود که خود انسان میتواند مسائلش را حل کند، مشکلاتش را حل کند. صنعت هم دارد شدت میگیرد، تکنیک و علم و برخی موفقیتهای صورت پذیرفته، دیگر بشر به جایی رسیده که گویی اصلاً خدا لازم ندارد، پیغمبران را لازم ندارد و دیگر دین را اصلاً نمیخواهد… آسمان و دین دیگر به نظرش منسوخ شده، تمام شده، خب این در قرن نوزدهم. در قرن بیستم دیگر اینطور نبود. حتی قبل از انقلاب اسلامی در قرن بیستم رفته رفته بخصوص بعد از دو جنگ جهانی اول و دوم، علائم ورشکستگی ظاهر میشود، بشر میفهمد که ما خودمان نمیتوانیم مسائلمان را حل کنیم. اینطور نیست که چهار تا صنعت و تکنیک که آمد دیگر همه چیز را بشر میتواند حل کند. یک مقدار شروع شد به اینکه غرور انسان شکسته شود. این غروری که در قرن نوزدهم داشت. احساس ورشکستگی پیدا کرد، البته نمیخواهم بگویم با کامل شدن این احساس، اما در بستر چنین احساسی بود که انقلاب اسلامی مطرح شد و یک اندیشه کامل به غایت قوی که اندیشه ولایت باشد، دین خالص، دین ناب باشد، مطرح میشود. که بشر کلاً از آن غافل بوده، چه بشر غربی، چه بشر شرقی، چه بشر جدید، چه بشر قدیم. انسانهای قدیم هم در وجه غالب با دین خالص آشنا نبودند. انسانهای قدیم چه در شرق و چه در غرب، با ادیانِ مصادره شده و تحریف شده روبرو هستند. یعنی انبیاء را باید تحریف کنند و تحویلشان بدهند. با ورژن تحریف شده پیامبران را قبول میکنند، نه آنطور که پیامبران بودند.
با این وجود، در مقابل این هجمه سنگین طاغوت، چه تدبیری در جریان ولایت و تشکیلات ایمان اندیشیده شد؟
ـ اصولاً یکی از مبانی ولایت که بسیار بسیار مهم است، این است که انسان را دعوت میکند که تعاملش با انبیاء آنگونه که انبیاء بودند، باشد نه آنگونه که طواغیت مصادره کردند و تفسیر کردند و تحریف کردند. وضعیت دینی جهان معمولاً این بوده که طواغیت متولی تفسیر و تبیین انبیاء میشدند. ولایت، آموزهاش این است که انسان را دعوت میکند که پیامبران را بدون فیلتر بشناسند. ما معتقدیم دستگاه ولایت که دستگاه تشیع است، در واقع فیلترشکن را وارد ساختار نرمافزاری جهان کرده. فیلترشکن سایت انبیاء را … یعنی پیام این دعوت این است که انبیاء دیگر نباید فیلتر شده دیده بشوند! این جدیدترین حادثه جهانی است. این شرایط را اضافه کنید به ویژگی های عصر ورشکستگی، بحران، استیصال، ناامیدی، بنبست، بحرانهای گوناگون و باز هم بحرانهای گوناگون دیگر! یکی دوتا نیست. در هر بخشی بشر به بحران رسیده. در محیط زیست؛ جمعیت، غذا، اشتغال… از سیاست و مدیریت بگیرید تا بیاید به محیط زیست. انسان محیط زیست را خراب کرده، صنایع موجود طبیعت را هم خراب کرده است. این خرابی طبیعت، فاجعهای را به بار میآورد. فاجعه شوخی ندارد، کوچک نیست. کن فیکون میکند. این را بشر دارد میفهمد و بعد هم درک میکند که این گره را دیگر خودش به تنهایی نمیتواند باز کند. گره محیط و منابع زیست را چطور میخواهد درستش کند؟ این وضعیت، اکوسیستم جهان را به هم ریخته، یک فاجعهای ایجاد میکند. نمیتوانید درستش کنید. یعنی به طور فطری بشر متوجه شده که دیگر من راه دیگری لازم دارم و راه دیگر یعنی امداد میخواهم.
امداد از آسمان میخواهد. امداد از غیب میخواهد. دوباره باید بروم در خانه پیامبران، ولی این بار نه مسیح مورد نظر سزار و تزار و پادشاهان. نه پیامبر مورد نظر خلفا و شاهان. نه موسی کلیم مورد نظر انجمنهای یهود. نخیر، شخصیت حقیقی خودشان. موسی کلیم، عیسی مسیح، حضرت محمد (ص). آموزه ولایت این است، آموزه تشیع این است. به همین جهت تشیع را به معنای دیگر فرقه فقط نمیدانیم در کنار فرقه های اهل سنت. اینجوری نیست. شیعه و سنی نیست. جریان کل انبیاء را میگوییم تشیع؛ این در صحنه آمد. و بعد زمانش بوده، تقضاءاش بوده.
یعنی حضرتعالی میفرمایید این انقلاب تنها در بدنه شیعه اصطلاحی رخ نداده است، و اقتضاء آن حتی به مرزهای ایران هم منتهی نمیشود، بلکه در بستر اقتضائات بینالمللی و بینالمذاهبی رخ داده است. سؤال این است که ارتباط بین واقعه انقلاب و این اقتضاء و تأثیر و تأثری که در واقع بین انقلاب و این اقتضاء وجود دارد به چه معناست؟
ـ ما میگوییم اقتضائی این انقلاب را ایجاد کرد و بعد انقلاب خودش این اقتضاء را افزود. یعنی مثلاً یک عقلانیتی پدید آمد که ما حصلش شد وقوع انقلاب اسلامی، درست است! چون بدون عقلانیت توجه به دین نمیشود. آن هم یک دین خالص، دین ناب که در محورش ولی خدا قرار دارد. یک عقلانیتی این را پدید آورد، بعد خود این انقلاب این عقلانیت را دامن زد، افزود و همینطور این تعامل ادامه دارد. بنابراین ما در یک چنین شرایطی قرار داریم. این واقعه انقلاب در ایران وقتی واقع میشود که شگفتیها را ایجاد میکند. خب در برابرش طبعاً کسانی صف میکشند دیگر. صف میکشند از قدرتها، نیروهای حاکم بر جهان، از جریاناتی که وحشت دارند از تغییر وضعیت، توجه میکنید!
محور این جریانی که در برابر انقلاب ایستاده، در یک کلام ما میتوانیم بگوییم روشنفکری اصطلاحی است. اصطلاحی که میگوییم در برابر روشنفکری حقیقی است. من اعتقاد دارم که انقلاب اسلامی یک واقعهای است که قبل از این که دینی باشد، روشنفکرانه است. حال این قبل نه قبل زمانی است، چون این دو با هم یک چیز است، بلکه از حیث اهمیت بُعد روشنفکری است. با این انقلاب روشنفکری حقیقی است که در صحنه جهان آمده. Intellectual حقیقی در صحنه آمده که در برابرش طبعاً معارض اصلی، روشنفکری اصطلاحی است. روشنفکری اصطلاحی هم محور قدرت حاکمه جهانی است. یعنی دنیای غرب و کفر جهانی مبتنی بر روشنفکری اصطلاحی است. اسرائیل، صهیونیسم، دنیای به اصطلاح مدرن، شعارش، شعار روشنفکری است. اصطلاحاً میگویند چون دوره دین گذشته ما دیگر روشنفکریم، دوره روشنفکری است، دوره آزادیاندیشی و دورهی رهایی است. این شعار روشنفکریست.
جالب است جریانی که به لحاظ ظاهر تضاد با فضای مدرنیته و روشنفکری غربی دارد، نماد دینداریهای سابق است، این جریانات شبهدینی و دینهای ناقص نیز در چارچوب روشنفکری اصطلاحی میگنجد! یعنی آنها هم روشنفکر اصطلاحیاند. ائتلافی که شما بین آمریکا و اروپا و عربستان میبینید. عربستان نماد جریان تفکر قدیمی است. نماد دینداری منسوخ دنیای گذشته است ولی در عین حال با این ولیده جدیدش (یعنی مدرنیته)، این دو با هم سنخیت دارند، تناسب دارند، نسبت دارند. چرا؟ چون آبشخور هر دو روشنفکری اصطلاحیه و دقیقتر بخواهیم بگوییم ما ریشه روشفنکری اصطلاحی را نه در غرب بلکه در شرق و در نزد انبیاء (در اطرافیان انبیاء نه در نزد خود انبیاء) مییابیم. حقیقت روشنفکری در نبی متجلی است و در وصی بر حق نبی. روشنفکری حقیقی به اعتباری خواستگاه اصلی روشنفکری اصطلاحی است. مانند نور که به اعتباری منشأ پدید آمدن ظلمت است. این نه در دنیای غرب نه در رنسانس، بلکه قبل از آن در اطرافیان انبیاء پیدا میشود. گفتم انبیاء مهد روشفنکری حقیقیاند. روشنترین اندیشه مال انبیاست. به پیغمبر اکرم که میرسیم میگوییم کسی از پیغمبر اکرم بالاتر وجود ندارد.
بعد از پیغمبر اکرم با دو جریان در دنیای اسلام روبرو میشویم؛ یکی ادامه روشنفکری حقیقی توسط امیرالمؤمنین (ع) و اهل بیت (ع)، یکی توسط جریانات دیگر… در آنجا نیز با پدیده روشنفکری روبرو هستید، ولی روشنفکری اصطلاحی. در نسبتی که دنیای غرب با عالم ماقبل خودش دارد آن عالم را عالم تاریکاندیشی حساب میکند. چون تا قبل از دنیای غرب، عالم شبه دینی سیطره دارد نه عالم دین واقعی… دین منسوخ، دینی که توسط طواغیت تولید شده و توسط غاصبین مدیریت میشود.
غرب آن یکی را عالم تاریکاندیشی و این دیگری را عالم روشنفکری و روشناندیشی مینامد! این ادعاست. تاریک اندیشی و روشن اندیشی مورد نظر غرب وقتی مقابل جریان دیگر (یعنی جریان ولایت و تشیع) قرار بگیرند، این دو جریان با هم متحد میشوند و مکشوف میشود که روشنفکری اصطلاحی امروز از تاریک اندیشی دیروز ناشی شده است. و تمام مبانی خود را از آنها یاد گرفته است. مبانی سکولاری و اومانیستی و لیبرالی و دموکراسی، ریشهاش از آنجاست. نفی این دو جریان از مقاصد شعار «نه شرقی و نه غربی» است. به همین جهت انقلاب اسلامی که دوره مدرن را نفی میکند، داعیهدار بازگشت به دوره قدیم نیست.
از همین جا راه انقلاب با راه یک سری از منتقدین غربی غرب متفاوت میشود. منتقدانی که خود غربیاند یا غربزدهاند، و غرب را نقد میکنند. آنها به نحوی خواهان بازگشت به گذشته اند.
یعنی جریان ولایت حرف روز است و همیشه جاذبههای روز جهان را داراست؟
ـ ولایت حرف روز جهان است. فردا هم همین است. پس فردا هم همین است. به قول بعضی از افراد این اندیشه پسفردایی است. پسفردای جهان این اندیشه را دارد.
چیزی جز این هم نخواهد بود. این حرف روز جهان است و حرفی است که در خود ظرفیت بی نهایت دارد. به دلیل مبتنی بودن بر دو پایهی دین، که یکی متن قدسی و دیگری تفسیر قدسی است. حرف شیعه این است که برای دینداری، فقط متن قدسی کافی نیست، متن قدسی باید با تفسیر قدسی، برداشت قدسی، شرح قدسی همراه باشد. یعنی اهل بیت، یعنی عترت.
* یعنی همین که قرآن میفرماید: وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ….
ـ بله، حاکمان غرب از تغییر وضعیت جهان ناراضی بودند و خواهان این بودند که همین وضع ادامه داشته باشد، چون جزء طوایف برخوردار بودند. در اوایل انقلاب گروههای روشنفکری مختلفی آمدند و ملحق شدند به انقلاب؛ گروههای روشنفکری چپ و راست. مارکسیستها، لیبرالها، روشنفکرها، ملیگراها … به محض اینکه انقلاب جلو رفت و کم کم شروع کرد به اثبات بعد از نفی و بیان تفکرات جایگزین، ریزشهای روشنفکری شروع شد. روشنفکران یکی پس از دیگری فرو ریختند از انقلاب و جدا شدند. مثل کمونیستها، مثل ملیگراها، مثل جبهه ملی، ملی مذهبیها، غیره و غیره، مثل منافقین و انواع طوایف…
سیر انقلاب و سلوک انقلابیون با توجه به عقلانیت رسوخ کرده انقلاب اسلامی، چه مسیری را با توجه به تحولات منطقه ای طی کرده و برنامه آینده آن چیست؟
ـ به دلیل رشد عقلانیت که انقلاب به دنبالش آمد و به دنبال خود انقلاب، عقلانیت دوباره تشدید شد. تشدید عقلانیت موجب افزایش دانسته و ندانسته رویکردها به طرف انقلاب اسلامی شد. این اندیشه شروع کرد به فتح کردن، فتح کردن اشخاص، قلوب و عقول…
صورت عینیتر نبردی که وجود دارد بین جریان حق انقلاب اسلامی و جریان باطلی که میخواهد وضعیت گذشته را حفظ بکند و تکامل ببخشد، مسئله انتظار است.
مسئله انتظار منجی یک موضوع کاملاً جهانی است. یعنی در بین جریان حق و باطل مشترک است. صحنهی نبرد، الان بخصوص در منطقهی ما که منطقهی بسیار بسیار حساسی است به این صورت ادامه پیدا کرده که «چه جریانی باید متولی مراکز مقدس جهانی باشد؟»
آزادسازی کربلا و نجف، مدینه و مکه و قدس شریف رویکرد اول و آخر انقلاب است.
دعوت انقلاب این بود که مراکز قدسی جهانی با اولویت سه مرکز شامل حجاز (مکه و مدینه)، عتبات (کربلا و قبور مطهر معصومین)، و قدس شریف؛ این سه مرکز باید از لوث وجود افرادی که از سنخ این مراکز نیستند پاک بشود. این حرف انقلاب بوده و هست. امام از همان اول انقلاب بیان کرد جهان باید از لوث وهابیت پاک بشود، وهابیت حق ندارد متولی حرم الهی باشد، اسرائیل باید برود، اسرائیل نمیتواند متولی مسجدالاقصی باشد. و عراق، که قدم اول بود، نمیتواند تحت تولیت و مدیریت صدام باشد، که مظهر نفاق و کفر شبه اسلامی است. ادامه انقلاب موجب شد یکی از این سه مرکز مقدس مفتوح شد، کربلا مفتوح شد. الان عراق آزاد است. کربلا و نجف آزاد است. و معنی آزاد بودنش این است که کسانی متولی آنجا هستند، که سنخیت با حرم دارند و این امکان پدید میآید که انسان در ارتباط با این مرکز بتواند آزادانه عمل بکند. مثلا در اربعین کربلا میعاد 20 میلیون نفر برای تظاهرات جهانی است، یک مانور عظیم جهانی برای رساندن پیام تشیع، پیام ولایت، امام زمان(عج) … در منظر و مرآی جهان دارد انجام میشود. این مرکز آزاد شده، الان ما در موقعیتی هستیم که دو مرکز دیگر باید آزاد شود. یکی مکه معظمه و دیگری هم قدس شریف. این دو مرکز باید آزاد بشود.
البته بدیهی است که جریان روشنفکری (به سردمداری کفر جهانی) با تمام وجود مانع تراشی کند. یک دلیل که این گروه انحرافی تکفیری داعش پدید آمد، این بود که عراق مجدداًٌ توسط منافقین تصرف بشود، چون میدانند که آزادی کربلا به آزادی مکه معظمه و به قدس شریف منجر میشود. خب مشاهده میکنیم که بعد از انقلاب اسلامی، انقلاب منطقه و بیداری اسلامی پدید آمد. این انقلاب منطقه البته با یک ضد انقلاب هم همراه شد، با یک پاتک، که ماجرای داعش بود به عنوان یک مقابله، یک مصادره بیدرای اسلامی! ولی به لطف خدای تبارک و تعالی از این مرحله هم عبور میکنیم.
در موضوع انتظار و مطالبه منجی، میبینیم که این امر بین جریان حق و باطل مشترک است. همانطور که جریان حق منتظر منجی است که حاکمیت حق را کامل کند، جریان باطل هم میخواهد جهان را به روشنفکری اصطلاحی برساند. به سردمداری آمریکا و اسرائیل و اروپا … جریان باطل هم مثل ما منتظر منجی هستند، ولی انتظارشان (البته از طرف سردمداران نه از طرف تودههای مردم، چون ممکن است تودهها مستعضف باشند)، در واقع انتظار منجی که تجلی میکند در پدید آمدن دولت اسرائیل به عنوان دولت ممهد، دولت زمینهساز در این جهت است که باید کسی بیاید و این حاکمیت موجود باطل را کامل کند در جهان، چرا که کامل نیست، (چون فلسفه انتظار این است که قدرت ما الان ناقص است و میخواهیم این قدرت کامل شود) آنها هم میگویند درست است که ما حاکمیم، یهود حاکم است، سرمایهداری جهانی، فراماسونری، کفر جهانی … ولی این حاکمیت مطلق و کامل نیست، مقاومت هست در برابرش، اسلام مقاومت میکند، ما منتظر کسی هستیم که بیاید و این مقاومت را در هم بشکند و این حاکمیت را برایمان کامل و جهانی کند. تشکیل اسرائیل در این جهت است.
اسرائیل به عنوان دولت ممهد میخواهد شخص ابلیس را ظاهر کند و از طرف دیگر دولت ممهد امام زمان (عج) که به واسطه انقلاب اسلامی تشکیل شده، برگشت ناپذیر است.
به لطف الهی امر انتظار در جریان حق سبب وقوع انقلاب اسلامی شد. دولت اسلامی تشکیل شد، این دولت اسلامی به عنوان دولت ممهد و دولت زمینهساز برای امام زمان (عج) است. اعتقاد ما این است که این دولت ممهد برگشتناپذیر است و به حول و قوه الهی میرود که متصل شود انشاءالله به دولت یار …
انشاءالله. در خصوص فرمایش آخر حضرتعالی، اینکه این دولت ممهد برگشتناپذیر است، علاوه بر اینکه ما یک بشارت مهم برای ظهور را امروز شاهدش هستیم، آیا تحلیلها و عقلانیتی که در کنار این وجود دارد و قواعدی که در عالم حاکم است، این بشارت را تأیید میکند؟
ـ دلیلم برای برگشتناپذیری و شکستناپذیری این دولت، هم عقلی است، هم علمی، هم شرعی و هم نقلی …
در نقل ها داریم که در آستانه ظهور حضرت، انقلابهای الهی و اسلامی انجام میشود، دولت دینی تشکیل میشود، از جمله دولتهای شرق، در ایران. واقعه دولت ممهدون در روایات ما معروف است که منطبق هم هست با همین انقلاب اسلامی، دولت اسلامی و شرایط کنونی ایران!
باز بر مبنای نقل ما نمیبینیم که این دولت بخواهد که در سر راه خودش شکسته شود یا حذف شود تا بعدها دوباره دولت مهدی (عج) بخواهد پدید آید. یعنی در روایات این دولت ممهد که حاکمیت نایب امام زمان را دارد، این منجر به حاکمیت امام زمان میشود.
عقل هم همین را تأیید میکند. وقتی که کار دنیا به جایی میرسد که این شرایط فراهم میشود که دین ناب، اذن ظهور پیدا میکند، اجازه اعلام پیدا میکند. از نظر عقلی قابل قبول نیست که بخواهد مجدداً شکسته بشود یا حذف شود یا حتی تحریف شود!
چطور ممکن است؟ حتی انبیاء عظام را هم تحریف کردند! جریان باطل در برابر سید الانبیاء هم مقاومت کرد، وقتی از حذف آن مأیوس میشود، وارد نهضت میشود، از درون نهضت را تسخیر میکند. خلافت و زعامت را هدف میگیرد. نفوذ تخریبی میکنند. برنامه ریزی دراز مدت میکنند. صحیفه ملعونه نوشته میشود. در غدیر صیحه یأس زده میشود اما اجتماع در سقیفه میگیرند و روزنه باز میشود. برنامه این است که وضعیت گذشته را با یک پوستهای از اسلام باز گردانند. و بدنه جامعه مسلمین هم طبق برنامه دچار استحاله شدند. حالا چگونه میتوانیم بگوییم که انقلاب ایران الا و لابد شکست ناپذیر است و باید به ثمر بنشیند؟ و چه تضمینی وجود دارد که انقلاب ایران هم با یک ضد انقلاب و پاتک دچار استحاله نشود؟
ـ ما میخواهیم بگوییم که این امر نمیشود، چرا؟ به دلیل اینکه پدیده انقلاب اسلامی پدیده ولایی است. ولایت را اعلام کرده است. جریان انبیاء با اینکه جریان ولایی است، پدیده ولایی است، ولایت را اعلام کرده، و مرکز و محوریت جریان پیامبران، ولایت و ولایی است ولی در بعد قابلی یا قابلیت مردم این امکان نبوده که این جنبه ولایی اعلام شود. همان جنبه نبوی اعلام میشود، یعنی مردم این پیامبر را میبینند. پیامبری با عظمت پیامبر اکرم آمد بعدش هم توسط کسانی مصادره شد، تفسیر به رأی شد، دوباره به وضعیت قبل برگشت! چرا؟ نه به دلیل اینکه پیامبر ولایی نبود، نه! که اصل ولایت همین است. بلکه به این دلیل که ما معتقدیم در بعد قابلی که مردم بودند، این قابلیت نبود که مردم آن جنبهی ولایی امر را درک بکنند. جنبهی ظاهر را درک کردند و همراه تحریف نقل کردند. گویی یک شخص عظیمی را دیدند که بعداً باید تحریف شود!
یعنی عهدی که مردم با پیغمبر داشتند، عهد ولایی نبود، در ده سال حاکمیت پیامبر (ص)، از بعد فاعلی، حکومت ولایی بوده است. یعنی از جانب خدا و پیامبر ولایت برقرار است اما از طرف مردم ولایت برقرار نیست. یک حاکم قبل از اسلام حکومت داشته، حالا پیغمبر حاکم شده است. کسی به نام پیامبر حاکم شده از نظر عموم مردم، حتی از نظر عموم مسلمانان …
* یعنی ولایت یک جاده دو طرفه است، یک رابطه دو سویه است. جریان برق است برای روشنایی، فاز و نول میخواهد… ولایت از طرفی اعمال میشود و از طرف دیگر باید اقبال شود. که متأسفانه این جاده از طرف مردم مسدود شده است. مانع دارد… آیا در خصوص امیرالمومنین هم همینطور بود؟
ـ حاکمیت پنج ساله حضرت علی (ع) هم هینطور است. در حاکمیت پنج ساله امیرالمومنین (ع)، مردم با حضرت علی (ع) پیمان ولایی ندارند. پیمان ولوی ندارند. حضرت ولی خداست. از جانب خداوند ولایت دارد اما تا از جانب مردم ولایت شناخته و پذیرفته نباشد، مثل این است که ولایت تحقق نیافته است. به همین علت شما میبینید که همین مسلمانها بعد از حضرت علی رجوع میکنند به معاویةبن ابیسفیان … این یک تعریف کلامی است در موضوع ولایت که اصولاً پدیده ولایت برگشتناپذیر است. اگر در جایی یا در فردی یا در اجتماعی تحقق پیدا کرد، برنمیگردد. اگر یک چیزی برگردد، کشف از این میشود که ولایت نبوده است. مثلاً در فرد هم همینطور است، اگر فردی مؤمن بوده، مسلمان بوده، نماز خوان بوده، عبادت میکرده، بعد برگردد از این رویه و کافر شود، با کفر از دنیا برود، شما کشف میکنید که این هیچ وقت در عرصهی ولایت نبوده است. قبلا ظاهرا بوده، اما تخیل بوده است. دلیل کلامی مطلبم این است که ولایت خود بهشت است. کدام بهشت؟ نه بهشت دنیا، نه بهشت برزخ، بلکه بهشت آخرت. این را من همهجا گفتهام، ولایت یعنی بهشت آخرت و چون ورود به بهشت آخرت برگشت ناپذیر است و امکان ندارد کسی به بهشت آخرت وارد شود و دوباره بیرون بیاید یا بیرونش کنند. حتی مثل بهشت حضرت آدم هم نیست که کسی در بهشت باشد، بعد اشتباه کند و هبوط کند. آن بهشت برزخ است، یا بهشت دنیا هم میگویند. که شخصی میخواهد تجربه کند استقلال از خدا را … اومانیسم را میخواهد تجربه کند، میخواهد تجربه اومانیستی داشته باشد. حضرت آدم باهوشی بود، زرنگ بود، بلافاصله استغفار کرد، توبه کرد و خطا را ادامه نداد. قابیل بیهوش و نفهم بود، اومانیسم را ادامه داد، این استقلال از خداوند را، این ادامه جریان هبوط را. توجه کردید؟
عرض شود که، بله، حکومت حضرت علی (ع) ولایت الهی است از منظر فاعلی، ولی از نظر قابلی ولایت نیست. حضرت علی (ع) را جامعه به چشم یک شخصیت بزرگ (مثل شیخین) میبیند، یک شخص بزرگ، همانطور که اولی و دومی و سومی برایشان بزرگ بودند. جامعه حضرت علی را هم به چشم چنین بزرگی میبیند که الان زمان آن است که خلیفه بشود. توجه میکنید؟
ولی این ولایت نیست. ولایت آنجایی است که اولاً همه تجربهها شده باشد، انسان پخته شده باشد، جامعه بشری پخته شده باشد، عقلانیت پیدا کرده باشد، و بعد متوجه به ولی شده، و این بار با ولی به عنوان ولی پیمان بسته باشد.
اتفاقی که در انقلاب اسلامی افتاده خیلی عجیب است. یعنی بخشی از مردم جهان با حضرت امام خمینی و بعد از ایشان با مقام معظم رهبری نه به عنوان حاج آقا روحالله، نه با عنوان آقا سیدعلی خامنهای، با عنوان ولی پیمان بستند و ولی هم یعنی اینکه این (حاج آقا روح الله و آقا سید علی) فانی در ولی بالاتر از خود میباشند. یعنی مردم با امام زمان خود میثاق بستند. پیمان ولایی است و این را درک کرده انسان و از اینجا به بعد علیرغم سختیها و مشکلاتی که وجود دارد، لذت این امر را که بهشتی بوده، انسان چشیده است. به همین علت ما معتقدیم که این جریان برگشت ناپذیر است. و بلکه توسعه بیشتری پیدا میکند، گسترش بیشتری پیدا میکند و جهانی تر میشود. امیدوارم انشاءالله تعالی خداوند مردم جهان را هرچه زودتر بیدار کند.
انشاءالله. حاجآقا با توجه به اینکه این پیمان ولایی بوده، بعضی دچار چه اشتباهی شدند در جریان انقلاب و در بدنه انقلاب که از ولایت فاصله میگیرند؟ ولایت فقیه را از اصل امامت و جریان غدیر جدا میکنند. خمینی را از امام زمان(عج) جدا میکنند و خامنهای را از خمینی … یکدفعه دیدگاههای متفاوت از یاران انقلاب پیدا میکنند، و شاهدیم که برخی یاران حضرت امام (چه در زمان حیات ایشان و چه بعد از ایشان) دچار خدشه و مشکل و مسئله شدند.
ـ بله، کسانی از یاران انقلاب و امام که دچار خدشه و مشکل و مسئله شدند، دو گونه است؛ یکی کسانی که مشکلشان خیلی عمیق نبود و جبران پذیر بوده است، کما اینکه میبینیم یک سری کسانی خطاهایی داشتند و جبران و تدارک کردند. یکی هم کسانی که دنبال تدارک نبودند و خطایشان جبران پذیر نبوده است. ریشه این مشکل، در مورد کسانی که خطایشان اساسی بوده در واقع به این باز میگردد که بیعت این افراد با امام خمینی بیعت ولایی نبوده است، گویی که فقط با یک شخص بزرگ بیعت کردهاند.
یعنی از ابتدا اینطور بیعت کردهاند؟
ـ بله، دلیل اشتباه یک سری از دوستان ما این بود که خیلی شیفتهی شخص امام بودند و نمیتوانستند این را ببینند که امام خودش فانی در یک چیز بالاتر از این هست. شخص خودش که مطرح نیست، امام برای ولایت است، یعنی همان حقیقت نوری و الهی که به واسطهی آن میتواند دین خدا را اقامه کند. نور پروردگار را ظاهر کند، مدیریت الهی را اعمال کند. که جلوهای از ولایت مطلقه امام زمان هم هست. این مسئله مهم است. نه اینکه ما این را منحصر بدانیم به شخص یک نفر. اشتباهی را که در دوستان میبینیم این است که مقداری شیفتهی شخص امام خمینی (رض) بودند و در نتیجه نمیتوانستند ادامهی جریان ولایت را ببینند. یکی از ویژگیهای پیمانهای ولایی این است که شخص باید بلافاصله نور ولایت را در جای دیگری که قرار میگیرد تشخیص بدهد. به بیان دیگر، شرط پیمان ولایی درک تداوم ولایت است. یعنی کسی با پیغمبر (ص) پیمان ولایی دارد که بلافاصله بعد از پیغمبر (ص)، حضرت علی (ع) را تشخیص میدهد. بدون درنگ. کسی با امیرالمؤمنین (ع) پیمان ولایی دارد که بلافاصله امام حسن (ع) را تشخیص بدهد و همینطور ادامه پیدا میکند تا یک یک ائمه (ع) شناخته شوند. مثلاً برخی حتی تا امام چهارم رسیده و پنجم را قبول ندارد، به ششم رسیده و هفتم را قبول ندارد. به امام هفتم رسید، در امامت امام رضا (ع) متوقف است. تمام این مسائل دلیل بر این است که این افراد ولایت را درک نکردند، توجه میکنید؟ مثلاً چطور میشود کسی با امام کاظم (ع) پیمان ولایی بسته باشد ولی امام رضا (ع) را تشخیص ندهد؟ این پیمان ولایی نبوده، یعنی در واقع شخص میخواهد با رأی و هوا و هوس خودش معامله کند. یکی از ویژگیهای پیمان ولایی این است که شخص میخواهد رأی خودش را تابع قرآن و تابع خداوند کند و برعکس نمیخواهد قرآن را با هوا و هوس خودش منطبق کند.
در ماجرای انقلاب اسلامی عدهای از برادران ما -که امیدوارم اشتباهشان سطحی بوده و انشاءالله تدارک بکنند- فقط شخصیت امام را دیدند و با شخصیت او پیمان بستند. اما پیمان با امام خمینی بیعت شخصی با خودش نیست، به علت نوری است که در وجود او میباشد و آن نور بلافاصله بعد از او در دیگری قرار میگیرد که قرار گرفت. به همین علت برخی دوستان انقلاب نتوانستند نور ولایت را در مقام معظم رهبری حفظهالله تشخیص دهند، دچار مشکل شدند، دچار چالش شدند. به همین علت شما میبینید که بعد از رحلت حضرت امام یک سری از دوستانی که به شدت تابع امام خمینی بودند، نتوانستند همان نگاه به امام را به مقام معظم رهبری داشته باشند. چون این بینش را نداشتند، از اینجا بحران شروع میشود؛ بحران شخصیتی، تزلزل هویتی که ما چگونه با این موضوع برخورد کنیم؟ به عنوان رهبر، به عنوان حاکم، یا اینکه چون قانون اساسی گفته … اینجا دیگر آن رابطه ولایی قطع میشود و شخص رویکرد دیگری پیدا میکند. کما اینکه برخی دوستان انقلاب، یک زمانی خیلی دیدگاه مثلاً چپ داشتند، یک مرتبه دیدگاه لیبرالی و راست و روشنفکرانه اصطلاحی پیدا کردند و کمی تحت تأثیر جو قرار گرفتند و اپوزیسیون شدند و… البته من معتقدم برخی از این برداران اشتباهشان جزئی بود، عارضی بود، بعد متوجه شدند، یعنی من فکر میکنم بسیاری از اینها از کسانی بودند که بعدا متوجه شدند که نفر بعدی هم مانند نفر اولی است، هیچ فرقی ندارد. جز فقط در ویژگیهای شخصیتی که مربوط به دورانهای مختلف است. دوره تحقیق انقلاب یک شخصیتی مثل امام خمینی را لازم دارد، دورهی تداوم انقلاب به کسی مثل آیتالله خامنهای احتیاج دارد. من موافقم که خیلی از اینها متوجه شدند و تدارک کردند، جبران کردند، بعضی هم تدارک نکردند. آنهایی که تدارک نکردند، جبران نکردند، متأسفانه منجر شد به حادثهی تلخ و دردناک و اسف بار سال 88، یعنی کسانی که در متن انقلاب بودند، به واسطهی جریان انتخاباتی در برابر ولایت ایستادند و نقض ولایت کردند. یک سری از همینها که به اصطلاح میگوییم سران فتنه؛ سران فتنه نقض ولایت کردند. با نقض ولایت نشان دادند که ولایت امام خمینی (رض) را هم متوجه نبودند، اهل ولایت امام خمینی (رض) هم نبودند. پیمانشان ولایی نبود.
برگردیم به اینکه زمانه، زمانه رشد است (و گفتیم که انقلاب برگشتناپذیر است)، و بررسی کنیم که چرا جریان فتنه پیروز نشد؟ چرا غلبه نکرد؟ با توجه به اینکه سردمدارانی از انقلاب در رأس ماجرا بودند، با الگوگیریهای مسخرهای که از انقلاب کرده بودند- کاریکاتور انقلاب- الله اکبر- نصرمن الله و فتح قریب … در برابر انقلاب، در برابر حزبالله و در برابر ولایت الله اکبر میگفتند! با آن نماز جمعه و آن بازیها … ببینید چرا جریان فتنه پیروز نشد؟ چون دیگر اقتضاء انحراف نیست! دیگر اقتضاء تحریف نیست! اقتضاء این نیست که یک جریان حقی آمده باشد و بعد مثل زمانهای گذشته صورتی از آن باقی بماند و محتوایش را تغییر بدهند.
مکانیزم تحریف در گذشته اینطور بود که صورتی از اسلام باقی میماند و محتوا دگرگون میشد.
دوباره همان وضعیت ضد ارزشی و غیر انقلابی قبل را تلاش میکردند برگردانند، ولی این بار با یک صورتی از آن آموزههای نبوی … و لکن این امر در مورد انقلاب اسلامی نمیشود و هرگز هم نخواهد شد! و به همین علت ما معتقدیم عقلاً ، نقلاً و قلباً جریان ظهور علی الاصول نزدیک است.
انشاءالله…
ـبی آنکه زمان معین کنیم، توجه کردید؟ زمان را که نمیتوانیم معین کنیم. نباید هم معین کنیم. توقیت واقعاً کار خلافی است. ولی بدون توقیت، به دیدهی عقلی، قلبی، نقلی که نگاه میکنیم، وضعیت منطقه را که میبینیم، وضعیت جهان را که میبینیم، بحرانها را که میبینیم، لزوم تغییر نظم جهانی را که میبینیم، این مجموعه به ما حکم میکند که جریان الهی و بزرگی را در پیش رو داریم. قریب است و نزدیک است.
ما داریم صعود میکنیم، این صعود سختی هم دارد تا زمانی که به قله برسیم. باید به امام حسین (ع) توسل کرد و به شهدای کربلا تأسی کرد… سختیهای بچههای جبهه کم از سختیهای ما بود؟ زیر آتش عمل میکردند. فقط میگفتند یک یا حسین دیگر… ملت نباید دچار تردید شوند، به هیچ وجه دچار بازگشت نشوند و ادامه بدهند تا فرجهای بعدی برسد، که مرتب میرسد الحمدلله. آخرین فرج هم امیدواریم یاری از یمن باشد که بوی خوش دارد از یمن میرسد. یک خبر خوش؛ یمن دارد به یاری انقلاب اسلامی میآید. تداوم صحیح انقلاب اسلامی دارد به نمایش گذاشته میشود. به ویژه در یکی دو سال اخیر که انقلاب های منطقه را شیطان خواست تحریف کند و یک صورت کاملاً شیطانی و شبه انقلابی ارائه داد توسط تکفیریها و داعشیها …
انقلاب با سیمای اصلی خودش ادامه پیدا کرد. امیدوارم در یمن نظام الهی و ولایی تشکیل بشود با اعلام رسمی که ما تابع ولایت فقیه ایرانیم.
امیدواریم انصارالله یمن در مرز عربستان در کنار حزبالله لبنان در مرز رژیم صهیونیستی، عمق استراتژیک انقلاب اسلامی را بیش از پیش به نمایش بگذارند.
ـ بله الآن دنیا، دنیای صراحت است. سردمداران انقلاب یمن باید اعلام کنند که ما اصالتاً تابع انقلاب ایرانیم، هیچ خجالت نکشند. دنیا دنیای صراحت و وضوح است، دنیای رودربایستی نیست. به همین دلیل حزبالله لبنان پیروز شد. حزبالله لبنان با صراحت اعلام کرد که ما به ولایت فقیه معتقدیم و به نظام جمهوری اسلامی وابستهایم. یک بار با آقای سید حسن نصرالله دیدار داشتم، در دفترش عکس بزرگ امام خمینی و مقام معظم رهبری را زده بود، گفتم دلیل پیروزی شما همین است که هیچ خجالت نمیکشید و رودربایستی ندارید و ایشان هم خندید و با لبخند گفت: بله حاج آقا، ما رودربایستی نداریم، این دین ماست. خیلی مهم است که شما یک کشور دیگری هستید، در کشور دیگر اعلام کنید که وابسته به انقلاب اسلامی هستیم. سید حسن گفت: بله حاج آقا ما هیچ رودربایستی نداریم. فارسی هم خیلی خوب حرف میزند. گفت: ما اعلام میکنیم که ما تابع ولایت فقیه و جمهوری اسلامی هستیم. گفتیم: همین سرّ موفقیت شماست که رودربایستی نمیکنید و صریح حرف میزنید… حالا امیدواریم انشاءالله انقلاب یمن هم با این صراحت اعلام وابستگی به ایران کند و درس بزرگی به این ضد انقلاب و داعشیها و تکفیری ها و این نجسها داده شود. انشاءالله.
از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید و از حوصلهای که در این گفتگو به خرج دادید ممنونم.
ـ وفقکم الله، مؤید باشید.
Sorry. No data so far.