حامد اهور
وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد
از درد تو تمام تنم تیر می کشد
طاقت ندارم اینهمه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می کشد
این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می کشد
ای قاری همیشه ی قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد
این که ز هر طرف نفست را گرفته اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد
بر خیز ای امام نماز فرشته ها
لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد
عاشورایی/ سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی / حافظ
“با تضمینی زیبا از استاد فرامرز عرب عامری”
کاروان افتاده امشب دست هر نامحرمی
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی!
چند روزی داغ هفتادو دو گل را دیده ام
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
خیز وبا دست بریده با نگاهی غرق خون
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
روز عاشورا نمی دانی چه برجانم گذشت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
مجلس عیش است وشام ذلت وخاری به راه
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
خطبه هایم این محافل را به آتش می کشد
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی
با چنین حیوان صفتهایی که اینجا دیده ام
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی
یارب این طشتی که در مجلس نمایان است چیست
کز شمیمش بوی یار مهربان آید همی
بی قراران تو محتاجان لختی گریه اند
کاندرین طوفان نماید هفت دریاشبنمی
-عاشورایی/ نماز شام غریبان چو گریه آغازم / حافظ
با تضمینی زیبا از استاد فرامرز عرب عامری
رسیده ماه عزا بی قرار پروازم
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
نشسته گوشۀ هیئت به یاد کرببلا
به مویههای غریبانه قصه پردازم
چه دعوتیست خدایا به من توانی ده
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
فرات تشنه و من تشنه، مشک آبم پر
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
به لطف ساقی عشق و وساطت عباس
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
بغل گرفته ام اکنون علی واصغر را
که باز با سنمی طفل عشق میبازم
در این سرا که سرم روی نیزه می خواند
عزیز من که بجز باد نیست دمسازم
-عاشورایی/ ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی / حافظ
با تضمینی زیبا از استاد فرامرز عرب عامری
شد لشکر تو خالی، از آنهمه زیبایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
شش ماهه ترین یارم آمادۀ میدان شو
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
برخیز وشفاعت کن تو حاجت دلهایی
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
با سوز تبی تیره بر حرمله شد خیره
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
آنگونه ام از غمها در کل محرمها
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
زینب که سخنها از هرحادثه ای دارد
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
می گفت که قاسم را با خون جگر گفتم
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای جسم توام همدم در لحظۀ جان کندن
وای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
ای شاه شهیدانم ما چشم به فرمانیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
چشم از همگان بستی تا هرکه به دل آید
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
آب آور میدانها برخیز و بده جامی
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
ای قاسم دامادم بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
-عاشورایی / خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم /حافظ
با تضمینی زیبا از استاد فرامرز عرب عامری
تراب تار تو را با طناب تیره تنیدم
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
لباس رزم به تن کردی و شدم به تو خیره
به صورت تو نگاری نه دیدم و نه شنیدم
تو عاشقانه علی اکبر هزار نبردی
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم
چنان به حیله و تزویر قصد دین تو دارند
که همچو آهوی وحشی از آدمی برمیدم
برای شهد شهادت چه نازها که نکردی
ز لعل باده فروشت چه عشوهها که خریدم
تو رفته ای و من اینجا در این کشا کش غمها
ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم
چه خاک پر زبلایی چه دشت کرب بلایی
که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم
غریق شورم وشینم کنار جسم حسینم
که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم
چنان به بوسه گرفتم قفای حنجره ات را
طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم
تو روشنای زمانی امیدبخش جهانی
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم
-عاشورایی/ ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم / حافظ
با تضمینی زیبا از استاد فرامرز عرب عامری
بازبا پیرهنی رنگ سیاه آمده ایم
ما بدین در نه پی حشمت وجاه آمده ایم
آنقدر واقعۀ عشق تو درد آور بود
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
هیئتت محفل عشق است و محرم باقیست
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
علم سبز تو دیدیم وخریدار شدیم
به طلبکاری این مهرگیاه آمدهایم
بی قراران تو هستیم که با کاسۀ اشک
به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
دلمان دلمان خوش به همین سینه و زنجیر وعزاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم
روسیاهیم ابوالفضل شفاعت با تو
که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم
به محرم نرسیدیم ولی نوحه کنان
از پی قافله با آتش آه آمدهایم
-عاشورایی/ سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی / حافظ
“با تضمینی زیبا از استاد فرامرز عرب عامری”
کاروان افتاده امشب دست هر نامحرمی
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی!
چند روزی داغ هفتادو دو گل را دیده ام
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
خیز وبا دست بریده با نگاهی غرق خون
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
روز عاشورا نمی دانی چه برجانم گذشت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
مجلس عیش است وشام ذلت وخاری به راه
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
خطبه هایم این محافل را به آتش می کشد
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی
با چنین حیوان صفتهایی که اینجا دیده ام
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی
یارب این طشتی که در مجلس نمایان است چیست
کز شمیمش بوی یار مهربان آید همی
بی قراران تو محتاجان لختی گریه اند
کاندرین طوفان نماید هفت دریاشبنمی
-عاشورایی/ صلاح کار کجا و من خراب کجا / حافظ
“با تضمینی زیبا از استاد فرامرز عرب عامری”
رسیده ماه محرم قرار وخواب کجا
صلاح کار کجا و من خراب کجا
حریم کرب بلا جنگ و فکر ما همه شام!
ببین تفاوت کار ازکجاست تا به کجا
گلوی اصغر شش ماهه طعمۀ تیر است
سماع وعظ کجا نالۀ رباب کجا
فرات تشنۀ عشق است وساقی اش عباس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
بگو به زینب از آن قامت علی اکبر
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
به یاد شعلۀ افتاده در تو می سوزیم
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو نام کرب بلا می رسد پریشان وار
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
به غیر هیئت دلتنگی تو یا عباس
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
گرفته صبر وقرار از جهان مصیبت تو
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
-عاشورایی/ زان یار دلنوازم شکریست با شکایت / حافظ
“با تضمینی زیبا از استاد فرامرز عرب عامری”
در هیئت حسینم با عشق وبا رضایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
ازکربلا سخنهاست هرمحفلی که باشی
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
ما خادم حسینیم در نینوای دلها
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
آب فرات بستند پیمانه ها شکستند
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
ظهر محرم اینجاست دریایی از غم اینجاست
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
خونخواهی تو همچون عهدی به گردن ماست
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
بوی خزان وزیدست دنیا پراز یزیدست
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از دین ناب دلدار صدفرقه شد پدیدار
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
یا حضرت ابوالفضل ای سرفراز میدان
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
باعهد خود نشستی برآب دل نبستی
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
هر لحظه معجزاتی برپاست تا بداتجا
راسی به روی نیزه قرآن کند روایت