مجتبی نامخواه*- درود می فرستیم به روان پاک شهدای دانشجوی پیرو خط امام(ره) خصوصا شهیدان وزوایی، علم الهدی و رجب بیگی که با دو- سه دهه عمرکوتاهشان، تنه به تنهی اسطورهها میزنند.
امیدوارم در این فرصت کوتاهی که در اختیار داریم کمی دربارهی «تاریخ و فکر انقلاب بزرگتر»- تعبیری که امام برای ماجرای 13 آبان به کار بردند- گفتگو کنیم. واقعیت این است که ما دربارهی انقلاب دوم چیز زیادی نمیدانیم؛ گرچه دربارهی انقلاب اسلامی هم چیز کمی میدانیم، اما دربارهی انقلاب بزرگتر چیزهای به مراتب کمتری میدانیم. چرا که مثلا گاهی چند خطی درباره انقلاب اسلامی آموزش داده میشود اما در همین آموزشها هم حرفی از انقلاب بزرگتر نیست؛ ما سراغ نداریم هزاران صفحه اسناد لانه جاسوسی، جزء رفرنسهای یکی از کتابهایی باشد که برای درس معارف انقلاب و آموزش انقلاب اسلامی نوشته شده است. گرچه ماجرا خیلی عمیقتر از این حرفهاست و تاریخ و اندیشهی انقلاب دوم و اسنادی که در جریان این انقلاب به دست آمده، خود منبع مهمی است برای آموزشهای ضروری و تخصصی در علوم سیاسی، اجتماعی و در روابط بین الملل.
بنا داشتم در این فرصت، بیشتر دربارهی اسناد به دست آمده از لانهی جاسوسی گفتگو بکنیم؛ اما دیدم حتی اشاره به این حدود 9000 صفحه چندین جلسه زمان میخواهد. بنابراین مروری گذرا بر بستر تاریخی انقلاب بزرگتر داشته باشیم، و در این میان در چند جمله هم دربارهی اسناد تآمل بکنیم.
تکرار تاریخ و معرفت تاریخی انقلاب دوم
یک مسئله این است که ما نگاهمان به «تاریخ» انقلاب دوم نباید فقط تاریخی باشد؛ ما میتوانیم حل بسیاری از گرههای کور معرفتی و شناختهای ضروری سیاسی اجتماعی را از طریق این بازخوانی به دست آوریم.
مسئلهی دیگر اینکه وقتی وقایع سیزده آبان و تاریخ آن را مرور میکنیم، این احساس به انسان دست میدهد که پای یک فیلم تکراری نشسته؛ کاراکترها همان کاراکترهاست، اما بازیگرانش عوض شده است؛ و البته گاهی عوض هم نشده و همان آدمها همان نقشها را بازی میکنند؛ تازه کمی زیر پوستیتر و حرفهایتر از قبل. گویی قصه امروز ما و تاریخ سیزده آبان 57، همان نسبتی را با هم دارند که شبکه آیفیلم با آرشیو صداو سیما! و این همه شباهت خیلی عجیب است.
به عنوان نمونه کسی که این روزها خواستار عدم حضور مسئولان دولتی در راهپیماییهای 13 آبان شده، همان روزها به عنوان نماینده دولت موقت به کردستان اعزام میشود. اما به یکباره اعلام میشود به وسیله کروهک دموکرات کردستان ربوده شده است. پس از چند روز که آزاد میشود، اعلام میکند: با گروهی از سران حزب دموکرات(گروهک طرف درگیری در کردستان) مواجه شدم و با آنها به مذاکره پرداختم! در این مذاکرات به این نتیجه رسیدم که خواسته آنها منطقی است!! همین فرد امروز هم نقش مشابهی دارد، تمام. البته اینها اسناد محرمانه نیست، متن رویدادهای تاریخی است که در مطبوعات وقت هم منتشر شده و باید در بررسی بستر تاریخی 13 آبان مورد توجه باشد.
بازخوانی این تاریخ، امروز به ما کمک میکند که از طریق این مشابهتها به فهم دقیقتری از ماجرا برسیم، چرا که ما با جریانها فکری مشخصی مواجهیم و تغییر افراد خیلی مهم نیست.
زمینههای تاریخی انقلاب دوم
شاید لازم باشد برای بازخوانی تاریخ 13 آبان، کارمان را از ساعت نه و ربع صبح بیست و پنجم بهمنماه 57، آغاز کنیم. از وقتی که برای اولین بار سفارت آمریکا اشغال شد. به وسیله گروه چریکهای فدایی خلق؛ آن هم کمتر از سه روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی؛ اتفاقا برخلاف سیزده آبان، کار به درگیری مسلحانه با تفنگداران سفارت هم کشیده میشود و همه افراد سفارت دستگیر و به کمیتههای انقلاب تحویل داده میشوند. یکسری افشاگریهایی هم انجام میدهند. اما این حرکت به هیچ وجه مورد توجه امام و امت واقع نمیشود و اساسا از تاریخ انقلاب و ذهنها حذف میشود. امروز بر خلاف سیزده آبان کسی یادی از بیست و پنج بهمن نمیکند، اغلب حتی اطلاعی هم از آن نداریم.
با این حال امروز برخیها میخواهند بگویند ضد آمریکایی بودن ما و ضد استکباری بودن ما ریشه در روحیه چپگرایی دهه اول انقلاب دارد و به نوعی محصول سرایت و نفوذ افکار حزب توده، فداییها، جاما و غیره است. در صورتی که بازخوانی همین برش از تاریخ انقلاب کافی است تا نشان بدهد، نقش گروهها و عقاید چپ در ضدآمریکایی بودن انقلابیون اصیل، به اندازه همان نقشی است که بیست و پنج بهمن در تاریخ انقلاب دارد. در بازخوانی این تاریخ، افسانهبافیهایی که در بزرگنمایی نقش امثال جاما میشود، بیشتر به جوکهای بیمزهای شبیهاند که کسی از مردم را به خنده نمیاندازد. اما متأسفانه گاهی برخی همیشه مسئولان در خاطراتشان این جوکها را خیلی جدی تعریف میکنند و اصل اشغال لانه جاسوسی را محصول تندروی و چپگرایی میدانند. تنها جواب به این قبیل حرفها، بازخوانی تاریخ و یادآوری واقعیتی است که انکار و مخفی شده است. این عدم بازخوانی تاریخ است، که راه را برای این کاریکاتوریستها و ظاهرگراهای مدرن بازکرده تا در عقاید فراموش شده چپها بگردند و با کوچکترین شباهتهایی، اندیشهها و آرمانهای انقلاب را به نوعی میراث و مردهریگ آنها بدانند. البته آنها این کار را در مورد باقی آرمانها و آرمانخواهیها انجام میدهند؛ اینکه که مثلا حس عدالتخواهی و حتی بخشهایی از نظام اقتصادی قانون اساسی را صراحتا سوسیالیستی میدانند. اما بازخوانی بیواسطهی تاریخ انقلاب، شیشهی عمر این دیوهای دروغ را خواهد شکست و در اینجا این تاریخ برای ما اهمیتی کاملا معرفتی و معرفتشناختی خواهد داشت.
مسائل کشور در سالهای پس از پیروزی انقلاب بسیار پیچیده است. انقلاب در ماههای اول ما با مسئله شریعتمداری و حزب خلق مسلمان مواجه است: یکی از مراجع تقلید بزرگ قم که سفارت آمریکا سرمایهگذاری زیادی برای قرار دادن آن در برابر امام خمینی انجام میدهد؛ برای فعالیتهای تشکیلاتی او و برای مرتبط کردن او با دیگر مهرههای سیاسی. مسئلهی کردستان هم خیلی جدی است و یک جنگ منطقهای واقعی است. اختلافات بنیادین دولت موقت و هالهی پیرامونی آن، جبهه ملی با خط اصیل امام و انقلاب، در حال پدیدار شدن است. دولت با طراحی عباس امیرانتظام برای انحلال مجلس خبرگان قانونی اساسی برنامهریزی میکند. در یک طرف مجلسی که با رأی آزاد مردم و از صندوق انتخاباتی که دولت موقت آن را برگزار کرده بیرون آمده است و در طرف دیگر امیرانتظامی که نزدیکترین روابط را با سفارت امریکا دارد؛ و بعدها بر اساس اسناد سفارت به جرم جاسوسی به حبس ابد محکوم میشود. جالب اینجاست که وی در این دوران سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی است و محل مأموریت او استکلهم است. استبداد فرزند استعمار است. این ماجرا هم تکراری است و ما بعدها بازتولید همین جریان را هم داریم؛ ایستادن غربگراها در برابر رأی مردم با عقبهای از طراحی و پشتیبای آمریکایی؛ همان ماجرای تکراری حمایت استعمارگران خارجی از استبدادگران داخلی، البته در چارچوب استعمار فرانو. اوضاع درونی کشور به هم ریخته است. وزیرخارجه دولت موقت نیمههای مهر با وزیر خارجه امریکا دیداری دارد. در همان موقع سخنگوی دولت موقت اعلام میکند سفیر سابق آمریکا در کردستان است! ماجرای کردستان زمان زیادی از دولت موقت میگیرد یا به عبارتی نمیگیرد، چون دولت کار چندانی در ماجرای کردستان انجام نمیدهد؛ تا کار میرسد به فرمان امام که به نوعی نقد مسامحهکاریهای دولت موقت هم هست و بعد هم که شهیدچمران به کردستان میروند، پاوه آزاد میشود و کمر بحران در کردستان میشکند. جالب اینجاست که درست در همین شرایط است که رئیس دولت علیه امام مصاحبه میکند، امام را نقد میکند، مهمترین حرفش هم این است که «امام تا حالا مدیر یک شرکت هم نبوده!»؛ خندهدار است، باور کردنی نیست، اما واقعیت دارد! اواخر مهرماه 58 رئیس دولت موقت با اوریانا فالاچی خبرنگار مشهور ایتالیایی مصاحبهای انجام میدهد و علیه امام(ره) حرفهای صریحی میزند. (مجموعهای مصاحبههای او با شخصیتهای برجستهی جهان، از جمله همین مصاحبهی او در یک کتاب منتشر شده و به فارسی هم ترجمه شده است). بازرگان در این صاحبه ضمن نقد برخوردهای انقلابی امام میگوید: «امام هرگز نه یک مرد سیاسی بوده، نه یک ژنرال و نه یک مدیر شرکت. با این توضیحات میخواهم بگویم که ایشان هرگز خود را آمادهی برخورد با چنین مسئولیتهایی که اکنون در پشت خود احساس میکنند، نکرده بود. بنابراین از اینکه چگونه باید حکومت کرد و چگونه میبایست یک مملکت را اداره کرد، ایشان اطلاعی ندارند.»
وقتی در این سطح در مورد امام این طور صحبت میشود، مشخص است که هاله پیرامونی دولت موقت که ملیگراها باشند چه موضعی و چه برخوردی با امام و انقلاب دارند. اتفاقا پروژه و موضوعی که در آن ایام اینها در دست دارند، کمرنگ کردن نقش امام به وسیلهی کانالیزه نشان دادن ایشان است. از آنجا که نمیتوانستند صراحتا مقابل امام بایستند، سعی میکردند در سخنرانیهای عمومی خودشان با تجلیل ظاهری از امام، با این لحن که شما رهبر همهی ملت و پیشبرندهی همهی انقلابید، بگویند پس لطفا با همه انقلابیون ارتباط داشته باشید نه با یک طیف خاص!
و اگر سخنرانیهای امام در آن ایام را – که چون فرصت نیست از خواندن عین این جملات صرف نظر میکنیم- مرور کنیم، میبینیم ایشان دارند مظلومانه از خودشان دفاع میکنند در برابر تهمتِ کانالیزه بودن و انحصاری شدن. و جالب اینجاست که این سخنان و دفاعیههای امام از صدا و سیما به ریاست صادق قطبزاده حتی یک بار هم پخش نمیشود، اما تهمتها به امام بارها و با ضریب پخش میشود.
البته هر کدام از این ماجراها تاریخچهی مفصلی دارد و یک مدخل مهم در تاریخ انقلاب بزرگتر است، اما فعلا ما به دنبال بررسی زمینههای تاریخی 13 ابان هستیم و نمای کلیای از شرایط سیاسی- اجتماعی وقت.
در این فضای آشفته که هزار مسئله داخلی و غیره وجود دارد، امام نگاهش به آمریکاست. حتی وقتی گروهکهای به ظاهر چپگرا توطئه میکنند، امام ریشهی ماجرا را آمریکا میدانند. آمریکا برای امام «مسئله اصلی» است که مسئلههای فرعی دیگر همه بازگشت میکند به این مسئلهی اصلی؛ در این فضاست که امام روز قدس و راهپیمایی برائت از مشرکین را در اولین حج پس از انقلاب مطرح میکنند. و همه این موضعگیریها نه با تنش زدایی و انفعال غربگراها میخواند، نه با منطق به اصطلاح دکترین امالقرای جناح راست.
روزهای نزدیک به 13 آبان: چه کسی تقاضای ملاقات کرد؟
در اینجا لازم است مشخصا به شرایط مرتبط با 13 آبان برسیم؛ به نظر میرسد برای تحلیل 13 آبان 58 باید اتفاقات 10 آبان، سه روز قبل از آن را مرور کنیم. ده آبان سالروز پیام تاریخی امام به دانشجویان و دانشآموزان است. در این پیام امام میگویند: «بر دانش آموزان، دانشگاهيان و محصلين علوم دينيه است كه با قدرت تمام، حملات خود را عليه امريكا و اسرائيل گسترش داده و امريكا را وادار به استرداد اين شاه مخلوع جنايتكار نمايند و اين توطئه بزرگ را بار ديگر شديداً محكوم كنند.»
این پیام زمینهی لازم برای برنامه ریزی اشغال سفارت را در دانشجویان به وجود میآورد و جلسات برنامهریزی برای اشغال را شکل میدهد. از طرف دیگر، ده آبان روزی است که نخست وزیر دولت موقت، اولین دیدار رسمی را پس از پذیرش شاه در آمریکا با مسئولین این کشور انجام میدهد. مهندس بازرگان، نخست وزیر و دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت که برای حضور در سالگرد انقلاب الجزایر یه این کشور سفر کردهاند، با مشاور کارتر، برژینسکی دیدار میکنند. و البته بعد از این دیدار هم بازی «چه کسی تقاضای ملاقات کرد؟» که یک مسئله فرعی و حاشیهای است به راه میافتد. درست مثل امروز؛ چرا همه چیز تکراری است؟
برژینسکی میگوید بازرگان تقاضای ملاقات داده و بازرگان و یزدی میگویند برژینسکی. همه در ایران در یک حالت بهت و اعجاب به سر میبرند. دکتر یزدی در رابطه با دلایل این ملاقات میگوید که این تماس در جهت تفهیم مواضع انقلابی ایران به برژینسکی بوده است!
مهندس بازرگان در مصاحبهای مطالبی را بیان میکند که متن استدلالها، جملات و حتی آهنگ صحبتهایش تا حد زیادی برای ما آشناست: «سه شنبهی گذشته، یعنی دو روز قبل از عزیمت من به الجزایر کاردار سفارت آمریکا در تهران به من اطلاع داد که برژینسکی مایل است هنگام اقامت من در الجزایر، ملاقات و مذاکرهای انجام دهد و امروز این دیدار انجام شد.»!!
بعد هم این مسئله مطرح است که امام از این دیدار خبر داشتهاند و اجازه دادهاند یا نه. البته یزدی این پرسش را بیپاسخ نمیگذارد و در این باره توضیح میدهد: «اینکه چه کسانی به الجزایر میآمدند به درستی نمیدانستیم؛ بنابراین [در دیدار قبل از سفر با امام خمینی] کلیات مسائل و گفتگوهای احتمالی که ممکن بود پیش بیاید را خدمت ایشان مطرح کردیم.» بعنی معلوم نیست تقاضای دیدار قبل از عزیمت مطرح شده یا اصلا نمیدانستند چه کسی به الجزایر میآید؟ یزدی یک یک استدلال دیگر هم دارد که آنهم شنیدنی است: «شما به وزیر خارجهتان اعتراض میکنید که چرا با یک دیپلمات خارجی ملاقات کرده… آن هم ما ملاقات نکردیم. [برژینسکی] عینا مثل شمر بن ذی الجوشن که شب عاشورا به دیدن ابوالفضل رفت، به دیدن مهندس بازرگان آمد. مهندس بازرگان هم گفتند چه کنیم او را بپذیریم یا نپذیریم؟» البته انصاف به خرج بدهیم این استدلال شمری تکراری نیست و دیالوگی است که فقط از امثال ابراهیم یزدی بر میآید! البته از طرف دیگر هم این برژینسکی است که میگوید: «در جریان این سفر بود که بازرگان نخست وزیر ایران تقاضا کرد دیداری با هم داشته باشیم.»
در شرایطی که این سناریوهای نابه جا و تکراری در تاریخ انقلاب در حال بازسازی و بازتولید است، در برابر آن و در برابر اقدامات نابجای ناشی از این پروژه، خط امام هم باید بازخوانی و بازسازی شود و این یک مسئولیت عمیق معرفتی است. چرا باید برای خطایِ آزمودنِ آزموده، هزینه بدهیم؟ چرا باید سناریوهای تکراری را تجربه کنیم؟ پاسخ روشن است: چون این تجربههای اجتماعی ما تبدیل به معرفت اجتماعی نشده؛ حتی گاهی بازخوانی هم نشده و به کل فراموش شده است. وقتی حافظهی تاریخی و جمعی نداشته باشیم، باید هزینهی تکرار و درجا زدن را بدهیم و مسئولیت این هزینه متوجه ما، یعنی کسانی که در بازخوانی این تجربهها و در تبدیلشان به یک اندیشهی عمومی کوتاهی کردهایم، هم هست. ما اگر نتوانیم با یک ادبیات علمی و در گفتگوی روشن به جامعه توضیح بدهیم استکبار ستیزی ما شرح و مبنا و منطقی دارد که به بیش از 9000 صفحه اسناد به دست آمده از سفارت امریکا متکی است، اگر ما این تاریخ و این اسناد را فراموش کردیم، چه دلیلی دارد کسی پیدا نشود و شعار«مرگ بر امریکا» و «پرچم سوزی»های ما را بی منطق جلوه ندهد؟ لازم نیست ساعتها نطق کنیم و استدلالهای انتزاعی یا استراتژیک بیاوریم، کافی است تاریخ را بازخوانی و از پاک شدن یا پاک کردن حافظه اجتماعی جلوگیری کنیم، عقلانیت عمومی کار خود را خواهد کرد.
دستگاه دیپلماسی نظام اسلامی؛ دستگاه دیپلماسی انقلاب اسلامی
مسئله دیگر این است که ما باید یک دستگاه دیپلماسی مستقل برای انقلاب اسلامی داشته باشیم. یا به عبارتی فضایی که امامخمینی برای نقش آفرینی مردم در دیپلماسی فراهم آوردند را در برابر نگاه دولت محور تکنوکراتها احیا کنیم. در اسناد لانه سندی هست که در 26 جولای 1979 از واشنگتن به سفارتخانه آمریکا نوشته میشود: «ما به این امر واقفیم که راه حداقل کردن مخالفتهای با این امر [مخالفت ایرانیان و مردم با سفر پهلوی به ایالات متحده] و یا خطرات برای امریکاییان و یا کدر شدن روابط دو کشور در دست بازرگان و دولت اوست». تا زمانی که مسیر ابراز عقاید ما در عرصه بین الملل دولتی باشد، این واقعیت هست. همین نگاه را الآن هم دولت امریکا دارد که خیال میکند چون میتواند با یک شیردال تقلبی سر رئیس سازمان گلدوزی ما را شیره بمالد، پس مشکل او در ایران حل است! باید نشان داد که روابط ما را نه حسن نیتِ سرخوشانه و تخیلی برگرفته از یک مجسمهی تقلبی، که یک نگاه واقعیتگرایانه و آرمانیِ برآمده از بیش از 9000 صفحه سند غیر تقلبی و اصلی تعیین میکند.
سیزده آبان بنیانگذاری دستگاه دیپلماسی انقلاب اسلامی است. در کنار دستگاه دیپلماسیای که در چارچوب دولت ملت فعالیت میکند؛ نظام امت و امامت و تفکر انقلاب اسلامی هم دستگاهی دارد که به بازتولید ادبیات امام و انقلاب در فضای دیپلماسی میاندیشد؛ به بین الملل توحیدی، به بر هم زدن قواعد ظالمانهی بین الملل، به نابودی اسرائیل و به پشتیبانی از نهضت های آزادیبخش جهان و به عمق استراتژیک انقلاب اسلامی ایران فکر میکند؛ و در یک کلام، یک بنیانگذاری یک وزارت خارجه است اما نه برای دیپلماتها، که برای انقلابیها.
در اسناد لانه جاسوسی بیش از صد استراتژی و تاکتیک برای مقابله با انقلاب اسلامی وجود دارد و قابل دسته بندی است و سالگرد سیزده آبان میتواند فرصتی باشد برای بازخوانی این اقدامت و اسناد. چرا که همین امروز بسیاری از همین روشها در سطحی متفاوتتر و پیشرفتهتر همچنان در دستور کار آمریکا و دشمنان انقلاب و ملت ایران است. اینها باید بازخوانی شود تا مشخص شود این توطئه نیست که توهم است، بلکه این منادیان تئوری «توهم توطئه» هستند که برای راحتتر کردن اجرای برخی پروژهها در گوش ما لالایی میخوانند. البته همه چیز هم توطئه نیست، همچنان که هر توطئهای لزوما موفق نیست و اما از طرف دیگر در اسناد سفارت هم نمونههای زیادی هست که افرادی جاسوس و عامل اجراییِ پروژههای امریکایی هستند، حتی بدون اینکه خودشان خبر داشته باشند! به هر حال این روشها و طرحهای آمریکایی همین امروز هم در حال پیگیری است. آمریکا این کارها و جاسوسها را دربارهی دولتهای دوست خودش هم انجام میدهد چه برسد به دشمنانش و به ملتهای مظلوم و مستضعف. و ما امروز مسئولیم که نه فقط خودمان این اسناد را بازخوانی کنیم بلکه نتایج مطالعاتمان را در سطح جهان به گوش مستضعفین و محرومان برسانیم. جبههی جهانی مستضعفین از به اشتراک گذاشتن این تجربهها به وجود میآید و تقویت میشود. چرا همه باید از یک سوراخ گزیده شوند؟ امروز ما در برابر این مسئولیت مهم قرار داریم و صدور انقلاب اسلامی، دستاوردها و ایدههای آن فقط در ارتباط با انقلاب اسلامی مطرح نیست، انقلاب دوم و بزرگتر هم داشتههای زیادی برای صادرات دارد.
مبنای هستیشناختی انقلاب دوم
مسئلهی دیگر منطق و مبنای فکری «انقلاب دوم» است. این اندیشه در دو سطح قابل پیگیری است. یکی در سطح هسته مرکزی این تفکر و بعد هستی شناختی آن و دیگری در سطح اندیشه اجتماعی؛
در بعد لایههای هستی شناختی انقلاب دوم، مانند انقلاب اول، اندیشه توحیدی قرار دارد. اما چه اندیشهی توحیدیای؟ انقلاب دوم در ذات خودش حامل نگاهی به توحید است که به تعبیر جزوهای که رهبری قبل از انقلاب نوشته اند، اندیشهی موجود فلسفی و عقلی و مجرد و ذهنی دربارهی توحید را تا حدود زیادی تحریف شده است و توحید ناب – که مبنای اسلام ناب است- اندیشهای که نفی عبودیت غیر خدا در آن از هر چیز پر رنگتر است. به تعبیر همین جزوه این بعد نفیای نسبت به عبودیت و سلطهی غیر خدا «روح توحید» است؛ آن اندیشه توحیدی که حامل این نفی نباشد، اندیشهای مرده و یک توحید بی روح مرده است. از دل همین نفی است که مبارزه با استکبار بیرون میآید و «مرگ بر آمریکا» جزء تعقیبات نماز میشود. و همین مقولهی «تکبیر» و نقشی که در ذکر و یاددآوری آرمانهای اسلام انقلابی دارد را نباید دست کم گرفت. این که به وسیلهی محافظهکاران وطنی نسبت دیپلماسی و تکبیر به سخره گرفته میشود؛ نشان همین اهمیت است. مهم این است که این اندیشه توحیدی و استکبار ستیزی برخاسته از آن، حتی در سطح تاکتیکی که همین سلسله شعارهای تکبیر باشد، به وسیله جنبشهای آزادیبخش در جهان مورد استفاده قرار میگیرد و ما این را مثلا در جنبش مقاومت اسلامی در یمن کاملا مشاهد میکنیم. در همین کلیپی که پخش شد، که در جملات سخنرانی عبدالمالک الحوثی، رهبر جنبش، و در عکسها و تصاویر و در سرودهاشان این تأثیر پذیری از نگرهی توحیدی انقلاب اسلامی، در سطح اندیشهای و در سطح تاکتیکی کاملا روشن است. این اندیشه بینالملل توحیدی و استکبارستیز و «تکبیر»محور هیچگاه در دستگاه دیپلماسی رسمی ما جدی گرفته نشده، و گاه در عالیترین سطوح هم مورد نقد و طعنه قرار گرفته است. اما همان میزان هم که به گوش دیگر ملتها و مستضعفین جهان رسیده، برای انقلاب اسلامی عقبهای استراتژیک فراهم آورده است. میتوان و میبایست به کسانی که این ظرفیت را نادیده میگیرند گفت «اگر انقلابی نیستید، لااقل دیپلمات باشید» و این ظرفیتها عمیق و اثر گذار را در دیپلماسی خود لحاظ کنید؛ اما این مفاهیم از اساس دستگاهی دیپلماسی خاص خود را میخواهد.
اندیشهی اجتماعی انقلاب دوم
در سطح اندیشهی اجتماعی مفهوم انقلاب «دوم» حامل یک اندیشهی روشن دربارهی روند انقلاب اسلامی است. این اندیشه میگوید انقلاب اسلامی1357 در جهت رسیدن به سه خواست تاریخی و فطری عمومی مردم ایران بوده است. معنویتخواهی، عدالتخواهی و آزادیخواهی چه آزادی سیاسی- اجتماعی در برابر استبداد و چه آزادی ملی در برای استعمار یا همان استقلال. بر اساس این نگاه، ما در 21 بهمن از نظر این شاخصها، در یک وضع سیاهی قرار داشتیم، اما این طور نیست که پس از پیروزی انقلاب، در 23 بهمن، اوضاع کاملا فرق کرده و ما در یک وضعیت کاملا ایدهآل قرار گرفتیم. البته کسی نمیگوید ما در 23 بهمن به همهی این خواستهای خودمان رسیدهایم، اما خیلی زیاد اتفاق میافتد که طوری صحبت شود که گویی امروز رسیدهایم؛ البته امروز ما به سطوح قابل توجه و بالایی از این سه خواست رسیدهایم اما توقف این روند و محافظهکاری، قتلگاه انقلاب است. ما پس از 22 بهمن برای مبارزه خود برای رسیدن به این سه خواست به به «امکان» بیشتری رسیدیم. امکان بیشتر برای مبارزهی بیشتر؛ انقلاب دوم هم نمودی بود از یک مبارزهی بیشتر برای آزادیخواهی در برابر نظام سلطهی جهانی، برای استقلالخواهی. بر اساس این اندیشه اجتماعی ما باید مرتب انقلاب کرد. انقلابهای دوم و سوم و چهارم و …. برای رسیدن به همه این سه خواست خود طراحی و دنبال کنیم. البته همه این انقلابها در جهت تکامل انقلاب اول و در راستتای ارتقاء دستاوردهای آن است.
اسناد لانهی جاسوسی و تاریخ انقلاب بزرگتر، متون مناسبی برای تشریح تفکر معارضان این انقلاب هستند. این اسناد تاریخی و تاریخ سازند، تاریخ مصرف ندارند و بخش مهمی از تاریخ ما را روایت میکنند. این اسناد فقط واجد ارزش اطلاعاتی و امنیتی نیستند، هر چند از برخی از کثیفترین طرحهای جاسوسی دستگاههای اطلاعاتی نظام سرمایهداری علیه بزرگترین انقلاب قرن پرده بر میدارند. این اسناد میتوانند مبنای بازتولید یک معرفت اجتماعی قرار بگیرند و با احیای حافظه تاریخیِ ما و یادآوری تجربهی اجتماعی ما، به بسط و تقویت هویت ملی ما کمک کنند. هر که میخواهد شرح و منطق و منظور ما از «مرگ بر آمریکا» و «آتش زدن پرچم آمریکا» را بداند، میتواند 9000 صفحه سند بخواند.
سخن را با جملهای از نوشتهای از شهید مهدی رجببیگی به پایان میبریم، که با طنینی از سوگ و حماسه، پس از شهدات دانشجویان پیرو خط امام در هویزه نوشته شده است:
« خدایا! دست امریکا از استین صدام بیرون آمده است، تا خون جوانهای ما را بریزد و کفش امریکا به پای دوستان شیطان بزرگ رفته است تا گام به گام خط امام را سر ببرند؛ رسوایشان ساز.» آمین.
* این متن تحریر یافتهی گفتاری است که در مراسم 13 آبان1392 در دانشگاه علوم پزشکی قم ارائه کردم.
عزيزان دولت به اقتدار نظام اسلامي توجهي خاص بنمايند و ببينند كه :
ايران مقتدر در يك طرف مذاكره و همه دنيا در طرف ديگر .
اين عزت و اقتدار ايران اسلامي را مي رساند و با همه تلاشها و مكرها و شيطنت ها ، هيچ طرفي هم نتوانستند ببندند .
جايگاه خودتان را بشناسيد و حال كه شيطان بزرگ با پاي خود ، خود را در دستان شما قرار داده است ، شما نيز براي هميشه تاريخ ، تكليف بشريت را يكسره كرده و با يك تاكتيك مناسب ، امريكا و اذنابش را به زباله داني تاريخ بفرستيد . كه :
ان تنصرالله ينصر كم و يثبت اقدامكم .
يا زهرا .