به نظر می رسد کارگردانِ فیلم بارها و بارها فیلمهایی همچون بدون دخترم هرگز، سنگسار ثریا میم، آرگو و سیریانا را دیده است و هر گوشه ای از فیلمش را از یکی از این آثار گرته برداری کرده است، به امید آنکه همچون آثار ضدایرانی قبلی، جشنواره های اروپایی و امریکایی به او و فیلمش هم اقبالی نشان دهند.
به نظر می رسد کارگردانِ فیلم بارها و بارها فیلمهایی همچون بدون دخترم هرگز، سنگسار ثریا میم، آرگو و سیریانا را دیده است و هر گوشه ای از فیلمش را از یکی از این آثار گرته برداری کرده است، به امید آنکه همچون آثار ضدایرانی قبلی، جشنواره های اروپایی و امریکایی به او و فیلمش هم اقبالی نشان دهند.
محمد صادق باطنی ، فیلمساز، منتقد و برگزیده چهارمین جشنواره فیلم عمار در بادداشتی به بررسی و نقد فیلم ضدایرانی و حامی فتنه(رقاص بیابان) پرداخته است که این روزها به صورت گسترده و همراه با چند فیلم ضد ایرانی دیگر در حال اکران است:
«آزادی» یکی از قدیمی ترین، کلیدی ترین و تکرار شده ترین مطالبات مخالفان جمهوری اسلامی ایران از جمهوری اسلامی ایران است. به زعم مخالفان جمهوری اسلامی، ایران از ابتدای پیروزی انقلاب تا کنون هیچ گاه آزاد نبوده است. آنها ایران را به این دلیل جایی برای ماندن نمی دانند که نمیشود در ذیل حکومتِ آن «آزادانه» زندگی کرد. اما به راستی منظور اصلی این مخالفان از «آزادی» چیست؟ این آزادی تا کجاست و احیانا به چه حدود و ثغوری محدود می شود؟چندی پیش در تاریخ 3 جولای 2014، فیلمی انگلیسی در آلمان رونمایی شد به نام «رقاص بیابان» (Desert Dancer)، دی وی دی این فیلم پس از نمایش در جشنواره استکهلم سوئد، به تازگی (5 نوامبر) توزیع جهانی شده است، آن هم به طرزی سوال برانگیز و غیرحرفه ای در زمانیکه قرار است اکران فیلم حدودا 3 ماه دیگر (20 مارچ 2015) در سینماهای امریکا آغاز شود.
داستان فیلم که به زعم سازندگانش بر اساس داستانی واقعی است، بر اساس زندگی یک جوان ایرانی به نام «افشین غفاریان» (با بازی ریسه ریتچرِ که پیش از این در فیلم شاهزاده پارسی هم بازی کرده) است. افشین که مشهدی است از دوران کودکی به رقص علاقه مند بوده و ممنوعیت رقص در ایران مانع رشد و پیشرفت او در این زمینه می شود. این جمله بارها و بارها در این فیلم تکرار می شود که «رقصیدن در ایران ممنوع است»! افشین به هر ضرب و زوری شده یک استاد هنر و رقص پیدا می کند و تحت تعالیم او در «مرکز هنری صبا» رقصیدن را می آموزد. تا اینکه یک روز بسیجی ها می ریزند و کلاس استاد را تعطیل می کنند و شیشه های آن را می شکنند و به وی برچسب جاسوس امریکایی بودن می زنند. وقتی افشین با این صحنه مواجه می شود از استادش می پرسد که چرا آنها (بسیجی ها) از ما متنفرند؟ استادش در پاسخ می گوید: «به خاطر اینکه ما هنر را می آموزیم و آموزش می دهیم.» و باز هم این جمله در جای جای فیلم تکرار می شود که «جمهوری اسلامی از هنر و هنرمند متنفر است»!
در ابتدای فیلم وقتی مادر افشین (با بازی نازنین بنیادی) با دستهای سرخ و خط کش خورده پسرش مواجه شده و متوجه می شود که پسرش به خاطر رقصیدن در سر کلاس این بلا به سرش آمده، او را برای همیشه از بسیجی ها انذار می دهد و می گوید: «بسیجی ها که نیروهای وفادار به رژیم هستند از هیچ کس نمی ترسند، هر وقت آنها به سمتت آمدند فرار کن».
زمان می گذرد و در سال 1388 افشین در دانشکده هنر دانشگاه تهران قبول می شود. نکته جالب اینجاست که وقتی افشین با آغاز سال تحصیلی وارد تهران می شود، از همان ابتدا مواجه می شود با هواداران سبزپوشِ میرحسین موسوی! و گویا برای کارگردانِ این داستانِ به ظاهر واقعی، اصلا مهم نبوده که آغاز سال تحصیلی در مهرماه است و آغاز فعالیت های انتخاباتی و کمپینهای تبلیغاتی از ابتدای فروردین بوده است و افشین تمام ایام تحصیل خود در دانشگاه را مقارن با ایام پیش و پس از انتخابات 88 می گذراند! مثل این اشتباهات زمانی و مکانی و عدم شناخت از بدیهیات تقویمی و جغرافیایی و مردم شناسی مردم ایران، آنقدر در این فیلمِ 4 میلیون دلاری زیاد است که حقیقتا فیلم را برای یک مخاطب ایرانی به ژانر کمدی تقلیل می دهد، گرچه مخاطب خارجی چندان این اشتباهات را درک نمی کند.
حال افشین که در این سالها توانسته است از طریق یوتیوب و ماهواره و تماشای رقصهای مایکل جکسون، پینا باوش و چند رقاص معروف دیگر، توانایی خود را در «قر دادن» افزایش دهد، به همراه تعدادی از دوستان هم دانشگاهیش تصمیم می گیرد تا یک گروه زیرزمینی رقص راه بیاندازد، در این بین دختری به نام الهه (با بازی فریدا پینتو) که مادرش پیش از انقلاب در یک گروه بین المللی «باله» فعالیت میکرده، به گروه اضافه شده و افشین به او علاقه مند می شود و با هم به کلوبهای شبانه زیرزمینی تهران می روند.
تا اینکه یک روز یکی از اعضای گروه به بقیه می گوید که: «این رقصیدن ما تا زمانیکه کسی نتواند آن را ببیند و مخاطبی نداشته باشیم هیچ فایده ای ندارد!» و اینگونه می شود که نقشه اجرای یک نمایش رقص در بیابان به ذهن آنها متبادر می شود. برای آنها بیابان جایی است که «نه دیگر خبری از رژیم است و نه دیگر کسی می تواند آنها را پیدا کند.»
به این ترتیب افشین و دوستان نقشه ای می ریزند برای قر دادن در بیابان و بردن دوستانشان به آنجا به عنوان تماشاگر. نقشه ای که به شدت شبیه به نقشه فرار از زندان است و از جایی به بعد صحنه های جالبی از تعقیب و گریز را با خود به همراه دارد. یکی دیگر از اشتباهات فیلم هم همینجا رقم میخورد، آن هم جایی که فاصله تهران و بیابان بسیار نزدیک جلوه داده می شود و هر کس اراده می کند به سرعت به بیابان می رسد و بار دیگر کم اطلاعی سازندگان فیلم از جغرافیای ایران خودنمایی می کند. نکته اینجاست که اگر کسی واقعا فضای این روزهای دانشگاهها را درک کرده باشد، چندان برایش برگزاری اردوهای مختلط در خارج تهران عجیب جلوه نمی کند، اردوهایی که بی هیچ نظارت و قاعده ای بارها و بارها به صورت آزادانه در همه جای کشور و حتی خارج کشور برگزار می شود و کسی هم متاسفانه مانعی پیش پای برگزار کنندگان این اردوها نمی گذارد.
یکی از عجایب فیلم دقیقا در همین گره اصلی داستان رقم می خورد، جایی که همه این تلاشها برای رقصیدن در وسط بیایان، با این دلیل پیگیری می شود که افشین و دوستانش می خواهند نمایششان تعدادی مخاطب (حدود 20 نفر) داشته باشد، و همه این تلاشها در حالی رقم می خورد که در کلوبهای شبانه زیرزمینی چند صد نفر آمادگی این را داشتند که مخاطب نمایش قر دادن افشین و دوستانش باشند و با این وجود افشین به بهانه آزادی نداشتن در جمهوری اسلامی راهی سخت و عجیب یعنی قر دادن در بیایان را انتخاب می کند! دروغ بودن و مسخره بودن این بخش از فیلم زمانی بیشتر به چشم می آید که اتفاقا پیش از انتخابات 88 و در زمان تلاش افشین و دوستانش برای «قر دادن در وسط بیابان»، به اذعان بی بی سی: «خیابانهای تهران به یک پارتی شبانه تبدیل شده است.
Sorry. No data so far.