دوشنبه 24 نوامبر 14 | 09:12
گفتگو با دکتر رزاقی

اقتصاد لیبرال در آمریکا: از آرمان تا واقعیت

رقابت کامل حتی در دوره خود ادام اسمیت به معنای واقعی اجرا نشد. چرا؟ برای انکه بحران به وجود می‌آمد. دولت به طور مستقیم یا غیر مستقیم جاده صاف‌کن بازار داخلی بود تا مشکلاتش را حل کند.


download (4)

رقابت کامل حتی در دوره خود ادام اسمیت به معنای واقعی اجرا نشد. چرا؟ برای انکه بحران به وجود می‌آمد. دولت به طور مستقیم یا غیر مستقیم جاده صاف‌کن بازار داخلی بود تا مشکلاتش را حل کند.

آمریکا یک قدرت بزرگ اقتصادی است که اقتصاد آن بر مبانی نظری خاصی استوار است به گونه‌ای که بدون شناخت آن مبانی نظری، شناخت کم و کیف اقتصاد ایالات متحده دشوار است. در گفتگو باابراهیم رزاقی به دنبال آن هستیم تا ضمن شناخت مبانی نظری اقتصاد آمریکا، میزان پایبندی این کشور به آن مبانی و گزاره‌های نظری را مورد بررسی قرار دهیم و به این بپردازیم که ایالات متحده چگونه از آن مبانی نظری در جهت منافع خود استفاده می‌کند.

مبانی نظری اقتصاد آمریکا چه چیزی است؟ گزاره‌های نظری اقتصاد آمریکا چیست؟

اگر می خواهیم وضع حال را ببینیم ناچاریم به گذشته برگردیم و سپس به حال متصلش کنیم. گذشته اقتصادی غرب قابل تقسیم به سه دوره است

دوره اول یک دوره دوره شصت تا هفتاد ساله که به آن لیبرالیسم «آدام اسمیتی» می‌گویند. در این دوره بر آزادی مطلق بازار تاکید شد. بدین معنی که بازار باید آزاد از دخالت دولت باشد و عرضه و تقاضا خود بازار را کنترل می‌کنند.

اسمیت ملاحظه کرد که که هرکسی از هرجایی پولی به دست آورده است آن را در صنایع ماشینی سرمایه‌گذاری کرده است. زیرا سود آن زیاد است. اسمیت بر این اساس تئوری پردازی کرد و گفت که انسان عاقل به دنبال سود خودش است. اسمیت این نظریه را به سطح جهان تعمیم داد.

او اذعان داشت که در انگلستان، دولت در برخی جاها دخالت کرده و باید هم دخالت می‌کرد. مثلا دولت انگلیس باید در صنایع کشتی سازی دخالت می‌کرد، یا اینکه  دولت کاری کرد که صنایع دستی هند ورشکست شود. انگلیسی‌ها چون صنایع دستی هندی‌ها را نابود کردند، منابع آن ها را هم با قیمت نازل خریدند.

آدام اسمیت گفت اگر شرایط بازار آزاد را در تمامی دنیا به راه بیاندازیم. همه کشورها رشد می‌کنند. هر کسی به سمتی می‌رود که هزینه‌های کمتری دارد. هر کالایی با ارزان‌ترین هزینه و بالاترین کیفیت تولید می‌شود.

این موضوع در بین آلمانی‌ها مقبول نیفتاد. زیرا تولیدات انگلیس همیشه با ارزان‌ترین قیمت و بهترین کیفیت به بازار آلمان عرضه می‌شد. پس آلمان کی صنعتی شود؟ آن‌ها کاملا درک کردند، چیزی که آدام اسمیت می‌گوید برای تسلط کامل خود انگلستان است و نه توسعه کشورهای دیگر.

به این خاطر فردریک لیست نظریه‌ای را مطرح می‌کرد که معمولا  در دانشگاه‌ها زیاد از این صحبت نمی‌کنند هرچند کتاب او به ی چاپ شده است. وی می‌گوید چه‌طور می‌شود که ما اجازه می‌دهیم انگلستان صنعتی شود و هیچ کشور دیگری صنعتی نشود. انگلیس اولین کشوری است که صنعتی شده است، در این شرایط تکلیف سایر کشورها چیست.

فریدریک می‌گوید باید از تولید داخلی حمایت کنیم. دولت از تولیدکنندگان حمایت کند و آن وقت که تولید کننده رشد پیدا کرد، دیگر دولت از او حمایت نکند. این اندیشه اول در آلمان نمود یافت. آمریکا و ژاپن هم از این اندیشه استفاده کردند. در ابتدا منظور از حمایت، تعرفه گمرکی بود. الان تعرفه گمرکی زیاد نمی‌تواند مورد استفاده قرار گیرد و به جای آن ارزان کردن پول داخلی مورد استفاده قرار می‌گیرد. مثلا چین پولش را ارزان نگه داشته است، یا ژاپن هم همین کار را کرد. هر کشوری بخواهد به کشورش کالای خارجی صادر نشود باید قیمت پولش را پایین نگه دارد. ژاپن در نهایت تحت فشار آمریکا قیمت ارز خود را بالا برد و الان 10 سال است که در بحران به سر می برد. چین اما تسلیم فشار آمریکا نشده است.

آدام اسمیت گفت انسان سودجوست و با توجه به آزاد بودن بازار و اینکه عرضه و تقاضا قیمت را تعیین می‌کند همه چی رو به توسعه می‌رود؛ اگر دولت دخالت نکند همه‌جا توسعه پیدا می‌کند.

پس دو بحث دارد. یکی انسان سودجو و دیگر جهان. به اعتقاد او همه با تقسیم کار توسعه پیدا می‌کند. اما فریدریک لیس می‌گوید اشتباهی که آدام اسمیت کرده این است که مگر کل دنیا یک حکومت دارد. بر خلاف چیزی که اسمیت می‌گوید کشورهای مختلف در جهان دارای ملیت‌ها و فرهنگ‌های مختلف هستند. ما چطور می‌توانیم بگوییم به فرد آلمانی که کالای آلمانی مصرف بکند در حالی‌که کالای انگلیسی قیمت و کیفیت بهتری دارد. پس ما باید یک چیزی بین کارگر آلمانی، مردم آلمان و دولت آلمان قرا دهیم که نام آن منافع ملی است. منافع ملی مثل جنگ است. در جنگ اقتصادی، همه شریک‌اند.

دوره دوم، دوره بین دو جنگ جهانی است که سرمایه‌داری به یک بن بست بزرگ می رسد زیرا کالاهای زیادی تولید شده اما خریداری وجود ندارد. در این شرایط، یک عده موضع آدام اسمیت یعنی عدم دخالت دولت را پیش می‌کشند. در این صورت شرکت‌ها و کارخانه‌های کوچک نمی‌توانند ادامه دهند و کارگرهایشان از کار بیکار می‌شوند. به نظر آدام اسمیتی‌ها، این ها می‌میرند اما شرکت‌های بزرگ می‌مانند. حالتی مثل تنازع بقای داروینی حاکم می‌شود. ملاحظه شد که اگر بخواهند بر طبق نظریه آدام اسمیت پیش بروند؛ چه می‌شود؟ جواب این بود که کارگران شورش می‌کنند و در این بین خطر سوء استفاده کمونیسم وجود دارد. 14 ملیون بیکار فقط در آمریکا وجود داشت.

در این میان کسی به نام «کینز» پیدا شد و گفت اگر می‌خواهید ثروت تولید شود، باید مصرف کرد و نه پس انداز طبق نظر آدام اسمیت. هزینه نظامی افزایش می‌یابد کارهای عمرانی زیاد می‌شود. در این حالت مصرف بالا می‌رود و کارخانه‌ها شروع به کار می‌کنند و و کسی بیکار نمی‌ماند.

در دوره سوم، بحران اقتصادی بار دیگر در دهه هفتاد شروع شد. بازهم رکود و بیکاری وجود داشت.

در این دوره گفتند که نباید نیاز را مصرف کننده تعیین کند، بلکه نیاز را تولید کننده باید برای شخص تعریف کند. در این راستا شروع به پژوهش کردند و به این نتیجه رسیدند که ذهن انسان به گونه‌ای است که وقتی چیزی را تکرار می‌کنی می‌پذیرد. لذا تبلیغات برای مصرف متنوع شروع شد.

نیازهای به وجود آمد که بی نهایت بود. غول مصرف به وجود آمد. این انسان جدید بهترین انسان برای سرمایه‌داری است. هرچه قدر مصرف کند اشباع نمی‌شود. انسان که معتاد می‌شود همه چیز را از بین می‌برد. احساسات، عاطفه و فقط مصرف می‌ماند. در این شرایط یک دوره رونق به وجود می‌آید.

دوره سوم در تحول گزاره‌های اقتصادی لیبرال چرا و چگونه شکل گرفت؟

در سال 1970 مرحله بحران سرمایه در شرایط رقابتی است. این بحران مثل سابق عمیق نمی‌شود. گروهایی در امریکا و انگلیس، با کمک بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی چیزی به وجود ‌آوردند به نام اجماع واشنگتن.

کینز گفت بحران به خاطر این بود که که مصرف وجود ندارد. اما. برخی کشورها مقاومت می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که تبلیغات ذهن آن‌ها را عوض کند. برخی هم فقیر بودند و توان خرید نداشتند. پس راه حل چیست؟ راه حل این بود که وام بدهند. دولت‌ها وام گرفتند و مصرف می‌کردند و کالا می‌خریدند.

اسم این سیاست، سیاست تعدیل اقتصادی یا سیاست اصلاح ساختاری بود. اجماع واشنگتن چند تا اصل داشت یکی همین دامن‌زدن به مصرف در تمامی دنیا بود. حتی کشوری که پول نداشت وام می‌دادند تا خرید کند. نتیجه اینکه سطح تقاضا در آن کشورها بالا رفت.

نام دیگر اجماع واشنگتن نئولیبرالیسم اقتصادی است. گینز می‌گوید دولت را باید اداره کرد که اگر اداره نشود فاجعه است. سرمایه‌داری فرو می‌پاشد. نظریه اجماع واشنگتن یک مجموعه است که 12 یا 13 بند دارد و نکته اصلیش این است که بازار باید چه در سطح داخلی داخلی و چه در سطح جهانی آزاد باشد. جهانی شدن از این جا به وجود آمد.

این سیاست جدید چه تاثیری بر وضعیت کشورهای جهان سوم گذاشت؟

هیچ کشوری نمی‌تواند صنعتی شود مگر اینکه از منافع ملی خود دفاع کند. ولی در جهان سوم دولت ملی وجود ندارد که بر منافع ملی تکیه کند. مصدق را نمی‌توانند تحمل کنند. در دهه 70  بیشتر دولت های جهان سوم از طریق کودتای آمریکایی به وجود آمدند.

کشورهای جهان سوم تحت تأثیر صد سال سلطه سرمایه داری شرایطی برایشان به وجود آمده است که همه آنها خام فروش هستند. این است که صنایع داخلی‌شان در اثر اجماع واشنگتن ورشکست می‌شود، واردات افزایش پیدا می‌کند و بیکاری رشد می‌کند. امروزه، 700 ملیون بیکار وجود دارد، یک میلیارد گرسنه وجود دارد که همه از اثرات اجماع واشنگتن است.

چرا نخبگان جهان سوم حاضر به دفاع از منافع ملی کشور خود نیستند؟

دفاع می‌کنند اما با تعریفی متفاوت تر از تعاریف رایج. حادثه  مهمی که در طول صد سال گذشته اتفاق افتاده است این است که برخی آدم ها آمده‌اند که اینها منافع ملی را آن طور که باید، نمی‌بینند. افرادی که داخل یک کشور زندگی می‌کنند ولی ذهنشان بیرون است. آمالشان آمریکا، انگلیس و فرانسه است. این‌ها خود استعماری‌اند. اینان کسانی هستند که از آمریکا در مورد مسائل کشور خودشان، آمریکایی‌تر فکر می کنند.

سیاست‌های اجماع واشنگتن چه تاثیری بر خود جامعه آمریکا گذاشت؟

جامعه آمریکا را نگاه کنید، عده‌ای که کاملا فقیر و درمانده هستند، اعمال تبعیض نژادی وجود دارد، بیشتر از یک ملیون آمریکایی در زندان هستند. بیشتر این‌ها هم از رنگین پوستان می‌باشند.

نکته مهم این‌جاست که آنها چون فقط به مصرف می‌اندیشند، توانایی برقراری روابط مناسب با دیگران را ندارند. عشق و عاطفه برای آنها یک چیز بی‌معنی است. فرزند داشتن بی‌معنی است. جامعه پر از تنش است، از لحاظ جنایتکاری بزرگترین کشور است. الان نشان داده می‌شود که چه چیزی در حال رشد و تربیت است. البته برخی هم هنوز به این درک نرسیدند. مردم اگر هم می خواهند سرمایه‌داری باشد، لااقل یک سرمایه‌داری دیگری باشد. کدام امریکایی حاضر است فقط برای آرمان‌هایش از اهداف آمریکایی در جهان دفاع کند؟ همه مزدور هستند. چرا آمریکا به ایران و سوریه حمله نمی‌کند. برای اینکه این حمله دلیلی برای فرد آمریکایی ندارد. این نشان دهنده این است که آن ملتی که بنیان‌گذارانش همه از دموکراسی و آزادی صحبت می‌کردند، همه پوچ است. اما قدرت عظیمش رسانه‌ای است.

اجماع واشنگتن می‌گوید به لیبرالیسم و اقتصاد آزاد برگردیم. اما از سوی دیگر از طریق قدرت دولت، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول بازارهای جهانی را به روی خودش باز می‌کند. این دخالت دولت چه همخوانی با گزاره های لیبرال دارد؟

به این دلیل است که می‌گوید وقتی اقتصاد جهانی است، یک دولت کافی است. آن دولت کیست؟ از لحاظ اقتصادی، صندوق بین‌المللی پول، با وتوی آمریکا، که پنج یا شش دولت صنعتی دیگر هم از آن حمایت می‌کند.

حال اگر دولت در داخل تضعیف شود، چه کسی از منافع ملی دفاع کند؟ بخش خصوصی که منافعش عموما با آمریکایی ها سازگار است. در این صورت یک دولت جهانی به وجود می‌آید و جهانی می‌شود. کدام دولت می‌تواند در برابر این دولت جهانی مقاومت کند؟ دولتی نیست. دولت‌ها همین زائده‌های شرکت‌های خصوصی هستند تا نفت خام را بفروشد، مردم خود را سرکوب و آرام کند. ولی دولت اصلی صندوق بین‌المللی پول است. وزاری دارایی و اقتصاد کشورهای که به جلسات بانک جهانی یا صندوق بین‌المللی پول می‌روند، به قوه مقننه خود گزارش نمی‌دهند و پاسخگو نیستند.

یکی از شاخص‌های اقتصاد لیبرالی بحث رقابت کامل است، همان موضع آدام اسمیت و خود آمریکایی‌ها نیز بسیار بر این موضوع رقابت کامل تأکید دارند و آن را تبلیغ می‌کنند. اما اسنادی که ‌آقای اسنودن ارائه می‌کند و بیشتر در زمینه‌های اقتصادی است، نشان می‌دهد که ‌امریکا از صغیر و کبیر جاسوسی کرده است. نسبت رقابت کامل با این جاسوسی چیست؟ یعنی آیا در شرایط جاسوسی رقابت کامل امکان پذیر است؟

رقابت کامل حتی در دوره خود ادام اسمیت به معنای واقعی اجرا نشد. چرا؟ برای آن که بحران به وجود می‌آمد. دولت به طور مستقیم یا غیر مستقیم جاده صاف‌کن بازار داخلی بود تا مشکلاتش را حل کند. بعد به‌تدریج آن شرایطی که آدام اسمیت گفت از بین رفت. بی‌نهایت تولید کننده در برابر بی‌نهایت مصرف کننده. کشورهای دیگر به وجود آمدند و آرام آرام شرکت‌ها به وسیله شرکت‌های بزرگ، خورده و کوچک شدند. آن شرایطی که آدام اسمیت می‌گفت، شکل گرفت و آن رقابت برای بقا به وجود آمد. شرکت های بزرگ به وجود آمدند. فراملی‌ها به وجود آمدند. این شرکت‌ها نقش مهمی ایفا می‌کنند یعنی اقتصاد جهانی را می‌چرخانند و دولت‌ها هم تابع آن ها هستند. لذا جاسوسی دولت مغایرتی با این موضوع ندارد. رقابت بین کوچک و بزرگ می‌تواند وجود داشته باشد که کوچک‌ها ورشکسته شوند، اما رقابت بین بزرگ‌ها امکان پذیر نیست. زیرا همه چیز تقسیم تقسیم شده است. امروزه 8 کشور صنعتی کارها را بین خود تقسیم کرده‌اند. این‌ها توافق می‌کنند چه کاری بکنند، از کجا مواد اولیه و چگونه تامین کنند؟ لذا بین این 8کشور ورشکستگی خیلی کم است.

پس رقابت کامل وجود ندارد. اگر وجود داشت شرایط دیگری به وجود می‌آمد. ورشکستگی‌ها به وجود می‌آمد، ورشکستگی‌های شرکت‌های آمریکایی بیشتر به خاطر سوء استفاده‌ها است. بانک‌ها نیز که به خاطر سیاست غلط در حال ورشکست شدن بودند، با حمایت دولت آمریکا، به کار خود ادامه دادند. لذا این نشان می‌دهد که رقابت وجود ندارد.

چه چیزهایی رقابت را به هم زده است و باعث شده تا رقابت وجود نداشته باشد؟

اولین نکته تمرکز سرمایه است. وقتی تمرکز به وجود آمد این شرکت ها می‌توانند همدیگر و منافع هم را بشناسند و رعایت کنند و بازار را تقسیم کنند و انحصار را  برقرار کنند.

شرایط رقابت کامل چیست؟

اسمیت می‌گوید که یک نیروی غیر آگاهانه وجود دارد که جامعه را اداره می‌کند. به این دلیل، اگر دولت دخالت نکند، قوی‌ترها می‌مانند و ضعفا کنار زده می‌شوند. این دست طبیعت است یا دست نامرئی است که اسمیت به آن پرداخت. اصلا نیازی به رقابت کامل نیست وقتی قوی‌ترها با هم هماهنگ هستند. آمریکا علاقه‌مندی به خرید کالای داخلی را به شکل‌های تخصصی تبلیغ و تشویق می‌کند. مثلا آمریکا نفت ایران را تحریم می‌کند، در حالی‌که به آن نیاز دارد. این به خاطر آن است که دولت امریکا روزانه 8 ملیون بشکه نفت تولید می‌کند که نیاز شرکت‌ها را برآورده سازد. اتحاد بین تمام شرکت‌ها و کشورهای سرمایه‌داری وجود دارد. آن‌ها می‌خواهند دیگر دولتی نباشد که از منافع ملی و تولید داخلی حمایت کند. آنها به دنبال جهانی‌سازی هستند.

یعنی شما می‌گویید قفل‌های سرمایه‌داری به قدری با هم هماهنگ هستند که نیاز نیست رقابت کنند؟

همین طور است و اگر مشکلاتی هم پیش آید، با مذاکره و گفت ‌و گو حل می‌شود. الان آمریکا مغز اصلی اکثر تکنولوژی‌های ارتباطی است. قبلا در صنایع نظامی پیشرو بود و در حال حاضر بیشتر در تکنولوژی‌های ارتباطی و جاسوسی پیشگام است. آمریکا به تمام کشورهایی که محصولات ارتباطی خود را می‌دهد، در واقع آن‌ها را زیر تأثیر خود می‌آورد. برای همین است که دیگر کشورهای سرمایه‌دار، ملاحظات آمریکا را رعایت می‌کنند و حرف‌های این کشور را می‌زنند. وقتی این فضا هست رقابت تا چه حد معنا پیدا می‌کند؟

آیا رقابت میان شرکت‌های خارج از محدوده سرمایه‌داری با شرکت‌های درون محدوده سرمایه‌داری وجود دارد؟

رقابت کامل وجود ندارد. اگر دولت حمایت کامل بکند، شرکت‌های جهان سومی می‌توانند ادامه حیات بدهند. دولت از تولید داخلی حمایت نمی‌کند. ما هم به جای اینکه بیاییم از تولیدکننده داخلی حمایت کنیم، 50درصد یارانه را به تولیدکننده خارجی می‌دهیم. بنابراین رقابتی باقی نمی‌ماند. آن شرکت خارجی در موضع قدرت است. تولید کننده داخلی به دلیل سیاست‌های دولت، قربانی تولیدکننده خارجی است. مثلا صنایع دفاعی ایران، به معنای واقعی در حال رقابت با خارج است. چرا؟ چون دولت حمایت می‌کند.

یعنی شما می‌فرمایید در شرایطی که حمایت دولت نباشد. رقابت محال است؟

بله دقیقا همین طور است. محال است.

آیا حمایت دولت آمریکا از صنایع داخلی در حال حاضر وجود دارد؟

بله وجود دارد. مثلا در بحث واردات صنایع فولاد از چین، آمریکا تعرفه گذاشت. یا در مثالی دیگر، آمریکا برای تولیدات الکترونیکی ژاپن سهمیه تعیین کرد. این اعمال یعنی مداخله دولت که اجازه شکل گیری رقابت را نمی‌دهد.

پس مصادیق حمایت دولت آمریکا از شرکت‌های خصوصی یکی در سهمیه‌بندی و ایجاد تعرفه برای کالاهای خارجی است و دیگری حمایت تکنولوژیک از شرکت‌ها و یارانه دادن

آماده کردن مصرف کننده داخلی برای اینکه استاندارد آمریکایی را بخرند نیز یکی دیگر از مصادیق حمایت است.

پس می‌توانیم بگوییم که لیبرالیسم در حوزه اقتصاد به بن بست نرسیده بلکه در خدمت اهداف آمریکا قرار گرفته و برای این اهداف، موفق نیز بوده است؟

بله موفق بوده است. اشاعه لیبرالیسم مثل دموکراسی،  بهانه‌ای برای تسلط است. در حالی‌که وجود خارجی ندارد ولی از آن استفاده می‌شود. دولتی که کوچک شود در دستان این بهانه قرار می‌گیرد و دیگر نمی‌تواند به صورت سابق از منافع ملی حمایت کند.

یعنی لیبرالیسم در خدمت سلطه آمریکا؟

بله این وسیله‌ای برای تسخیر سرزمین‌ها بدون خونریزی و اشغال است. لیبرالیسم یعنی صرفا منافع خود را مد نظر داشته باشید. جمع در اینجا بی‌معنی است.

رابطه لیبرالیسم و امپریالیسم چیست؟

رابطه چندانی میان آنها وجود ندارد. زیرا لیبرالیسم تکثرگرایی است و در آن انحصار نیست، اما امپریالیسم انحصار طلب و سلطه‌گر است. در اقتصاد کنونی، دولت‌ها مانعی برای حرکت‌های امپریالیستی هستند. دولت‌ها را نمی‌توان تصرف کرد. البته از لحاظ نظامی امکانپذیر است. وقتی دولت‌ها به امریکا اعتقاد دارند، سرمایه‌دارانشان به آمریکا اعتقاد دارند و اصلا قبله امیدشان است،  چگونه می‌شود این حکومت‌ها بدون جنگ و خونریزی تصرف کرد؟ پاسخ این است از فرهنگ. فرهنگ شاخه‌های مختلفی دارد که یکی از شاخه‌های آن لیبرالیسم در اقتصاد است. لیبرالیسم بر فرد تکیه می‌کند، من هستم و من رقابت می‌کنم .

تمام چیزی که ‌امریکا می‌خواهد این است که به حرفش گوش داده شود و کسی مقاومت نکند. این مقاومت کی از بین می\‌رود؟ وقتی که از فرهنگ ملی، فرهنگ‌زدایی شود و و در نتیجه آن را از دنبال کردن منافع ملی تهی کرده باشند. لیبرالیسم این کار را انجام می‌دهد. اول لیبرالیسم اقتصادی مطرح می‌شود. لیبرالیسم مصرف مطرح می شود که به مصرف کننده می‌گوید برای شما فرقی نمی‌کند که چه کالایی را مصرف کنید، نیازی به تعصب نیست. این فکر آرام آرام در تمامی سطوح نفوذ می‌کند.

لیبرالیزه شدن تمامی عرصه، اقتصاد و اجتماع و فرهنگ چه منافعی برای منافع امپریالیسم می‌کند؟

در درجه اول من منافع خودم را می بینم. وقتی کس دیگری منافع من را تأمین می‌کند. این کافی است. منافع ملی حذف می‌شود. اخلاق و مقاومت حذف می‌شود. تمکین کردن و مورد سلطه واقع شدن می‌آید. مهم‌ترین بخش آن هم مبانی فرهنگی و مبانی دینی است.  چگونه می‌شود هم دین داشت و هم لیبرال بود. لیبرالیسم کاملا در جهت فرد بودن است.

پس نقطه ‌آغاز شروع لیبرالیسم اقتصاد است؟

اقتصاد است. اقتصاد هم به این دلیل مصرف انبوه را به دنبال دارد. در این میان، به کشورهایی که دین دارند نمی‌تواند بگویند شما دینتان را کنار بگذارید. برعکس می‌گوید شما مصرف کنید، چرا به دنبال پولدار شدن نمی‌روید؟ اینجاست  که همه چیز «من» می‌شود. «من» ی که در اجتماع ارزشی ندارد و کارایی ندارد.

لطفا راجع به هم‌راستا بودن این وضعیت فردگرایی که از اقتصاد شروع می‌شود و  سپس به حوزه‌های دیگر کشیده می‌شود و نسبت آن با منافع امپریالیسم بیشتر توضیح  دهید.

ببینید در یک دوره‌ای هر کس نیاز خودش را خودش تعیین می‌کرد، خانواده تعیین می‌کرد. ساده‌زیستی معمول بوده اما بعد از کینز، مصرف‌گرایی حاکم شد. ممکن است چیزی باشد که ما نخواهیم مصرف کنیم و اصلا ضرورتی برای مصرف آن وجود ندارد. اما با تکرار و آموزش، الگو سازی می‌کنند. وقتی چیزی تکرار می‌شود مثل زبان در ذهن می‌ماند. وقتی رادیو و تلویزیون مدام مصرف کالایی را تکرار می‌کند، آن کالا تبدیل به نیاز می‌شود. اینجاست که فرد به یک مصرف کنند مورد نظر سرمایه‌داری مانند یک معتاد تبدیل می‌شود. این فرد قهرمان سرمایه‌داری است. مصرف روح را شستشو می‌دهد، فرد دیگر قانع نیست. تشدید مصرف‌گرایی و واردات بی‌رویه کالاهای مصرفی و غیرضروری بزرگترین خدمت به امریکا است.

لیبرالیزه شدن جامعه چگونه کشور هدف را برای تسخیر امپریالیسم آماده می‌کند؟ در عمل چگونه امپریالیست بعد از لیبرالیزه کردن جامعه به تسخیر آن می‌پردازد؟

بخش عمده این کار، از طریق رسانه‌ها و آموزش‌های که غرب می‌دهد، انجام می‌گیرد.

راهکار مقابله با نفوذ امپریالیسم از طریق لیبرالیسم چیست؟

پیدا کردن آدم‌های که طور دیگری فکر می‌کنند، زیر بار این سیستم نمی‌روند، هرچند آنها را به بی‌عقل بودن و کند ذهن بودن متهم می‌کنند. این‌گونه افراد باید همدیگر را ببینند تا جلو اضمحلال و سقوط را بگیرند. اما مهمترین اقدام، فرهنگی است.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.