مهدی خانعلیزاده اگر ریشه اندیشههای لیبرالی در علوم سیاسی را که فن حکومتداری را مبتنی بر دستاویز قرار دادن هر الگویی که بتواند آنها را به موفقیت برساند (فارغ از اخلاق و ارزشهای انسانی) میدانند، بررسی کنیم، به پیوندی مشترک میان سیاستمداران غربی (و یا سیاستمداران شرقی که به روشهای غربی تاسی میجویند) و گروههای افراطی تروریست در جهان میرسیم؛ پیوندی که در ساختار ذهنی و اعتقادی این دو طیف وجود دارد و اثبات میکند با وجود ظواهر بسیار متفاوت، دارای پایههای عقیدتی یکسان هستند.
این مساله را در مطلب اخیر یکی از چهرههای سرشناس جریان شبه روشنفکری غربی در ایران به طور واضح میتوان مشاهده کرد؛ جایی که «عمادالدین باقی»، یکی از اعضای اصلی بیت مرحوم منتظری و چهره شناختهشده ژورنالیسم در حوزه حقوق بشر غربی با شفافیتی مثال زدنی به حمایت از «ابن تیمیه»، پدر فکری سلفیها و گروه داعش پرداخته و او را نمونهای مناسب برای نقد اجتهاد امروزی معرفی کرده است.
باقی در مطلب خود در نشریه «مهرنامه» که با عنوان «تبری ابن تیمیه از گروههای تکفیری و تروریسم» و لوگوی «شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمت الله علیه» منتشر شده، در مقدمه کوشیده تا ابن تیمیه را فردی اصلاحطلب معرفی کند که در زمان خود یک روشنفکر دینی بوده و توانسته خرافات را از حول دین اسلام بزداید. او در این زمینه نوشته است: «ما به یکی از ویژگیهای برجسته او (ابن تیمیه) یعنی شجاعت در نقد و نظر و اجتهاد، امروزه بسیار نیازمندیم.»
باقی در ادامه مطلب خود به حمایت از اندیشههای تکفیری و سلفی ابن تیمیه پرداخته و از این جهت او را فردی عقلانی نامیده که با «شفاعت» و «توسل» مخالف بوده است. او نوشته است: «ابن تیمیه از غولهای اندیشه در جهان اسلام بوده و متفکری است عقلگرا که با توسل و شفاعت مخالف بوده و نظر فقهی خود را بیان کرده است. ابن تیمیه خشک اندیش و تکفیری نبود؛ بلکه عقلگرا و اصلاحگر دینی بود.»
این فعال افراطی اصلاحطلب که سابقه مخالفت با احکام شرعی اسلام و زیر سوال بردن فقه اسلامی به دلیل تعارض با منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد را در کارنامه فعالیت سیاسی خود دارد، به همین هم بسنده نکرده و ابن تیمیه را که یکی از افراطیترین نظریه پردازان سلفیگری و پدر معنوی و فکری نیروهای تکفیری جهان است، فقیهی عقلگرا نامیده که با وجود زیر سوال بردن عقاید اساسی مذهب شیعه، آنها را تکفیر نمیکند و با آنان مدارا میکند.
باقی درباره اندیشههای شاز ابن تیمیه که باعث طرد او حتی از سوی جوامع اهل سنت شد، نوشته است: «او با وجود اینکه میگوید هر کسی حسین (ع) را زیارت کند و او را بابالحوائج بداند گناهکار و مشرک است و فقط خداوند است که باب الحوائج است اما در همان کتاب میگوید که در مذهب اهل سنت، به مجرد اینکه کسی گناه کرد، تکفیر نمیشود.»
این دعاوی در حالی است که بر طبق نص صریح اسناد تاریخی معتبر، ابن تیمیه شخصی عصبی، تندخو و پرخاشگر بود و شاگردانش را هم به این وصف میشناختند. او شخصیتی واقع بین نداشت و به مسائلی که مسلمانان در آن دوران سخت بدان توجه داشتند و برای آنها حساس بود، اهمیتی قائل نمیشد؛ زیرا در دورانی که مسلمین بیش از هر چیز دیگر نیاز شدید به وحدت داشتند، وی با افشاندن بذر فتنه و درگیری، اوضاع مردم را هر از چندگاهی متشنّج میکرد و بخش وسیعی از توان حکومت و قضاوت را که میبایست صرف دفاع در برابر کفار شود، به خود مشغول میکرد و با تشویق افکار و نشر عقاید باطل، آنها را هدر میداد.
او معتقد به عقاید انحرافی و مخالف عقاید عموم مسلمین مانند تجسیم، حرمت زیارت قبور اولیا، حرمت استغاثه به ارواح اولیای خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و غیره بود و برای اینکه مردم عوام آنها را بپذیرند، آن عقاید را به سلف نسبت میداد؛ در حالی که شهرستانى – از علمای اهل سنت – ادعاى ابن تیمیه درباره مذهب سلف راتکذیب کرده و مى گوید: سپس گـروهـى از مـتـاخرین این سخن را به گفته هاى سلف اضافه کرده مىگویند: در این آیات باید هـمـان ظـاهر بدوى آنها را گرفت و تفسیر آنها درست به همان نحو باید باشد که وارد شده، بدون هـیـچ تـاویلى یا توقفى در آنچه ظاهر است همانگونه که ابن تیمیه تفسیر کرد ولذا اینها گرفتار تـشبیه کامل شدند و این خلاف عقیده سلف است.
از سوی دیگر، آبشخور فکری گروههای تکفیری تندرو نظیر داعش که در سالهای اخیر مشفول قصابی کردن مردم در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا هستند، اندیشههای مسموم همین فردی است که یکی از چهرههای سرشناس مدعی حمایت از حقوق بشر نوین به تقدیر از او پرداخته است.
ابن تیمیه تا جایی اندیشه و افکار شاذ و غیرانسانی داشته که حتی در میان گروههای اهل سنت نیز بسیاری از آنان به مخالفت با وی برخواستهاند و از او تبری میجویند؛ موضوعی که باید در آن به شدت اندیشید که چگونه میشود اکنون در ایران، یک فعال حقوق بشر به حمایت از این اندیشههای تاریک میپردازد.
حمایت عمادالدین باقی از ابن تیمیه یکبار دیگر اثبات کرد که افراطیگری و توسل به اندیشههای سیاسی غیرالهی، با وجود رنگ و لعابهای متفاوت و ظواهر گوناگون در اصل از یک آبشخور فکری سرچشمه میگیرند و نهایتا نیز به یک تشریک مساعی برای تهاجم به اسلام ناب دست خواهند یافت. نگاهی به روند طی شده توسط هر دو گروه فوق نشان میدهد که اگر گروه تروریستی داعش در سوریه و عراق مشغول سر بریدن مردمی است که به عقیده آنها «مشرک» هستند و باید به زور آنان را هدایت کرد، براندازان ایرانی در جنبش سبز هم در سال ۸۸ به کف خیابان آمدند و با برهنه کردن و آسیب زدن به مردم به دلیل «ضد مدرنیته بودن» آنها، میخواستند مردم ایران را هم به زور به سمت ارزشهای غربی سوق دهند.
حالا شاید بهتر بتوان رویکرد خصمانه و مردم ستیزانه جریان اصلاحطلب ایرانی در قبال مردم را ارزیابی کرد. جماعتی که سرمشق اقدامات عملی خود را بر اساس نظریه «نیکولو ماکیاولی» قرار دادهاند و به هر دستاویزی چنگ میزنند تا به اهداف خود برسند؛ حتی اگر این دستاویز، گروهی تروریستی باشد که تاکنون چند هزار انسان را کشته و سر بریده باشد.
ضدیت جریان اصلاحات با مردم نیز بر همین اسا قابل تحلیل است؛ چرا که این طیف اساسا اعتقادی به نظر و رای مردم ندارد و توده مردم را عوامانی میپندارد که باید از آنها به عنوان پله صعود به مدارج بالاتر استفاده کرد و پس از آن نیز مردم را به حال خود رها کرد که در غیر این صورت علیه آنها طغیان خواهند کرد؛ رویکردی که دقیقا از سوی داعشیها نیز اتخاذ شده و اکنون نمود آن در شهر «الرقه» قابل مشاهده است. چه بسا اگر این امکان برای طیف اصلاحطلب وجود داشت تا مانند داعش قدرتنمایی کنند، پایتخت حکومت خیالی آنان وضعیتی حتی اسقبارتر از «الرقه» داعشیها داشت.
اندیشههای شاذ