نواب صفوی خطاب به محمد رضا پهلوی گفت: فقط ادعا کافی نیست. بلکه باید هر ایمانی در حد توان هر کسی، نشانهای آشکار داشته باشد، چراغ اگر بگوید من چراغ هستم ولی نوری از آن نتابد، این ادعایی بیدلیل خواهد بود و این کافی نیست!
شهید نواب صفوی جوانی بیست و نه ساله سرشار از ایمان، شور و التهاب است. در شهر «نجف» عراق به تحصیل پرداخت و سپس به ایران بازگشت تا حرکت جهادی را بر ضد خیانت و امپریالیسم، رهبری کند.
نوابصفوی حرکت «فداییان اسلام» را در ایران تأسیس کرد. این جنبش بر این باور بود که کسب قدرت و آمادگی تنها راه پاکسازی سرزمینهای اسلامی از لوث وجود صهیونیستها و استعمارگران است.
جنبش فداییان اسلام در بین ملت ایران تأثیر به سزایی داشت و به قیام پرشکوه و قدرتمندی مبدل شد که سالها جهانیان را به خود مشغول داشت و هدف آن نابودی خیانتکاران و ملی کردن شرکتهای نفتی بود.
نوابصفوی خون اشغالگران انگلیسی – آمریکایی و مزدوران وابسته به آن کافران امپریالیست را، مباح کرده بود.
نواب صفوی در کنار یکی از اعضای اخوان المسلمین مصر
نواب صفوی – رحمت خداوند بر او باد – مواضع شجاعانه و جاودانهای در قبال شاه ایران، مصدق، ملک حسین، ادیب شیشکلی و جمال عبدالناصر داشت.
وقتی با شاه ایران ملاقات کرد گفتوگوی زیر میان آن دو رد و بدل شد:
شاه: «حالت چطور است؟»
نواب صفوی: «بحمدالله خوب است. همانند حال هر مؤمن یکتاپرست».
شاه: «من (هم) یک مؤمن هستم.»!
نواب صفوی: «فقط ادعا کافی نیست. بلکه باید هر ایمانی در حد توان هر کسی، نشانهای آشکار داشته باشد، چراغ اگر بگوید من چراغ هستم ولی نوری از آن نتابد، این ادعایی بیدلیل خواهد بود و این کافی نیست!»
وقتی نواب صفوی بیرون آمد، خبرنگاران از موضع شاه درباره مسئلهای که به خاطر آن به دیدار شاه رفته بود، سوال کردند: «در این شرفیابی شما چه مذاکرهای به عمل آمد؟» نواب صفوی با سربلندی گرفت: «شاه به دیدار من مشرف شد. من به حضور وی شرفیاب نشده بودم».
وی هنگام حکومت دکتر مصدق دو سال تمام در زندان به سر برد. مصدق کوشید از وی تعهدی هر چند شفاهی، مبنی بر عدم مخالفت بگیرد تا او را آزاد کند، ولی نوابصفوی این پیشنهاد را رد کرد و به فرستاده مصدق گفت: «خاموش و مودب باش ما مردمانی هستیم که مرگ را سعادت میدانیم و به خواست خدا شکست نمیخوریم».
نوابصفوی از دفن کردن جسد پدر شاه در گورستان مسلمانان در قم، جلوگیری کرد، زیرا به باور نواب صفوی، پدر شاه دست نشانده کافران و استعمارگران بود.
در سال 1935 م. نواب صفوی برای شرکت در کنگره اسلامی بیت المقدس به اردن رفت و با شاه حسین دیدار نمود و خطاب به وی سخنانی جسورانه بیان کرد که در مطبوعات آن زمان به چاپ رسید. وی سپس از دمشق و قاهره دیدن کرد.
سخنرانی حماسی نواب صفوی در دانشگاه قاهره
نوابصفوی در دمشق، هنگام دیدار با ادیب شیشکلی به او گفت: «من احساس میکنم که مردم تو را دوست ندارند و همراه تو نیستند، زیرا ملت را تحت فشار و خفقان قرار داده و آزادی را از آنها سلب کرده،اگر میخواهی بمانی باید با ملت همراه باشی» (!)
… در هنگام دیدار از مصر، نوابصفوی در یک سخنرانی پرشور و پرتوان که در دانشگاه قاهره ایراد نمود، به بسیج نیروهای مردمی و جوانان، جهت نجات فلسطین دعوت کرد. در آن موقع صدای نیرومند «الله اکبر» و «العزة للاسلام» در فضای قاهره پیچید. گروهی از وابستگان حکومت کوشیدند جلو سخنرانی نوابصفوی را بگیرند، ولی جوانان اخوان المسلمین، قبل از سرکوب اخیر علیرغم حمایت پلیس مصر از اخلالگران، آنان را سرجای خود نشاندند. سرهنگ ناصر از سخنرانی نوابصفوی به خشم آمد! و دستور داد وی را از کشور مصر اخراج کنند، اما بعد، از این تصمیم عدول کرد و در دفتر خود در نخستوزیری از وی استقبال کرد. در آنجا بود که ناصر از دیدگاه رهبر فداییان اسلام راجع به حکومت خود، که «بر ترور و خفقان استوار بود» آگاه شد!
نواب در کنار جمال عبدالناصر
نوابصفوی – رحمت خداوند بر او باد- در قبال پیمانهای استعماری موضع جسورانهای اتخاذ کرد و با قدرت و سرسختی در برابر پیوستن ایران به هر گونه پیمانی مقاومت نمود. از این رو توسط رژیم شاه دستگیر و به اتمام شرکت در تلاش برای ترور حسین علا نخستوزیر ایران، همراه با «برادرانش» در یک دادگاه نظامی به اعدام محکوم شدند.
این حکم ظالمانه، واکنش تند و وسیعی در کشورهای اسلامی داشت. تودههای مسلمانان که به دلاوری و مجاهدت نواب صفوی ارج مینهادند،علیه این حکم قیام کردند و با ارسال و هزاران تلگرام، حکم صادره علیه این مجاهد با ایمان و قهرمان را محکوم کردند،زیرا اعدام این مجاهد نستوه را خسارت بزرگی برای اسلام معاصر به شمار میآوردند. ولی حاکمان ایران که در کنار امپریالیسم گام برمیداشتند، تمایل میلیونها نفر از مسلمانان جهان را نادیده گرفتند و شاه حکم اعدام را امضا کرد.
نواب صفوی در کنار ملک حسین
نوابصفوی و یاران پاک وفادارش، با گلولههای خیانتکاران و دست نشاندگان امپریالیسم بر زمین افتادند و به کاروان شهیدان نسلهای آینده خواهد بود و راه آنان را برای آزادی و ایثار، روشنایی خواهد بخشید.
… و این امر تحقق پذیرفت. همین که دفتر زمانه ورق خورد، انقلاب اسلامی ایران برپا گردید و تاج و تخت شاه خودکامه را سرنگون ساخت و وی را آواره نمود و سخن خداوند یکبار دیگر به حقیقت پیوست که میفرماید: «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون و ان جندنالم الغالبون»
Sorry. No data so far.