تریبون مستضعفین- روحالله رشیدی
از مشهورات و ثوابتِ تحلیلهای جامعهشناختی وضعیت امروز کشور، یکی هم «انقطاع فکری و فرهنگی نسل امروز با آرمانهای انقلاب» است. میگویند، هر چه نسل انقلاب و جنگ، آرمانخواه و تعالیجو و اهل جهاد بود، نسل امروز، بی آرمان و اهل قعود و عافیتطلب است. شاهد و قرینه و مثال و مصداق هم میآورند برای این ادعا. از بدپوششی پسرها و دخترها گرفته تا طرز گفتار و علایق و ذائقهی امروزیها را دلالتهایی برای این انقطاع میدانند. حتی فراتر از این رفته و مدعی میشوند که اگر شرایطی مثل شرایط جنگ هشتساله در کشور پیش بیاید، از این نسلِ بی آرمان، توقعِ جوشوخروش و حماسه نمیتوان داشت!
اگرچه بحث در چنین حوزههایی، مستلزم مطالعهی دقیق و فراگیر است، اما به همان میزان که برای اثبات چنان مدعایی، مثال و مصداق آورده میشود، برای رد آن نیز میتوان هزاران دلالتِ متقن را نشانه آورد. نشانهها وقتی کنار هم قرار بگیرند، میتوانند شالودهی یک قاعده باشند. عرصهی طرح مثالهای در رد باور مذکور را محدود میکنیم به همین عرصهی متأخر نبرد با جریان اسلام آمریکایی در جبهههایی نظیر سوریه و عراق. که اگر بخواهیم این عرصه را از اضلاع دیگر گسترده کنیم، چنان فراخ خواهد بود که مجال محاسبه را از ما خواهد گرفت.
عنایت بفرمایید:
علی کنعانی، متولد 1356، متأهل، دارای فرزند، شهادت: اردیبهشت 1392
محمودرضا بیضایی، متولد 1360، متأهل، دارای فرزند، شهادت: دیماه 1392
محرم علی پور، متولد 1356، متأهل، صاحب فرزند، شهادت: اردیبهشت 1393
اینها، سه نمونهی نزدیک به ما هستند. تنها سه مثال از جمع صدها مثال مشابه. هر سه متولد اواخر دههی پنجاه. هر سه در سالهای بعد از انقلاب اسلامی و دورهی نونهالی را و در سالهای بعد از جنگ، دورهی نوجوانی و جوانی را تجربه کردهاند. ساختار اصلی شخصیت و تربیت این سه، در دورهای شکل گرفته که خبری از شور انقلاب و حماسهی جنگ نبود. هر سه، در میدانی وارد شدهاند که از خطر و مخاطرهی آن آگاه بودهاند. میدانستهاند که چه رزم سختی در پیش دارند. اینها را میشود از مواریث مکتوب و غیرمکتوبشان دریافت. مراتب تربیتِ اعتقادی و سیاسیشان، از تعابیر و جملاتی که در ترسیم شرایط خود و اطرافشان به کار بردهاند عیان است. صاحب تحلیل و اهل مداقه بودنشان را هم میتوان از آگاهی عمیقشان نسبت به معادلات ملی و بینالمللی فهمید.
از همهی اینها مهمتر، عنصر «انتخاب» است که امتیاز این مجاهدین شهید محسوب میشود. انتخابی شعورمندانه که ذرهای اکراه و اجبار در آن نیست. چه اینکه، اگر چنین نمیخواستند، هزار گریزگاه مشروع، پیش رویشان بود…
آنها که در احوال نسل انقلاب و جنگ، تعمق داشتهاند، خوب میتوانند در مقام مقایسه باشند. و مشخصاتِ اعتقادی، سیاسی، اجتماعی نسلِ اخیر را در نسبت با نسلِ معیار _ دو نسل انقلاب و جنگ _ بسنجند. که اگر چنین محاسبهای صورت پذیرد، قطعاً اهل انصاف، یکبار برای همیشه، روی تصوری به نام «انقطاع نسل جدید از مبداء انقلاب اسلامی» خط بطلان خواهند کشید.
با اینهمه، یک نکتهی ظریف را نباید و نشاید از نظر دور داشت و آن اینکه باید میان «انقطاعِ ارادی» و «انقطاعِ غیرارادی» تمایز قائل شد. امروز، فشارهای پیدا و پنهان فراوانی برای وادار کردن نسل جدید به جدا شدن از مبداء انقلاب اسلامی _ آرمان ها و اصول اسلام ناب محمدی(ص) _ در جریان است. اصولاً بخشهایی از نظریاتِ مبتنی بر اصلِ «انقطاع» بیش از آنکه تحلیلهایی راهگشاینده باشند، ابزارهایی برای حادتر شدن وضعیتاند. انگار که با این فشارها، نسلهای جدید را به زور به سمتِ بیآرمانی هُل میدهند! و بعد هم به سرزنش آنها مینشینند. میان این نورسیدهها و معارف بنیادین اسلام ناب، حجاب میشوند و بعد میگویند «گیرندههای نسل جدید، آرمانها را دریافت نمیکند»!
اگر بنا باشد که این نسل نیز، سیر طبیعی شناخت و تعالی را طی کند و بیهیچ مانع و مزاحمی، در ارتباط مستقیم با مبداء انقلاب اسلامی قرار بگیرد، قطعاً به آن مبداء متصل خواهد شد. کما اینکه محمودرضا و علی و محرم و… چنان کردند.
اولاً چیزی که در مورد نسل جدید گفته میشه «بیشتر» در مورد دهه هفتادیهاست که بعد از جنگ به دنیا اومدن و ثانیاً با چند تا مثال نقض چه چیزی ثابت شده؟ مسئله اینه که گفته میشه «اکثریت» نسل جدید آرمانگرا نیستند و طوری تربیت شدند که بیشتر فردگرا هستند.
مگه ادعاهایی که دیگران در مورد بی آرمان بودن نسل جدید (دهه شصتی و دهه هفتادی و…) می کنند بیشتر از استناد به چند مثال است؟ تازه مثال هایی که بیشتر ظاهرگرایانه است.
مسئله اینه که عده ای دارند به زور نسل های جدید را بی آرمان جلوه می دهند…