گروه بزرگی از صاحب نظران سینمایی بر این عقیده اند که سینما از جایی آغاز می شود که صدا و کلمات برای انتقال معنا وا می مانند و اینجاست که جادوی تصویر پا به میان می گذارد.داستان تک خطی “چند متر مکعب عشق” چندان پیچیدگی و اطوار ویژه ای ندارد که شنیدنش تمایل به دنبال کردن آن را در پی داشته باشد.
داستان فیلم روایت عاشقیت ممنوعه یک پسر ایران و یک دختر افغان در دل یک فضای ناکجاآبادی است که منجر به تراژدی می شود.داستانی که بارها و بارها در ادبیات ایران و جهان شنیده شده و بارها روی پرده سینما به نمایش در آمده است. اما همین داستان یک خطی و ساده در مرحله اجرا تبدیل شده به اثری قابل اعتنا و همراهی برانگیز. نکته مهم و اساسی ترین ویژگی “چند متر مکعب عشق” سینما بودن خالص آن است. در واقع به ظن این قلم اگر شنیدن داستان یک فیلم با دیدن تصاویری که آن داستان را روایت می کنند برای مخاطب تفاوت فاحشی ایجاد کند میتوان ادعا کرد با سینما روبرو هستیم.
وگرنه احتمالا روخوانی متن یک داستان تبدیل به فیلمنامه شده را شاهد خواهیم بود. به بیان بهتر باید گفت در سینما این قاب تصاویر و ریتم و تمپو تدوین و چینش فریم ها کنار هم و البته بازی با رنگ و نور و شیوه کارگردانی از یک سو و از سوی دیگر شیوه بازی گرفتن از بازیگران و سبک اجرای آنها است که سینما را از متن خوانی ساده دور می کند.جمشید محمودی در تجربه ساخت اولین اثر سینمایی خودش به وضوح نشان داده که بیش از آنکه فیلمنامه نویس قهاری باشد کارگردان خوش قریحه است.
“چند مترمکعب عشق” روایت گر زیبایی های پنهان شده در دل ناهمگونی محض است.”چند مترمکعب عشق” چه از منظر فیلمنامه و داستان و چه ازنظر کارگردانی و شمایل بصری نمونه قابل تامل از نمایش زیبایی های دور مانده از نگاه در دل نا زیبایی محض است. فیلمنامه این اثر روایتگر عشق در میان خشم، نفرت ،بی طاقتی و بدخواهی جاری در کلیت داستان است.شمایل بصری این فیلم هم نمایش دهنده ترکیب بی نظیر رنگ، نورو سایه، تاریکی و روشنی، سپیدی و سیاهی در دل فضای مخروبه و نچسب و به شدت نازیبای کارگاه محل وقوع داستان فیلم است.
اهمیت و نقش موثر کارگردانی جمشید محمودی آنجا نمایان می شود که در موعد جدا شدن از فیلم چندین و چند سکانس خوش آب و رنگ و به یاد ماندنی را در ذهن نگاه خواهیم داشت.جمشید محمودی به مدد همراهی نورپرداز و تصویربردار خوش قریحه فیلم ، موفق شده تا تک پلان های به یاد ماندنی بسیاری را در دل نازیبایی های فراگیر شده در کلیت فضای لوکیشن فیلم به تصویر بکشد.
“چند مترمکعب عشق” چه از منظر فیلمنامه و داستان و چه ازنظر کارگردانی و شمایل بصری نمونه قابل تامل از نمایش زیبایی های دور مانده از نگاه در دل نا زیبایی محض است. فیلمنامه این اثر روایتگر عشق در میان خشم، نفرت ،بی طاقتی و بدخواهی جاری در کلیت داستان است.شمایل بصری این فیلم هم نمایش دهنده ترکیب بی نظیر رنگ، نورو سایه، تاریکی و روشنی، سپیدی و سیاهی در دل فضای مخروبه و نچسب و به شدت نازیبای کارگاه محل وقوع داستان فیلم است.
ابعاد زیبایی شناسی بصری فیلم تنها محدود به شیوه اجرای بصری سکانس های فیلم نمی شود.از منظر شکل کارگردانی سکانس های عاشقانه در این فیلم به جرات می توان گفت دو سه سکانس به یاد ماندنی عاشقانه در این فیلم قابل ردگیری است که حتما در چندین سال اخیر سینمای ایران کمیاب بوده است. به عنوان نمونه کافی است سکانس کشیدن ماشین اوراق زیر باران توسط کارگرهای کارگاه را در نظر داشته باشیم. یا سکانس ختنه کردن پسر بچه و متواری شدن او ازاتاق جراحی و … .
در مورد سکانسهای عاشقانه هم نمی توان سکانس های دونفره میان مرونا و صابر در کانتینر محل پناه گرفتنشان را نادیده گرفت. برای نمونه می توان به سکانس درست کردن خانه با چوب کبریت و یا مرور کردن خاطرات خانوادگی مرونا با تماشای عکس ها و … اشاره کرد.حتما شکل اداره صحنه از سوی کارگردان نق مهمی در باور پذیر از اب درآمدن این سکانس ها داشته است.
جمشید محمودی در فیلمنامه “چند متر مکعب عشق” با دستمایه قرار دادن اصل امتحان پس داده عاشقانه ممنوعی که ختم به تراژدی می شود و با تکیه بر کمینه گرایی در خلق موقعیت های داستانی و شخصیت پردازی به خلق عشقانه ای ساده و سرراست و درعین حال پر از لحظات به یاد ماندنی زده است.
“فیلمنامه چند متر مکعب عشق” اما بی ایراد نیست و بخش عمده موفقیتش را مرهون کارگردانی بدیع و خوش آب و رنگ و خوش ذوقی کارگردان و تیم اجرایی فیلم است که باعث شده فیلمنامه به ظاهر ساده و چند خطی اش تبدیل به اثری دوست داشتنی شود.
از سوی دیگر پایان بندی در فیلمنامه “چند متر مکعب عشق” را می توان یکی از داشته های اصلی فیلمنامه نویسش دانست. در واقع هر آنچه در طول فیلم رخ می دهد در قامت پایان بندی این اثر خودنمایی می کند. بی شک یکی از بهترین پایان بندی های فیلمهای حاضر در جشنواره سال گذشته مربوط به همین فیلم بود.همانطور که در ابتدای این نوشته آمد، جمشید محمودی با دستمایه قرار دادن اصل امتحان پس داده روایت داستان یک عاشقانه ممنوع و پایان تراژیک این رابطه با همان نگاه کمینه گرا در سکانس نهایی بدون مقدمه و بی اضافه کاری سراغ اصل ماجرا که همان خلق تراژدی در دل یک عاشقانه نه چندان آرام است رفته و بی آنکه سراغی از تعلیق های کشدار و شاخ و برگ دادن های بسیار به این سکانس برود سریع سراغ اصل مطلب رفته و تراژدی را روی سر مخاطب خراب کرده است.
همین تکیه محمودی بر اصل یکباره گویی و پرهیز از بیات شدن ایده، باعث تاثیر گذاری بیشتر و میخکوب کردن مخاطب روی صندلی سینما شده است.در پایان باید گفت که “چند متر مکعب عشق” اصولا فیلم فیلمنامه نویس نیست و اثری بر مبنای ایده های جذاب و بی شاخ و برگ داستانی ، روی دوش کارگردانی و تکنیک و فرم و شیوه بازی گرفتناز بازیگران است اما در این میان ایده تصویری کردن داستان یک عاشقانه تراژیک در بستر داستانی ساده اما همراهی برانگیز امری قابل تقدیر است.
یکی از خصوصیت های دیگر فیلم کمینه گرایی در جمیع جهات ساخت اثر است. این ویژگی در مرحله فیلمنامه نویسی هم به کار بسته شده است. این کمینه گرایی چه در مرحله انتقال اطلاعات به مخاطب در جهت کشف موقعیت های داستانی و یا آشنایی با شخصیت ها به چشم می خورد.
برای نمونه می توان به سکانس تماشای عکس های خانوادگی مرونا در حضور صابر اشاره کرد. در همین سکانس کوتاه و بی زایده ما با کلیتی از پیشینه زندگی مرونا، پدر و مادرش و سرنوشتی که گریبان آنهارا گرفته آشنا می شویم.همین کمینه گرایی در جنس شخصیت پردازی “عبدالسلام” و دیالوگ های حداقلی او و تکیه بر بازی درونی این شخصیت برای انتقال حالات و روحیات او دیده می شود.یکی از مهمترین ویژگی های این فیلم سکانس های عاشقانه و همراهی برانگیز آن است که باید پذیرفت که چندین سکانس عاشقانه به یاد ماندنی و تاثیر گذار در “چند مترمکعب عشق” وجود دارد که به راحتی قابلیت ماندگاری برای سالهای سال را داراست. همان اصل کمینه گرایی در خلق موقعیت های عاشقانه فیلم هم قابل ردگیری است. هیچ دیالوگ اضافه و یا مطولی در این سکانس ها دیده نمی شود. حتی میتوان مدعی شد که هیچ دیالوگ اضافی و فضا پرکنی در این سکانس ها یافت نمی شود. کافی است سکانس خانه ساختن با چوب کبریت و دیده بوسی با سنگ ها و خاصیت تاویل پذیری این سکانس را در نظر داشته باشیم. استفاده از کارکرد دراماتیک خانه چه از منظر عاطفی و عاشقانه و چه از منظر تمایتک و ارتباط معنادار آن با وضعیت نابسامان مهاجران افغان ساکن کارگاه و یا حتی وضعیت خود صابر و … . تمام این مفاهیم در دل این سکانس ساده وبی زایده و در عین حال همراهی برانگیز و در دل دیالوگ های حداقلی به مخاطب منتقل می شود. همین ویژگی را میتوان در مورد سکانس اصرار صابر برای شنیدن جمله “دوستت دارم” از زبان مرونا هم قابل تحلیل و توجه است. حتی سکانس تماشای عکسهای خانوادگی مرونا و … همزمان نگاه کمینه گرا در عین حال به دور از کم گویی را می توان جستجو کرد.
Sorry. No data so far.