شنبه 31 ژانویه 15 | 13:25
غلامحسین ابراهیمی‌دینانی:

زبان شعر و فلسفه با یکدیگر در ارتباطند

برخی تصور می‌کنند زبان شعر و فلسفه از یکدیگر جدا است، درحالیکه این تصور اشتباهی است شعر و فلسفه با هم مرتبط هستند و هر دو زبان وجودند، اما شعر امکان هستی است و فلسفه آنچه متحقق می‌شود.


13911027000231_PhotoA

برخی تصور می‌کنند زبان شعر و فلسفه از یکدیگر جدا است، درحالیکه این تصور اشتباهی است شعر و فلسفه با هم مرتبط هستند و هر دو زبان وجودند، اما شعر امکان هستی است و فلسفه آنچه متحقق می‌شود.

غلامحسین ابراهیمی‌دینانی چهره ماندگار فلسفه ایران در برنامه معرفت یازدهم بهمن ماه درباره دیدگاه فردوسی در زمینه آفرینش و تحلیل چند بیتی از شاهنامه حکیم طوس خواند:

همی بر شد ابرو فرود آمد آب / همی گشت گرد زمین آفتاب

گیاه رست با چند گونه درخت / به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت

ببالد ندارد جز این نیرویی / نپوید چو پویندگان هر سویی

وی نکاتی را بیان کرد که برخی از آنها به طور خلاصه بدین شرح است:

این ابیات همه حکمت و خردمندی و توحید پروردگار است یک مرد حکیم چه اندازه زیبا صحبت می‌کند که همه عرفا گویا عرفان را از او گرفته‌اند او می‌گوید مردم تصور می‌کنند عالم ظاهر است خدا پنهان درحالیکه اینگونه نیست و برعکس است انچه ظاهر و آشکار است خداست و عالم پنهان است.

فردوسی عارفانه می‌گوید این عالم ظهور جلوه‌های پروردگار است قاعده عقلی هم همین است عالم آفریده حق است در روایات ما هم از ائمه (ع) آمده است مولا علی (ع) هم می‌فرماید من هرچه می‌بینم قبل از او خدا را می‌بینم حال فردوسی همین را می‌گوید که برای کسی که واقع بین باشد اول مؤثر را می‌بیند بعد اثر را.

در اینکه حافظ و سعدی و همه شعرای بعد از فردوسی تحت تأثیر او بودند هیچ تردیدی نکنید منتها زبان فردوسی زبان حماسه، زبان حافظ ، زبان غزل است و فرق بین شعر حماسی و غزل این است که غزل در واقع بیان درون است حافظ بیشتر از درون صحبت می‌کند که آن هم مهم است اما حماسه بیشتر به بیرون نظر دارد و وقایع بیرونی را نظر می‌افکند البته نه هیچ بیرونی از درون جدا نیست و نه هیچ درونی از بیرون جدا نیست همان حافظ هم که از درون صحبت می‌کند به بیرون ارتباط دارد و فردوسی هم که بیرون را به نغز می‌کشد، درون دارد اما در غزل نقش درون بیشتر است و در حماسه نقش بیرون.

اساساً برخی از بزرگان اهل ادب گفته‌اند که زبان حماسه از وقتی آغاز می‌شود که انسان خود را می‌شناسد و چون خود را می‌شناسد تاریخ خود را می‌شناسد زمانی که خود را شناخت و خواست تاریخ را بشناسد زبان حماسه آغاز می‌شود مادامی که انسان خود را نشناخته وقتش را هم نمی‌شناسد تنها موجودی که وقت را می‌شناسد،‌انسان است. پس وقتی که انسان خودشناسی پیدا کرد و به زبان آگاهی یافت و خواست تاریخ را بشناسد حماسه را می‌آفریند.

به طور کلی زبان شعر ائم از غزل و قصیده و حماسه و شعر نو کنونی از فلسفه جدا نیست برخی تصور می‌کنند شعر و فلسفه ربطی به هم ندارند این اشتباه بزرگ است شعر و فلسفه هردو زبان وجودند وجودشناسی و سخن از هستی گفتن زبان انسان است و هیچ حیوانی از هستی نمی‌گوید نه اینکه در هستی نیست خیر، همه موجودات هستی دارند اما از هستی آگاه نیست، تنها انسان است که هستی را می‌شناسد.

بنابراین هم شعر و هم فلسفه زبان وجودند تفاوت شعر و فلسفه این است که زبان شعر درباره امکان هستی صحبت می‌کند و فلسفه از آنچه که متحقق است. فلسفه از موجود به ماهو موجود صحبت می‌کند آنچه که هست، در واقع فلسفه هستی شناس است اما خود هستی متعین موجود را می‌شناسد اما شعر از امکان هستی سخن می‌گوید.

حال اینجا یک سؤال پیش می‌آید که آیا شعر فراگیرتر است یا فلسفه؟ شعر فراگیر تر است، امکان خیلی دایره‌اش وسیع تر است. این عالم خیلی چیزها می‌توانست باشد که نیست و می‌تواند در آینده باشد یک چیزی هم که الان هست میز و صندلی اطراف ما. بنابراین به یک معنی زبان شعر وسیع‌تر است چون امکان را فراهم می‌کند تخیل بسیار وسیع است نه اینکه عالم عقل وسیع نباشد آن هم هست ولی عالم خیال گسترش عجیب و غریبی دارد و تا متن عدم پیش می‌رود.

بنابراین شاعر اگر درست باشد از هستی و امکان هستی صحبت می‌کند اما فیلسوف از تحقق هستی منتها اگر فیلسوف در آن تحقق جامع بماند از شاعر عقب می‌ماند اما اگر فیلسوف وجودی باشد ـ امروز می‌گویند اگزیستانسیالیسم ـ دیگر از شاعر عقب نیست و هردو از زبان وجود صحبت می‌کنند.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.