دوشنبه 02 فوریه 15 | 11:14

اعترافات شکنجه‌گر معروف ساواک

حقیقت تلخ است، اما باید گفت، حقیقت شرم‌آور است ولی با صداقت باید گفت، حقیقت می‌سوزاند و آتش می‌زند ولی باید سوخت و گفت.


در میان بازجویان رژیم پهلوی دو تن از شکنجه گران کمیته مشترک و اوین، در قساوت و بی رحمی گوی سبقت را از دیگران در ساواک ربوده بودند. کمتر زندانی سیاسی بود که طعم شکنجه های آن دو را نچشیده باشد.

بهمن نادری پور معروف به تهرانی فرزند عباس در سال 1324 در تهران متولد شد. سال 46 با مدرک دیپلم در ساواک استخدام شد و مدتی در ادارات بایگانی و فیش مشغول کار بود. سپس به بخش 311 که وظیفه اش جمع آوری از گروه های کمونیستی بود منتقل شد و تحصیلاتش را نیز تا لیسانس ادامه داد.

تهرانی در در سال 55 جهت گذراندن دوره های تخصصی شکنجه عازم آمریکا و اسرائیل شد. بعد از پیروزی انقلاب مدتی زندگی مخفی داشت و اوایل سال 58 توسط ملت انقلابی دستگیر شد. تهرانی در ششمین جلسه دادگاهش در اعتراف خود می‌گوید:

*سیانور را به جای قرص مسکن به خورد مبارزان دادم!

زمانی که در سال 55 به کمیته اوین منتقل شدم، آنها روی سعید کرد قراچورلو، دانشکده فنی دانشگاه تهران که از مدت‌ها قبل تحت تعقیبشان قرار داشت کار می‌کردند. مثلا مدت‌ها شعبه یکی از بانک‌ها در ابتدای خیابان امیرآباد را که سعید کُرد برای دریافت هزینه تحصیلی به آنجا مراجعه می کرد مراقبت ولی نتیجه‌ای نگرفته بودند. در مرداد سال 56 در جریان کنترل تلفن منزل والدین سعید، معلوم شد که او بعضا با خانواده‌اش تماس و پدر و مادر وی تصور می‌کنند او از دانشگاه فارغ‌التحصیل و مشغول طی خدمت وظیفه در یکی از شهرستان‌ها، احتمالا شهرستان بم می‌باشد، در حالی که او در تهران زندگی و هنوز فارغ‌التحصیل نشده و از دانشگاه اخراج شده بود.

در آخرین مکالمه تلفنی سعید با پدرش، معلوم شد که او برای عید به خانه خواهد آمد. به همین مناسبت از چند روز قبل از عید به وسیله تیم تعقیب و مراقبت، از منزل والدین او مراقبت و در نتیجه سعید مشاهده و تحت تعقیب قرار گرفت. او با یکی دیگر از دختران همکلاسش به نام خانم افخم احمدی امیری رابطه گروهی داشت و مامورین تیم گزارش دادند که سعید در خانه‌ای واقع در خیابان 16 متری امیری مقابل سینما جی تردد و احتمالا این منزل خانه امن او می‌باشد. در ادامه مراقبت‌های معموله یک خانه نیز در یکی از کوچه‌های 13 متری حاجیان و خانه دیگری در کوچه نوبهار در میدان رباط کریم و خانه دیگری در خیابان پروفسور براون که محل تردد سعید و دو نفر از مرتبطین او بود شناسایی و باز هم در ادامه مراقبت‌ خانه‌ای در مهرآباد جنوبی که با دادن مبلغ ده هزار تومان قصد اجاره‌اش را داشتند شناسایی و از مجموع اطلاعات مذکور گزارشی تهیه و از طریق هوشنگ ازغندی معروف به دکتر منوچهری به پرویز ثابتی مدیرکل وقت اداره سوم داده شد که دستور دادند دستگیر شوند.

فکر می کنم در تاریخ 15 یا 17 اردیبهشت سال 57 بود که سعید کرد قراچورلو، محمود وحیدی و محمدرضا کلانتری دستگیر و من و سعید مودب میرفخرایی معروف به سعیدی خود را آماده بازجویی کردیم. با توجه به اینکه تقریبا از اوائل سال 56 نیز دستور داده بودند که ازغندی گفت دستور داده‌اند این افراد تحت فشار واقع شوند تا اطلاعاتشان را بدهند و خودش هم به محل بازجویی آمد. بازجویی با زدن کابل بر کف پای آنها با شرکت هر سه نفر ما انجام و آنها اعتراف نمودند در یک گروه کمونیست فعالیت دارند. سعید گفت که مدتی در یکی از کانون‌های کارآموزی وزارت کار مشغولی طی دوره تخصصی شده و مدتی در شهرک اکباتان به کارگری می‌پرداخته و برای اینکه خانواده‌اش در جریان فعالیت‌های او قرار نگیرند به آنها گفته از دانشگاه فارغ‌التحصیل و در یکی از شهرهای جنوبی احتمالا بم با درجه ستوان دومی مشغول طی خدمت وظیفه می‌باشد. وی افزود قصد داشته‌اند در منزلی واقع در مهراباد جنوبی ساکن و تیمی با شرکت خودش، افخم احمدی امیری و محمود وحیدی تشکیل و به صاحبخانه نیز گفته‌اند که وی و افخم زن و شوهر بوده و محمود وحیدی هم دایی یکی از آنها است.

محمدرضا کلانتری که آموزگار در کرمانشاه بوده و به وسیله رابط گروه به تهران فراخوانده شده و پس از طی کارآموزی در یکی از کانون‌های وزارت کار احتمالا در کرج، مدتی در کارخانه جنرال استیل یا کارخانجات دیگر به کارگری مشغول و محمود وحیدی هم مطالبی در همین زمینه عنوان و اضافه نموده در کارخانه زامیاد به کار اشتغال داشته و هدف آنها دادن آگاهی‌های مارکسیستی به کارگران و در نهایت سرنگونی رژیم و تشکیل حکومتی کمونیستی بوده است.

بعد از دو روز، ازغندی گفت چون قرار است هیاتی از طریق صلیب سرخ به اوین بیاید، دستور داده‌اند این سه نفر کشته شوند. من و سعید میرفخرایی با این کار مخالفت و اعتراض نمودیم که آنها را به محل دیگری منتقل کنیم و یا این عمل ننگین توسط کمیته مشترک صورت گیرد و خلاصه خیلی حرف زدیم اما ازغندی گفت همه این مسائل را من با ثابتی مطرح کرده ام و تازه خودم با شما هستم.

پس از آنکه لباس‌های این سه نفر را تنشان کردیم، سوار آمبولانسی که از ساواک تهران با اطلاع فرنژاد معروف به دکتر جوان آورده شده بود، نمودیم. ماشین را پشت زندان اوین، جایی که برای تمرین تیراندازی از آن استفاده می‌شد، نگهداشتیم. ازغندی هم برای کنترل  اوضاع حوالی کمی آن طرف‌تر رفته بود و مراقب عبور و مرور بود که کسی متوجه ما نشود. پس ما سه نفر به کثیف‌ترین جنایت دست زدیم و قرص‌های سیانور را که توسط سجده‌ای از کمیته مشترک داده شده بود به آنها دادیم و گفتیم قرص مسکن است بخورید!! آنها هم بدون اینکه سوالی کنند یا اعتراضی داشته باشند، قرص‌ها را خوردند. وقتی قرص‌ها را دادیم درب عقب ماشین را بستیم و دیگر جرات نگاه کردن به آنها را نداشتیم. و بعد از این کار من رانندگی آمبولانس را به عهده گرفتم. ازغندی هم دنبال من می‌آمد، با هم رفتیم بیمارستان شهربانی، و جنازه‌هایشان را تحویل سردخانه دادیم. دو نفر از بهشت زهرا آمدند و من خودم دیدم اینها را گذاشتند توی آمبولانس و بردند. به احتمال قوی باید در بهشت زهرا مدفون شده باشند. نمی‌دانم به نام حقیقی دفن شدند یا نه. فکر نمی‌کنم به نام حقیقی باشد چون جواز دفن و این چیزها را هم خود کمیته باید می‌گرفت.

حقیقت تلخ است، اما باید گفت، حقیقت شرم‌آور است ولی با صداقت باید گفت، حقیقت می‌سوزاند و آتش می‌زند ولی باید سوخت و گفت. من آنچه را که می‌دانستم گفتم و امیدوارم که حداقل محل دفن آنها با راهنمایی‌هایی که قبلا کرده‌ام پیدا شده باشد، تا مادرانشان حداقل بر سر قبرشان اشک بریزند.

 

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.