جمعه 12 نوامبر 10 | 01:40

علم بومی و انقلابی چه نیست؟

متاسفانه در گوشه و کنار از افرادی هم که دستی در کار دارند و در عرصه های فرهنگی و علمی و در میانه میدان فعال اند، بعضا خطاهای عجیبی دیده می شود و بومی کردن علم را با ملی گرایی فکری خلط می کنند و حتی گاهی تا به آنجا پیش می روند که با مکتب اسلام(که مکتبی غیر بومی ولی در عین حال جهان شمول است) نیز مرزبندی بومی می کنند و برای آن چهارچوب های خاص طراحی می کنند و به خیال پردازی ها دامن می زنند.


این مطلب خواستار درصدد این است تا علم بومی و انقلابی اصیل و مورد نیاز را از تعریف هایی بعضا اشتباه متمایز سازد.

سالهاست که ما با پدیده سفارشی شدن و مهندسی شدن برخوردها در حوزه مسائل علمی و فرهنگی رو به رو هستیم. مثل ما مثل دانشمندان اوایل قرن بیست آلمان و روسیه شده است که باید حتما اتفاق خاص سیاسی و دستوری و یا خطر برکناری از مقام ویژه ای حس میشد تا مجبور به حرکت شوند و دقیقا به خاطر همین مسئله ی از بالا به پایین بودن و از دل و جان و ابتکار فرد بیرون نیامدن ها بود که کیفیت کارهای علمی و فرهنگی شان در آن دوره بشدت نازل بود.

انجام پذیرفتن وظایف انقلابی نیروهایِ ان شا الله متعهد به نظام با زور و جبر و اعمال قوای قهریه، آسیب تاسف باری است که تنها از درون نهادهای سلسله مراتبی و بوروکراتیزه شده و استحاله گشته در وضعیت موجود و از همه مهمتر، محافظه کار و غیر انقلابی شده متولد می شود. ماجرای علم بومی نیز یکی از همین ماجراهاست.

اگر در سال های دور به جای سر تکان دادن ها و یادداشت برداشتن های ظاهری، تاکیدات و یادآوری های مهم رهبری پیرامون نیروهای حیات بخش محیط های فرهنگی و علمی و دانشگاهی، یعنی ایجاد فضای گفتمان و آزاد اندیشی و تولید داخلی مفاهیم علمی و تجربی مورد توجه قرار می گرفت، کار به جایی نمی رسید که بعد از یک دوره زلزله سیاسی و فرهنگی و بعد از یک سلسله تصفیه نیرو و داده شدن اولتیماتم ها و دادن ضرب العجل های مدیریتی، برخی مسئولین به جنب و جوش بیفتند و با تکرار کلیشه ای این عبارت ها ( که به احتمال زیاد برخی از آنها دقیقا معنای این عبارات را هم نمی دانند)، این مفاهیم کلیدی را به ابتذال بکشانند.

ابتذال از این جهت که پس از مسائل سیاسی و تنش های سال گذشته، مفاهیمی مثل جنگ سرد جدید(جنگ نرم) و آزاد اندیشی در محیط های علمی و تولید علم به صورت بومی(که مفاهیمی عمیقا علمی و ضروری هستند) به محل کسب مقام ها و منافع دنیوی مختلف بدل شده و یا در غیر اینصورت به واسطه سیاسی انگاشتن و تکرار شدن بدون آگاهی این عبارات توسط افراد سیاست زده، نزد بخش زیادی از مردم به مفاهیم کلیشه ای و شعاری شده دیگر پیوسته و عملا به نوعی مبتذل شده اند.

متاسفانه در گوشه و کنار از افرادی هم که دستی در کار دارند و در عرصه های فرهنگی و علمی و در میانه میدان فعال اند، بعضا خطاهای عجیبی دیده می شود و بومی کردن علم را با ملی گرایی فکری خلط می کنند و حتی گاهی تا به آنجا پیش می روند که با مکتب اسلام(که مکتبی غیر بومی ولی در عین حال جهان شمول است) نیز مرزبندی بومی می کنند و برای آن چهارچوب های خاص طراحی می کنند و به خیال پردازی ها دامن می زنند. معضل اصلی تازه آنجاست که گاهی تمام تجربیات شکل عمومی تولید علم را در طول تاریخ نادیده و باطل می انگارند و چون از درون مرزهای تمدنی خودشان بیرون نیامده، بطورکلی از بها دادن به آنها صرف نظر می کنند. معرفی کردن فعالیت های علمی و تحرکات سیاسی مردم ایران پیش از اسلام و پس از اسلام به عنوان “کنش های موثر بومی”، نتیجه چنین نگرشی است که خودمدارانه، تنها به شرایط مرزهای خود ساخته داخل فکر می کند. غافل از اینکه منظور از مدل بومی علم، تولید آن شکلی از علم انسانی است که بر آمده از روح جهان شمول اسلام باشد و نسخه ای باشد که برای تمامی ملت های جهان(با توجه به شرایط حاکم بر جامعه یشان) قابل پیچیده شدن باشد.

چه اینکه اگر با آن دیدگاه بیاندیشیم، باید قیام مزدک و یاران انبوهش در زمان ساسانیان(که کاملا اتوپیایی کمونیستی و اشتراکی را در نظر داشته است) و یا تئوری های مربوط به مدینه فاضله ی فارابی پیرامون یک نظام سیاسی و اداری(با دولت حداکثری شبیه به مدینه فاضله افلاطونی ـ ارسطویی) و یا افق های علمی ولی غیر کاربردی (مخصوصا در حوزه ی کلان اداره جامعه) و یا افق های دینی و سیاسی پایین علما و محدثین عصر صفوی را با وجود تمام حسن نیت هایشان، جزء کارنامه پرافتخار ایرانیان به حساب آوریم! امری که کما بیش سالهاست توسط برخی به صورت نا آگاهانه مطرح می شود.

بی شک اگر رویکردهای نخبگان آن اعصار دقیق و به جا بود، غرب امروز به لحاظ مادی از ما پیشی نگرفته بود و ایران برای سال ها دچار عقب ماندگی نبود و حتی در اوج شکوفایی خود یعنی در عصر صفویه و شاه عباس نیز به یک وارد کننده سلاح و علوم و فنون از غرب تبدیل نشده بود. این نگاه واقع بینانه به ما کمک می کند که افول تمدن های خاورمیانه کهن را به شکلی کودکانه، صرفا در حملات اقوام مغول و نیروهای صلیبی اروپا، در اواخر قرون وسطی خلاصه نکنیم و توجه داشته باشیم که هر آگاهی داخلی، لزوما “علم بومی مورد نیاز” نیست.

مرزبندی ایدئولوژیک ما با علوم اجتماعی غربی برخلاف دیدگاه مذکور، از این جهت نیست که:”چون نظریات و تئوری های آنها در سرزمین های دیگری و توسط مردم دیگری با نژاد و آداب و رسوم دیگری زاییده شده و در آنجا رشد و نمو داشته، پس نباید در سرزمین های دیگر و مخصوصا سرزمین ما وارد شوند”. بلکه مرزبندی و موضع گیری ما دقیقا به این علت است که این علم غربی، علمی بر پایه های خودمدارانه و مادی گرایانه است و ریشه های معرفتی ما باید دقیقا در مقابل این معرفت شناسی ها باشد و تازه باید اضافه کرد که علوم انسانی تولید شده در غرب عملا ناکارآمد و نامناسب است و این نامناسب بودن برای مردم همان سرزمین ها نیز صادق است و ناسالمی این علم و مریض بودن آن کاملا روی دیگر ملل هم تاثیر می گذارد. وگرنه اگر صرفا مشکل ما با آنان از این جهت بود که مطالب آنان ناظر بر مسائل ما نیست، به راحتی می توانستیم دیگر بنیان های اجتماعی خود را مانند دیگر کشورهای کنونی جهان بر اساس رویکرد غربی مهندسی کنیم و با بررسی تطبیقی علوم غربی، کاری کنیم که علوم اجتماعی آنها ناظر بر مسائل ما نیز باشد. در صورتی که مقابله اصلی ما با غرب بر سر دورنماها و اهداف و مسائل غیر مشترک است.

جهان امروز و اجزای آن برخلاف گذشته آنقدر به هم وابسته است که دیگر نمی توان خیال یک جهان چند جانبه گرا و چند قطبی را به لحاظ ایدئولوژیک و تمدنی را در ذهن پروراند. این دیدگاه ملی گرایانه و منفعل، دقیقا ناشی از رخنه و گسترش تفکر غیراسلامی پلورالیزم فرهنگی و تکثرگرایی لیبرالی در برخی از بدنه های روشنفکری و حتی اداری جامعه است. دیدگاهی که به رئوس سیاسی غرب نامه می دهد و چشم انتظار اصلاح آنان است و آنها را با وجود تمام مناسباتی که آنها را در خود غرق کرده، به الهی کردن رفتارهایشان دعوت می کند و مدعی این است که در جهان هر تمدن و قدرتی سهم خود را از جهان بخواهد و یا در نهایت اگر افقی نیز داشته باشد، محدود به این است که “ایران” باید مدیریت مناسبات جهانی را بر عهده بگیرد و از لزوم اداره شدن جهان با اندیشه “اسلامی و شیعی” (آن هم نه به مرکزیت یک کشور خاص قدرتمند) هیچ حرفی به میان نمی آورد و جالب است که در نهایت با تمام این ادعاها، در تئوری های اقتصادی خودشان عملا از اساتید مارک دار (لیبرال و نئولیبرال) بهره می برد.

اکنون زمان آن فرا رسیده که معنای بومی بودن را با تامل بیشتری درک کرده و ارائه دهیم.

دیدگاه اسلامی بر خلاف این دیدگاه منحط ناسیونالیستی، تمام انسان ها را در خلقت و فطرت و حتی غریزه و نیازهای عمومی برابر می داند. قطعا این تصور که حتی انسان غربی هم در قیاس با انسان خاورمیانه ای نمی تواند در قرن بیست و یکم از تمدن اسلامی تغذیه شود، به لحاظ عقلی و شرعی مردود است. در اینجا ایجاد خط بازسازی تمدنی، منوط به تولید علم آگاهانه بومی و دینی و برنامه ریزی معقول و غیرخیال پردازانه و مهمتر از همه داشتن آرایش هجومی است. چرا که اگر رویکردهایمان ملی گرایانه باشد، ما نیز با کشورهای ملی گرایی که تمام مناسبات خود را غربی کردند و در نهایت با کنار گذاشتن فرهنگ و ارزش های بومی خود روش توسعه غربی را پیش گرفتند، تفاوتی نداریم.

در این بین می توان به جرات اعلام نمود که خط مقدم این مرزبندی علم بومی و دینی و خط تولید علمی، “اقتصاد” است. به هیچ وجه این مسئله را نباید با تز غربی زیر بنا بودن کامل اقتصاد و اکونومیسم و اقتصادگرایی انگلیسی خلط کرد. چرا که ما به لحاظ معرفت شناسی و عقبه فکری و حقوقی و فقهی و از همه مهمتر، تسخیر قدرت سیاسی که گام های پیشنیاز برای ایجاد دولت و تمدن اسلامی است، تا حدود زیادی به وسیله متفکران انقلابی و حوزویان آگاه با پشتوانه وثیق و محکم فکری اسلام، در راه های مورد نظر خود گام برداشته ایم و در این باب جلو رفته ایم. بی شک از این نقطه به بعد، تلاش برای تدارک یک نظام اداری مبتنی بر اندیشه اسلامی پس از انقلاب اسلامی به منظور احیای تمدن اسلامی، باعث می شود که عقبه فکری، توان بازتولید نظری بهتری برای یاری رسانی به خط مقدم داشته باشد و اگر دچار کمبودی نیز بوده، این خلاء ها و کمبودها را پر کند.

منازعه سیاسی انتخابات سال گذشته که اکثر پیاده نظامش به زعم تعدادی از نخبگان انقلابی کشور، متشکل از طبقه متوسط مصرف گرا و وابسته ای بود که در اواخر دوران توسعه وابسته دوران پهلوی دوم و همینطور در دوران بازسازی اقتصادی به شیوه سرمایه مدارانه در دولت آقای هاشمی شکل گرفت، به همگان ثابت کرد که کج روی اقتصادی چه آثار زیان باری برای حیات کلیت یک جامعه اسلامی می تواند داشته باشد و از سویی ثابت کرد که گام گذاشتن در صراط مستقیم اقتصادی و حرکت کردن در مسیر “اقتصاد تراز انقلاب اسلامی” چه مزایا و برکاتی می تواند داشته باشد و تا چه حد در استحکام انقلاب و نظام و حتی به لحاظ بیرونی، چه اثرات مهمی در صدور انقلاب از نظر تبلیغاتی ایفا می کند.

بدون تردید اقتصاد انقلاب اسلامی به عنوان تنها رابط مهم بین تئوری ها و نظریه ها و افق ها و آرمانهای انقلاب و مسائل واقعی و عینی جامعه اسلامی، مهمترین فاز برای شروع کار تولید علم بومی است و اهمیت و جایگاه آن با بازگشتن شکل حملات دشمنان نظام به روی خط “تخریب چهره ی اداری و وضعیت اقتصادی کشور” به خوبی مشخص شده است.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.